نوشته‌ها

آنچه که در تعریف آزاداندیشی ندیده ایم؟!

از آنجا که آزاداندیشی، گفتمانی از جنس رقم زدن یک ذائقه است و می توان این گونه تصویر کرد که بعد از محقق شدن این گفتمان، عملا جامعه نخبگانی و به تبع آن، مردم، ذائقه ای پیدا کرده اند که اساسا هر تقابل آرایی که بوی فهمیدن و اندیشیدن و کشف حقیقت میرود برایشان مقدس و قابل پیگیری خواهد بود. در این اتمسفر فرهنگی، هیچگاه نفاق توانایی عرض اندام پیدا نخواهد کرد حتی اگر بنای به دیده شدن از سمت مردم داشته باشد می بایست کاملا در راستای روشن شدن حقیقت گام بردارد و الا از دایره انتخاب مردم حذف خواهد شد.

شکل گیری این اتمسفر فرهنگی به وسیله گفتمان سازی قطعا یک عبادت بزرگ است اما باید این موضوع را نیز مورد توجه قرار داد که وجه سلبی این گفتمان می بایست در تعریف خودش دیده شود لذا به نظر می آید در تعریف آزاداندیشی می بایست نقطه های تضاد روشن شود و به تعبیری تعرف الاشیاء به اضدادها راهبردی در کنار پی بردن به ماهیت شناسی ایجابی آن قلمداد گردد.

یکی از وجوه سلبی که می توان در تعریف آزاداندیشی به آن اشاره کرد، کنار زدن تمام جریان هایی است که اندیشیدن در جامعه را نفی می کند، چه اینکه این جریان ها حامل یک دعوت باشند و یا حتی اقداماتی در حوزه های تربیتی و … تعریف کنند.

چرا الگوی «چرخه»

مبتنی بر «نظریه پیشرفت فرهنگی»، چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی پیشنهاد شده است. این چرخه مشتمل بر ۱۱ عنصر است که این عناصر قطعات ساخت اجتماعی است و هنگامی که این عناصر دست به دست هم دهند یک «چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی» پدید خواهد آمد و هنگامی که این چرخه یک‌دور بچرخد، در دور دوم در مرتبه قبل نیست، بلکه یک ارتقا می‌خورد؛ مانند فنر. و شاید بهتر این باشد که از الگو مفهومی «متّه» استفاده شود؛ چرا که این چرخه‌ی پیشرفت است و قرار است بدرد و جلو برود.

مبحثی که در این یادداشت قصد پرداختن به آن شده است؛ استفاده از «الگوی چرخه» است؛ اینکه اساسا چرا میان عناصر، یک رابطه‌ی چرخه‌ای برقرار می‌شود؟

یکی از نکاتی که نیاز از به آن توجه کرد این است که ما قرار است «پیشرفت فرهنگی» رقم بزنیم، نه صرفا به یک پویش فرهنگی بپردازیم؛ چنانچه که وضعیت کنونی «فرهنگ» تنها یک پویش است؛ نه پیشرفت.
در نظریه پیشرفت با تاکید گفته شده است باید تحقق پیشرفت توسط «اراده‌ی ملی» باشد؛ یعنی باید از راه اراده‌ی ملی به پیشرفت رسید و یعنی بدون اراده‌ی ملی به پیشرفت واقعی و همه‌جانبه نخواهیم رسید و یا حتی بالا‌تر این را بگوییم که اساسا «جانمایه» و «روح» پیشرفت، اراده‌ی ملی است.

تحقق اراده‌ی ملی در پیشرفت فرهنگی، به این رابطه‌ی چرخه‌ای در میان عناصر یازده‌گانه‌ای است که معرفی می‌شود. به عبارت دیگر اگر قرار است در عرصه‌ی فرهنگ «اراده‌ی ملی» رقم بخورد، در این چرخه‌ی یازده عنصره، که نام آن را چرخه‌ی پیشرفت فرهنگ می‌گذاریم محقق می‌شود.
وقتی از الگوی مفهومی چرخه استفاده می‌شود، یعنی شروع این چرخه مشخص است و همچنین پایان آن هم مشخص است؛ به عبارت دیگر نقطه‌ی شروع نقطه‌ی پایانی می‌شود و برای دور دوم همان نقطه یک ارتقا می‌خورد و شروع می‌شود؛ و همچنین در این الگوی چرخه این ادعا وجود دارد که برای تحقق هر یک از عناصر مفرّی از عنصر قبلی نیست، و به عبارتی بهتر هر عنصر از این چرخه، وابستگی شدیدی به عنصر قبلی خود دارد.
با دقت در عناصر این چرخه‌، شاید بتوان به این نتیجه رسید که بهترین الگو مفهومی برای تصور مناسبات این عناصر، همین الگوی چرخه است؛ البته با همان نکته افزوده‌ای که چون قرار است روح پیشرفت در این الگو مطرح باشد،‌ با یک ارتقا همین الگو چرخه را به «متّه» ویرایش بزنیم.

امّا توجه و دقت در عناصر:
تا هنگامی که عنصر «هدایت رهبری» نباشد، اساسا عنصر «عاقله فرهنگی» کاری نمی‌تواند بکند و این عنصر عاقله برای هدایت‌های رهبری شکل می‌گیرد و همچنین اگر این عنصر بعد از هدایت‌های رهبری نباشد، امکان به صحنه رسیدن هدایت‌‌های رهبری وجود ندارد؛ کما اینکه می‌بینیم اینگونه هم هست.
وهمچنین عنصر «ایده‌ی فرهنگی مادر» اگر ولیده‌ی عاقله‌ی فرهنگ نباشد، اساسا ایده‌ی فرهنگی مادر نیست و در تعریف این ایده آمده است که باید ولیده‌ی عاقله باشد، هر چند این عاقله از هدایت‌های رهبری استفاده می‌کند؛ و لذا اینجا می‌توان گفت اگر خود رهبری دست به تولید ایده‌ی فرهنگی مادر بزند، این ایده نخواهد گرفت و ایده‌ی فرهنگی مادر نخواهد شد و به طبع آن این ایده ممکن نیست «گفتمان پایه» که عنصر بعدی است، بشود؛ کما اینکه خود «گفتمان پایه» امکان ندارد بدون ایده‌ی فرهنگی مادر محقق شود؛ به خصوص با تعریفی که از گفتمان داریم؛ مطالبه‌ی همگانی و ملی که به صحنه‌ی عمل کشیده می‌شود.
و برای طراحی‌های راهبردی ناچار از داشتن یک «گفتمان پایه» هستیم؛ و اساس تا هنگامی که گفتمان پایه نداشته باشیم «طراحی‌های راهبردی» و یا «الگوی پیشرفت فرهنگی» نخواهیم داشت؛ چرا که طراحی یک پدیده‌ی اجتماعی است و اگر جامعه خود طراحی را انجام ندهد، پای آن نمی‌ایستد.

برای اینکه اطاله‌ی سخن نشود، از بررسی رابطه دیگر عناصر چشم پوشی می‌شود و دوباره این ادعا مطرح می‌شود که اساسا در چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی، تقدم و تاخر این عناصر مهم و ضروری است و نمی‌شود از روی چند عنصر پرید و برای اینکه هر عنصر کار کرد درست خود را داشته باشد و یا حتی برای اینکه واقعا محقق شود، نیاز به عناصر ماقبل خود دارد و همین مناط است که ما را به استفاده‌ی از الگو مفهومی «چرخه‌» در چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی وادار کرده است. و حتی برای آنکه دور دوم از چرخه هم شروع شود، و به عبارت دیگر برای اینکه هدایت‌های رهبری ارتقا بخورد، نیازمند به عنصر یازدهم؛ «روایت پیشرفت» هستیم؛ باید این روایت به رهبری برسد تا بتواند در دور جدید هدایت‌ داشته باشند و معمولا به خاطر عدم تحقق این چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی، هر ایده و سخنی که رهبری بیان فرموده‌اند در همان نقطه اول باقی مانده است و دوباره توسط ایشان ویرایش و ارتقا نخورده است.

بنابراین در نهایت می‌توان گفت که استفاده‌ی از الگوی مفهومی «چرخه»، در ایده‌ی «چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی» به عنوان یک روش حل مسئله، به خاطر مناطی بود که در رابطه‌ی میان عناصر این چرخه مدنظر قرار گرفته است و به خاطر اهمیت ترتّبی که میان این عناصر وجود دارد؛ باید از الگوی «چرخه» استفاده شود و البته با یک ارتقا هم می‌توان الگو مفهومی «متّه» را نیز به کار بود.

 

 

 

از منظومه فکری تا چرخه عملی !

مقام معظم رهبری در 14 مهر 1389 در دیدار با نخبگان ، در جهت پیشرفت علمی کشور و در ضمن نکات متعدد ، نکته ای را به شرح زیر باین نموده اند :

آنچه در کشور لازم است و میتواند موقع و جایگاه علمی کشور را به طور شایسته و افتخارانگیز به ما نشان دهد که بالا رفته، وجود یک چرخه‌ی علمىِ کامل است.
در همه‌ی بخشها یک چرخه‌ی به‌هم‌پیوسته‌ی مهمی از انواع دانشهائی که مورد نیاز کشور است، باید وجود داشته باشد تا اینها هم‌افزائی کنند و به کمکِ هم بیایند.
یک مجموعه‌ی کامل علمی در کشور بایستی به وجود بیاید؛ این هنوز نشده. این جزیره‌ها بایستی به طور کامل به هم متصل شوند، یک مجموعه‌ی واحد تشکیل شود؛ به هم کمک کنند، همدیگر را پیش ببرند، هم‌افزائی کنند، راه را برای جستجو و یافتن منطقه‌های تازه‌ی علمی در این آفرینش وسیع الهی باز کنند؛

به نظر میرسد این اندیشه که سعی در همساز نمودن تکه های متفرق از یک کل دارد، همان اندیشه ایست که به دنبال فهم و ارائه طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن است. بلکه همان اندیشه ایست که در پی فهم و ارائه وحدت قرآن و برهان و عرفان است.
اما تفاوتی که در دو مثال اخیر ( طرح کلی و قرآن برهان عرفان ) با بیان ایشان در باب پیشرفت علمی وجود دارد ، ساحت طرح این اندیشه است.
اندیشه انسجام گرا و منظومه گرا ، در ساحت نظر ، به واژه هایی مانند منظومه و طرح و مجموعه ترجمه میشود.
حال آنکه همین اندیشه در ساحت عمل عنوان چرخه را به خود میگیرد.

منظومه فکری ( که این هم اتفاقا مورد تاکید آقا هست ) همه تکه های فکر را جمع آوری میکند و همه را در یک نسبت دو طرفه با همدیگر نشان میدهد.

چرخه نیز اولا همه اعضا را به رسمت میشناسد و سعی میکند هرآنچه در مسیر هدف چرخه ( که در مثال پیشرفت علمی است) مطرح است را در بر بگیرد.
ثانیا برای تمامی این اجزا فعل و انفعال تعریف کند. به گونه ای که هم تغذیه بشود و هم تغذیه بکند، هم اثر بگذارد و هم اثر بپذیرد. به عبارتی تمام اجزا را در کار همدیگر تعریف میکند.

همان گونه که منظومه نظری موجب توفیق نظری میشود، یا چرخه عملی توفیق عملی یا پیشرفت حاصل میشود.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش پنج (جریان بالنده اجتماعی)

مخاطب چرخه پیشرفت فرهنگی کیست؟ یعنی این چرخه با چه کسانی سرو کار دارد و چه طیف هایی از جامعه را درگیر می کند؟ یا به عبارت دیگر، در حالت حداقلی و حداکثری این چرخه با چند نفر مرتبط است و چند نفر در کار این چرخه هستند؟

اینجا سوالات متعددی می توان پرسید؟

آیا این چرخه امکان وقوعی دارد؟ چقدر عملی است؟

دور دوم چرخه با دور اول چرخه چه تفاوت هایی دارد؟ در دور های بعدی آیا نباید عناصری اضافه شوند؟ یا نباید عنصری کم شود؟

با توجه به این که این چرخه با یک رهبری در تعامل است، آیا چرخه های متعددی برای موضوعات مختلف شکل می گیرد یا یک چرخه برای همه امور است؟

یعنی بر اساس حوزه های مختلف فرهنگ، چرخه های مجزایی شکل می گیرد یا یک چرخه متولی همه امور می شود؟ هر دو پاسخ، سختی ها و مشکلاتی را پدید می آورد. مثلا برای حوزه های مختلفی اعم از کار جهادی، خانواده، زن، هنر، ادبیات فارسی، امر به معروف و نهی از منکر، هیئت، جوانان، مسجد، دفاع مقدس و… چرخه های متفاوتی تشکیل می شود؟ یعنی با یک حساب احتمالی بیش از 100 چرخه در حوزه های مختلف فرهنگ، اقتصاد، سیاست و اجتماع باید شکل بگیرد، این چرخه ها در نسبت با هم و نسبت با هدایت رهبری چطور بناست تعامل کنند؟

اگر هم چرخه واحدی در نظر گرفته می شود، چطور این چرخه توانایی پیشرفت همه امور را دارد؟ یعنی عاقله فرهنگ چطور می توانند همه امور را عاقله باشند. و سایر عناصر هم این چنین است.

 

جهاد در چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی

چرا ما در چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی، تقابل با دشمن را احساس نمی‌کنیم؟

چنانچه در یادداشت قبل (+) اشاره شد، اگر ما در تقابل و چالشی که با جهان استکبار داریم به صورت کلان بنگریم، خواهیم یافت که «پیشرفت» نقطه تلاقی و چالشی است؛ نقطه درگیری‌ساز است. پیشرفت ایران اسلامی، همان میدان مبارزه و جهاد.

اگر ما جهاد را هر تلاشی نمی‌بینیم و به تلاشی که در مقابله و در میدان درگیری با دشمن باشد، جهاد می‌نامیم؛ در میدان پیشرفت هم کاملا مقابله با دشمن وجود دارد؛ هر چند در نگاه‌های ابتدایی تنها در تحقق پیشرفت جمهوری اسلامی و ایران قوی تلاش می‌کنیم ولی در واقع این پیشرفت یعنی زمین زدن منطق «لیبرال‌دمکراسی» غربی؛ و این همان مبارزه است.

لذا بنده نمی‌دانم چرا از چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی، مبارزه و جهاد فهمیده نمی‌شود!؟ بنده هرجایی که تنها فقط نام پیشرفت هم بیاید حساس می‌شوم که اینجا در تقابل با دشمن هستیم. چه برسد در این چرخه که «پیشرفت» تماما حضور دارد؛ در واقع روح حاکم در این چرخه جهاد و مبارزه است؛ چرا در مبارزه و درگیری، همیشه باید «مدافع» باشیم؟ با این چرخه ما در واقع حمله می‌کنیم.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش چهار (ایده فرهنگی مادر)

حالا چرخه پیشرفت فرهنگی چه نسبتی با ایده فرهنگی مادر دارد؟

بر اساس الگوی ارائه شده، ایده فرهنگی بناست، توسط عاقله تولید شود و بر اساس آن گفتمان سازی شود و این چرخه تکمیل شود.

یعنی جایگاه ایده فرهنگی مادر، ذیل هدایت های رهبری و عاقله فرهنگ است. و طرحی است برای طراحی گفتمان و اقدام به گفتمان سازی. در واقع ایده فرهنگی مادر تعیین کننده این است که چه چیزی را گفتمان کنیم و این گفتمان به دست چه کسانی باید برسد.

چرخه پیشرفت در واقع نقشه عملیاتی برای ایده فرهنگی مادر است.

این ایده می تواند ابتدائا ساده تر تولید شود و در فرایند چرخه نو به نو تکمیل شود و ارتقا یابد و حجم گسترده تری از عاقله فرهنگ را درگیر خود کند.

اساسا الگوی چرخه، و بازسازی دوباره، باعث می شود از نقاط روشن ولو کوچک و اندک، بتوان شروع کرد و تا ابعاد گوناگون و مفصل دست یافت.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش سه (چرخه پیشرفت فرهنگی)

چرخه پیشرفت فرهنگی چه می گوید؟

این الگو چند پیام اصلی دارد:

اول آن که این چرخه نسبت بین ولی با نخبگان و مردم را بیان می کند. این رابطه را یک چرخه می داند که پیشرفت یکی بر سایر عناصر این چرخه موثر است.

این چرخه در واقع پاسخی است به نسبت بین حاکمیت خدا، ولایت معصوم، ولایت فقیه، نخبه گرایی و مردم سالاری، خاصه در حوزه فرهنگ.

دوم آن که در این چرخه برخی غناصر پررنگ تر شده اند. عاقله نخبگانی، حلقه های میانی، که همه نقش واسط را دارند. یعنی حلقه های وصل و ترجمه کننده و امتداد دهنده سخن بین یک حلقه اصلی با حلقه دیگر. از این رو این چرخه، یک طرح اصلاحی است.

سوم آن که این چرخه درصدد بیان آن است که ولی با مردم و در مردم می اندیشد. او با مردم رشد میکند و الهامات و ایده های ناب تری ارائه می کند.

چهارم آن که نخبگان دیده می شوند. اهمیت می باند و نقش واقعی ایفا می کنند.

پنجم آن که مردم موثرند. مردم در مسیر رشد هستند. نگاه تربیتی و فرهنگی لحاظ شده است. علاوه بر آن مردم به رشد همدیگر و اولیایشان کمک می کنند. در واقع مردم در کار رشد و پیشرفت همدیگر هستند.

ششم آن که جایگاه طراحی های رهبردی و برنامه ریزی های عملیاتی دیده و لحاظ شده است.

هفتم آن که تجربه نگاری، ثبت وقایع، و تاسیس علوم فرهنگی مورد توجه قرار گرفته است. نسبت به بازرخوددهی و رشد آن طرح ارائه شده است.

و البته این چرخه از بسیاری از اندیشه های بنیادین و مبانی جهان بینی و انسان شناسی اسلامی و روشی تغذیه می کند و در الگوی ارائه شده، مورد لحاظ قرار گرفته اند.

همچنین این چرخه اولا توجه به اصلاح الگوی حل مسئله برای پیشرفت فرهنگی است. الگویی که با همه مبانی قبلی متناسب باشد.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش صفر

پیش از پرداختن به ایده فرهنگی و چرخه پیشرفت فرهنگی، کمی ذهنیت های اولیه و سطحی ام را مرور می کنم:

ایده اصلاحی باید بر اساس مزیت ها و نقاط قوت مبتنی بر جهان بینی توحیدی، فطری، تربیتی، فقهی، حکومتی و با الگوی شریعت شیعی وطرح ائمه و جریان سازی ایشان باشد.

راه حل قطعی و ضروری کدام است؟ ابتدا باید سمت و سو ها و مطلوبیت ها و اهداف را معین کرد.

واقعا هدف ما چیست؟

بعد از تعیین تکلیف هدف، باید تعیین کرد کدام مسیر یا راه ها برای این هدف وجود دارد و هر کدام چه مزیت هایی دارند؟

در مرحله بعد از بین راه ها اولویت بندی کرد و یک مسیر واحد یا ترکیبی برای رسیدن به این هدف مشخص شود.

در نهایت باید تکلیف را مشخص کرد و بر اساس ایده اصلاحی اقدام کرد.

 

خلق علوم فرهنگی

دهمین عنصر از عناصر چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی، «خلق علوم فرهنگی» است؛ این عنصر نه تنها خودش به خوبی دیده شده است بلکه جایگاه آن نیز بسیار دقیق است؛ درست بعد از کار فرهنگی یا حل مسئله: پیشرفت قرار گرفته است؛ به عبارتی پس از اقدام قرار گرفته است و در واقع اینجا باید اقدام‌پژوهی کرد.

این خیال خامی است که گمان شود علوم انسانی در کتابخانه‌ها تولید شده و می‌شود؛ علوم انسانی واقعی کاملا منضم به عمل و اقدام است؛ این علوم از اقدامات شکل گرفته استخراج می‌شوند.

شما به عنوان یک مومن انقلابی، اقداماتی دارید؛ و یا به عبارت بهتر به عنوان یک مومن انقلابی یک زندگی دارد؛ یک زندگی که در زیست مومنانه و انقلابی رقم خورده است؛ در این زیست مسائل و مشکلاتی داشته‌اید و در این زیست دائما در حال حلّ مسئله بوده‌اید؛ این حل مسئله‌ها‌ای که داشته‌اید باید تجربه‌نگاری شود و از همین‌ها علوم انسانی تولید و استخراج شود؛ علوم انسانی بومی خودمان.

مخاطب گفتمان پایه

گفتمان آن ذهنیت فراگیری است که زمزمه و واگویه می‌شود و منجر به مطالبه‌هایی متناسب با این گفتمان می‌شود و این ذهنیت و خواسته به یک پدیده‌ی اجتماعی تبدیل شود؛ با توجه به این تعریف مخاطب گفتمان جامعه هستند و این جامعه هستند که این گفتمان باید در بین ایشان برقرار شود. و به خاطر اقتدارات زیادی که گفتمان دارد، گفتمان‌سازی بهترین مسلک هدایت جامعه است و برای اراده‌ی فراگیر مردمی چاره‌ای جز گفتمان‌سازی نیست.

در گفتمان پایه، هر چند مخاطب جامعه و عموم مردم قرار داده شده است، لکن جامعه هدف نخبگان هستند. در واقع با گفتمان‌سازی عمومی یک جامعه هدف خاص‌تر هدف گرفته شده است؛ با گفتمان پایه قرار است در جامعه‌ی نخبگانی اصلاح و شاید تحول صورت گیرد و اگر هم از راه فراگیر و عمومی کردن گفتمان پایه حتی بین مردم هم پیش می‌رویم، برای این جامعه هدف؛ یعنی جامعه نخبگانی است.

گفتمان پایه هرچند شخصیت جامعه را می‌سازد ولی بیش از مردم و در درجه‌ی اول اهداف گفتمان پایه، «ذهن نخبگان» است؛ این ذهن نخبگان است که هدف قرار گرفته است تا در مسیر‌های متناسب با حیات اسلامی حرکت کنند.

جایگاه و کیفیت ارتباط عاقله با رهبری انقلاب

به نظر میرسد عاقله فرهنگی نه فقط یکی از اجزای چرخه پیشرفت فرهنگی، بلکه روح جاری در تمام چرخه خواهد بود.
به عبارت دیگر لازمه قرار گرفتن در جایگاهی که عاقله در آن قرار گرفته این است که فقط در همان جایگاه نماند، بلکه عقلانیتی را تامین کند که در یکایک اجزای چرخه جاری شود.
از این جهت میتوان گفت جایگاه عاقله یک جایگاه فوق العاده است، تا جایی که ولی فقیه و حتی امام معصوم نیز متناسب با زیرساختی که عاقله پدید می آورد و کل چرخه با آن حرکت میکنند، پیش میروند.
در واقع امام، به خلاف لایه اموزش و پرورش و توصیه و توجیه سازی، در لایه عملیاتی خودش را ابتدای چرخه نمیبیند و جایگاه نخست خود را به عاقله میدهد و مسیر راه افتادن چرخه را ، از این طریق باز میکند.
از یک زاویه، کل چرخه فرهنگی را میتوان سیری برای رسیدن عاقله به رهبری انقلاب دانست. به این صورت که عاقله، ایده مادر را تولید میکند، بر اساس ایده مادر گفتمان ایجاد میشود، ذیل گفتمان طراحی های راهبردی شکل میگیرد، طراحی های راهبردی گفتمان قیام فرهنگی را غالب میکنند، قیام فرهنگی با قیام نخبگان همراه میشود ، ایشان حلقه های میانی راه می اندازند، حل مسئله و کادرسازی اتفاق می افتد، از همین مسیر علوم فرهنگی تدوین میشود و جمیع اینها روایت پیشرفت را میسازند و به عنوان یک سرمایه تقدیم رهبری انقلاب میشود.
این مسیری بود که باید عاقله طی کند تا به رهبری انقلاب دست بدهد.
سوالی که ایجاد میشود این است که مسیر دست دادن رهبری انقلاب به عاقله چیست ؟
نسبتی که در ابتدای چرخه پیشرفت فرهنگی ، بین خانه اول و خانه دوم باید ایجاد شود چگونه است ؟
آیا بیان رهنمود توسط مقام معظم رهبری به نقطه ای مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی این ربط را به نحو شایسته پدید می آورد ؟ آیا بین این دو نقطه نمیتوان نقاط دیگری را فرض نمود ؟

«عاقله فرهنگی» کارمند نیست

برای ادامه چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی، پس از عنصر اول که هدایت‌های رهبری انقلاب باشد، چنانچه در یادداشت قبل اشاره شد، نیاز به یک عنصر دیگر تحت عنوان «عاقله‌ی فرهنگی» می‌باشد. این عاقله فرهنگی نیاز به تعریف دارد و باید به خوبی شناخته شود و معرفی و تعریف شود ولی به عنوان اولین نکته که باید به شدت از آن دوری کرد، اداری و کارمندی کردن این عاقله است.

در این عنصر نباید حتی رایحه‌ای از کارمندی و فضای اداری بیاید و به شدت باید از آن دوری کند.

 

کارمند در قبال حقوقی که از کارفرما می‌گیرد، یکسری وظایفی را انجام می‌دهد و معمولا هم در یک محدوده‌ی زمانی مشخصی از روز مشغول به این انجام وظایف هستند و پس از پایان یافتن ساعت کاری، به کوچک‌ترین لحظه‌ای را هم به امور محوله نمی‌پردازد. در این فضا، روح رفع تکلیف حاکم است؛ در فضای اداری و کارمندی، شخص یک وظیفه‌ای دارد و کاملا در مقام رفع این تکلیف و و ظیفه است؛ نه اینکه به صورت واقعی حل مسئله کند. هر چقدر هم شخص با تقوا و با اخلاق باشد به راحتی و سریع روحیه رفع تکلیف به سراغ آدمی می‌آید و سیستم ادارات به نحوی است که نمی‌توان به غیر از تعامل رفع تکلیفی، تعامل دیگری با آن داشت.

فضای اداری، کاملا مستعد آسایش است و فراری دهنده دردها؛ برای تسکین یک انسان دردمند، کافی است او را وارد فضای اداری و کارمندی کنید!

در فضای کارمندی نمی‌توان سخن از تغییر به میان آورد، چه برسد به کار‌های نو؛ با تحول‌ها و تغییرات در فضای اداری به صورت جدی برخورد می‌شود؛ در فضای اداری نمی‌توان یک کارمند را به راحتی تغییر داد.

یکی از مهم‌ترین مشکلات در فضای اداری، ارتباط آن است با بودجه و امور مالی؛ برخلاف فضای جهادی؛ در فضای اداری اگر بودجه نباشد، پیشروی در هیچ امری وجود ندارد؛ برخلاف کار جهادی که مستعد عبور از سد بودجه است و تاحدی هم توانسته از این سد بگذرد.