انقلاب فرهنگی و نبودن در افق تمدنی

انقلاب اسلامی ایران بدون شک پدیده‌ای تمدنی است، هم به این معنا که در چشم انداز خود با هدف احیای تمدن اسلامی رقم خورده است و همین مسیر را دارد طی می‌کند، و هم به این معنا که یک زندگی تمدنی را از انسان انقلابی طلب می کند، زندگی تمدنی یعنی زیستن در افق کلان‌ترین و مهم‌ترین دردها و دغدغه‌های بشری! زندگی تمدنی یعنی تصمیم بر اینکه حیات طیبه را در تمام ابعاد آن روی زمین پیاده کنیم، زندگی تمدن یعنی شخصیت و هویتی متناسب با این دردهای و دغدغه‌های بزرگ داشتن!

یکی از ویژگی‌های مهم حرکت تمدنی پیچیدگی‌های زیادی است که با آن مواجه می‌شود، چون تک تک مسئله‌ها دارای ابعاد متنوع است، حل هر مسئله در مسیر تمدن‌سازی نیازمند گسترش نگاه و دیدن همه‌ی ابعاد واقعی آن بحث، وضعیت و موقف فعلی حرکت تمدنی، وضعیف دشمن نسبت به ما در آن زمینه و … است.

انقلاب اسلامی در حرکت خود به سمت تمدن‌سازی گام اول که خود تحقق انقلاب با مبارزه مردم و حضور و اراده مردمی بود را با موفقیت کامل پشت سر گذاشت، و اندیشه امام که از میراث علمی-معنوی حوزوی ما که اصالت حرکت اسلامی ما را تأمین می‌کرد، پشت این انقلاب منضبط قرار گرفت تا به پیروزی رسید؛ این دو سوختبار حرکت تمدنی ماست، و برای طی طریق ادامه مسیر باید هم آن ارده مردمی که امام آن را مظهر اراده خدا و حرکت مبتنی بر آن را قیام‌لله می‌دانست، را حفظ کنیم، و هم مبتنی بر همان اندیشه و مکتبی که امام ارائه کرد به پیش برویم.

اما باید بین اقتضائات برهه انقلاب که مبارزه در آن پررنگ است، لذا نفی چهره غالب آن است و اقتضائت برهه‌های بعدی که ساختن وجهه‌ی غالب آن است، در نتیجه باید سخن اثباتی خودت را بزنی، فرق گذاشت. به خصوص که حتی بعد از پیروزی انقلاب شما با طیف‌های متعدد فکری در جامعه‌ رو به هستی که متأثر از فکر و اندیشه شرق و غرب جریان‌سازی اجتماعی خواهند کرد، و باید برای ادامه حیات انقلاب فکری به حال آنان کنید. اضافه کنیم که بلافاصله بعد از انقلاب غائله‌های مختلف در گوشه و کنار آغاز می‌شود که کشور با سه سمت تجزیه می‌برد و حمله صدام هم در همین بلبشو اضافه می‌شود.

به خاطر حجم زیاد کار نیروهای فکری انقلاب پرحجم مشغول اداره انقلاب می‌شوند، کسی مثل شهید مطهری که در این جهت مایه امیدی بود همان ابتدای کار شهید می‌شود؛ لذا طبیعی است که در چنین مختصاتی پیچیدگی‌های متناسب تغییرات زیرساختی اجتماعی لحاظ نگردد؛ به خصوص اگر بخواهد تغییر ریل فضای آکادمیک و علمی باشد که با ورود پدیده‌ای به نام دانشگاه از غرب به کشور، ما را دچار ثنوت و دوگانگی دستگاه علمی کرد؛ حوزه و دانشگاه!

به بیان رهبری معظم انقلاب:

«برنامه‌ی آنها این بود که در این کشورها نخبه‌هایی تربیت کنند که این نخبه‌ها مطیع غرب باشند و مصرف‌کننده‌ی غرب باشند؛ نخبه‌ی مطیع و مصرف‌کننده. هدف دانشگاه‌ها این بود که نخبه‌ی مطیع و مصرف‌کننده تربیت کنند. مصرف‌کننده یعنی چه؟ یعنی سرریز دانشِ تولیدشده و البتّه کهنه‌شده‌ی در غرب را فرا بگیرد و بتواند جامعه‌ی خودش را به بازار مصرف محصولات غربی تشویق کند و جامعه را تبدیل کند به بازار مصرف محصولات غربی؛»

بیانات در ارتباط تصویری با نمایندگان تشکل‌های دانشجویی ۱۴۰۰/۰۲/۲۱

ما در خیزی به نام انقلاب فرهنگی که می‌خواستیم دانشگاه‌ را در آن اسلامی کنیم، علی‌رغم اینکه سمت و سو درست تشخیص داده شد که مشکل اصلی دانشگاه استاد یا تشکل مقلد شرق و غرب نیست، بلکه علومی است که از آن تغذیه می‌کند و این شخصیت غیرآزاداندیش و مقلد را به او می‌دهد، مخصوصاً #علوم_انسانی_ذاتاً_مسموم! به تعبیر یکی از اساتید علوم مستضعف‌پرور! اما چون این مسئله‌ای تمدنی و دارای ابعاد گسترده و پیچیدگی‌های زیادی بود و تصویر کاملی از نحوه تولید علوم انسانی نداشتیم، می‌توان خیز انقلاب فرهنگی را یک خیز ناموفق ارزیابی کرد.

انقلاب فرهنگی که با هدف اسلامی سازی دانشگاه آغاز شد و 2 سال دانشگاه‌ها تعطیل شدند تا فرصت یک بازآرایی باشد، در برخی اهداف خود که خارج کردن تشکل‌های چپ تندرو و مسلح که صحن دانشگاه را تبدیل به پادگان کرده بودند، موفق بود و شاید همان میزان اهداف برای آن برهه کافی باشد؛ اما به دلیل پیچیدگی مسئله اسلامی سازی علوم و نبودن یک ایده روشنی در اینجا، نتوانست پیش برود و دو سال بعد همان دانشگاه با صرفاً اضافه کردن چند واحد دینی انقلابی به همه رشته‌ها آغاز به کار کرد.

ریشه‌ی این عدم توفیق «ساده‌نگری در مشاهده‌ی مسائل» خطیر اینچینی است. چیزی که امام خامنه‌ای در دیدار سال 1400 بر آن تصریح فرمودند:

«نسل اوّل انقلاب که عمدتاً فعّالان دهه‌ی ۶۰ و یکی دو سال از دهه‌ی ۵۰ هستند، در همه‌ی این بخشها -چه بخشهای بالادستی، چه بخشهای خُرد و پایین‌دستی- کارهایی را انجام دادند؛ کارهای خوبی با هدایت امام بزرگوار انجام گرفت. حادثه‌ی دشوارِ جنگ تحمیلی به این تجربه‌آموزی کمک کرد، و کمک کرد تا بتوانند در این زمینه‌ها تجربه‌هایی به دست بیاورند؛ یا تحریمهایی که از همان روز اوّل گذاشته شد، یا حوادث خونینی که در اوایل انقلاب پیش آمد، اینها همه مجموعه‌ی نسل اوّل انقلاب را آماده میکرد و هدایت به سمت محقّق کردن این مقاصد اصلی انقلاب و مقاصد اصلی جمهوری اسلامی؛ ولیکن یک حقیقتی وجود دارد که آن را نبایستی نادیده گرفت و آن، این است که رسیدن به این آرمانها با این عظمتی که این آرمانها دارد، پیچیدگی‌های زیادی دارد؛ آن روز ما به این پیچیدگی‌ها توجّه نداشتیم؛ آن روز ما مسائل را خیلی با نگاهِ اوّلی نگاه میکردیم؛ در واقع بسیاری از مسائل آسان‌گیری میشد. شور انقلابی موجب بود که کار انجام بگیرد منتها با یک نگاه ابتدائی، با یک نگاه ساده و بدون در نظر گرفتن پیچیدگی‌ها و دشواری‌ها و گردنه‌های سرِ راه.

حالا مثلاً‌ من به عنوان مثال یک مورد را مثال میزنم؛ مسئله‌ی اسلامی شدن دانشگاه‌ها. خب امام (رضوان الله علیه) روی مسئله‌ی اسلامی شدن دانشگاه‌ها اصرار داشتند. ایشان برای دانشگاه‌ خیلی اهمّیّت قائل بودند و معتقد بودند بایستی دانشگاه‌ها را اسلامی کرد و حرکتهایی هم انجام گرفت، کارهای زیادی انجام گرفت؛ خود من هشت سال در دوره‌ی ریاست جمهوری، رئیس شورای انقلاب فرهنگی بودم که مخصوص کارهای دانشگاهی بود که کارهای فراوانی انجام گرفت، لکن در همه‌ی این دوره‌هایی که ما کار میکردیم و خود من جزو فعّالان این مجموعه بودم، آن ظرافتهای لازم، آن دشواری‌های موجود،‌ آن پیچیدگی‌هایی که این کار دارد مورد توجّه ماها نبود و کار را با نگاه ساده نگاه میکردیم.»

بیانات در ارتباط تصویری با نمایندگان تشکل‌های دانشجویی ۱۴۰۰/۰۲/۲۱

 

 

#یادداشت_373

عقیل رضانسب 14030203

 

نسبت آزاداندیشی با «پایگاه‌فکری» و «تفرّج فکری»

اگر بپذیریم که آزداندیشی بعداز «صحیح و درست اندیشی» است؛ یعنی گرفتاری‌ مغالطه و خطا در میان نباشد و همچنین بعد از «مهارت اندیشیدن» و حتی بعداز «استقامت در اندیشیدن» است و تازه بعداز گذر از این سه منزلگاه، نوبت به آزاداندیشی می‌رسد و آزاداندیشی را مساوی «صحیح اندیشی» ندانیم؛ به عبارت دیگر همهٔ آنچه در فوق ذکر شد، لازم هستند ولی کافی نیستند.

در چنین صورتی ازاداندیشی را یک چیز دم‌دستی نمی‌بینیم که با صرف شناسایی و ارزش دانستن آن تصمیم بگیریم از آن به بعد آزاداندیش باشیم و آزاداندیشی بورزیم؛ بلکه ان را سخت و دیریاب خواهیم یافت و نیازمند سلوک و تلاش خواهیم دید.

لذا دیگر آزاداندیشی را سرازیر شدن در مسیر هموار نخواهیم دید و هم جنس با «رهایی» و «بی‌تعهدی» نخواهیم پنداشت؛ آزاداندیشی را ملازم «تقوا» و «خویشتن‌داری» خواهیم دید. برای رسیدن به مقام و ملکه آزاداندیشی جان‌کندن و مجاهدت نیاز است.

با این وجود که آزاداندیشی به راحتی یافتنی نیست و از طرفی هم براساس تحلیل‌هایی که داریم  بر این هستیم که اساسا نمی‌توان انسان خالی از فکر و اندیشه باشد؛ آدمی دائما در حال تفکر و اندیشیدن است و این اندیشه‌ها – درست یا غلط – پشتیبان رفتار و کنش و کل زندگی انسان است. کوچک‌ترین حرکت ارادی انسان به اندیشه او بستگی دارد. حتی رفتار‌های کاملا احساسی هم از اندیشه‌ها تغذیه می‌کنند؛ و به تعبیر جناب مولانا «ای برادر تو همه اندیشه‌ای».

بنابراین آنکه هنوز به مرتبت آزاداندیشی نرسیده است چه کند؟

آیا نیندیشد؟

در حالی که اساسا امکان گرفتن اندیشه او وجود ندارد!

 

پس چه بهتر که در یک پایگاه فکری ذیل یک اندیشه؛ یک پایگاه فکری قوی به اندیشه خود استحکام ببخشد؛ چرا که برای زندگی و حیات خود محتاج اندیشه است.

به یک پایگاه فکری متکی باشد و از آن تغذیه کند تا هنگامی که به تراز قابل قبولی از آزاداندیشی برسد؛ یعنی از مهارت و استقامت در اندیشیدن برخوردار باشد و توانایی آزاداندیشی را پیدا کرده باشد.

 

و آنگاه به سراغ «تفرّج فکری» بیرون از این پایگاه فکر منتخب برود؛ چرا که آزاداندیش نه تنها مایل و قادر به بازنگری در باور‌های خود هست؛ بلکه در صورت لزوم آن را به خود واجب می‌داند؛ و این توانایی در هر کسی به راحتی پیدا نمی‌شود و شاید «بی‌تعهدانی» گمان‌کنند که به راحتی از کنار اندیشه‌های خود می‌گذرند ولی اگر کسی واقعا اندیشه‌ای را از آنِ خود کرده باشد، به راحتی نمی‌تواند آن عینک را کنار بگذارد و اگر احیانا کنار گذاشت به صورت درست کنار بگذارد و برای کنارگذاشتن آن گرفتاری دوچندان برای خود درست نکند.

این توانایی اگر در کسی وجود نداشته باشد و قبل از «آزاداندیشی» به سمت «تفرج فکری» برود، تکثری که در اندیشه‌ها وجود دارد باعث تشتتی در حیات او خواهد شد که اگر گرفتار پوچی یا حیرت نشود امید به حق رسیدن نیز در او کم‌سو خواهد بود؛ در حالی که اساسا آزاداندیشی از آن جهت ارزشمند است که امید رسیدن به حق در آن بسیار بالا است.

امّا پرسش جدی از سنجه رسیدن به مرتبت آزاداندیشی هنوز باقی است!

تأملاتی خام در تاریخ ۱۰ / ۱/ ۱۴۰۳
بازنویسی در: ۱/ ۲/ ۳
و همچنان خام!

جلوی دنباله‌رَوی از غرب را بگیرید

برداشتی از #بیانات_رهبری در #دیدار_دانشجویان 19 فروردین 1403

#آزاداندیشی (جلوی دنباله‌رَوی از غرب را بگیرید)

آقا: «تشکّلهای ما در دانشگاه‌ها کم کار میکنند؛ انصافاً این کم‌کاری وجود دارد. در دانشگاه چه میگذرد؟ در کلاس‌ها چه میگذرد؟ در پایان‌نامه‌ها چه میگذرد؟ یک عدّه‌ای الان در دانشگاه اسلامی ایران، مجموعه‌ی دانشگاهی کشور، سعی میکنند که دانشجوی ایرانی تشخّص خودش را در دنباله‌رَوی از غرب بداند! امروز این سعی دارد انجام میگیرد. به بنده خبرهایی میرسد ــ خبرهای معتبر و موثّق ــ که سر کلاس، بیرون کلاس تلاش میشود دانشجو در این جهت حرکت بکند؛ خب چه کسی باید در مقابل این بِایستد؟ نیروی امنیّتی؟ شما باید در این قضیّه فعّال بشوید؛ شما باید نگذارید. کسانی هستند ــ من سراغ داشتم در دانشگاه ــ استاد سر درس، سر کلاس از تجزیه‌ی کشور دفاع کرد! یعنی از چیزی که ضدّانقلاب ما هم آن را قبول ندارد ــ تجزیه‌ی کشور‌ــ یک استاد، با یک بیانی دفاع کرد! من همان وقت به رئیس آن دانشگاه تذکّر دادم این را؛ منتها خب آن زمان کار درستی انجام نگرفت؛ این کار شماها است.»
➖➖➖➖➖
این دعوت صریح به آزاداندیشی است!
می گوید تشکل ها بروند در خود دانشگاه هایشان کار کنند و کار اصلی در خود دانشگاه را هم این می داند که جلوی دنباله‌رَوی از غرب را بگیرید. یعنی تقلید را بشکنید. مغز هویت آزاداندیشی حق گرایی است و لازمه حق گرایی عبور از تعصب و تقلید است و مصداق اتم تقلید در عصر کنونی غرب زدگی است.
بعد هم توصیه می کند به اینکه پشتوانه نظری و فکری را تقویت کنند تا در جهت مقابله با این فرهنگ مقلدانه و پیشبرد فرهنگ آزاداندیشی جلوی این دنباله‌رَوی از غرب در دانشگاه را بگیرند.
➖➖➖➖➖➖
آقا: «خودتان را از لحاظ پشتوانه‌ی نظری و فکری تقویت کنید؛ این لازم است. اگر از لحاظ نظری [خودتان را] تقویت نکردید، تشکّلها خودشان را تقویت نکردند، اشکال در کارشان به وجود می‌آید. نه اینکه نمیتوانند تفکّر انقلابی را گسترش بدهند، [بلکه] خودشان هم حتّی ممکن است تحلیل بروند، کمااینکه در مواردی این اتّفاق افتاده.»

#یادداشت_372

عقیل رضانسب 14030130

چقدر در ایران انقلاب شده؟

اگر در جمهوری اسلامی زندگی می کنید، اما آرمان های انقلاب برای شما پررنگ نیست، در جمهوری اسلامی زندگی نمی کنید.
انقلاب یک حقیقت است. از آرمان های ارزشمندی شروع می شود و تا روی زمین ادامه دارد. در برخی ابعاد، افراد تلاش و مجاهدت کرده اند، از خود و خانواده، و عمر و مال خود هزینه کرده اند، و البته خدا هم یاری و نصرتش را همراه کرده است، و انقلاب و آرمان هایش بیشتر به تحقق درآمده. در برخی ابعاد هم، هنوز افرادی نیستند که این تلاش ها را به جان بخرند، یا هنوز به تعداد کافی نرسیده اند و طبیعتاً نصرت الهی، منتظر اراده مردان الهی است. (چه واضح است این قاعده، هیچ کار ارزشمندی نیست که بدون آنکه زحمت ها و رنج ها پای آن کشیده شود، آن کار اجرایی گردد.)
کیست که از این آرمان ها به دور باشد! آنها که خود را از قید همه هوس ها و طمع ها رها کردند، زرق و برق دنیا را کنار زدند، و فقط گوش به طنین فطرت و وجدانشان سپردند، که این آرمان ها حق است و باید در راه آن جنگید. و بی مجاهدت به آنها نخواهیم رسید. فقط اینها آزادند. فقط اینها آزاداندیش‌اند.
هیچ کس علنی نمی تواند با این آرمان ها مبارزه کند، مگر آنکه علناً فساد باطن خود را داد می زند. دیگرانی که به ظاهر اهل فکر و دانش شناخته می شدند، اما دلشان گیر رتبه و اعتبار و مدح دیگران بود. آرمانی نداشتند، جز هوس ها و طمع ها. در کرسی های علمی هم که مشغول بیان نظریات بودند، همه بوی دشمنی با آزاداندیشی می داد. دیگر خودشان نبودند. مسخ شده بودند.
انقلاب اسلامی، این سیطره دشمنی با آزاداندیشی را شکست. به انسان امید داد که رسیدن به آرمان ها شدنی است. فقط باید تلاش کرد و مجاهدت. آرمان ها را گم نکرد و دل از هوا و هوس ها برید. باید مراقب بود دشمن، هوس را به جای اندیشه به ما غالب نکند.
انقلاب اسلامی به ما گفت که چشمتان را باز کنید. دل به فطرت و حق بسپارید. بسم الله بگویید. و هر جا ردی از دشمنی های با آزاداندیشی و حق جویی دیدید، که آثار باقیمانده از تفکر های اجنبی است، به آن حمله کنید، تا این دشمنی‌های با بشریت را نابود کنید. و زندگی حقیقی را جاری سازید.
پس باید گفت، اگر در موقعیت جغرافیایی جمهوری اسلامی زندگی می کنید، اما آرمان های انقلاب برای شما پررنگ نیست، در جمهوری اسلامی زندگی نمی کنید.
گر در یمنی چو با منی پیش منی/ گر پیش منی چو بی منی در یمنی.
و هر کس که در جمهوری اسلامی کار می کند، اما رسیدن به آرمان های انقلاب در سر ندارد، مسئول جمهوری اسلامی نیست. و هر کس که آمده تا به هوس ها و طمع هایش برسد، و پا روی این آرمانها گذاشته و آزاداندیشی را فراموش کرده، دشمن آزاداندیشی است.
حالا بگویید انقلاب چندتا نیرو و مسئول دارد؟

انتخابات تجدید عهدی با قیام و اراده ملی

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر نگاه یک سره و کلی نگرانه به سازوکارهای موجود در کشورمان داشته باشیم، میبینیم که وزن انتخابات در اینکه توجه مردم و اراده ی مردم را به اداره ی امور کشور معطوف کند، یا معطوف نگه دارد، یا عطف توجهش را افزایش بدهد، نقشی بی نظیر و یا حداقل کم نظیر است.

مشارکت در انتخابات و «انتخاب» کردن یک یا چند شخص به عنوان نماینده، یعنی کسی که من میپسندم او در ارکان تصمیم گیری حاکمیتی قرار داشته باشد، در باطن خودش حامل و متضمن چند پدیده است:

اولا حامل این مساله است که من نسبت به وضعیت جاری امورات کلان کشور تحلیلی دارم، هرچند کم یا زیاد، یا درست یا غلط، اما تحلیلی دارم.

ثانیا حامل این است که من با توجه به تحلیل قبلی ام، نسبت به اینکه چه نوع دیدگاهی، یا چه نوع زاویه ورودی می تواند برای امورات کشور مفید باشد نیز تحلیل دارد.

ثالثا من بنا دارم این تحلیل هایم را اعمال کنم، و به اندازه سهمی که در این ملت دارم تحلیلم را جاری میکنم.

اگر درصد خوبی از یک ملت هر چند وقت یک بار چنین چیزهایی را از خودشان اعمال کنند، این به معنای زنده بودن آن ملت و دست در کار داشتن آن ملت و در واقع پشتیبانی آن ملت از وضعیت پیش روی آن ملت خواهد بود.

 

از آنجا که جمهوری اسلامی نیز اساسا بر اراده ی ملی استوار است، و عامل قدرت بخش وحید خود را ملت مومن خود میداند، بنا بر این هر چه پر شور تر بودن انتخابات او را به اهدافش نزدیک تر میکند.


پس از فراغ از اصل این موضوع، آنچه میتواند مورد توجه ما قرار گیرد این است که چه عواملی میتواند موجب هر چه پر شورتر شدن انتخابات بشود.

کم کم برای انتخابات…

بسم الله الرحمن الرحیم

قدرت هر کشور و جایگاهی که در میان سایر کشورهای دنیا دارد و نقشی که در معادلات جهانی می‌آفریند، رابطه‌ای دو سویه با وضعیت داخلی او دارد، یعنی هم متأثر از فضای داخلی است و هم بر فضای داخلی تأثیر می‌گذارد.

در درجه‌ی اول آن‌چه از تأثیرات جایگاه بین المللی یک کشور بر وضعیت داخلی اوست، رشدی است که بر اثر جذب منابع مختلف انسانی، اقتصادی، و … به سمت خود و یا به سمت تعامل مثبت با خود پدید می‌آورد. کشوری که جایگاه بین المللی داشته باشد هم می تواند از منافع خود در معادلات جهانی حراست کند و هم می تواند از میان حوادث و پدیده های مختلف جهانی برای خودش منافعی ایجاد کند و از آنها بهره ببرد؛ اگر کشوری نقش خاصی در معادلات جهانی نداشته باشد به راحتی توسط سایر کشورها و اراده های جهانی نادیده گرفته می شود و منافعش پایمال میشود؛ وقتی منافع یک کشور مورد تهدید و دست اندازی قرار بگیرند تبعا بسیاری از بسترهای رشد و سعادت از این کشور گرفته خواهد شد و در اختیار دیگران قرار خواهد گرفت.

لذا واضح است اگر کسی سعادت یک کشور را می خواهد حتما باید به فکر عناصر قدرت آفرین برای او در عرصه ی بین المللی باشد.

 

اما عناصر اقتدار آفرین برای یک کشور چه هستند؟ و در چه صورتی یک کشور می تواند نقش بسزایی در معادلات جهانی ایفا بکند؟

اگر خوب این مساله را جانمایی کنیم و در کنار تمامی مولفه های موثر در فضای بین المللی آن را لحاظ کنیم خواهیم دید که اولین و تنها عامل اقتدار بخش به یک کشور خودش و مسائل درونی خودش است؛ به عنوان مثال اگر کشوری در امنیت غذایی خودش وابسته به یک کشور دیگر باشد، در امنیت نظامی خودش وابسته به یک کشور دیگر باشد، طبیعتا در همه ی این مسائل نخواهد توانست قدرتی بیشتر از کشوری که به آن وابستگی دارد بدست بیاورد و نخواهد توانست در تضاد با او منافع خودش را استیفاء کند؛ مگر اینکه موازنه ای شکل گرفته باشد. اما به هر حال هر میزان که هر کشوری مستقل تر باشد و بیشتر روی پای خودش ایستاده باشد، دست اندازی به منافع او سخت تر است.

این ساخت مستحکم داخلی در درجه ی اول مبتنی است بر اینکه یک کشور چه میزان استعداد انسانی درون خودش را صرف پیشرفت خودش بکند، و در واقع به چه میزان استعداد انسانی آن کشور پای کار اسخت آن کشور باشند.

هر میزان که این مولفه پررنگ تر باشد آن کشور دارای وزنی سنگین تر و کشوری قوی تر تلقی میشود و آسیب رساندن به آن و کنار زدن او از معادلات کاری سخت تر خواهد بود.

البته مولفه های مهم دیگری نیز دخیل هستند، مثلا موقعیت جغرافیایی آن کشور و ظرفیت های طبیعی آن چه میزان ارزشمند باشند و ….

اگر کشوری دارای منابع طبیعی غنی، موقعیت جغرافیایی مهم و استراتژیک، استقلالی فراگیر، اراده ای قوی و مشارکت ملی بالایی باشد؛ این کشور می تواند قوی ترین کشور جهان باشد، تمامی ظلم ها را از خود دور کند، و تمامی منافع خود را استیفاء کند و همچنین از زیاده خواری ظالمانه هر کشور دیگری و دستیابی به قدرت های افسانه ای ناشی از جهان خواری نیز جلوگیری کند.

اما یک نکته ی مهم و میدانی واقعی این است که اولا این عناصر مطلق نیستند و ثانیا صرفا در اختیار یک کشور نیز نیستند و کشورهای مختلف در ظرفیت های مختلفی برای دستیابی به قدرت دارند.

نکته ی مهم دیگر این است که همه ی زمان ها هم از نظر امکان استیفاء مولفه های قدرت با یکدیگر مساوی نیستند، گاهی برخی زمان ها بستری آماده تر دارند و در برخی زمان ها نیز بستر چندان فراهم نیست.

آنچه توجه به این نکات را برای آحاد ملت ایران ضروری میکند این است که ملت ایران اولا اکثر ظرفیت های لازم برای قدرت بخشی به کشورشان را دارا هستند، منابع غنی طبیعی، ظرفیت بالای انسانی، موقعیت پر اهمیت جغرافیایی، استقلال سیاسی، نظامی و …، ظرفیت های زیاد مشارکت داخلی و وجود بستر انتخابات از بالاترین رده ها تا رده های پایین، و….؛ ثانیا وضعیت جهانی موثر ایران و ثالثا زمان بسیار مناسب کنونی که به اذعان اکثر کارشناسان خبره ی جهانی، جهان در حال گذرا از نظم قبلی خود به نظمی جدید است و جنین دورانی از پر ظرفیت ترین دوران ها برای تثبیت قدرت و جایگاه بین المللی برای یک کشور است، کما اینکه بعد از جنگ های جهانی و در آستانه ی تشکیل نظمی جدید در جهان، کشورهای مختلفی چنین کردند و کشورهای زیادی را نیز پایمال کرده و به خود وابسته ساختند.

ملت ایران باید در این زمان هشیار بوده و نسبت به تک تک مولفه های قدرت خود حساس باشند.

وضعیت کنونی جنگ هایی از قبیل جنگ اوکراین و طوفان الاقصی نیز از جمله نبردگاه های حساس اراده های متضاد جهانی در برابر یکدیگر است، من جمله غزه که نبردگاه اراده های ضد سلطه و ضد ظلم جهانی با سلطه گر ترین اراده های جهانی یعنی صهیونیست هاست.

بی شک وضعیت اقتدار ایران بر تمام این حوادث نیز سایه خواهد افکند و بر آنها موثر واقع خواهد شد، اگر قوی باشیم میتوانیم سهم بیشتری در شکست اراده های ظالمانه داشته باشیم و اگر ضعیف باشیم ممکن است در شکست اراده های ضد ظلم سهیم گردیم.

طرح شما چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اخیرا متنی را دیدم که گفته شده بود متن سخنان استاد علیدوست در درس خارجشان است، که در آن نقدی بر گفته‌های جناب مهدی جمشیدی کرده بودند؛ البته شاید از حیث عنوان گذاری بتوان عنوانی غیر از نقد را نیز بر آن نهاد منتها دست کم حاوی نکاتی منتقدانه بود.

خوب است با نگاهی به اطراف این قضیه آرزویی را مطرح کنم،

داستان از این قرار است که جناب جمشیدی در مناظره ای با جناب عبدالکریمی در مورد مساله ی حجاب که امروز یکی از مهمترین مساله های دینی جامعه هست مناظره ای بیش از  دو ساعت و نیم انجام داده اند و طبعا در مورد مسائل متعددی و با بیان های مختلفی سخن رانده اند.

آیا آقای جمشیدی گزینه ی مناسبی برای توضیح حجاب بوده اند یا خیر؟ کاری نداریم.

آیا ایشان در این مناظره موفق بوده اند یا خیر؟ این را هم کاری نداریم.

آنچه مهم است و کار داریم این است که ایشان به عنوان یک مسلمان که از قضا اهل اندیشه و انجام وظیفه ی اجتماعی هم هستند قیام به صیانت از اجرای دین کرده اند؛ و تلاش کرده اند تا در حد خودشان دین خود را به شریعت حقه ی اسلام ادا کنند.

ایشان البته ادعای اجتهاد و فقاهت هم نداشتند ولی با نقل قول از فقها در مساله ای حیاتی یکی از مهمترین مسائل فقهی را که بحث ضروریات دین است بیان کرده اند.

جناب علیدوست بدون آن که نظر آقای جمشیدی را رد کنند (چرا که اساسا مردود نبود و نظر خودشان هم نبود) با تخریبی بی استدلال گفته اند که صحبت های شما مورد سوء استفاده وهابیون و … قرار میگیرد و ولایت علی بن ابیطالب ارواحنا فداه را کمتر از حجاب جلوه خواهند داد!!

صرف نظر از اینکه چه میزان این تحلیل درست و ناشی از شناخت صحیح معادلات صحنه ی فکری و اجتماعی جهان اسلام است، مایلم این پرسش را مطرح کنم که جناب علیدوست به عنوان یک فقیه با نگرش ها و بینش های میدانی اجتماعی و اهل رصد وقایع ریز و درشتی که شامل مناظرات اینچنین هم میشود که از قضا اهل اقدام و تحلیل  ابراز نظر هستند، اولا طرحشان برای اعتلای ولایت علی بن ابیطالب ع در جهان اسلام چیست؟ و ثانیا برای مساله ی حجاب در داخل جامعه ی شیعیان علی بن ابیطالب ع چیست؟ و چه کنشی در این رابطه انجام داده اند؟

نوری در تاریکی (تلاش اندکی برای شناخت شخصیت امام خمینی) ۶

بسم الله الرحمن الرحیم

در مورد عینیت شخصیت حضرت امام و انقلاب اسلامی یکی از تاملاتی که به ذهن رسیده بود این بود که بسیاری و بلکه همه ی اوصاف شخصیتی حضرت امام را میتوان به عنوان اوصاف پدیه ی خارجی انقلاب اسلامی به مثابه ی یک حرکت پویای در جریان مشاهده کرد.

مثلا اگر حضرت امام شخصیتی بسیار منضبط است، میبینیم که انقلاب اسلامی هم حرکتی بسیار منضبط است.

یا اگر حضرت امام بر اساس اصولی حرکت میکند و اولویت بندی هایی در رفتارش دارد، مثلا مشغول امر فرعی نمیشود و همیشه اصل مشغولیتش به مشغولیت های اصلی است، انقلاب اسلامی هم درگیر امور فرعی نمیشود و اصل مشغولیتش معطوف به امور اصلی است.

یا اگر سعه ی صدر دارد و گنجایش صفات کمالی ظاهرا متناقضی را دارد، انقلاب نیز این طور است.

قاطعیت دارد، انعطاف دارد، اهل اقدام مستحکم است، و ….

این یکی از توضیحات اولیه ای است که بعد از مداقه های مذکور در یادداشت قبل برای این معنی به ذهن میرسد.

 

نکته ی جالب توجهی که به ذهن میرسد این است که روی دیگر این سکه این است که با نگاه به اوصفا انقلاب اسلامی نیز میتوانیم نقبی به شناخت اوصاف شخصیتی حضرت امام نیز بزنیم.

نوری در تاریکی (تلاش اندکی برای شناخت شخصیت امام خمینی) ۵

بسم الله الرحمن الرحیم

مجال دیگری که در آن از شخصیت حضرت امام سخن به میان آمد، در جلسات جمع بندی دوره مجازی کلام انقلابی، بخش اندیشه اجتماعی بود.

جناب استاد در یکی از جلساتشان این بیان را از حضرت آقا نقل میکنند که ایشان فرموده اند که : شخصیت امام خمینی عین انقلاب اسلامی است.

همه ما اولا از کنار این جمله خیلی عادی عبور میکنیم و آن را یک جمله ی مدح آمیز واضح تصور میکنیم؛ اما وقتی به آن دقت میکنیم متوجه میشویم که اصلا برایمان واضح نیست و توضیح چندانی نمی توانیم برای آن بدهیم.

من اتفاقا همین جمله را دستمایه ی تمرکز و تعمق جلسه مان قرار دادم و از حضار دعوت میکردم تا هر چه میفهمند راجع به این جمله بگویند؛ واقعا کار آسانی نبود؛ اول کار البته همه حس میکردند مداقه ی بی جایی است و یک جمله ی عادی از جملات آقاست در مدح امام و چیز خاصی پشت آن نیست؛ شاید برداشتی شبیه برداشتی که از جمله ی « انقلاب بی نام خمینی شناخته نیست.» که حضرت آقا فرموده بودند؛ یعنی دلالتش به این است که امام در انقلاب نقش بسزا و بی همتایی داشته است! وقتی میگوییم شخصیت امام خمینی عین انقلاب اسلامی است، برداشتی شبیه همین که انقلاب از نام امام خمینی جدا شدنی نیست به ما دست میدهد.

کمی که مداقه بالاتر رفت و با اندکی دقت مشخص شد که این ها مثل هم نیستند گرایشات رفت به سمت اینکه منظور این است که انقلاب مبتنی بر اندیشه های امام خمینی شکل گرفته است. عبور از این برداشت اصلا کار سهلی نبود؛ حضار میگفتند منظور همین است و حتی سعی میکردند صحت این جمله را با تکیه بر مبانی فلسفی و چیستی اندیشه و تاثیر اندیشه بر فعل و … توضیح دهند؛ شاید تا حدودی هم بی راه نمیگفتند! اما باز هم بنده تقاضای مداقه ی بیشتر کردم که آیا واقعا دقتی در این جمله نیست؟ و تفاوتی بین این دو گزاره نیست که انقلاب عین شخصیت امام خمینی است و این جمله که انقلاب مبتنی بر اندیشه های امام خمینی است؟

دوستان رفته رفته تصدیق میکردند که چیز دیگری منظور حضرت آقاست!

 

اما تلاش ما برای اینکه دقیقا این مساله را تصور و تصدیق کنیم چندان منتهی به نتیجه نبود و فرصتمان هم اندک بود…

 

اگر مجالی بود اندکی از آن برداشت اولیه ای که بعد از تصدیق خاص بودن جمله داشتیم می نویسم.

«مردم‌گرایی‌» را با «آزاداندیشی» بیاب؛ نه با «دموکراسی»

غرب می گوید ما سراغ مردم رفته ایم. می گوییم چطور؟ می گویند دموکراسی. مردم گرایی یعنی دموکراسی. راهی برای احترام به مردم جز دموکراسی نیست.

گاهی که می گوییم جمهوری، می گویند همان ترجمه دموکراسی است دیگر. چرا خودتان را گول می زنید. چون ادبیاتی خارج از دموکراسی برای حمایت از مردم تولید نشده، تا تعبیر مردم گرایی می کنیم، می گویند «همان دموکراسی را می خواهید بگویید. این از کم سوادی شما است که خیال می کنید مردم گرایی غیر دموکراسی است.» چه باید کرد. تولید ادبیات جدید نیاز دارد.

ما می دانیم مردم را در نظریه خود می خواهیم. احترام به مردم را. توجه کردن به مردم را. ارزشمند کردن مردم را. زنده شده اراده مردم. می خواهیم اراده انسان ها پررنگ شود.

چرا خودمان را گول بزنیم، خوب می دانیم که در دموکراسی هم نهایتا مردم را صفر و یکی می بینند. یک پرسش. و توقع پاسخ های دوگانه مثبت و منفی. برای اینکه به رأی مردم برسیم، باید ببینیم که اکثریت کدام پاسخ را داده اند. این هم شد توجه به مردم!

اما سؤال ما این است: واقعا نمی توان بیشتر از این توجه به مردم کرد؟

این رأی گیری ها که مردم بیایند رأی بدهند و بروند، توجه به مردم است؟ قطعا نسبت به الگوهای سابق، نظام پادشاهی، که مردم را به هیچ نمی گرفت، توجه بیشتری به مردم صورت گرفته، اما هنوز بی توجهی زیادی نسبت به مردم حاکم است. نظام مدرن اینطور می گوید که مردم بیایند رأی بدهند و بروند. ولی کار دست صاحبان مناصب باشد. پول و قدرت و اعتبار، دست صاحبان مناصب باشد.

چرا پول و قدرت و اعتبار را به دست مردم نمی سپاریم؟ چون مردم صلاحیت تصمیم گیری برای کارهای کشور را ندارند. این حرف تا حدی درست است. اما آیا همه مردم، با صفت مجموعی، هم صلاحیت کشورداری ندارند؟ اگر ندارند پس چرا رأی آنها را برای مشخص شدن مسیر کشور، بالا آوردیم؟ این الگوی دموکراسی، نشان می دهد که ما اتفاقا قائلیم مردم می فهمند. مردم صلاح کار را تشخیص می دهند، و رأی آنها به واقع و صحت نزدیک است.

اما وقتی آنها را صاحبان فهم می دانیم، پس چرا فقط در هنگام انتخابات، آنها را نیاز داریم؟ بعد از آن، وقتی که می خواهد برای روستا یا شهر تصمیم گیری شود، که مثلا این پل اینجا زده شود یا آنجا؟ یا مدل کشاورزی اینطور باشد یا آنطور؟ یا مدل تأمین دام اینطور باشد یا آنطور؟ یا مدل تجارت اینطور باشد یا آنطور؟ و… هر تصمیم گیری را مبتنی بر رأی آن فردی می دانیم که رأی آورده. بقیه هیچ!

آیا بقیه نظری مفید ندارند؟

خوب توجه شود که دو زمینه را از هم جدا کنیم، یکی هنگام شنیدن و بررسی است. در این زمینه، خوب است همه رأی ها شنیده شود و بهترین آنها، خود به خود بالا خواهد آمد. که با نرم افزار فعلی، خیلی اوقات اصلا طرح و ایده بسیاری از مردم، توسط دستگاه حاکمه اصلا شنیده نمی شود. زمینه دیگر، تصمیم گیری است. طبیعتا اینجا نیاز به وحدت داریم. اما وحدت را می خواهیم از خودرأیی و من رئیس هستم و تو نیستی، حاصل کنیم. نرم افزارهایی باید اینجا طراحی شود، که عملا هم وحدت باشد، و هم این وحدت با تصمیم گیری جمعی حاصل شود.

تا جای ممکن بتوانیم هم از نظرات همه استفاده کنیم، و بهترینشان را برگزینیم. و هم از اراده های مردم استفاده کنیم، و صرفا با جهت دهی آنها، به تحقق و انسجام آنها کمک کنیم، نه آنکه همه را سرکوب کنم، جز رأی رئیس.

این مدل مدیریت جامعه، نرم افزار می خواهد. دموکراسی نواقص زیادی نسبت به این خواست دارد. خیلی امکانات را در اختیار ما نمی گذارد.

آزاداندیشی می تواند از ظرفیت را برای ما ایجاد کند، که همه فهم ها شنیده شود، و بهترین آنها بالا بیاید.

نوری در تاریکی (تلاش اندکی برای شناخت شخصیت امام خمینی) ۴

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب استاد خاطره ای نقل کردند از آیت الله سبحانی که فرموده بودند که پیش از انقلاب یک بار برای عرض مساله ای اضطرار وجود داشت تا خدمت حضرت امام برسم، با فرزند ایشان هماهنگ کردم و گفتند که حضرت امام عصرها وقت مطالعه شان است و نمیشود! گفتم میدانم وقت مطالعه شان است منتها من کارم اضطراری است و اگر بشود همین طور بین وقت خدمتشان برسم مساله ام را مطرح میکنم خدمتشان؛ خلاصه وقت هماهنگ شد و خدمت ایشان رسیدیم.

وقتی خدمت امام رسیدم دیدم ایشان پشت یک میز طلبگی با آرامش فراوان نشسته اند کتابشان را در دست گرفته و مشغول مطالعه هستند، و با آرامش قلمشان را در جوهر میزنند و چیزی را با دقت بر خوش خطی در حاشیه کتابشان مینویسند، خیلی آرام کاملا مشغول انجام کارشان؛

وقتی که کارشان تمام شد خیلی آرام به نوشته هایشان فوت میکردند تا خشک شود و بعد کتاب را بستند و رو کردند به من و با تبسمی سلام کردند و آغاز به صحبت کردیم؛ گذشته از هر چیزی این آرامش ایشان خیلی روی من تاثیر گذاشت.

 

حضرت آقا هم در یکی از اولین دیدارهای پس از رهبری شان در جمعی از بیعت کنندگان چنین مضمونی را میفرمایند که : امام به نحوی بودند که اگر در جمعی مینشستند و در آن جمع 100 نفر صحبت میکردند و تمام آن 100 نفر حرفی را میزدند که امام آن حرف را قبول نداشتند، ایشان تا لازم نمیدیدند حرفی نمیزدند و موضعی نسبت به آن چه که قبول نداشتند نمیگرفتند؛

بعد حضرت آقا اضافه میفرمایند که خیال نکنید که این یک کار ساده ای است، بسیاری از ماها حتی اگر یک نفر هم حرفی بزند که ما قبول نداریم نمیتوانیم تحمل کنیم!

 

این دو خاطره نیز به ما کمک میکنند تا کمی با برخی از ابعاد شخصیت حضرت امام آشنا شویم، وسعت درونی و تحت کنترل بودگی ایشان برای خودشان از هر دوی این خاطرات فهمیده میشود.

نوری در تاریکی (تلاش اندکی برای شناخت شخصیت امام خمینی) ۳

بسم الله الرحمن الرحیم

مجال دیگر در کلاس مصباح الهدایه استاد فلاح بود، که در مقدمه بحث پیرامون حضرت امام نیز صحبت میکنند؛ ایشان در پاسخ به سوالی در مورد چرایی عدم تصریح حضرت امام به برخی مبانی عرفانی شان در فقه و … در حالیکه مجال آنها هست، بخشی از پاسخ را در شخصیت امام جستجو کردند و با بیان ناظر به عمق شخصیت امام امکان این نوع عدم تصریح ها را تشریح فرمودند.

ایشان در قالب مثالی، ضخصیت حضرت امام را به این توضیح دادند: « دیده اید در برخی پارکینگ ها انقدر جا کم است حتی وقتی یک پراید میخواهد جابجا کند هی باید ظرافت به خرج بدهد و مراقب باشد تا به جایی نگیرد، هی باید جلو و عقب کند و … اما برخی پارکینگ ها هم هستند که حتی یک تریلی می تواند به راحتی در آنها دور بزند! مثل تفاوت سعه ی قلب امام با سعه ی قلب خیلی ها به همین مثال میماند! امام اتفاقات زیادی برایش رخ میدهد ولی او را اصلا تکان نمیدهد! و این ظرفیت را دارد که حوادث بزرگی را هضم کند!»

در عداد این توصیف یک خاطره از حضرت آیت الله سبحانی، و یک فرمایش از حضرت آقا نیز هست که در تلاش های اندک بعدی انشاالله نقل خواهم نمود.

نوری در تاریکی (تلاش اندکی برای شناخت شخصیت امام خمینی) ۲

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از مجالاتی که در آن از شخصیت حضرت امام(ره) سخن به میان آمد، بیان شیرین و شیوای حضرت آقا بود در دیدار با دست اندرکاران کنگره بزرگداشت مرحوم علامه طباطبایی(ره) که در ضمن آن به نقل خاطره ای پیرامون تواضع مرحوم علامه پرداخته که حکایت دیدار ایشان و حضرت امام با مرحوم علامه سمنانی است.

بیان ایشان چنین است: «(یکی از دوستان) گفت منزل علّامه‌ی سمنانی بودیم، آقای خمینی هم بود، آقای طباطبائی هم بود، بعضی دیگر از آقایان هم بودند؛ آقای علّامه‌ی سمنانی رو کرد به آقای خمینی گفت که آقا! این تفسیر المیزان شما را ما مشاهده کردیم، خیلی خوب بود، خیلی عالی بود، واقعاً لذّت بردیم و شروع کرد تعریف از تفسیر المیزان، به خیالی که ایشان آقای طباطبائی است. آقای خمینی هم آدمی نبود که در این قضایا دستپاچه بشود، ساکت نشسته بود و حرفی نمیزد. آقای طباطبائی این طرف نشسته بود، رو کرد به آقای علّامه‌ی سمنانی، گفت آقا! طباطبائی بنده هستم، ایشان استاد من آقای خمینی است.»

آنچه در این خاطره جلب توجه میکرد این نکته بود : «آقای خمینی آدمی نبود که در این قضایا دستپاچه بشود.»

این خاطره، این حادثه و این تعامل مرحوم امام در چنین موقعیتی و این تعبیر حضرت آقا در این رابطه بسیار تامل برانگیز هستند؛ هیچ یک از حضار در این جلسه انسان های کمی نبوده اند، سخنی هم که به میان آمده بود پیرامون یک اثر مشخص و معروف بود، و صاحب آن اثر هم در همین جلسه نشسته بود؛ اما امام چیزی نمیگویند، و جالب اینکه حضرت آقا ابن حالت امام را به دستپاچه نشدن تعبیر و تحلیل فرمودند و میفرمایند امام کسی نبود که در این قضایا(؟) دستپاچه بشود؛ یعنی این یک رفتار موردی نبوده است یک نوع تسلط نفس خاص از ایشان بوده است که بروزات زیادی داشته و کسی که امام را از نزدیک بشناسد میفهمد که این رفتار هم بروز همان خصوصیت بوده است.

(ادامه دارد)

شناخت دستگاههای موسیقی ظرفیتی برای فهم نحوه ی ایجاد و مدیریت حرکتهای مردمی

کشف ظرفیتهای عرصه ی هنر و نحوه ی تأثیرگذاری آن در ایجاد حرکتهای اجتماعی میتواند برای شناخت اقتضائات ایجاد حرکتهای اجتماعی در دیگر عرصه ها قابل الهام و الگوبرداری باشد.

بعنوان مثال نوعِ ظرفیت هنری نهفته در موسیقی و شعر سرود سلام فرمانده و توانایی آن در ایجاد یک حرکت اجتماعی گسترده میتوانست برای طراحی شناخت اقتضائات ایجادتأثیرهای اجتماعی الهام بخش باشد.

مثال دیگر اینکه همه تجربه کرده ایم که برخی از مداحان طوری دعا را میخوانند که دیگران خواسته یا ناخواسته با آنها همراه شده، همه ی جمع با هم دعا را میخوانند بطوریکه صدای آن مداح در میان جمع علارقم حفظ موقف رهبری و هدایتش، گویا فقط یکی از خوانندگان این جمع است اما با صدایی که به کمک بلندگوها کمی بلندتر شده است.

در حالیکه برخی دیگر از مداحان علارقم صدای زیبایی که دارند دعا را به گونه ای میخوانند که جمع مردم نمیتواند با او همراه شود و در نتیجه بهمراه آنها زمزمه ای شکل نمیگیرد و آنها به تنهایی دعا را میخوانند.

نحوه ی قرائت دسته ی اول از خوانندگان دعا طوری ست که گویا با زبان بی زبانی به همه میگویند شما هم همراه شوید و با من بخوانید. من منتظر خواندن و همراه شدن شما هستم و اصلا اگر شما نخوانید این جمع لنگ همراه شدن شماست.

میتوان به این اندیشید که چه نکته ای در نوع و ریتم خواندن برخی خوانندگان وجود دارد که میتواند جمع را برای جمعی خواندن جمع کند.

آیا نظم خاصی در نوع خواندن و هماهنگی میان أدای کلمات مختلف دارند که برای مردم نحوه ی خواندن کلمات بعدی را قابل پیش بینی میکند و این پیش بینی پذیری و شفافیت به همراه شدن مردم کمک میکند؟

یا مثلا نکته در سرعت متوسط داشتنشان است؟ نه آنقدر کُند که همراهی کردن برای شنونده ملال آور باشد و نه آنقدر تند که همراه شدن، غیر ممکن و خسته کننده باشد. بعبارتی همراهی مردم در این نحوه دعا خواندن ها، بدلیل رعایت توان و ذائقه ی مردم است؟

قاعدتا دریافتهای عمیق از نواها و دستگاههای موسیقی نیازمند کسب نگاههای تخصصی در این زمینه است.

دستگاههایی که هر کدام تأثیر خاصی در شنونده رقم میزنند. برخی مناسب ایجاد شور اجتماعی ست. برخی برای سوز و گداز. برخی بهجت آفرین و…

شاید بتوان ادعا کرد که میتوان از کشف نسبت حیثیات وجودی انسان و اجتماع با این دستگاههای موسیقی به نسبتی که حیثیات وجودی انسان و اجتماع با گفتمان های مختلف برقرار میکند پی برد.

مثلا میتوان پی برد که برای واگویه شدن یک مسأله، چگونه و با چه زمزمه ای و در چه سطحی باید شروع کنیم و با چه سرعتی آنرا رشد دهیم تا منجر به همراه شدن عمومی مردم و شکل گیری حرکتهای اجتماعی شود.

 

نوری در تاریکی (تلاش اندکی برای شناخت شخصیت امام خمینی)

بسم الله الرحمن الرحیم

چند روزی است که در مجالات مختلفی مباحثمان گره میخورد به یکی از مهمترین و اموزنده ترین مسائلی که می توان به آن پرداخت و آن هم عبارت است از «شخصیت امام خمینی(ره)».

آقای سید روح الله موسوی خمینی فرزند مصطفی متولد سال 1281 هجری شمسی در خمین و متوفی به سال 1368 در تهران، یک زندگی 87 ساله از خمین تا قم، از قم تا بورسا، از بورسا تا نجف، از نجف تا پاریس و از پاریس تا تهران که طی آن شگفتی‌های بزرگ شخصی تا تاریخی رقم خورده است.

یک انسان عادی است، یک کودک در خمین، یک طلبه ی درس فقه و فلسفه و … در میان همه ی انسان ها، یمشی فی الاسواق!

همین آدم که در معرض همین چیزهایی است که همه هستند، طوری زندگی کرده است که انسانی متفاوت در کل تاریخ شده است، اگر چه بسیاری از آنات او آن قدری از دیگران متفاوت به نظر نمیرسند که نهایتا او را تبدیل به شخصیتی تاریخی کند!

البته تعبیر کردن از نقطه ی اعلای اثرگذاری او به تاثیرگذاری تاریخی تعبیری دقیق و کامل نیست؛ و بلکه اجحاف در حق اوست…

خمینی را باید خیلی شناخت و باید خیلی خوب شناخت، تا به سرّ این پدیده‌ی شگرف در کارنامه ی عملکرد بشری پی برد و از آن بهره برد.

پدیده‌ای که حکایت‌گر قوانین زیادی از سنت‌های الهی است….

معرکه اقصی و محک ایمان امت اسلامی

خداوند متعال در آیه ۸۲ سوره مائده می فرماید:
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا..
شاید بتوان گفت این آیه از غرر آیات دشمن شناسی و معرفی یهود است
خداوند در اینجا به پیامبرخود که هادی این امت است یهود را دشمن درجه یک مومنین معرفی می کند،
یعنی برای اهل ایمان اگر
نفس‌اماره،شیطان،ابلیس،منافقین،
کفار،مشرکین و یهود را دشمن آنها معرفی می کند
سخت ترین اینها در عداوت را یهود معرفی می کند و اگر در تاریخ جنایت های علیه بشریت را دقیق بررسی کنیم به این گفته خداوند برسیم
اما نکته دیگر ابتدای آیه اهل ایمان است
خداوند می فرماید برای اهل ایمان یهود بد دشمنی است
یعنی دشمنی با یهود که الان بروز و ظهورش رژیم صهیونسیتی هست می شود ملاک ایمان الان اسرائیل کدام کشور را دشمن اول و اصلی خود می داند؟ ایران
یعنی ایران دارالمومنین است که یهود با او بیشترین درگیری را دارد
والا عربستان، امارات، و… که جنگ و دشمنی ندارند عملا از دایره ایمان خارج هستند
طوفان الاقصی محک خوبی بود برای سنجش ایمان امت اسلامی و حکام آنها

أندر اقتضائات اقدام

موسسه ی امیر بیان روزی با دغدغه ی آموزش یکسری فنون ساده ی بیان منبر وارد اقدام و عمل شد…
حالا پایش به تشکیل شبکه ی تولید محتوای کل کشور شامل 50 گروه تولید محتوا کشیده شده و با گذشت زمان به اهداف خیلی بالاتری هم کشیده خواهد شد…
خیلی وقتها کافیست از یک نقطه ی خوب اقدام کرده و پایش ایستاد…
اندیشه ی پیوند خورده با صحنه پِرتی های خیلی کمی دارد.
گاهی داشتن ایده ها و اهداف بزرگ از همان ابتدای کار، سبب ندیدن واقعیات شده و مانع از رسیدن به هدفهای بزرگ میشود.
مثلا عموما تاجرهای بزرگ که روزی از یک معامله ی ساده شروع کرده اند حتی تصور رسیدن به چنان سطحی از تجارت را نمیکرده اند. مثل مرحوم عسکر اولادی بزرگترین تاجر خشکبار ایران که روزی با فروش یک کیسه کنجد به یک نانویایی شروع کرده بود.
ولی عموما کسانیکه از روز اول میخواهند تاجرانی بزرگ شوند در همان گامهای اولیه زمین خورده مأیوس میشوند و دیگر هم نمیتوانند بلند شوند.

تنها چیزی که گروه اول را رشد میدهد داشتن اندیشه و روحیه ی روبه پیشرفت در پیوند با صحنه و میدان بوده نه آرمانهای بزرگی که سالها در فضای کتابخانه ای چکش خورده باشند.

آزادی عقیده در آیة‌الکرسی

دومین آیه از مجموعه‌ی سه آیه معروف به آیة الکرسی، در خصوص آزادی به خصوص آزادی عقیده و آیین است. «لااکراه فی الدّین» (بقره / ۲۵۶) آنچه آیین ماست، با اکراه همراه نیست. به زور و اجبار اعتقادات و تفکرمان را به جهان و جهانیان تحمیل نمی‌کنیم؛ معمولا به این بند از آیه بسیار تمسک شده است به خصوص از جانب روشنفکران، چه دینی و حتی غیر‌دینی. امّا در نگاه نخست به نظر می‌رسد این فرمایش قرآن کریم با دستورات و آیات مربوط به جهاد با کفّار و قتال سازگاری ندارد؛ پناه بر خدا از این که بخواهیم مدعی ناسازگاری میان آیات قرآن که تمام حق است، قائل شود؛ قرآن تمام حق است و تمام اجزاء این حقیقت یکپارچه حق، باهمدیگر سازگار هستند؛ امّا منظور این ناسازگاری که در متن اشاره شد،‌ آنچه روشنفکران از این بخش از آیه شرفه فهمیدند و ترویج می‌کنند و حتی مشهور بین عموم جامعه نیز می‌باشد،  منظور این فهم از عدم اکراه در دین و آیین است؛ و در این یادداشت بنا بر توضیح این است که این برداشت آنچنان که معروف است، صحیح نیست.

سوالی که از متمسکین به این بخش از آیه داریم این است که ادامه آیه را چرا توجه نمی‌کنند؟ چرا آیه را کامل نگاه نمی‌کنند؟ بله هیچ اجباری در پذیرش آیین و دین ما نیست و اساسا آیین و دین ما همراه با اکراه نیست و این را هم به خاطر فشار‌های امثال شما و حقوق جهانی بشر و … نمی‌گوییم که اساسا معتقدیم این نفهته در دین ماست و آزادی را از پرتوهای توحید می‌دانیم؛ امّا شما که قصد تمسک به این فقره را دارید، چرا ادامه‌ی آیه نمی‌خوانید؟

صورت کامل آیه از این قرار است: « لا اِكْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یكْفُر بِالطاّغُوتِ وَ یؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ »

«لا اکراه فی الدّین» در دین اکراه و اجباری نیست، «قد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیّ» آشکار شده است راه راست از راه گمراهی.

اینکه در ادامه عدم اکراه در دین بلافاصله گفته شده است، راه راست و گمراهی آشکار شده است، این علت عدم اکراه را بیان می‌کند؛ چرا اجبار و زود وفشاری همراه آیین و در پذیرش دین ما نیست؟ چون راه راست از راه گمراهی آشکار شده است و مانند روز واضح شده است که راه راست کدام است و گمراهی کدام است؛ لذا این آیه کریمه اساسا نه تنها منافی تبلیغ دین و تبیین نیست، که اساسا مؤید آن است. و در وزان تبلیغ، به جهاد اهمیت می‌دهد.

اساسا جهاد اسلامی برای برطرف کردن و برداشتن موانع هدایت است؛ که عبارت باشند از طواغیت و رهبان زمانه که مانع رسیدن هدایت به مردم هستند؛ مانع این آشکار شدن راه راست و راه گمراهی هستند؛ اساسا جهاد اسلامی و قِتال مقدس اسلامی برای آزادی و آزاداندیشی است؛ برای آزادی بخشی است؛ در جامعه‌ای که سردمداران کفر مانع تبین راه رشد هستند؛ مانع خوانده شدن قرآن هستند، مانع رسیدن حق به عموم جامعه هستند، با این افراد با زور و با شمشیر مقابله خواهیم کرد؛ ما برای رسیدن حق به و راه راست به مردم، جان‌مان را هم می‌دهیم و به آن افتخار می‌کنیم، و این را برای خود سعادت می‌دانیم که در راه رسیدن عموم جامعه به آزاداندیشی و رها کردن مردم از بند‌ها، کشته شویم و جان دهیم؛ بله اگر دستی مانع رسیدن سخنان قرآن به مردم بشود، مانع خواندن قرآن بشود، آن دست را قلم می‌کنیم، اگر حجابی در برابر حق و حقیقت به وجود بیاورند، با افتخار آن را می‌دریم، اگر مشتی بخواهد بر سر خواننده‌ی قرآن زده شود، آن دست را قطع می‌کنیم، برای بر طرف کردن مزاحمان هدایت همیشه آماده و شمشیر به دست هستیم و این را نه تنها در تنافی با آزادی و آزاداندیشی نمی‌بینیم بلکه عین آزاداندیشی است و رقم زدن آن را در جامعه تکلیف خود می‌دانیم.

و از این باب است که این روز‌ها که درگیری‌ها و قتال تا حدودی به جبهه‌ی نرم و فرهنگی کشیده شده است، جهاد تبیین اهمیت ویژه می‌یابد؛ درگیری و قتال مستقیم تبیین برای تک‌تک مسلمانان واجب است، همانگونه که جهاد شمشیر بود؛ چرا که این‌روز‌ها کمتر با شمشیر مانع تبین رشد از غی / آشکار کردن راه راست از گمراهی، می‌شوند؛ بلکه با رسانه‌هایی انحصاری مانع این تبیین می‌شوند؛ و البته در این مقام هم هیچ ابایی از دست به شمشیر شدن نداریم چرا که «الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي السَّيْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّيْفِ».

غزه رزمگاه الهیاتی

غزه رزمگاه الهیاتی

طی جنگ جهانی دوم
در اوایل دهه 1940 و ایجاد یکی از اسطوره های صهیونیستی به نام هولوکاست در جوامع فکری و کلامی یهودیان اتفاقی رقم خورد که این اندیشه تا بدنه جامعه یهودیان سرتاسر دنیا سرایت کرد.
یهودیان که خود را قوم برگزیده و برتر
می دانستند و نشانه های این را در تورات کرارا دیده بودند
مثلا خوانده بودند
هرچند گناه کردی، من تو را تحقیر نمی‌کنم، زیرا هنوز می‌خواهی به من خدمت کنی
(لاویان 46:42)
یهودیان ارتدوکس (حریدی و حسیدی) برای توجیه این واقعه مجبور شدند این ظلم را به گناهان قوم خدا تفسیر کنند خاخام الازار شاخ بعد این اتفاق جریان یهودیت سکولار و بی دین را علت این واقعه دانست که این موضع گیری او منجر به موجی عظیم علیه او شد و او مجبور شد حرف خود را اصلاح کند و بگویید حرفش در پی دفاع از هلوکاست نبوده .
تقریبا جواب تمام طیف های دینی از این واقعه همان چیزی بود که الازر می گفت توبیخ بابت گناه قوم یهود
اما این پاسخ جامعه یهودی را قانع نکرد
عموم متفکران یهودی و متکلمبن بعد از واقعه دروغین آشویتس جواب را در انکار خدا می دانستند می گفتند اگر ما قوم برگزیده هستیم این جنایت علیه ما نباید اتفاق می افتاد .
ریچارد روبنشتاین از اولین متکلمانی بود که نظریه مرگ خدا را مطرح کرد . و بعد او
یورگن مولتمان کتاب خدای مصلوب را نوشت و ادعا کرد در اردوگاه های کار اجباری خدا را ندیدم
در دهه 80 استیون هاینز و جان کی راث مجموعه مقالات چهار الهی‌دان معتقد به مرگ خدا را که توسط آکادمی دین آمریکا برگزار شده بود را به اسم
جنبش مرگ خدا و هولوکاست را چاپ کردند
جامعه یهودی بعد از دروغ هلوکاست به سمت این نظریه و ملزوماتش سوق پیدا کرد یعنی جایگزین کردن مدرنیته به جای ایمان به شریعت و ایمان سنتی یهودی
هولوکاست و ادعای بی سند صهیونیست ها علیه نازی و اعلام 6 میلیون کشته منجر شد به ایجاد این نظریه که خدای یهود بعد از هولوکاست مرده
و یکی از عواملی که منجر به اقناع یهودیان برای تاسیس رژیم صهیونیستی شد این بود که خدا دیگر مراقب ما نیست و ما باید برای حفظ خود اقدام کنیم و دولت و ارتش داشته باشیم
صهیونیسم ها خدای خود را دولت یهود می دانند .

نکته: هولوکاست دروغی است که خود یهودیان مثل روژه گارودی در تارخ یک ارتداد با شواهد و اسناد آن را رد می کند یا ایلان پاپه در کتاب 10 غلط مشهور درباره اسرائبل به آن می پردازد
برای اطلاع بیشتر می توانید جزئیات دادگاه نورنبرگ را مشاهده کنید.

اما رژیم صهیونیستی در کشتاری که بعد از عملیات طوفان الاقصی شروع شد با هدف قرار دادن کودکان و زنان و غیر نظامیان باطن خبیث خود را بیش از پیش به دنیا نشان داد
بمباران بیمارستان‌هاو تخریب زیرساخت های عمومی نشانه از ضعف این رژیم در مبارزه با مجاهدین فلسطینی است
اما مردم غزه باتوجه به اینکه بیش از 11 هزار شهید و نزدیک 6 هزار مفقود در این عملیات تقدیم کرده اند و نصف مناطق مسکونی خود را از دست داده اند
بیشتر بیمارستان ها مدارس و دانشگاه های شهر تخریب شده
همچنین با کمبود آب،برق، دارو و مواد غذایی همراه هستند
در یک منطقه محصور شده و محاصره شده
در این شرایط بیایم ایمان این مردم را بنگریم بیایم الهیات اسلامی پس از جنگ و واقعیت تلخ را نگاه کنیم
مادری که فرزندان شهیدش را فدای فرزندان رسول خدا ص می داند
پدری که بعد از شهادت فرزند خردسالش به فرزند بزرگ خود می گوید شهید بعدی باید تو باشی یا من.
مردمی که با این همه سختی سخن از مذاکره و تسلیم نمی زنند مقاومت را تحقیر و سرزنش نمی کنند
حماس و جهاد را مقصر مرگ فرزندان و خانواده خود نمی دانند.
نوجوانی که در این شرایط وعده خدا را حتمی می دانندو به جهانیان می گویند
وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ
پیرمردی که به خبرنگار می گوید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ
و به مردم خود درس توحید می دهد .

اینجاست رزمگاه الهیاتی اسلام و یهود
مردم دنیا این استقامت را می بینند و در پی یافتن عامل این استقامت هستند
موج جدید اسلام خواهی ثمره مقاومت مردم غزه است
مردمی که با ایثار و شهادت و مقاومت خود پیشرفت الهیاتی را در دنیا رقم زده اند و اسلام را به دنیا معرفی کردند
و تفاوت است بین قومی که بعد از سختی خدا را انکار کنند یا قومی که بعد سختی بیشتر عاشق خدا شوند.
هرکه در این حلقه مقرب تراست
جام بلا بیشترش می دهند.

 

بلایی به نام ساده انگاری

مشکل بزرگی که نیروهای کف میدان انقلابی، نوعاً با آن مواجه هستند، ساده انگاری مباحث عمیق است.
کسانی که در میدان فعالیت می کنند، معمولا از مباحث نظری و عمیق مسائل مختلف احتراز می کنند و دائما کیدواژه «کاربردی» یا «عملیاتی» را سر دست می گیرند و هر اندیشه عمیقی را، با برچسب «غیر کاربردی» و «غیر عملیاتی» کنار می زنند.
در مسائل مختلف هم، چوب این گرایش عمومی در نیروهای انقلابی کف میدان می خوریم.
یکی از مهمترین موارد هم، در لبیک گفتن به فرمان ولی است، که موارد متأخر آن را به راحتی در ذهن داریم؛ مواردی مثل جهاد تبیین، پیچ تاریخی، زنجیره تواصی و … مواردی از این قبیل هستند، که عاری از هرگونه مواجهه عمیق با مسأله، فقط آن عنوان را تکرار کرده و از ضرورت آن (کاملا ناقص و بریده از عمق) سخن می گوییم و به شدت احتراز داریم، از هرگونه سخن عمیق و اندیشه ورزی فنی پیرامون این مباحث.
نتیجه این می شود، که کسانی که ارتباطی با میدان ندارند، کار کتابخانه ای می کنند و نتایجی ارائه می کنند، که اگر ارتباطی با میدان داشته باشد، آن ارتباط به شدت سطحی و کم است.
مردم سالاری نیز، از قبیل همین موارد است، که بدون اینکه اصل نظریه را، به صورت عمیق و فنی بررسی کنیم، فقط از آن دم می زنیم و همین دم زدن های بیخود باعث می شود خنجری تیز کنیم، مقابل ولایت فقیه!
با چنین جامعه ای به راحتی نمی توان از آزاداندیشی و ضرورت آن دم زد. تا چنین بحثی ارائه شود، احساس می کنند با یک بحث کتابخانه ای مواجه هستند و کسی که این موضوع را مطرح کرده، صرفا نظریه پردازی کرده و ناظر به میدان حرف نمی زند.
لذا، واضح است که برای مطرح کردن موضوع آزاداندیشی مشکلات جدی با نیروهای کف صحنه داریم، تا بخواهیم به آنها این دغدغه را منتقل کنیم، که راه تحقق جهاد تبیین، مردم سالاری واقعی، دولت اسلامی و … همین آزاداندیشی است.