نوشته‌ها

محمد الجنّامی نشانه ای از شکل گیری هویت تمدنی شیعه

محمد الجنامی، جوان دهه هفتادی ایرانی اهل شایگان خوزستان است. این جوان دهه هفتادی ایرانی که مدتی است مداحی های خاصی را درهیئات ایرانی و عراقی اجرا می کند، امسال به مناسبت اربعین حسینی، قطعه ای را تحت عنوان «درب العشک» منتشر کرد که این مداحی دربین مواکب اربعینی بسیار دیده و شنیده شد.

این کار آن قدر مورد استقبال زوارحسینی در کاروانهای پیاده اربعین قرار گرفت که موجب شد محمد الجنامی در بین بسیاری از شیعیان از ملیت های متفاوت شناخته و مورد تقدیر قرار بگیرد.

شاید بتوان در رثای این کار ساعت ها حرف زد و نوشت؛ اما آنچه که به نظر می آید شاید کمتر به آن اشاره شده است، ظاهر شدن نشانه هایی از شکل گیری یک هویت تمدنی شیعی است. وقتی یک شیعه می تواند تشخیص دهد که چه اثر هنری مورد استقبال «هویت شیعی» بدون هیچ قید ملیتی و قومیتی قرار میگیرد یعنی توانسته است به ذائقه خالص شیعی دست پیدا کرده و یک هویت شیعی که سابقه ای 14 قرنی دارد را اثاره کند و همه را با خود همراه کند. به گونه ای که شاهدیم در زمان اربعین به عنوان یکی از نشانه های شیعیان در روایات همه‌پسند شود.

محمد الجنامی نشانه ای از یک نسل شیعه تمدن ساز است، و اتفاقا دهه هفتادی بودن ایشان شاهد خوبی است که بتوان پی برد، نسل جوان شیعه امروز توقعات بسیار عمیق و بلندی از دارایی هویتی خود دارد و گام های بلندی را در حال برداشتن است.

اگر بخواهم تعبیر تیز و دقیقی را برای این کار استفاده کنم، قیام یک جوان برای اثاره هویت شیعی است. محمد الجنامی نشان داده است که اگر کسی بتواند روی هویت عمیق شیعی بایستد، پرمخاطب ترین اثر هنری را برای تاریخ، تولید خواهد کرد و این اثر هنری با اینکه با یک زبان خاص اجرا شده است اما تمام شیعیان را به سمت خود کشیده است.

هویت تمدنی شیعه در هر عرصه‌ای که ظهور پیدا کند قابلیت رقم زدن چنین پدیده و اعجازی را در خود دارد زیرا هویت تمدنی شیعه اساسا گره خورده به یک عقبه سنگینی است که می توان اینگونه از آن نام برد: «شیعه هویتی برای فرادی جهان».

ارتداد حکم بدیهی حکومتی و پیشران اندیشه حقیقت جو

شهید مطهری می فرمایند:

ظاهراً [ارتداد] از شؤون حکومت اسلامی است، یعنی از آن جهت که اسلام یک حکومت است و اجتماع به نوبه خود مصالحی دارد. آنجا که حکومت اسلامی نیست، چنین حکمی هم نیست(یادداشتهای استاد مطهری، ج‏2، ص‏316.)

با این نگاه حکم ارتداد حکومتی است شاید بتوان گفت حیث جدلی آن این است که تمامی حکومتها برخورد سنگین با مخالفینی که به سمت سست کردن حکومت اقدام میکنند می پذیرند و امری منطقی است اما اسلامی این موضوع را ازآنجا که بحث دماء است با عنوان ارتداد ضابطه مند کرده وجلوی ظلم و دیکتاتوری را گرفته است؛

از طرفی دیگر به دنبال این است که اندیشه واقعی را نشر دهد لذا با مطرح کردن ارتداد میدان برای نشر اندیشه های حقیقت جو و واقع گرا به شدت باز و سهل الوصول میگردد.

تعریف حدی چه موقع آری؟

در یادداشت قبل اشاره شد که چه خوب است طبق قاعده تعرف الاشیاء باضدادها بتوانیم نشان دهیم که در صحنه ای که فعالین و فضلایی به دنبال رقم زدن آزاداندیشی بوده اند چه چیزی را محقق نکرده اند و اساسا آزاداندیشی در قیاس با خیرالموجودین چه چیزی نیست. پرداختن به چه چیزی نبودن مارا به لبه های خلأیی که موجب شده به آزاداندیشی به عنوان شاه کلید امروز بپردازیم نزدیک می کند.

فارغ از فضای تحقق به تعریف دقیق فلسفی و ماهیت شناسی پرداختن، به نظر می آید یک عملیات ذهنی است حتی شهود نیز به کمک ارائه یک تعریف حدی در این نقطه نمی آید.

باید اجازه داد عقل عملی در صحنه اندیشه ورزی، شهود کند و استشمامش را با تصویر فی الجمله اولیه مقایسه کرده و تقصیل دهد و نهایتا بعد از تفصیل کافی و وافی بتواند یک تعریف ارائه کند.

آنچه که در تعریف آزاداندیشی ندیده ایم؟!

از آنجا که آزاداندیشی، گفتمانی از جنس رقم زدن یک ذائقه است و می توان این گونه تصویر کرد که بعد از محقق شدن این گفتمان، عملا جامعه نخبگانی و به تبع آن، مردم، ذائقه ای پیدا کرده اند که اساسا هر تقابل آرایی که بوی فهمیدن و اندیشیدن و کشف حقیقت میرود برایشان مقدس و قابل پیگیری خواهد بود. در این اتمسفر فرهنگی، هیچگاه نفاق توانایی عرض اندام پیدا نخواهد کرد حتی اگر بنای به دیده شدن از سمت مردم داشته باشد می بایست کاملا در راستای روشن شدن حقیقت گام بردارد و الا از دایره انتخاب مردم حذف خواهد شد.

شکل گیری این اتمسفر فرهنگی به وسیله گفتمان سازی قطعا یک عبادت بزرگ است اما باید این موضوع را نیز مورد توجه قرار داد که وجه سلبی این گفتمان می بایست در تعریف خودش دیده شود لذا به نظر می آید در تعریف آزاداندیشی می بایست نقطه های تضاد روشن شود و به تعبیری تعرف الاشیاء به اضدادها راهبردی در کنار پی بردن به ماهیت شناسی ایجابی آن قلمداد گردد.

یکی از وجوه سلبی که می توان در تعریف آزاداندیشی به آن اشاره کرد، کنار زدن تمام جریان هایی است که اندیشیدن در جامعه را نفی می کند، چه اینکه این جریان ها حامل یک دعوت باشند و یا حتی اقداماتی در حوزه های تربیتی و … تعریف کنند.

آزاداندیشی راهبردی برای استقرار مردم سالاری

در کتاب ارزشمند «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» از ولایت سخن به میان آمده است. ولایت الله و در مقابلش ولایت طاغوت. با توضیح که اگر انسان بنده خدا نباشد، بنده و برده غیر خداست و ولایت طاغوت را پذیرفته است.

از طرفی هر غیر خدایی که ادعای خدایی دارد و می خواهد انسان ها را به بندگی خودش بکشاند، در واقع می خواهد ظرفیت ها و استعدادهای آنها را در جهت منافع خودش استفاده کند.

این در حالی است که ولایت خدا یعنی قرار گرفتن در جهت تعالی و کمال انسانی و رشد و شکوفایی ظرفیت های انسانی.

در واقع در کتاب اشاره می شود که در جامعه الهی، موانع و قیود و بندهایی که مانع رشد ظرفیت های انسان است برداشته می شود و شرایط برای شکوفایی استعدادها فراهم است.

از این جهت، آزاداندیشی چیزی شبیه ورود در جامعه توحیدی است.

آزاداندیشی را اگر به معنای برداشتن قیود و موانع اندیشیدن و رهایی از اسارت و بند جمود و تعصب و تقلید، در نظر بگیریم، دعوتی است به رشد و تعالی و تکامل.

از این جهت آزاداندیشی وزن راهبردی می یابد.

آزاداندیشی توصیفی است در راستای مردم سالاری و زمینه ای است برای استقرار و تعمیق هر چه بیشتر اندیشه توحیدی.

به نظر جای این موارد و سایر عناصر ایده فرهنگی مادر، در مختصات راهبردی آزاداندیشی خالی است.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش پنج (جریان بالنده اجتماعی)

مخاطب چرخه پیشرفت فرهنگی کیست؟ یعنی این چرخه با چه کسانی سرو کار دارد و چه طیف هایی از جامعه را درگیر می کند؟ یا به عبارت دیگر، در حالت حداقلی و حداکثری این چرخه با چند نفر مرتبط است و چند نفر در کار این چرخه هستند؟

اینجا سوالات متعددی می توان پرسید؟

آیا این چرخه امکان وقوعی دارد؟ چقدر عملی است؟

دور دوم چرخه با دور اول چرخه چه تفاوت هایی دارد؟ در دور های بعدی آیا نباید عناصری اضافه شوند؟ یا نباید عنصری کم شود؟

با توجه به این که این چرخه با یک رهبری در تعامل است، آیا چرخه های متعددی برای موضوعات مختلف شکل می گیرد یا یک چرخه برای همه امور است؟

یعنی بر اساس حوزه های مختلف فرهنگ، چرخه های مجزایی شکل می گیرد یا یک چرخه متولی همه امور می شود؟ هر دو پاسخ، سختی ها و مشکلاتی را پدید می آورد. مثلا برای حوزه های مختلفی اعم از کار جهادی، خانواده، زن، هنر، ادبیات فارسی، امر به معروف و نهی از منکر، هیئت، جوانان، مسجد، دفاع مقدس و… چرخه های متفاوتی تشکیل می شود؟ یعنی با یک حساب احتمالی بیش از 100 چرخه در حوزه های مختلف فرهنگ، اقتصاد، سیاست و اجتماع باید شکل بگیرد، این چرخه ها در نسبت با هم و نسبت با هدایت رهبری چطور بناست تعامل کنند؟

اگر هم چرخه واحدی در نظر گرفته می شود، چطور این چرخه توانایی پیشرفت همه امور را دارد؟ یعنی عاقله فرهنگ چطور می توانند همه امور را عاقله باشند. و سایر عناصر هم این چنین است.

 

اخوت و فطرت

اخوت یکی از حقایق مهمی است که اگر بخواهیم به سمت نهادینه کردن مردم سالاری دینی حرکت کنیم، بی‌شک نیازمند این هستیم که روابط اجتماعی جامعه مؤمنین بر مبنای اخوت شکل بگیرد، اساساً جامعه ایمانی یک جامعه برادرانه است.

إنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ  ﴿الحجرات‏، 10﴾

یکی از مباحث مرتبط با بحث اخوت، بحث فطرت است. فطرت را یک اشتراک بزرگ انسانی در سرشت همه آنها تعریف می‌کنند، به عبارتی فطرت به این معناست که انسان یک وجود جهت‌دار است، وجودی خنثی نیست، در درون انسان یک میل و کششی به سمت کمال و دارایی سرشته شده است.

انسان‌ها همه دارای این فطرت الهی هستند، به بیان حضرت امام (ره)

‏‏بباید دانست که آنچه از احکام فطرت است چون از لوازم وجود و هیآت مخمّره در اصل طینت و خلقت است، احدی را در آن اختلاف نباشد- عالم و جاهل و وحشی و متمدن و شهری و صحرانشین در آن متفق اند. هیچیک از عادات و مذاهب و طریقه های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنه ای در آن از آنها پیدا نشود. اختلاف بلاد و أهویه و مأنوسات و آراء و عادات که در هر چیزی، حتی احکام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابدا تأثیری نکند.‏ … ولی از امور معجبه آن است که با اینکه در فطریات احدی اختلاف ندارد- از صدر عالم گرفته تا آخر آن- ولی نوعا مردم غافل اند از اینکه با هم متفق اند، و خود گمان اختلاف می نمایند، مگر آنکه به آنها تنبه داده شود، آن وقت می فهمند موافق بودند در صورت مخالفت. (شرح چهل حدیث ص 179-180)

لذا به نظر می‌رسد امور فطری یک امور مشترک بین همه انسان‌ها بما هو انسان است.

اخوت را می‌شود ترجمه همین اشتراک در لایه‌ی نسبت انسان‌ها با یکدیگر تعریف کرد، و این اتحاد در جان‌ها را اگر در یک هویت اجتماعی ببینیم به آن اخوت بگوییم. اگر اینطور باشد اخوت یک حقیقت مشکک می‌شود که هر چه انسان‌ها به حقیقت وجودی متعالی خود که مقام انسان کامل است نزدیک‌تر باشند، برادرتر هستند.

اما ظاهراً با وجود اینکه همه انسانها یک نقطه مشترک به نام فطرت دارند، و این یک اشتراک عمومی انسانی است، اخوت یک اشتراک خاص باشد نه یک اشتراک تشکیکی در بین همه انسان‌ها، اخوت اساساً در بستر جامعه ایمانی مطرح است، یعنی اگر انسانهایی ایمان آوردند حال که می‌خواهند در یک رابطه و ترابط با هم قرار بگیرند، آن چیزی که باید مبنای زیست اجتماعی آنها قرار بگیرد، روابط برادرانه نشئت گرفته از این روح ایمانی است.

با این تقریر اخوت با وجود اینکه با شدت و ضعف ایمان در افراد و کلیت جامعه ایمانی، می‌‌تواند شدید و ضعیف شود، اما اگر فردی از هویت ایمانی خارج شد، یا جامعه‌ای دارای هویت ایمانی نباشد، اخوت نمی‌تواند بین افراد آن جامعه و هویت اجتماعی آنها جاری شود.

لذا با وجود اینکه آن بستر اشتراک فطری که یک بستر الهی است؛ فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَيْها ﴿الروم‏، 30﴾؛ زمینه را برای روابط اخوت ایمانی فراهم می‌کند، اما اگر آن اشتراک از یک حدی پایین تر آمد دیگر به آن یک مرتبه ضعیف از اخوت نمی‌گوییم.

 

#یادداشت340

رابطه آزاداندیشی و ولایت

ایده فرهنگی مادر بر بستر «قیام» و «ولایت» است. از قیام و ولایت چگونه می‌توان به آزاداندیشی رسید؟ و به عبارت دیگر «آزاداندیشی» با «قیام» و «ولایت» چگونه ارتباطی دارد؟

وقتی آزاداندیش را حق طلب معرفی می‌کنیم و آزادندیشی را به دنبال حق بودن معنا می‌کنیم؛ ایجاد پیوند و رابطه میان آزاداندیشی و قیام و همچنین ولایت، قابل فهم است. وقتی محوریت «حق» را در نظر بگیریم، می‌توانیم میان این سه عنصر رابطه برقرار کنیم.

رابطه آزاداندیشی با ولایت:
رابطه افراد در مواجهه با حق یا قبول آن است و به تعبیری حق طلب هستند و یا اینکه آن را نمی‌پذیرند؛ افرادی هم که آن را نمی‌پذیرند، دو دسته هستند؛ یا خود را حق می‌دانند که این افراد متکبرین هستند و یا این که خود را برتر از حق می‌دانند که این افراد هم مستکبر هستند و لذا تنها کسی که حق‌خواه و حق طلب است، همان آزاداندیش است.

لذا به نظر می‌رسد که تنها انسان حق طلب می‌تواند ولایت را بپذیرد؛ چه ولایت طولی و چه ولایت عرضی که یک پیوند مستحکم در میان مومنین یک جامعه است. پذیرش ولایت کار سهلی نیست که هر کسی بتواند در آن عرصه سربلند باشد؛ این تنها آزاداندیش است که توانایی پذیرش ولایت را دارد؛ آزاداندیشی که حق طلب است و در برابر حق کرنش می‌کند، می‌تواند ولایت را بپزیرد. و شاید بتوان گفت ولایت‌پذیر واقعی، آزاداندیشان هستند. و تنها کسانی که از کبر و استکبار رهایی پیدا کرده‌اند، می‌توانند ولایت‌پذیر باشند؛ هم ولایت طولی و هم عرضی.

 

رابطه آزاداندیشی و قیام

ایده فرهنگی مادر بر بستر «قیام» و «ولایت» است. از قیام و ولایت چگونه می‌توان به آزاداندیشی رسید؟ و به عبارت دیگر «آزاداندیشی» با «قیام» و «ولایت» چگونه ارتباطی دارد؟

وقتی آزاداندیش را حق طلب معرفی می‌کنیم و آزادندیشی را به دنبال حق بودن معنا می‌کنیم؛ ایجاد پیوند و رابطه میان آزاداندیشی و قیام و همچنین ولایت، قابل فهم است. وقتی محوریت «حق» را در نظر بگیریم، می‌توانیم میان این سه عنصر رابطه برقرار کنیم.

رابطه آزاداندیشی با قیام:
یک سوال این است که قیام برای چه‌چیزی؟ آیا قیام برای حق نیست؟ برای رسیدن به حق نیست؟ اگر قیام را اینگونه بفهمیم، این تنها آزاداندیش است که می‌تواند قیام کند؛ چرا که حق طلب واقعی، تنها آزاداندیش است؛ رابطه افراد در مواجهه با حق یا قبول آن است و به تعبیری حق طلب هستند و یا اینکه آن را نمی‌پذیرند؛ افرادی هم که آن را نمی‌پذیرند، دو دسته هستند؛ یا خود را حق می‌دانند که این افراد متکبرین هستند و یا این که خود را برتر از حق می‌دانند که این افراد هم مستکبر هستند و لذا تنها کسی که حق‌خواه و حق طلب است، همان آزاداندیش است. در واقع این آزاداندیش است که قیام کننده واقعی است؛ این آزاداندیش است که واقعا قیام می‌کند به دنبال حق است.

فرهنگ جهادی در ایده فرهنگی مادر

یکی از مفاهیم که به نظر می‌رسد در ایده‌ی فرهنگی مادر دیده نشده است؛ «فرهنگ جهاد» است. روحیه جهادی و تلاش جهادی که برآمده از دین است، در بسیاری از عرصه‌ها راه‌گشا است و اگر قرار باشد یک ایده‌ی قله‌ی هرم پیام باشد، به نظر می‌رسد که نیاز است روحیه و فرهنگ جهادی هم در آن قله وجود داشته باشد؛ اگر قرار است که این قله بسیاری از مفاهیم این هرم را ویرایش بزند و ارتقا بزند و یا احیانا از اولویت خارج کند، به نظر می‌رسد «غائب» در این قله «جهاد» باشد؛ البته این در نگاه ابتدایی است. ولی شاید بتوان در تقریر پیشرفت، «جهاد» را پررنگ کرد امّا سوال در این است که آیا این جهادی که در پیشرفت وجود دارد، کافی است برای تزریق روحیه و فرهنگ جهادی؟

الگوی چرخه‌ی فنری در ایده فرهنگی مادر

شاید بهتر باشد ایده‌ی فرهنگی مادر را یک خط مستقیم نبینیم. شاید بتوان گفت «مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» به صورت یک چرخه باشند با پس زمینه‌ی «ذائقه‌ی توحیدی»، «آیین مهدوی» و «ولایت فقیه»؛ چرخه‌ای به صورت یک فنر که همین‌طور که چرخه می‌چرخد بالا‌تر هم می‌آید.

«مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» رابطه دوسویه دارند و هرچه مردم سالاری رقم بخورد هویت بیشتری رقم می‌خورد و هر چه هویت نوین شیعی پررنگ‌تر شود و احیا شود، مردم‌سالاری بیشتر می‌شود و همچنین است در رابطه‌ی با پیشرفت و مردم سالاری و پیشرفت و هویت.

و همچنین این الگوی چرخه‌ی فنری شکل را در درون خود «مردم‌سالاری» که در آن به سه عنصر «اخوت و مواسات»، «آزاداندیشی» و «زندگی‌گرایی» اشاره شده است نیز می‌توان جاری کرد؛ بین این سه عنصر هم همان رابطه‌ای که سعی شد در فوق میان «مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» برقرار شود، بین این سه عنصر با زمینه‌ی «مردم‌سالاری» و به تبع آن زمینه‌ی «ذائقه‌ی توحیدی»، «آیین مهدوی» و «ولایت فقیه»، این سه عنصر هم رابطه‌ی چرخه‌ی فنری شکل داشته باشند.

به عبارت دیگر «آزاداندیشی» و «اخوت» و «زندگی‌گرایی» باهم‌دیگر در رابطه‌ی دوسویه هستند و هر چرخه و دور این‌ها روبه جلو می‌باشد همانگونه که فنر به اینگونه است.

منطق کشف ایده فرهنگی مادر

 

ایده فرهنگی مادر بناست دعوت به یک تهاجم باشد. یک تهاجم، مطابق و منطبق با حقیقت انقلاب اسلامی. دعوت به یک فرهنگ مهاجم توحیدی.

ایده فرهنگی مادر بناست دعوت به یک تمرکز باشد. تمرکز بر یک نقطه مطلوبیت، و خط نکشیدن بر روی سایر مطلوبیت ها. بر این اساس الگوی هرم پیام، درست می شود. راس هرم، نقطه تمرکز است و به گونه ای انتخاب می شوذد که در دامنه هرم، همه مطلوبیت ها قابل تحصیل باشند.

در ایده پیشنهادی، منطقه راس هرم نشانه گرفته شده و یک بسته فرهنگی ارائه شده است.

اما یک سوال مطرح است. منطق کشف این عناصر چیست؟ 

ایده فرهنگی مادر بناست توسط عاقله فرهنگ کشف شود و آنها ذیل هدایت های رهبری، تولید محتوا می کنند. در مرحله اول و قبل از تشکیل عاقله فرهنگ، می توان پذیرفت، برای آغاز روند چرخه، این ایده توسط عاقله تولید نشود. اما ذیل هدایت های رهبری باید باشد.

وقتی برای چنین محتواهایی، الگوی از پیش تعیین شده ای نداریم و منطق روشنی نیز وجود ندارد، باید ابتدا به منطق آن دست یافت.

و البته می توان به داشته و دانسته های انباشته شده عالمانه اعتماد کرد.

به خصوص اگر طرح پیشنهادی از متن حوزه و در دل تعالیم حوزوی برخاسته باشد. و توسط فردی ارائه شود که عمرش را در شناخت حقیقت انقلاب و مکتب امام و طرح رهبری صرف کرده باشد. خاصه اگر نگاه های دقیق راهبردی در کنار فهم رویکردهای توحیدی، تربیتی، فرهنگی و تمدنی قرار گیرد. این ها سرمایه هایی است که نمی توان بی اعتنا به انها بود.

چه بسا برای کشف منطق صحیح، باید مهندسی معکوس طرح پیشنهادی توسط نخبگان را مد نظر قرار داد و این روش برای شناخت ضوابط و روش و منطق دست یابی به چنین عناصری، مصیب تر باشد.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش چهار (ایده فرهنگی مادر)

حالا چرخه پیشرفت فرهنگی چه نسبتی با ایده فرهنگی مادر دارد؟

بر اساس الگوی ارائه شده، ایده فرهنگی بناست، توسط عاقله تولید شود و بر اساس آن گفتمان سازی شود و این چرخه تکمیل شود.

یعنی جایگاه ایده فرهنگی مادر، ذیل هدایت های رهبری و عاقله فرهنگ است. و طرحی است برای طراحی گفتمان و اقدام به گفتمان سازی. در واقع ایده فرهنگی مادر تعیین کننده این است که چه چیزی را گفتمان کنیم و این گفتمان به دست چه کسانی باید برسد.

چرخه پیشرفت در واقع نقشه عملیاتی برای ایده فرهنگی مادر است.

این ایده می تواند ابتدائا ساده تر تولید شود و در فرایند چرخه نو به نو تکمیل شود و ارتقا یابد و حجم گسترده تری از عاقله فرهنگ را درگیر خود کند.

اساسا الگوی چرخه، و بازسازی دوباره، باعث می شود از نقاط روشن ولو کوچک و اندک، بتوان شروع کرد و تا ابعاد گوناگون و مفصل دست یافت.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش سه (چرخه پیشرفت فرهنگی)

چرخه پیشرفت فرهنگی چه می گوید؟

این الگو چند پیام اصلی دارد:

اول آن که این چرخه نسبت بین ولی با نخبگان و مردم را بیان می کند. این رابطه را یک چرخه می داند که پیشرفت یکی بر سایر عناصر این چرخه موثر است.

این چرخه در واقع پاسخی است به نسبت بین حاکمیت خدا، ولایت معصوم، ولایت فقیه، نخبه گرایی و مردم سالاری، خاصه در حوزه فرهنگ.

دوم آن که در این چرخه برخی غناصر پررنگ تر شده اند. عاقله نخبگانی، حلقه های میانی، که همه نقش واسط را دارند. یعنی حلقه های وصل و ترجمه کننده و امتداد دهنده سخن بین یک حلقه اصلی با حلقه دیگر. از این رو این چرخه، یک طرح اصلاحی است.

سوم آن که این چرخه درصدد بیان آن است که ولی با مردم و در مردم می اندیشد. او با مردم رشد میکند و الهامات و ایده های ناب تری ارائه می کند.

چهارم آن که نخبگان دیده می شوند. اهمیت می باند و نقش واقعی ایفا می کنند.

پنجم آن که مردم موثرند. مردم در مسیر رشد هستند. نگاه تربیتی و فرهنگی لحاظ شده است. علاوه بر آن مردم به رشد همدیگر و اولیایشان کمک می کنند. در واقع مردم در کار رشد و پیشرفت همدیگر هستند.

ششم آن که جایگاه طراحی های رهبردی و برنامه ریزی های عملیاتی دیده و لحاظ شده است.

هفتم آن که تجربه نگاری، ثبت وقایع، و تاسیس علوم فرهنگی مورد توجه قرار گرفته است. نسبت به بازرخوددهی و رشد آن طرح ارائه شده است.

و البته این چرخه از بسیاری از اندیشه های بنیادین و مبانی جهان بینی و انسان شناسی اسلامی و روشی تغذیه می کند و در الگوی ارائه شده، مورد لحاظ قرار گرفته اند.

همچنین این چرخه اولا توجه به اصلاح الگوی حل مسئله برای پیشرفت فرهنگی است. الگویی که با همه مبانی قبلی متناسب باشد.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش صفر

پیش از پرداختن به ایده فرهنگی و چرخه پیشرفت فرهنگی، کمی ذهنیت های اولیه و سطحی ام را مرور می کنم:

ایده اصلاحی باید بر اساس مزیت ها و نقاط قوت مبتنی بر جهان بینی توحیدی، فطری، تربیتی، فقهی، حکومتی و با الگوی شریعت شیعی وطرح ائمه و جریان سازی ایشان باشد.

راه حل قطعی و ضروری کدام است؟ ابتدا باید سمت و سو ها و مطلوبیت ها و اهداف را معین کرد.

واقعا هدف ما چیست؟

بعد از تعیین تکلیف هدف، باید تعیین کرد کدام مسیر یا راه ها برای این هدف وجود دارد و هر کدام چه مزیت هایی دارند؟

در مرحله بعد از بین راه ها اولویت بندی کرد و یک مسیر واحد یا ترکیبی برای رسیدن به این هدف مشخص شود.

در نهایت باید تکلیف را مشخص کرد و بر اساس ایده اصلاحی اقدام کرد.

 

جریان شناسی شکل گیری نظم نوین جهانی1، آمریکا قدرت اول تمدن غرب

امروزه سطح های متعددی از تحلیل شکل گیری نظم نوین جهانی مطرح می شود که میتوان بین این تحلیل از پایگاه های فکری مختلف دسته بندی کرد، یکی از این پایگاه های فکری رصد آمریکا نه در نقطه شیطان بزرگ بلکه به عنوان ابرقدرتمند دنیای امروز و نوک پیکان مدرنیته، این پایگاه فکری نقطه های قدرتمندی آمریکا را از آنجا که کاهش یافته شاهدی بر شکل گیری نظم جدید می داند:

آقای محمد پورغلامی از نویسندگان دفتر رهبری در طی یادداشتی مطرح می کند:

«توماس فریدمن» تحلیل‌گر ارشد «نیویورک تایمز» درباره‌ی کاهش قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا به‌صراحت می‌نویسد:

«ما دیگر حتی به اندازه‌ی یک بند انگشت توان مداخله‌ی نظامی در بحران‌هایی مانند سوریه نداریم. البته می‌توانیم پول و سلاح بدهیم اما مداخله‌ی مستقیم نه. از این جهت کشورهایی مانند ترکیه باید به تنهایی اما با حمایت ما عمل کنند. آمریکا وارد دوره‌ای شده که باید کمی هم به مشکلات داخلی خود بپردازد. اکنون «بیت اللحم پنسیلوانیا» برای ما مهم‌تر از بیت اللحم خاورمیانه است. مردم آمریکا برای خدمات کمتر بهای بیشتری می‌پردازند و بیش از هر دوره‌ای می پرسند که نیروهای ما در فلان منطقه‌ی جهان چه می‌کنند؟… ما در عراق ضامن نارنجک را کشیدیم و خودمان را روی آن انداختیم. همه‌ی ترکش‌های جنگ به ما اصابت کرد. دیگر هیچ کشوری از ما نمی‌خواهد همان نقش را در سوریه ایفا کنیم. ما از ترکیه خواهیم خواست در حل این بحران ما را کمک کند.»(1)

 

(1):  روزنامه کیهان، شماره ۲۰۸۰۴ به تاریخ ۲/۴/۹۳

مخاطب گفتمان پایه

گفتمان آن ذهنیت فراگیری است که زمزمه و واگویه می‌شود و منجر به مطالبه‌هایی متناسب با این گفتمان می‌شود و این ذهنیت و خواسته به یک پدیده‌ی اجتماعی تبدیل شود؛ با توجه به این تعریف مخاطب گفتمان جامعه هستند و این جامعه هستند که این گفتمان باید در بین ایشان برقرار شود. و به خاطر اقتدارات زیادی که گفتمان دارد، گفتمان‌سازی بهترین مسلک هدایت جامعه است و برای اراده‌ی فراگیر مردمی چاره‌ای جز گفتمان‌سازی نیست.

در گفتمان پایه، هر چند مخاطب جامعه و عموم مردم قرار داده شده است، لکن جامعه هدف نخبگان هستند. در واقع با گفتمان‌سازی عمومی یک جامعه هدف خاص‌تر هدف گرفته شده است؛ با گفتمان پایه قرار است در جامعه‌ی نخبگانی اصلاح و شاید تحول صورت گیرد و اگر هم از راه فراگیر و عمومی کردن گفتمان پایه حتی بین مردم هم پیش می‌رویم، برای این جامعه هدف؛ یعنی جامعه نخبگانی است.

گفتمان پایه هرچند شخصیت جامعه را می‌سازد ولی بیش از مردم و در درجه‌ی اول اهداف گفتمان پایه، «ذهن نخبگان» است؛ این ذهن نخبگان است که هدف قرار گرفته است تا در مسیر‌های متناسب با حیات اسلامی حرکت کنند.

لزوم عطف توجه ایده فرهنگی مادر به تشتت در اندیشه

فرهنگ برآمده از اندیشه است؛ همانگونه که تمدن چهره‌ی سخت فرهنگ است؛ خود فرهنگ چهر‌ه‌ی نرم اندیشه و تفکر است.
به خاطر همین رابطه تنگاتنگ فرهنگ با اندیشه است که می‌بینیم تشتتی که در زمینه‌ی اندیشه وجود دارد، باعث تشتت در فرهنگ هم شده است. و به طبع نمی‌توانیم به سمت تمدن قدم برداریم.

لذا اگر قرار است یک ایده‌ی مادر بیاوریم برای سامان دادن به اوضاع فرهنگ و این ایده فرهنگی مادر اگر قرار است تشتت فرهنگی را سامان دهد و این پراکندگی‌ها را تجمیع کند، باید به گونه‌ای باشد که تشتت در اندیشه که زمینه و باعث این تشتت در فرهنگ است را مد نظر داشته باشد و در صدد سامان آن هم باشد؛ حال اینکه اول به تشتت اندیشه بپردازد یا نه تقدم و تاخری قائل نشویم و همزمانی باشد سخنی دیگر است.

ظرف نشا عاقله فرهنگ

پس دریافت اهمیت و نیاز شدید به «عاقله‌ فرهنگ»؛ جای این تامل است که ظرف پدیدآیی و نشا این عصر مهم و کلیدی کجاست؟ لازم است محل نشا این پدیده‌ شناسایی شود و در ایجاد شرایط مساعد برای آن کوشش شود. در ادامه تلاشی می‌شود تا در ویژگی‌های «ظرف پدیدآیی» عاقله فرهنگ تامل شود؛

ظرف نشا عاقله فرهنگ، باید ثابت و جوشان باشد؛ بی‌ثباتی مانع رشد و شکل‌گیری این پدیده است و همچنین نیاز به جوشش هست؛ چیزی از جنس حیات بلکه حیات دائمی.

فضای «اداری»‌ به هیچ وجه توان نشا کردن این پدیده را ندارد و اصلا ظرف مناسبی نیست؛ فضای اداری «مهد» عقل نیست. عاقله‌ای که قرار است چشمه‌ی «دانایی» و چشمه «آگاهی» و چشمه‌ «عزم» باشد؛ در زیست بوم اداری و فضای کارمندی پدید نمی‌آید. حداقل جانب احتیاط این است که با دل نبستن به این فضا‌ها، زمان را هدر ندهیم.

در یادداشت قبل هم اشاره‌ای شد که «محیط‌های علمی» برای این منظور نارسایی دارند و فعلا نمی‌توان به آن‌ها چشم امید داشت؛ هر چند با تحول حوزه باید این حوزه‌های علمیه باشد که مهد و کانون این عاقله باشد.

نیاز به طراحی ظرفی است که این نخبگان را با یک مسئولیت بزرگ و عمیق تاریخی در خود بپذیرد و در واقع دالان رشد این عاقله باشد؛ همانگونه که حوزه یک دالان رشد است برای ما، نیاز است یک دالان رشد برای این عاقله طراحی شود البته جنس آن با دالان رشد امروزی حوزه بسیار متفاوت است.

عاقله فرهنگ در نظام محاسباتی جهان کفر، مطالعه موردی پدیده سلبریتی

اگر بپذیریم که برای شناخت ماهیت پدیده ها و مفاهیم می توان از قاعده «تعرف الاشیاء باضدادها» استفاده کرد، یکی از نقاطی که در شناخت عاقله فرهنگ میتوان تاثیرات خوبی در این ادراک داشته باشد، بررسی این عاقله در نظام محاسباتی جهان کفر است.

در فضای اغتشاشات اخیر به مباحثی در یادداشت های اخیر اشاره شد و نگارنده سعی بر این داشت که بتواند جدای از اینکه لایه این حادثه را مورد تحلیل قرار دهد به دسترسی های تمدنی آن نیز اشاره کند. مضافا اینکه نشان داده شد که تقابل تمدنی با روایتی که مطرح گردید اساسا از پایگاه مکتبی جبهه انقلاب امکان شکل دادن تمامی نسبت ها و برقراری همه دسترسی های لایه تمدنی در حوادث خود را ندارد لذا تنها می توان حادثه را با تقویت گفتمانی و هویتی تئوریزه کرد و عملا گسل تمدنی ایجاد شده را پررنگ کرده و بستر رقم خوردن حوادث دیگر تمدنی را ایجاد کرد.

توضیح داده شد که در حوادث اخیر یکی از نقاطی که بیانگر افول و شکست تمدن غرب است، شیفت رهبری از پایگاه نخبگانی و معنایی به هدایت و رهبری به وسیله پدیده ای به نام سلبریتی است.

تعریفی از سلبریتی که در کمبریج مطرح شده بود سه مولفه حیاتی داشت 1- شهرت(The Fame) 2- سرگرمی(The Entertainment) 3- تجارت(The business)

همان طور که گذشت اساسا شهرت و خودنمایی یک امر فطری است که هر انسانی نیاز به دیده شدن دارد اما اینکه این دیده شدن از چه پایگاهی رقم می خورد، مسئله ای است که دو رویکرد به شهرت را مشخص کرده و عملا یکی را الهی و مقدس دیده و تا مرحله عنوانی چون شهادت بالا میبرد و دیگری می تواند یکی از رکن های استکبار را رقم بزند.

در بحث سرگرمی، تمدن غرب قائل است سلبریتی هر سرگرمی نیست لذا اساسا با هنر و حتی طنز و بازی متفاوت است، اصلی ترین تفاوتی را که برای Entertainment ذکر می کنند بی معنایی و بدون نشر نشر یک اندیشه، لذت محوری و خودنمایی بی اهمیت ذکر کرده اند. حال اگر این ویژگی ها را در فاکتور Business یعنی تجارت و سود دهی و سرمایه سالاری ضرب کنیم، متوجه خواهیم شد که با پدیده ای بسیار خطرناک رو به رو شده ایم زیرا که این پدیده همه منافذ آگاهی انسان را مسدود کرده و اجازه هیچ نوع یقظه را نمی خواهد دهد.

عملا رهبری عملیات های تمدن غرب در این عصر با پدیده ای لذت محور، بی محتوا و کاملا پرانگیزه به جهت دیده شدن و خودنمایی بدون مرز، به حرکت افتاده است.

سبک زندگی‌ای که این رهبران نیز به مخاطبان خود پیشنهاد می کنند کاملا بر همین مؤلفه ها استوارندو نهایتا اینگونه سبک زندگی به عنوان ارزشمندی تلقی شده و زیست آگاهی محور و آگاهی بخش یک ناهنجاری معنا می گردد که باید با او مقابله کرد و تا حذف فیزیکی او پیش رفت. در نتیجه همین سبک زندگی پیشنهادی است که می بینیم اساسا شعارهای نسل معترض به سمت فحاشی جنسی کشیده شده، کنش گری او با خشن ترین نزاع رقم خورده و هیچ منبع آگاهی بخشی را به رسمیت نشناخته و به هیچ قاعده ای در ظهور و بروز اجتماعی اش به رسمیت نمی شناسد.

حال اگر اینگونه بنگریم که به وجود آمدن چنین پدیده ای کاملا اتفاقی است، یک نوع تعامل را برای درگیری رقم می زند و اگر اینگونه بنگریم که تمدن غرب به این نتیجه رسیده که نیازمند حضور جریانی لذت گرا، بی اندیشه و به دنبال دیده شدنی بدون مرز است تا بتواند حضور و زنده بودن تمدنی خود را حفظ کرده و اجازه ندهد سخن نویی به انسان برسد و او را از تحیر خارج کند، عملا باید تعاملی با یک لجنه ای رقم زده شود که این تشخیص را داده و با تولید گفتمان و هویت سازی برای این پدیده تمامی دسترسی ها و ساختارها و ظهور و بروزهای دیگرش را با او به تنظیم در می آورد.

در رویکرد دوم آن لجنه ای که در این مقام از طراحی عملیات قرار گرفته قطعا از سطحی از نخبگی، شناخت صحنه دقیق و پروضوح، تسلط به ایدئولوژی های بومی خودش، توانایی های تحلیلی منحصر به فرد برخوردار است که بدون رقم زدن عدل این نقطه فکر کردن به درگیری با او یک شوخی بیش نخواهد بود.