حکومت به وسیلهی فرهنگ
بر خلاف ما که در عرصهی سیاست اصلا هیچ توجهی به فرهنگ نداریم و برای حکومت خود هم که شده است نمیخواهیم و شاید هم نمیتوانیم از فرهنگ به عنوان یک ابزار استفاده کنیم، در دنیای غرب «فرهنگ» یکی از مهمترین جولانگاههایش در عرصهی سیاست است؛ چه برسد به عرصهی مدیریت که به صورت واضح با «فرهنگ» تمام کارها را پیش میبرند؛ شاید بتوان گفت : “با فرهنگ سر میبرند“.
حکومتهای غربی با استفاده از «فرهنگ»، چنان آرام حکومت میکنند که نه تنها پذیرش راحتی در قبال حکومت داری، بلکه اگر اطاعت نکنی احساس میکنی شخصیت نداری! یک موضوع سنگین و سخت را با «فرهنگ» چنان به تو غالب میکنند که نه تنها به راحتی با آن کنار میآیی و میپذیری که احساس میکنی اگر نپذیری، این تو هستی که مشکل داری و بیشخصیت هستی!
در مقابل در عرصهی سیاست ما چنان از «فرهنگ» دور شدهایم و به آن کاری نداریم که برای پذیراندن یک «موضوع ساده»، چنان با زور و تحکم میخواهیم در چشم مردم فرو کنیم که میبینیم چندین سال است هنوز نتوانستهایم مردم خود را مجاب کنیم که بدیهیترین اقدامات که منفعت خود آنها در آن است، را بپذیریند و انجام دهند!
این به خاطر نفهمیدن «فرهنگ» و به تبع آن ندانستن وزن و ارزش «فرهنگ» است؛ به تعبیر دیگر ارزش فرهنگ را درک نمیکنیم.