پسااسلامیسم و میلاد دخانچی؛ از فرم تا محتوا

? پسااسلامیسم و میلاد دخانچی؛ از فرم تا محتوا

 

? #میلاد_دخانچی در #پسااسلامیسم از یك درك دردآلود نسبتا فراگیر ناظر به وضع امروز #جمهوری_اسلامی سخن می‌گوید:

“نه جامعه آن‌چنان كه از یك انقلاب انتظار می‌رفت اسلامی شده، و نه سیستم اداره‌ی كشور آن‌چنان كه از یك نظام سیاسی در ارتقای متوازنِ عدالت و آزادی و اخلاق و اقتدار و امنیت انتظار می‌رود، كارآمد است.”

? اما چرا ؟

می‌گوید توازن میان #سیاست و #مذهب برهم‌خورده است و آن خوانشی از مذهب – اسلامیسم – كه با حكمت ویژه‌ی خود بنا داشت سیاست و الگوی قدرت‌وزی روز – دولت مدرن – را كسب و هضم و از آن عبور كند، دچار نارسایی‌هایی نظری – الهیاتی/متافیزیكی – بوده كه در میدان عمل اسیر استیت مدرن و بلكه سواری‌دهنده به آن شد.

? چرا ؟

چون‌كه دعوای مذهب با سیاست را فقط در مقام مشروعیت تصویر می‌كرد و می‌پنداشت كه اگر شرع سیاسی شود(یعنی به مشروعیت خاستگاه سیاست بپردازد)، سیاست هم شرعی خواهد شد؛ حال آنكه سیاست با ولایت مشروع شد، اما چون شرع الگویی عملی برای قدرت‌ورزی نداشت یا با الگوهای مدرن (استیت‌فرم) در تضاد بود (قبیله‌فرم)، در عمل صرفا به مذهب‌مالی سیاست‌ورزان استیت‌گرا دامن زد.

? حال چه باید كرد؟

پیشنهاد می‌كند دوباره آن خوانش فاخر از مذهب را فرابخوانیم تا این‌بار با تجربه‌ی عملی پشت سر، مرز خود را با سیاست – خصوصا الگوی استیت – بشناسد و فراتر از مشروعیت‌بخشی به آن، با تكیه بر الگوی قبیله‌فرم خود، به تعادل و توازن با آن و سپس تكامل جامعه برسد.

? اما دخانچی فراتر از محتوایی كه در پسااسلامیسم ارائه می‌دهد، خود #فرمی_از_انقلابی‌گری است.

? توجهی كه ما را به لزوم «تفكیك میان سیاست و مذهب» و «تصویر تضاد و تكامل میان آن دو» فرامی‌خواند، نه در نفی اسلام سیاسی و انقلاب اسلامی، بلكه تذكری به تمایز میان #سیرت با #صورت انقلاب یا همان دوگانه‌ی انقلاب اسلامی و نظام اسلامی است؛ شخصیت حقیقی و حقوقی را یكی داشتن همان‌قدر خطای محاسباتی در پی دارد كه جسم و جان را یكی انگاشتن یا هریك را به‌جای دیگری نشاندن.

 

? از این دو مواجه با میلادهای امروز كه مولودهای انقلاب اسلامی هستند، چه كنیم و كدام را ترجیح و اولویت دهیم؟ فرم را یا محتوا؟ سیرت انقلاب با كدام می‌ماند و صورتش با كدام اصلاح می‌شود؟!

امید فشندی
1401/02/13

تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (3) – نقد مباحث نظری کتاب

کتاب را در دو لایه می شود نقد کرد یکی لایه‌ی بحث‌‌هایی که در زمینه الگوی شیوه‌های اداره دارد و قائل به دو شیوه اداره استیت‌فرم و قبیله‌فرم می‌شود. یک لایه هم بحث‌های نظری است که تلاش می‌کند بنیان‌هایی که بر اساس آن به این نتیجه رسیده است را توضیح بدهد.

در یادداشت قبل مباحثی که در مورد شیوه‌های اداره جامعه دارند مورد نقد قرار گرفت، و در این یادداشت به مباحث نظری که در فصل اول مطرح می‌فرمایند نقدهایی عرضه می‌گردد.

 

در یادداشت قبل مهم ترین اشکالی که در شیوه‌های اداره جامعه مولف ارائه کرده بود، انحصار در این دو الگوی مفهومی و الزام به اینکه همه شیوه‌های اداره باید در این دو الگو قرار بگیرند، بیان شد. همچنین عدم امکان جمع و ربط بین دو الگویی که ارائه شد نیز در راستای همین اشکال بود.

در بحث‌های نظری کتاب نیز همین اشکال به شکل دیگری وجود دارد. ذهن مولف در الگوی مفهومی تضاد تباینی گیر کرده است و این الگوی مفهومی را می‌خواهد به عرفان اسلامی که وحدت‌گراترین تحلیل در بین رویکردهای هستی‌شناسانه است، تحمیل کند و فلسفه‌ی اسلامی مخصوصاً فلسفه‌ی ملاصدرا را به دلیل وحدت‌گرا بودن به شدت رد و مورد خدشه قرار می‌دهند.

اینطور نیست که لزوما باید دو چیز متباین باشند که بخواهند با هم معامله کنند حالا باید یکی نری داشته باشد و یکی مادگی تا با هم ارتباط برقرار کنند، آن وحدتی که صدرا می گوید، آن وحدت و کثرت با همدیگر در تباین نیستند که حالا بخواهند با هم معامله بکنند، با همدیگر در تضاد تباینی نیستند.

بله منظور نگارنده از تضاد لزوما درگیر و جنگ داشتن نیست، یک تضاد متکامل دارد تصویر می کند؛ ولی آن الگوی مفهومی ناقص است؛ مثلاً این شیء هم هست و هم واحد است، وحدتش و بودنش دو چیز متضاد متباین نیستند، هر جای این دست بگذاری از هر برشی به این نگاه کنی، با هر حیثی به این نگاه کنی این واحد است. وحدت یک حیث در دل خود این است، و غیر این است نه به معنای غیریت متباین.

اتفاقا نقطه قوت صدرا این است که این الگوی مفهومی تضاد ذهنی مولف را ندارد. صدرا نمی گوید ماهیت ذهنی است، وحدت را هم ذهنی نمی داند. بله می گوید وجود است که اصیل است، ولی وجودی که اینجا اصیل است همین متن حیثیات دارد، همین وجود نفاد دارد یک جا تمام می شود، آن تمام شدنش یک چیز جدا از خودش نیست، تمام شدنش هست و صدرا ماهیت را بیرون نمی اندازد،

وحدت در فضای عرفانی که کتاب سعی می کند از آن جا الگو بگیرد و فکر می کند با آن حل کرده است از صدرا خیلی غلیظ تر است، عرفا حتی این وجودی که صدرا می گوید اصیل است را بیرون می اندازند. یعنی صدرا می گوید این شیء وجود است و آن شیء هم وجود است هر چند که وجودهای این ها عین ربط به حضرت حق است ولی این اولا و بالذات وجود است آن هم اولا و بالذات وجود است، ماهیتش هست که اعتباری است البته نه به معنای ذهنی بودن، بلکه ماهیت اعتباری است به معنای اینکه از دل همین وجود جوشیده و یک چیز جدای از وجود نیست، جایی که وجود تمام می شود ماهیت داریم. صفات اندماجی این متن که وحدت و علیت و کثرت و … هست در دل خود وجود هستند. عرفان که خیلی غلیظ‌تر است، می گوید این شیء مصداق بالذات وجود و موجود نیست. می گوید همانطوری که ماهیتش اعتباری است وجودش هم اعتباری است. صدرا می گوید این مصداق وجود است، من به او می گویم وجود و تفاوت این وجود با آن وجود این است که بهره ی این شیء از همین وجود متفاوت است؛ عرفان که می گوید این وجود هم شبیه همان ماهیتی که گفتی اعتباری و انتزاعی است، اعتباری و انتزاعی است. ما یک وجود بیشتر نداریم که وجود حضرت حق است، همه این وجودات اعتباری هستند. اگر وجود مجاز است (مجاز فلسفی) ماهیت مجاز اندر مجاز است. لذا در عرفان که یک وحدت غلیظ تری دارد تصویر می شود.

نویسنده فکر می‌کند تحلیل وحدت‌گرای صدرا نمی‌تواند کثرت را توجیه کند، در حالی که این با یک مطالعه سطحی حکمت متعالیه غلط بودنش روشن می‌شود. نظریه تشکیک صدرا اساساً برای تبیین کثرت است، وجوداتی که صدرا تصویر می‌کند وجود متباین نیستند، ولی بهره‌ی وجودی‌شان با هم فرق می‌کند؛ نویسنده سعی‌ می‌کند که با بحث تناکح اسمائی پشتیبانی نظری برای بحث هایشان درست کنند، که ظاهراً فقط چون الگوی تضاد و یینگ و یانگ و زن و مرد که تضادی که ایشان تصویر می‌کرد را تأیید می‌کرد به ظاهر شبیه تناکح اسمائی هست، ایشان را به این تصویر رسانده که عرفا در تناکح اسمائی دارند یک تضاد تباینی تصویر می‌کنند، پس عرفان اسلامی هم از این الگوی مفهومی من پشتیبانی می‌کند. نکته عجیب این بود که مولف در جلسه گفتگویی که خدمتشان بودیم تلاش می‌کرد با بحث‌هایی در مورد تعین اول و تعین ثانی شاهدی بر این الگوی تضاد خودشان بیاورند. تعین ثانی را نماد استیت فرم و کثرت و تعین اول را نماد قبیله‌فرم و وحدت میدانند، و بعد نکاح اسمائی که در تعین ثانی هست را شاهد بر الگو مفهومی تضاد می‌گیرند؛ در حالی که این الگوی مفهومی اساساً مربوط به عوالم علمی است و هنوز وارد عالم خلق نشده است، تغایر اسماء را هم اگر بناست به این نحو الگوی تضاد تباینی که نویسنده عرضه می‌کند توضیح بدهیم، این تضاد به تباین اسماء و حتی به ترکیب در ذات حضرت حق منجر خواهد شد. چون می‌خواهند در الگوی تضادشان بین قبیله‌فرم و استیت‌فرم تباین کامل و عدم امکان ربط قائل شوند، به صورت عجیبی بیان می‌کند که تعین اول و ثانی هیچ ربطی به هم ندارند و نمی‌توانند داشته باشند. در حالی که در عرفان اسلامی تعین اول علم اجمالی ذات به خود و تعین ثانی علم تفصیلی ذات به خود است، و در واقع تعین ثانی امتداد و تجلی اسماء مندمجه در تعین اول هستند؛ ولی مولف که بدون اطلاع کافی و صرفاً با خواندن چند متن عرفانی به قضاوت رسیده، دچار التقاط در فهم شده و این دو را بی ربط به هم تصویر می‌کند.

کلا این تسرع در قضاوت در کتاب زیاد دیده می‌شود، مثلاً به سرعت از عدم تناسب مبل ها با معماری خانه به فقط هستی اشیاء مهم بودن و عدم توجه مردم ایران به چیستی ها به خاطر تحت تأثیر فلسفه صدرا بودن، می‌رسد! در جلسه هم وقتی می‌خواستی با ایشان بحث مبنایی در فسلفه‌ی صدرا یا عرفان بکنی، سریع مثال‌هایی می‌زدند که مثلاً با این اصالت وجود شما، خب زن‌های بی‌حجاب هم بهره‌ی وجودی دارند چرا نمی تواند در نظام حکمران جا پیدا کند؟ یا چرا بهایی ها نمی توانند جا داشته باشند؟  در حالی که اگر بخواهیم از لایه ی بحث های اسماء و صفات در تعین ثانی بیاییم در بحث های حکمرانی باید بحث ها و لایه های وسط را بحث کنی. باید بحث های اسماء مضل الهی را بحث کنی بحث شیطان را بحث بکنی و … تا برسی به این که انحراف معنا دارد و کفر معنا دارد و لذا به بهائیت در حکمرانی جا نمی دهی.

چه صدرایی چه عرفانی بحث کنی نمی خواهیم تهش بگوییم که چون ما یک وحدت وجود خیلی خفن داریم پس همه را باید در حکمرانی جای تعیین کننده بدهیم!

به این سرعت می خواهیم از فضای وجودی بیاییم در این بحث ها باید لایه های و بحث های واسطش هم بحث بشود، که معلوم بشود دقیقا چه چیز را می خواهی رد یا اثبات کنی.

به محض اینکه حرف از وحدت می‌زدی، فوری متهم می‌شدی که تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را توضیح بدهد، و چون نمی تواند کثرت را توضیح بدهد، نمی تواند با کثرت کنار بیاید. بعد که به ایشان می‌گفتی  اگر می خواهی حرکت به سمت خدا اتفاق بیفتد، یعنی قوس صعود قوس حرکت به سمت قرب الهی همه عالم است؛ تصیر الامور است و همه دارند به سمت خدا می روند، همه این کثرات دارد به سمت وحدت می رود. و کثرت را هم نباید خوانش کثرت متباین به تمام ذات بی ربط با هم دیگر که فقط باید یکیش یک سوراخ داشته باشد و یکی یک چیز دیگر تا با هم ارتباط بگیرند؛ برای داشتن کثرت لزوما نباید الگو مفهومی تضاد تباینی را داشت، ما اینجا الگوی مفهومی اندماجی را هم در کثرت داریم؛ مؤلف باز از اینکه این تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را ببیند و توضیح بدهد، سخن به میان می‌‌راند. گویا که به خاطر فهم‌های سطحی از فلسفه و عرفان اسلامی و اصرار بر تحمیل یک الگوی مفهومی ناقص به یکی و یکی را با چوب اینکه الگوی مفهومی تحمیلی را نمی‌پذیرد راندن؛ اساساً گوش شنوایی برای بحث‌های عمیق حکمی و عرفانی مرتبط با ادعاهای خود ندارد.

الگوی مفهومی کتاب الگوی مفهومی ضعیفی است، الگوی مفهومی تضاد تباینی هم باعث فساد در بحث های نظری شده، و هم باعث شده که استیت و قبلیه فرم را غیر قابل جمع ببیند که نتوانند با هم ارتباط بگیرند. بعد هم می گوید قبیله‌فرم که یک الگوی وحدت‌گرا و تعین اولی است الان که قابل پیگیری نیست، پس باید تن بدهیم به کثرت و استیت‌فرمی و برویم مؤلفه‌های استیت مدرن را در بیاوریم و بگوییم به همه این مؤلفه‌ها باید بازی بدهیم تا یک استیت کامل داشته باشیم، و با مصادره کردن اسلامیسم به نفع استیت، یک پسااسلامیسمی ارائه بدهیم که برگشت به استیت مدرن با همه مؤلفه‌های آن است.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_308

تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (2) – نقد مباحث کتاب در مورد شیوه‌های اداره جامعه

در بخش تعلیم و تربیت مؤسسه فتوت در گروه کلام انقلابی آخر هفته‌ها (پنج‌شنبه‌ها) نشست‌هایی با موضوعات «شناخت اندیشه‌ی، اندیشمندان معاصر» برگزار می‌شود، در این نشست‌ها یکی از طلاب دبیر علمی می‌شود و یکی دو ماه روی اندیشه‌های آن اندیشمند کار می‌کند، و سپس از افرادی که بیشترین آشنایی را با آن اندیشمند دارند دعوت می‌شود و نشست‌ها با حضور آنان برگزار می شود. علاوه بر نشست‌های مربوط به اندیشمندان معاصری که یا در قید حیات نیستند و یا جزو بزرگان محسوب می‌شوند، سراغ اندیشمندان جوانی رفتند که در زمینه الهیات سیاسی قلم زدند، حالا چه کسانی که جزو روشنفکران و شبه روشنفکران محسوب می‌شوند و چه شخصیت‌های جوان فاضل حوزوی؛ یکی از کتاب‌هایی که انتخاب شد کتاب «پسااسلامیسم» نوشته‌ی آقای میلاد دخانچی بود؛ در ایام نوروز امسال (1401) این کتاب را با جمعی از دوستان خواندیم و چند جلسه‌ای هم مباحثه کردیم، و در 18 فروردین یک نشستی با حضور مؤلف داشتیم که در آن به گفتگو در مورد این کتاب پرداختیم.

در یادداشت زیر و یک یادداشت دیگر سعی می‌شود که نقدهای محوری که به این اثر وارد دانسته شده، عرضه شود.

 

کتاب را در دو لایه می شود نقد کرد یکی لایه‌ی بحث‌‌هایی که در زمینه الگوی شیوه‌های اداره دارد و قائل به دو شیوه اداره استیت‌فرم و قبیله‌فرم می‌شود. یک لایه هم بحث‌های نظری است که تلاش می‌کند بنیان‌هایی که بر اساس آن به این نتیجه رسیده است را توضیح بدهد.

در این یادداشت به لایه‌ی اول یعنی شیوه‌های اداره جامعه می‌پردازیم.

در دوگانه‌‌ای که بین استیت فرم و قبیله‌فرم صورت گرفته، و فرم اصیل را قبیله‌فرم می‌نامد، ابتدا آدم احساس می کند می خواهد ما را به سمت فرم اصیل خودمان حرکت بدهد؛ ولی جلو که می روی می بینی که توصیه‌ی کتاب به استیت است. یعنی پسااسلامیسم توصیه‌اش به این است که استیت به صورت کامل اجرا شود. ابتدا استیت را می‌زند که ما عمری شدیم و ای داد که همه چیز استیتی شد و از فرم خالص اسلامی دور شدیم، بعد توصیه‌ای که می‌کند این است که ما باید یک استیت خفن بشویم. اگر فرم ما این نیست چرا توصیه ات این است که همانی که فرم ما نیست را به صورت کامل بشویم؟!

بعد دوباره فرم را که می خواهد توصیف کند، فرم قبیله‌ای را که توضیح می‌دهد می‌بینی که این فرم قابلیت گسترش و توسعه ندارد، یعنی یک فرمی است که شما همین که توسعه‌اش بدهی، استیت می شوید. چون کلا حکمرانی و قدرت که مسئله‌ات شد می‌افتی در استیت، یک تصویری می‌دهد که انگار این قبیله‌فرم نه هیچ وقتی محقق شده بود و نه قابل محقق شدن است. به محض اینکه یک کسی پیدا بشود که قدرت طلبی کند نظام قبیله‌فرم به هم می ریزد، در حالی که نظام قبیله ای همیشه نماد این بوده که کد خدا بوده و دار دو دسته اش و زور دست این ها بوده و همیشه نزاع قدرت هم بین این ها بوده است، ولی در آن تصویر گوگولی از قبیله فرم به محض اینکه یکی دنبال قدرت می‌رود دیگر تصویر به هم می‌خورد، به محض اینکه یک مقدار توسعه پیدا می‌کند و می خواهد گستره‌ی خودش را زیاد کند قبیله‌فرم به هم می‌خورد. حتی اگر بگوییم موضوعش هدایت انسان است، همین که می خواهد همه بشریت را هدایت کند، همین که می‌خواهد «لیظهره علی الدین کله» بشود، می خواهد بسط پیدا کند، با آرمان قبلیه‌فرم باید خداحافظی کند.

تصویر تاریخی هم که داده می شود تصویر دقیقی نیست، اگر تصویر واقعی از دوران رسول الله ص هم بدهیم، و یکی به مولف بگوید که همین رسول الله ص که دارید قبیله‌فرم تصویرش می‌کنید، بین 53 تا 97 جنگ داشته! آن هم در طول ده دوازده سال! کدام حاکمیت استیتی اینقدر درگیری و نزاع داشته است؟!

لذا اسلام لزوما یکی از این دو فرم نیست. همانطور که در لایه نظری الگوی مفهومی ضعیف است و باید الگوی مفهومی دیگری داده شود و یکی بیاید از این الگوی مفهومی تضاد ذهن نویسنده را نجات بدهد، اینجا هم باید بگوییم که الگوی مفهومی سومی هم هست. چرا نظام امت و امام، نظام مبتنی بر اخوت را می بری در یک نظام قبیله‌فرمی که اینقدر بدبخت است و قابلیت ندارد که توسعه پیدا کند و قابلیت ندارد که بتواند جهانگیر بشود، محدود می‌‌کنی؟!

اتفاق خطرناک دیگر که همه جریان های خلوص گرای شیعی مثل مکتب تفکیکی ها و انجمن حجتیه ای ها و … فرم مطلوب را حواله می‌دهند به یک ظهوری که او خواهد آمد و اصلا قواعد آنجا یک چیز دیگری است و اینجا شما یک چیز دیگری هستید، نه می توانی به سمتش حرکت کنی و نمی توانی شبیهش بشوی، هیچ ربطی به او نداری، او هم یک چیزی است که نمی دانیم وقتی بیاید چه می شود!

قبیله فرم دارد به یک گذشته ای که رفته و یک دوره خیلی کوتاه شیرین شبیه دوران نامزدی بوده در حدود ده سال مدینه النبی! و یک دوره ای که خواهد آمد در دوران ظهور احاله داده می شود و ما این وسط نمی توانیم شبیه هیچ کدام از این دو تا بشویم، دیگر تمام شد! الان هم توصیه مان این است که باید خیلی استیت بشویم، باید یک استیت خفن بشویم.

در حالی که الگوی سومی می توانیم داشته باشیم، الگوی اسلامی را نمی توانیم محدود به این دو تا بکنیم. اگر شما نظام امت و امامت، نظام اخوت را بخواهی توصیف کنی، می بینی که خود این متن مقدس اسلامی یعنی قرآن، اینطوری نیست که یا فضای قبیله فرم دارد توصیف می کند یا استیت فرم! نه! هم فضای فقه و احکام و تشریعات بسیار جزئی دارد، می زند می کشد، دست می برد، گردن می زند! و هم فضای نرم و عناصر اخوتی و ایمانی دارد. یعنی فقه الان دچار انحراف نشده، همین بحث هایی است که از اهل بیت ع به ما رسیده است و خود قرآن همینطور است. قرآن این همه بروزات حاکمیتی دارد، باید رسول الله ص اطاعت بشود، بعد هم که خلیفه تعیین می کند، خود امام هم که فرصت می کند خلیفه بشود از این تجربه ی بشری کامل بیرون نمی زند، باید با این تعامل بکند، اگر تعامل بکند به معنای بیرون زدن از الگو و ساختار خودش نیست، الگویش همین است! الگویش همین است که این تجربه بشری مورد استفاده قرار بگیرد. چون هم قدرت مهم است هم اخوت مهم است؛ هم مولفه های محتوایی قبیله‌ای که شما فرم قبلیه‌ای را برایش توصیه کردید مهم است و هم محتواهای قدرتی و حکمرانی و حاکمیتی و قهر و زور برای پیشبرد کار مهم است، که کتاب عنوان استیت را گذاشته است. لذا آن عدم امکان جمع شدن که کتاب ادعا می کند را نمی شود پذیرفت. چرا ما باید خودمان را در این دو الگو مفهومی اسیر کنیم، الگوی مفهومی امامت  و اخوت یک الگویی است که هم محتواهای اخوتی، محتواهای وحدتی مهم است و هم محتواهای حاکمیتی.

در جلسه گفتگوی ما با مؤلف کتاب، با الگوی مفهومی نکاح اسمائی عرفانی که در تعین ثانی است می‌خواستند این تضاد را درست کنند، تعین اول را نماد وحدت و قبیله‌فرم بدانند و تعین ثانی را نماد کثرت و استیت‌فرم! در حالی که تعین اول و ثانی که می گویی این ها مال عوالم حقی است و در صقع ربوبی است و هنوز عالم خلقی نداریم. ولی این ها بالاخره با هم رابطه ای دارند، تعین ثانی تجلی تعین اول است، اگر در تعین اول علم اجمالی است در تعین ثانی علم تفصیلی است، شما یک فرم قبلیه ای و استیتی درست می کنید و به تعین اول و ثانی هم نسبت می دهید و بعد می گویید این دو فرم هیچ وقت نمی توانند با هم جمع بشوند، در حالی که تعین ثانی امتداد وجودی تعین اول است، تجلی تعین اول است.

یک الگوی مفهومی سومی وجود دارد که می تواند هر دوی این ها را در خود جمع کند. انقلاب اسلامی هم این توصیفی که در کتاب شده نیست، انقلاب اسلامی عاقل است، هر دوی این دو ظرفیت را دارد می بیند، می خواهد تعامل کند، سیطره و تسلط غرب را می بیند، آن جوهره ی حقی که در غرب هست را می بیند بله می خواهد تسخیر کند، ولی به محضی که وارد تعامل برای تسخیر شد اینطوری نیست که از الگوی مفهومی خودش دست برداشته و وارد الگوی مفهومی استیت شده و دیگر وای الگوی مفهومی قبلیه فرم اسلامی از بین رفته است.

ظرف استیت واقعی است چون اسلام در کنار آن عناصر نرم و وحدت بخش؛ حکومت را می خواهد، حکمرانی را می خواهد، عناصر قدرت را می خواهد؛ اینطوری نیست که هر کسی که از حکومت اسلامی دم زد می افتد در استیت، نه آن حقایق اخوتی ایمانیِ اصیل بخواهد روی زمین بیاید به عناصر حکمرانی نیازمند است، خود قرآن این همه درگیری و جنگ و نزاع می کند، قاتلوا ائمه الکفر؛ از این به بعد هر جایی دیدی گردنش را بزن و … از آن طرف هم دارد که شما اخوان هستید، تغییرات اجتماعی با ارده شماست و … همه این ها را دارد.

اینکه جدا می کنیم و در این الگوی جدا کردن تباین ایجاد می کنیم و این دو امر متباین حالا می خواهند با هم معامله کنند، نه! واقعا این ها در یک ترابط با یکدیگر هستند.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_307

علوم انسانی شیطانی

نمی دانم این چندمین مواجهه ی جدی بنده با علوم غربی است اما هر چه هست این سبک تعامل سرنوشت زندگی ام را تغییر داده است.

اولین مواجهه ی جدی و از سر آگاهی در دانشگاه و با دانش مهندسی صنایع اتفاق افتاد. دانشی که همه ی دغدغه اش، اسما تحلیل و بهینه سازی فرآیندهای تولید و توزیع بود اما رسما و با تمام توان تلاش می کرد تا شیره ی جان کارگران کارخانه را بکشد و با کارسنجی و زمان سنجی دقیق، تا قران آخر حقوق پرداختی را تبدیل به کالا و سود کند.
به خاطر همین نکته دست از دانشگاه کشیدم، تحلیلم هم این بود که در چنین آب و هوایی در بهترین شرایط می توانم یک چرخدنده خوب در اختیار سرمایه داران و کارخانه داران باشم.

دومین مواجهه ی جدی بعد از حدود هشت سال زیست حوزوی برایم رخ داد. وقتی می خواستم از مشاوره و استعدادیابی برپایه ی روان شناسی اسلام مالی شده استفاده کنم. این تجربه هم در ابتدا خوب بود، احساس می کردم مشاور من را می فهمد و به دغدغه هایم احترام می گذراد. خوب بود، تا موقعی که مشاور محترم شروع به توصیه نکرده بود! گارد من در این سیر مشاوره همراهی بود، به توصیه ها عمل می کردم و مرتب گزارش می دادم. بعد از مدتی متوجه شدم که مسئله های من نه تنها حل نشدند بلکه حتی صورت آن ها نیز دارد از یادم می رود و در حال تبدیل شدن به انسانی دیگر هستم!
آن مسئله ها، آرمان ها و فلسفه ی زندگی من بودند، بدون آن ها زندگی برایم جذابیتی نداشت! پاک کردن آن صورت مسئله های هم که کاری نداشت. خودم بهتر می توانستم آن دغدغه ها را نادیده بگیرم و تبدیل به یک انسان به ظاهر موفق از درون تهی بشوم مثل…

سومین مواجهه ی جدی در یک رگه کار تخصصی در زمینه ی تعلیم و تربیت رخ داد. آنجایی که می خواستیم برای بهینه سازی فرآیند تحصیل حوزوی طراحی جدید داشته باشیم و می خواستیم از فرآورده های غربی هم استفاده کنیم. به مناسبت به علم تکنولوژی آموزشی نگاهی انداختیم و مختصر ارتباط تخصصی هم گرفتیم(هنوز هم در حال کاویدن این علم هستیم) از این علم هم فعلا نتوانستیم نفعی ببریم، چرا که توصیه هاشان مبتنی بر یک انسان شناسی ضعیف است که اصلا انگار تصمیم گرفته اند جنبه ی معنوی و روحانی انسان را که تعیین کننده ی جایگاه او در هستی است، نبینند.
در همین راستا به علوم استراتژیک هم سری زدیم، حاجتمان هم به دست آوردن تعریف درست از نقش و جایگاه رهبری بود. آنجا هم متوجه شدیم اصلا این ها پدیده ی رهبری بر قلوب مردم را نمی شناسند. البته متوجه می شوند افرادی این کار را انجام می دهند، اما توجیهی برای آن ندارند و نمی فهمند که این وسط چه اتفاقی دارد می افتد.

چهارمین مواجهه هم انگار با طعم علم کلام و در یک فضای آزاداندیشی انقلابی در حال رخ دادن است. به بهانه ی ذهن پروری اجتماعی به آثار اندیشمندان و روشنفکران نگاهی می اندازیم و آراء ایشان را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم. اینجا هم دومرتبه چون اندیشمندان ما از یک پارادایم خالص توحیدی و اسلامی تغذیه نکرده اند، گرفتار علوم انسانی شیطانی غربی شده اند و غالب روشنفکران جمهوری اسلامی برای تحلیل نظام اسلامی و ارزیابی آن از یک دستگاه تحلیل آلوده استفاده می کنند که فرآورده ای جز تحقیر و استخفاف ندارد. در واقع روشنفکران ما به دلیل تغذیه های سمی که داشته اند مذاقشان عوض شده و دارند حقیقت تابان انقلاب اسلامی را که همان تحقق عبودیت گسترده ی خدای متعال است، با عینک گل آلود و از درون چاه فاضلاب نظاره می کنند! روایت این ها هر چند ضروری است و فعل تفکرشان نیز ارزشمند است و غایت یک جامعه ی اسلامی است اما حاصل کارشان رقت انگیز و ناراحت کننده است.

کتاب پسااسلامیسم، که این روزها مشغول مطالعه اش هستیم هم از این دست آثار است.

بریده ای از این کتاب:

Post-Islamism

Rethinking the Relation between Religion and Politics in Iran

با استناد به تجربه سیاسی پیامبر و امامان شیعه، اسلام هیچگاه صاحب الگو، راهبرد و ساختار منسجمی برای اداره دولت مدرن (استیت) نبوده است. به زبان ساده تر، سازه ای به نام استیت اسلامی هیچگاه وجود نداشته و نخواهد داشت و ارجاع به مدینةالنبی و تجربه حکومت حضرت علی ﷺ برای کشف مکانیسم های پیچیده حکمرانی معطوف به استیت، آن هم استیت مدرن، از خبط روش شناسی عمده ای رنج می برد. این اما به هیچ وجه به معنی غیرسیاسی بودن مذهب نیست؛ بلکه برعکس چنین گزاره ای بیش از پیش دخالت مذهب در امر سیاسی را ترغیب می کند. مذهب غیرسیاسی به همان اندازه واجد پارادوکس است که مفهوم استیت اسلامی و اگر نمی توان از استیت اسلامی سخن به میان آورد، قطعاً و باید درباره کیفیت و ماهیت استیت مسلمانان سؤالات جدی معرفتی طرح کرد. رابطه استیت و مذهب همچـون رابطه سیاست و فرهنگ از نسبت تضاد و تکامل پیروی می کند. آن ها در عین حال که متضادند، امکان تکمیل یکدیگر را دارند. استیت از خطوط عمودی قدرت پیروی می کند و مذهب از خطوط افقی. این خطوط می توانند به یک به جنگ دائمی با یکدیگر بپردازند یا به صلح نسبی و توازن برسند، اما آن ها هیچگاه یکی نیستند. پسااسلامیسم در صدد طرح پرسش هایی برای ایجاد توازن بین مذهب و سیاست در دوران مدرن است.

کتاب پسااسلامیسم – مقدمه

پس از مطالعه مقدمه کتاب پسااسلامیسم آقای میلاد دخانچی، نکاتی به ذهن می‌رسد که برای ثبت و قضاوت در خصوص آن بعد از مطالعه کامل کتاب، در یک یادداشت تقدیم می‌شود.

۱. مولف در این اثر در پی اثبات نامتوازنی رابطه مذهب و سیاست در ایران است و اینکه این رابطه محتاج بازنگری است؛ همانگونه که خود نویسنده به آن تصریح می‌کند. البته باید دید که نویسنده برای نشان دادن و اثبات ادعای خود تا چه اندازه موفق خواهد بود؟
همچنین جای تامل هست که تا چه اندازه مولف به سوال مهمی پرداخته است؟ این سوال چه کسانی است؟ این مسئله تا چه اندازه سوال جامعه و ذهن جامعه است؟ با توجه به فضای ذهنی جامعه، آیا خوب است که این سوال را برجسته کنیم؟

۲. نویسنده شریعت و سیاست را از دو جنس متفاوت می‌داند و این را با نقل قولی از یک منبع دسته دوم به ملاصدرا نسبت می‌دهد. و همچنین ادعا می‌کند که برای بازنگری رابطه مذهب و سیاست در ایران و ایجاد توازن بین آن دو، نباید از یک جنس تلقی شوند و توازن را بین دو امر متضاد و متکامل می‌داند.
در اینجا بعد از چشم پوشی از نسبتی که به صدرا می‌دهد، باید یک جمله کلیدی از حضرت امام را متذکر شد تا بعد از آن که تماما کتاب مطالعه شد، بتوان در خصوص آن قضاوت کرد؛ آن هم این جمله «اسلام هو الحکومة». به خصوص که نویسنده در همین مقدمه تصریح می‌کند که منظور او از استیت، حکومت است، نه دولت و قوه‌ی مجریه که برای آن منظور از لفظ «گاورمنت» استفاده می‌کند. و البته اشکال دیگری هم که در این مقام به نویسنده هست این است که چرا سیاست را همان‌چیزی می‌فهمد که در غرب ترجمه می‌شود؟

۳. مولف کتاب ریشه‌ی مشکل دولت مدرن در ایران و مشکلاتی که در رابطه بین دولت مدرن و مذهب وجود دارد را در ترجیح هستی‌شناسی بر معرفت‌شناسی در نگرش عام ایرانیان می‌داند و این غلبه و ترجیح را هم در نگاه فیلسوفان به خصوص صدرا می‌بیند؛ نویسنده بر این باور است که نگاه‌های مسلط معرفتی در جوامع، از فیلسوفان آن جامعه تاثیر پذیرفته است و علت این تقدم هستی‌‌شناسی بر ماهیت شناسی و معرفت شناسی را، فلسفه‌ی صدرا می‌داند.
در اینجا تنها به این جمله اکتفا می‌شود که فلسفه صدارایی و وجودی در حوزه هم حاکم نشده است چه برسد به ذهن مردم! فلسفه‌ی حاکم فلسفه‌ مشایی است.

حفاظت شده: به بهانه ی نشست ها کتابی2!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

کتاب پسااسلامیسم2_ روش دانشگاهی

?روش دانشگاهی

نکته ای که در مطالعه کتاب پسااسلامیسم به وضوح به ذهن میرسد، استدلالات ضعیف این کتاب است.
استدلالات سست اتقان کتاب و اطمینان مخاطب به غایت کتاب را تضعیف میکند.

شاید بتوان گفت نویسنده در این نوشتار در صدد بیان تمامی لایه های استدلالش نیست و بسیاری از آنها را در تقدیر دارد، لکن اینطور به نظر نمی رسد.

حقیقت آن است که مقصر این ضعف استدلال فقط شخص نویسنده نیست. علت اصلی این ضعف را میتوان در شیوه پژوهش دانشگاهی دانست. یکی از فرق های شیوه دانشگاهی با شیوه حوزوی همین اتقان کم و زود به نتیجه رسیدن است. سراسر علوم انسانی غربی پر است از همین استدلالات که از شواهد کم نتیجه ی کلانی گرفته میشود.

این شیوه اشکالات فروانی دارد. لکن نکات مثبت زیادی نیز دارد. مثلا یکی از فواید این شیوه زود به نتیجه رسیدن و سهولت امتداد است. سختی شیوه حوزوی باعث شده درگیری در مبانی بسیار زیاد شود و رسیدن به نتایج ملموس و حل مسئله بسیار صعب گردد. لذا خروجی کمی را به دست دهد.

هم حوزه هم دانشگاه لازم است که در شیوه های پژوهشی خود تجدید نظر کرده و از تجریبات یکدیگر استفاده کنند.

تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (1) دغدغه‌ی خواستنی کتاب

آقای دخانچی دغدغه‌ی پیشبرد انقلاب اسلامی و اصلاح کاستی‌های آن را دارند، پاسخ این دغدغه را هم در سطح واقعی و عمیق تئوریک جستجو می‌کنند! مبتنی بر یک آسیب‌شناسی از وضع موجود انقلاب اسلامی و راهی که آمدیم، به یک پیشنهاد که این آسیب را برطرف می‌کند رسیده‌اند، و این بسیار ارزشمند است.

اساساً تأمل در این افق کمتر توسط اندیشمندان معاصر اتفاق می‌افتد. اینکه به کل مسیری که آمدیم نگاه بیندازند و یک آسیب‌شناسی از کل مسیر داشته باشند و پیشنهادی نیز برای برطرف کردن آن آسیب داشته باشند. این افق اندیشدن به یک ایده اصلاحی است.

ایده اصلاحی خیلی از مبانی فکری و شخصیت فرد ارائه دهنده‌ی ایده تغذیه می‌کند.

اندیشیدن انسان‌های فکور جامعه در این افق خود یک پیشرفت جدی محسوب می‌شود. اساساً دامن زدن به اینکه جوانان اهل فکر ما به کل صحنه انقلاب بنگرند و برای پیشبرد و پیش رفتن در ادامه مسیر پیشنهادات خودشان را ارائه بدهند، خود پیشرفت است.

حضرت آقا نگاه بسیار مثبتی به حضور نخبگان در این افق دارند. این افق اساساً یک افق نخبگانی است و آقا حضور نخبگان در این افق را فتح الفتوح انقلاب اسلامی تصویر می کنند.

«فتح ‏الفتوح انقلاب اسلامى اين‌هاست. پيشرفت واقعى اين است كه جوان‌هاى ما، نخبگان ما نسبت به آينده احساس مسئوليت كنند؛ براى خودشان ديدگاه تعريف كنند؛ براى كشور آينده‏اى را تصوير كنند، مجسم كنند، احساس كنند و اين احساس را اظهار كنند؛ كه آماده ‏اند براى رسيدن به اين آينده تلاش كنند. اين چيزى است كه امروز وجود دارد؛ اين را بايد تقويت كرد».[1]

آسیبی که ایشان رصد کرده‌اند، عدم توازن بین سیاست و مذهب است و پرسش اصلی جهان معرفتی اثر خودشان را به این شکل بیان می‌کنند:

«تجربه معاصر رابطه سیاست و مذهب در ایران، وضعیتی را رقم زده است که در آن نه سیاستمداران از دستاورد خود راضی اند و نه شریعتمداران. به عبارتی دیگر نه بدنِ سیاست احساس سلامت و نشاط می کند و نه روح مذهب احساس پویایی و الهام بخشی. آیا می توان با ایجاد توازن بين شریعت و سیاست، روحی الهام بخش بر بدن سالم سیاست دمید؟»[2]

با اینکه رویکرد اصلی اثر ایشان رویکردی در زمره‌ی نظریه سیاسی محسوب می‌شود، اما سعی کردند که در فصل اول کتاب به نگاه‌های مبنایی که ایشان را به این تحلیل رسانده است نیز بپردازند و این خود یک کار ارزشمند دیگری است.

فهمی که ایشان از این عدم توازن دارند این است که نداشتن درک از اهمیت چگونگی اداره جامعه و یکی انگاری سیاست و مذهب باعث این عدم توازن شده است، ما در چگونگی اداره با دو شکل مواجه هستیم. 1. استیت‌فرم 2. قبلیه‌فرم. شکل اداره استیتی که همان دولت-ملت مدرن است، در تعارض با شکل اداره قبلیه‌‌ای است و اینکه اسلام‌گراهایی که این حیات نوین انقلابی را در پیش روی ما گذاشتند تصور کردند که می‌توانند یک استیتِ اسلامی یا اسلامِ استیتی داشته باشیم، یک تصور اشتباه بوده است که عامل گیر کردن ما در وضع فعلی است و چالش‌های در حکمرانی پساانقلابی ما ایجاد کرده است. این فهم را اسلامیسم می‌نامند و پیشنهادشان این است که از این یگانه انگاری مذهب و سیاست دست برداریم و این عدم توازن ناشی از این یگانه انگاری را ببینیم و به فکر ایجاد توازن بین مذهب و سیاست باشیم و تکنیک‌هایی برای این ایجاد توازن نیز پیشنهاد می‌دهند؛ و این پیشنهاد خودشان را پسااسلامیسم یا پُست‌اسلامیسم می‌نامند.

 

[1]. بيانات در ديدار شركت‏ كنندگان در ششمين همايش ملى نخبگان جوان (12/ 07/ 1391).

[2] پسااسلامیسم – مقدمه – ص 12

 

#یادداشت_295

استیت مفهومی مدرن (بررسی تاریخی مفهوم استیت) – در نقد کتاب پسااسلامیسم (میلاد دخانچی)

بسم الله الرحمن الرحیم

  • مفهوم  State در غرب تا سده شانزدهم رواج سياسـي نيافتـه بـود. نخـستين كـاربرد آن دربحث علمي به ماكياولي نسبت داده می شود. فلذا مفهوم استیت اساسا یک مفهوم مدرن می باشد.
  • در فضای اعتباریات این گونه بحث می شود که مفاهیم اعتباری، از آن جایی که جنس و فصل ندارند، هویت آن ها به غایت و اثر آن ها شناخته می شود و اساسا مفاهیم اعتباری را به کمک همان اثر، می توان تعریف کرد. فلذا باید این را پذیرفت که نمی توان برای مفاهیم اعتباری جنس و فصل مشخص نمود و به وسیله این جنس و فصل در تاریخ به مصادیق آن مفهوم پرداخت. چرا که اساسا مفاهیم اعتباری برای رفع نیاز حقیقی به وجود آمده اند و یک اثر حقیقی نیز دارند. و در این صورت وقتی در گذشته این نیاز نبوده و یا اگر بوده ، این مفهوم اعتبار نشده بوده، نمی توان آن مفهوم را به مصادیقی در ما قبل خود نسبت داد.
  • با این توضیحات در مورد مفاهیم اعتباری، همین ادعا را در مورد مفهوم استیت می توان کرد، که اساسا مفهوم استیت یک فرم و ساختار اداره جامعه ای می باشد. که با پشتوانه های سرمایه دارانه ایجاد شده است و نیازهای سرمایه دارنه در اعتبار این مفهوم به شدت نقش داشته اند لذا اساسا مفهوم و ماهیت استیت یک مفهوم و ماهیت مدرن می باشد و بسط آن به ماقبل دوران مدرن اساسا امری اشتباه می باشد.
  • البته این که شاید در برخی از ویژگی ها، استیت با برخی از مدل های اداره جامعه اشتراک هایی داشته باشد امکان پذیر است اما این اشتراکات به معنای این که بتوانیم مفهوم استیت را به گذشته نسبت داد، نیست.
    • و حتی با کمی سختگیری، می توان این گونه ادعا کرد که آن اشتراکات نیز، مشترک لفظی می باشند که چرا که اساسا مفاهیم مدرن در پارادایمی غیر از پارادایم گذشته ایجاد می شوند و این اشتراکات ظاهری می باشند و در اصل و باطن تفاوت هایی در همان اشتراکات وجود دارد.
  • البته در این میان عده ای دیگر State را پديده اي قديمي، جهان شمول و مربوط به همه جوامع تلقي مي كننـد State در این نگاه بــه صـورت نطفــه حتـي در جوامـع ابتــدايي هـم وجــود داشـته اســت.
    • التبه که حتی با پذیرش این نظر، باز می توان این گونه ادعا کرد استیت مدرن اساسا به سبب نظام سرمایه داری آنقدر ماهیت ویژه ای پیدا کرده است که نمی توان آن را با استیت قدیم و جوامع ابتدایی یکسان دانست و تسامحا به هر دوی آن ها استیت گفته می شود و اساسا استیت همان مفهوم مدرن را شامل می شود.

امامت و امت به مثابه محتوای اداره جامعه نه یک فرم مشخص – در نقد کتاب پسااسلامیسم ( میلاد دخانچی )

بسم الله الرحمن الرحیم

  • استیت فرم و قبیله فرم، دو گونه از ساختار و فرم اداره جامعه می باشد. و هر کدام ویژگی های خاص خود را دارند، تفاوت های این دو فرم را در سه حوزه قاهریت و قلمرو و قانون اداره جمعیت بررسی می کنند. اما مسئله ای که در این یادداشت قرار است به آن پرداخت شود این است که نظریه امامت و امت که در اندیشه سیاسی تشیع قرار دارد، در کدام یک از این دو فرم و ساختار جای دارد؟
    • اکثر اندیشمندان با بررسی ویژگی های استیت و قبیله، به این نتیجه می رسند که امامت و امت در قالب قبیله معنا پیدا میکند.
    • اما نکته ای که حائز اهمیت می باشد این است که نظریه امامت و امت در اندیشه سیاسی بیش از این که یک ساختار و فرم برای اداره جامعه باشد، یک محتوا و معنا برای اداره جامعه می باشد. فلذا نسبت دادن زود هنگام قبیله فرم به نظریه امامت و امت اشتباه می باشد.
    • در ادبیات علوم اجتماعی دوگانه فرم و محتوا به خوبی تصویر می شود. نظریه امامت و امت هم مثابه محتوا برای اداره جامعه می باشد و این نظریه می تواند به فرم های مختلقی درآید و ایفای نقش کند.
    • اما نکته ای که باید آن را پذیرفت این است که باتوجه به محتوای نظریه امامت و امت اگر بخواهد تبدیل به یک فرم و ساختار شود، علی الظاهر به فرم قبیله ای شباهت های بیشتری دارد اما این ما را نباید به اشتباه بیاندازد و همه ویژگی های فرم قبیله ای را برای نظریه امامت و امت قائل شویم چرا که این محتوای امامت و امت هست که فرم خود را طراحی می کند نه برعکس.
    • توضیح بیشتر:
      • این که امامت و امت را به مثابه محتوا می دانیم یعنی این که در اندیشه سیاسی تشیع، جامعه متشکل از انسانها، باید به وسیله انسان کامل اداره شود و انسان کامل درصدد این است که یک فرد فرد انسان ها را به سمت کمال حرکت دهد و دو این که خود جامعه به ما هو جامعه ( با پذیرش صاحب هویت بودن جامعه ) را نیز به سمت کمال سوق دهد. این مغزای نظریه سیاسی امامت و امت می باشد و از آن جهت که در ویژگی های استیت و قبیله، این گونه بیان می شود که قلمرو قبیله اعضای خودش می باشد. این فهم ایجاد می شود که این نظریه در حیث ساختاری به قبیله فرم نزدیک تر است. اما اگر این فهم سبب شود که تمامی ویژگی های قبیله فرم را به آن نسبت دهیم، اشتباه می باشد.
    • شاید بتوان این گونه ادعا کرد که اساسا محتوای نظریه امامت و امت، به تبع ویژگی هایش و محیط جامعه می تواند در ساختار های مختلفی ظهور و بروز کند. البته این به معنای التقاط با فرم های غربی نمی باشد. و این بیان نیازمند توضیح بیشتر است که باید در یادداشت های دیگر به آن پرداخت.
    • برای نمونه نظریه امامت و امت در دوره حضرت رسول در فرم قبیله ای ظهور پیدا می کند ولی در دوره فعلی در جمهوری اسلامی، با فرم دیگری که ادعای ما این است که این فرم استیت غربی نیست، ظهور پیدا میکند.
      • به عبارت دیگر نظریه امامت و امت یک طریقت و معنا می باشد. و برای تبدیل شدن به شریعت، می تواند در کالبد های متفاوتی ظاهر شود البته که این کالبد ها که در دل شریعت می باشند، برگرفته از همان طریقت می باشند.

حفاظت شده: فرضیه هایی پیرامون کتاب پسا اسلامیسم

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نگاهی به مقدمۀ کتاب

#نشستهای_علمی
#مطالعه
#پسا_اسلامیسم
2

▫️نگاهی به مقدمۀ کتاب

میلاد دخانچی اهل تأمل و تفکر است. غرب را دیده، چشیده، در آن رشد یافته و اکنون اینجا است.
بین اهل فکر است نه اهل سیاست و به فضای ذهن‌پروری وصل است و کارهای چون جیوگی را سامان داده است.
در کل رویکرد مثبتی نسبت به انقلاب اسلامی دارد، دلسوز است و به نظر اهل انصاف می‌رسد.
نسبت به اندیشه‌های خود مطالبۀ نقد دارد و می‌خواهد بیاندیشد.
اهل دیدن فرهنگ است و از همین زاویه دارد به مسائل نگاه می‌کند.
این که دیدگاه‌های صدرایی را وسط می‌کشد برای ایجاد «چالش امتداد» خوب است.
طبعاً دربارۀ ایشان انتظار نقطه‌های عزیمت متفاوتی را باید داشت.
بحثی که در این کتاب ارائه کرده انسجام دارد و به یک موضوع پرداخته است.

همان طور که پیشتر پرسیده شد، می‌توان پرسید : آیا به سؤال مهمی پرداخته است؟
چه میزان ذهن جامعه با این سؤال درگیر است؟ چه گسترۀ شیوعی دارد؟

آنچنان که از مقدمه برمی‌آید آقای دخانچی منتقد چند چیز است :
• منتقد نظام آموزشی ایرانی که روی حفظیات تمرکز می‌کنند نه تفکر انتقادی؛
• منتقد تصمیم‌های بدون تأمل در کشور ایران؛
• منتقد بی‌توجهی به چیستی و چگونگی و عطف توجه به هستی. از جمله چرایی و علت وجودی؛
• منتقد عدم توازن در فرهنگ ملی از جمله عدم توازن در دین و سیاست؛
• منتقد عدم شناخت دولت مدرن : «در نظریه‌پردازی معاصر، متفکران مسلمان دربارۀ ماهیّت دولت مدرن تأملات جدی نکرده‌اند»؛
• منتقد «فقدان ادبیات مشترک در فهم ماهیت و جایگاه دولت مردن و نسبت آن با مذهب و جامعۀ مذهبی»؛
• منتقد آشفتگی زبانی دربارۀ دولت و حکومت است؛
• منتقد نزاع بی‌حاصل دولت و حاکمیت یا همان گاورمنت و استیت، فروپاشی اخلاق اجتماعی و نضج گرفتن نئولیبرالیسم، ابهام در جایگاه علوم انسانی و افول کارآمدی، است؛
• منتقد این که مذهب و سیاست در فضای پساانقلابی از رابطۀ متضاد و متکامل محروم شده‌اند؛

و از چند چیز استقبال دارد :
• استقبال از این دیدگاه که تکنیک و ساختار از مبانی تغذیه می‌کند، لذا دیدگاه شهید آوینی را طرح می‌کند و دنبال می‌کند؛
• استقبال از این نظر که مذهب را در عرصۀ سیاست ایران نمی‌توان نادیده گرفت؛
• استقبال از ساده‌سازی مفاهیم علوم اجتماعی و بررسی امکان آن؛

چند دیدگاه دارند :
• تأکید بر ثنویت و تضاد و درگیری سیاست و مذهب دارد و بر لزوم هر دو و نیاز به توازن بین آن دو تأکید دارد؛
• سیاست معاصر برآمده از فلسفۀ ملاصدرا است و «ریشۀ ترجیح هستی‌شناسی بر معرفت‌شناسی و روش‌شناسی در نگرش عام ایرانیان» همین دستگاه فلسفی است؛
• مفاهیم سیاسی اسلام با استیت، نسبت تضاد برقرار می‌کنند؛
• تاریخ شکل‌گیری مؤلفه‌های استیت مدرن در دوره‌های مختلف نظیر انقلاب مشروطه، پهلوی اول و دوم؛
• علت شکست دولت پهلوی عدم ایجاد توازن بین مذهب و سیاست؛

در این نوشته گویا عطف توجه کرده به این که «تجربۀ معاصر رابطۀ سیاست و مذهب در ایران، وضعیتی را رقم زده است که در آن نه سیاست‌مداران از دستآورد خود راضی‌اند و نه شریعت‌مداران».
• پرسش اصلی او در «پسااسلامیسم» آن است که آیا با توازن بین سیاست و مذهب می‌توان روحی الهام‌بخش بر بدن سالم سیاست دمید؟

 

?

تأملی در معنای واژه «تضاد» در مسأله «تضاد بین شریعت و سیاست»

#نشست_کلامی

#پسااسلامیسم

 

 

?آقای دخانچی در مقدمه کتاب پسااسلامیسم برای ادعای خودشان مبنی بر تضاد شریعت و سیاست، از سخنان ملاصدرا شاهد می آورند که ایشان هم اعتقاد به تغایر شریعت و سیاست دارند.

سپس بعد از ذکر این مسأله، می گویند رابطه مذهب و سیاست در ایران نامتوازن است و احتیاج به بازنگری دارد و باز در اینجا ادعا می کنند که توازن در جایی معنا دارد که آن دو امر، دو امر متضاد و متکامل باشد و الا اگر آن دو از یک جنس تلقی شوند، توازن بی معنا می شود.

 

?اولین نقدی به این کلام به ذهن می رسد (چنانچه در حلقه بیان شد) این است که آقای دخانچی اصطلاحات تضاد، تناقض و تغایر را بدون دقت به در جای هم بکار می برد. چراکه اساسا معنای علمی منطقی واژه تضاد با واژه تغایر باهم متفاوند. تغایر اعم از تضاد است. تغایر تقسیم می شود به تماثل، تخالف و تقابل و تضاد یکی از اقسام تقابل است.

 

?اما شاید بتوان به این نقد پاسخ داد که خواننده باید از سطح الفاظ عبور کرده و سعی بر فهم مراد متکلم داشته باشد. ظاهرا مراد ایشان از تضاد، همان تغایری است که ملاصدرا می فرمایند نه تناقض اصطلاحی تا به ایشان اشکال کنیم که این کلام با کلام امام (الاسلام هو الحکومه) تنافی دارد. شاهد این کلام این است که ایشان در بند اول صفحه 12 می فرمایند: اگر این دو امر را از یک جنس بدانیم، ایجاد توازن بین آنها ممکن نیست چراکه اساسا ایجاد توازن بین دو امر متضاد و متکامل معنا دارد. این کلام ایشان نشان می دهد مراد ایشان از تضاد، این است که سیاست و شریعت جنس ماهویشان یکی نیست نه اینکه متضاد (به معنای اصطلاحی منطقی) هستند.

 

?البته جای این چالش و سوال باقی است و باید دقت کرد که ایشان در ادامه کتاب، همیشه از واژه تضاد در معنای تغایر استفاده می کنند یا اینکه گاهی به معنای اصطلاحی خودش نیز استفاده می کنند؟ در این صورت شاید فهم دقیق سخنان ایشان کمی با مشکل مواجه شود.

در مجموع هرچند عدم دقت در کاربردن اصطلاحات، امری اشتباه و باعث سوء برداشت می شود ولی از طرفی خواننده باید تمام سعی خود را بکار ببندد و با متن همدلانه مواجهه داشته باشد. اساسا بعضی مطلقا قائل هستند که متن و الفاظ همیشه نسبت ذهن و معنا نارسایی هایی دارد. بخاطر همین برای تحقق تفاهم و گفتگو، خواننده همیشه باید مواجهه اش با سخنان دیگران همدلانه باشد تا بتواند خودش را به معنا و ذهن گوینده نزدیک کند.

کتاب پسااسلامیسم1- «گفتمان سازی»

کتاب پسااسلامیسم
یادداشت اول

✨«گفتمان سازی»
از ویژگی های خیلی خوب کتاب می توان به قلم خوب نویسنده اشاره کرد. متن از ساختار خوب و متقنی برخوردار است و سیر بحث کاملا مشخص است. از طرفی ایشان توانسته مباحث مهم علوم انسانی و علوم اسلامی را به زبان ساده و صمیمی بیان کند. متن خیلی خوب با ذهن خواننده ارتباط میگیرد و دغدغه ی خود را صمیمانه منتقل میکند و در پی حل مشکل بر می آید. مخاطب احساس میکند که نویسنده درد دارد و دنبال پیدا کردن راه حل است. سعی کرده مبانی پیچیده و اصطلاحات خشک را خیلی ساده توضیح دهد و تا حدودی موفق هم بوده است.
از مثال های پر تکرار بسیار ساده و ملموسی استفاده کرده که سبب میشود که خیلی از ذهن خواننده عادی جامعه فاصله نگیرد و بتواند در سطح فکر او به فاصله ی بسیار کم به حل مسئله بپردازد که این همان کاری است که متکلم باید بکند. لذا به نظر می توان گفت که توانسته نقش نویسنده را به خوبی ایفا کند.

استاد فلاح: «. نویسنده آن کسی است که ذهن جامعه دستش است و می تواند حرف های جامعه را در یک سطح راقی تر و با زبانی شیواتر بهشان برگرداند. به خاطر این هم هست که نویسنده ها انسان های موثری هستند در جامعه»

آشنایی با پسا اسلامیسم

#نشستهای_علمی
#مطالعه
#پسا_اسلامیسم
1

▫️آشنایی

«پسا اسلامیسم» دغدغۀ کیست، مسألۀ کیست، چقدر گسترش دارد، چقدر فایده دارد؟ آیا این دغدغه ها قشر مؤثر جامعه را زمین گیر کرده است؟ قشر فرهیختۀ جامعه مسأله هایی در این باب دارد که عمیق شمرده می شود؟ آیا قشر فعال جامعه ولو این مسأله ها را به وضوح ندارد باید پیدا کند؛ یعنی مسأله ها در شمار مسائلی است که رشدآفرین است؟

ریز عنوان کتاب این است «بازنگری رابطۀ مذهب و سیاست در ایران»

حضرت آقا جوهر اصلی در انقلاب امام را رابطۀ دین و دنیا و دین و سیاست می خوانند.
اگر این کتاب واقعاً به این رابطه پرداخته و سعی کرده هم نگاهی به اندیشۀ پشتیبان انقلاب داشته باشد و هم نگاهی به عینیت جامعه داشته باشد، ابتدائاً به نظر می رسد می تواند موضوع مهمی شمرده شود. باید ببینیم ذهن شریف نویسنده کجاها رفته است، چه دیده است، از کجاها برخاسته است، اصلاً کیست.

?