نوشته‌ها

نسبت بین “عمومی شدن” دانش و ارتقای آن

امتداد دانش معانی متعددی دارد که یکی از آن ها عمومی شدن، همه گیر شدن و زمزمه شدن سطور دانش رد میان افواه مردم است.
پزشکی مدرن یکی از دانش هایی است که از عمومی شدن و امتداد یافتن به این معنا شدیدا ابا دارد. برای جلوگیری از عمومی شدن، به راه های متفاوتی تمسک میکند. یکی از این راه ها که البته درباره برخی دانش های دیگر هم کاربرد دارد، استفاده از اصطلاحاتی است که کمتر توسط عموم مردم فهم میشود. خاطرم هست که در ایام موسوم به ایام کرونا، یکی از پرستارانی که میخواست نکات بهداشتی را آموزش بدهد، به جای اینکه بگوید دستکش خود را در بیاورید، میگفت دستکش ها را out کنید ! طبیعتا معنای این کلمه را تقریبا همه جمع میفهمیدند اما این رفتار نشان از یک خُلق علمی جاافتاده در میان اصحاب پزشکی مدرن دارد. یکی دیگر از راه های جلوگیری از عمومی شدن دانش این است که هنگام مواجهه با دیگران از تحلیل ها و پشت پرده ها چیزی گفته نشود. مثلا اگر مقاله ای درباره داروهای مفید برای سردرد نوشته میشود به هیچ وجه توضیح داده نشود که این دارو از چه سازوکاری برای درمان سردرد استفاده میکند. بلکه به جایش در انتهای مقاله توصیه کنید که به پزشک مراجعه شود !
در مقابل، دانش طب سنتی معمولا خُلقی متفاوت دارد. هم تمام پشت پرده تخصصی را تا جایی که میتواند برای مخاطب توضیح میدهد. هم مخاطب را دخیل در ساختن دارو میکند. هم سعی میکند از اصطلاحات فوق العاده ساده استفاده کند.
در میان علوم رایج حوزوی هم میشود مثال هایی ذکر کرد :
علم فقه معمولا اصطلاحات ویژه ای دارد که حتی در عمومی ترین لایه ان یعنی رساله توضیح المسائل هم ، مانع فهم عموم مردم است ! انتظاری هم که از فقها می رود ارائه نسخه است نه توصیح روند اجتهادشان !
در مقابل علم عرفان، مفاهیمی را مطرح میکند که حتی نوجوان یا حتی غیر مسلمان هم با آن ارتباط میگیرد. همچنین قصد دارد مخاطب را تا اعلی علیین بالا ببرد و اصلا نمیخواهد او را در یک لایه متوقف کند.
( البته این مقایسه ها دقیق نیست و در مواردی میتوان خلاف اینها را هم نشان داد )
به نظر می رسد این مسئله، یعنی مسئله ” جلوگیری از عمومی شدن دانش ” یکی از عوامل مهم توسری خوردن خود دانش و توقف و درجا زدن آن دانش است.
چرا که اگر اصحاب دانش دائما با نسخه دادن و انتقال فتوا خوش باشند و کارویژه خود را همین بپندارند، دائما از عالم شدن عموم مردم ترس دارند. چرا که ان وقت همه میتوانند همین کار را بکنند. اگر پزشکی به کوچه و بازار بکشد دیگر کسی نسخه آقای دکتر را نمی خرد. اگر فهم فتاوای علما کوچه و بازاری بشود کسی به عالم اصطلاحات فقهی مراجعه نمیکند.
نباید از این اتفاق ترسید. این اولین نقطه رشد علم است. اینجاست که ان دکتر و آن فقیه به جای نقل فتوا و کتابت نسخه مجبور خواهند بود بروند سراغ کارویژه اصلی خودشان ! یعنی ارتقای آن دانش، پیش بردن آن دانش و بالتبع بهبود و تعالی زندگی مادی و معنوی انسان . همان چیزی که این دانش ها برای آن وضع شده بودند.
البته بین این دو حالت ( عمومی شدن دانش و ارتقای کیفی + خصوصی ماندن دانش و درجا زدن کیفی ) یک حالت دیگری هم وجود دارد که در آن میتوان ترکیب نسخه نویسی و ارتقای طب یا ترکیب رساله گویی و ارتقای فقه را مشاهده کرد. این حالت اقدام پژوهی نام دارد. به نطر میرسد این حالت متعادل از دو طرف بهینه تر و ممکن تر باشد.

گزارشی از سرمقاله مرتضی روحانی در دوماهنامه باور01

دوماه‌نامه باور که ذیل موضوعات الهیات ودین پژوهی در مجموعه مطبوعاتی ایران به تازگی کار خود را شروع کرده است، دراولین شماره خود، سرمقاله ای به قلم مرتضی روحانی که سردبیر این دوماه‌نامه است تحت عنوان «آنجا که ایستاده ایم!» نشر داده است.

مرتضی روحانی در این سرمقاله سعی کرده است سراغ جریان شناسی وضعیت اندیشه ای ایران در چهل سال بعد از انقلاب اسلامی برود و بعد از جریان شناسی آن تحلیلی از صحنه موجود ارائه کرده و نهایتا با آسیب شناسی که مطرح میکند هدف خودشان را از تولید این دوماه‌نامه ارائه کند.

با سابقه ای که از ایشان در تاسیس نشر ترجمان سراغ داریم، میتوان به خوش ذوق و شناخت اندیشه داشتن‌شان، ایمان داشت اما همین سرمقاله را اگر با «خردکشی خودکشی پیام فضلی نژاد» مقایسه کنید متوجه خواهید شد، جناب روحانی نتوانسته نه جریان شناسی کامل ودقیقی از صحنه اندیشه ای کشور داشته باشد و نه اینکه رکود و رخوت موجود در صحنه اندیشه را به عمق نگاه فضلی نژاد روایت کند. اما باید این را هم دید که شاید از معدود افراد دغدغه مند به حوزه الهیات در فضای انقلابی باشد که حاضر شده فضای ژورنال اندیشه الهیات را راه اندازی کرده و این مباحث را با کیفیت خوبی به عرصه بکشاند.

ایشان در بخش اول جریان اندیشه الهیات را بعد از انقلاب به دودسته تقسیم می کند کسانی که فقط کارکردگرایانه و در حوزه ساینس شروع به اندیشه ورزی کردند و دسته دیگر کسانی که کاملا با نگاهی به الهیات سنتی بیشتر نگاهی فقهی به مسئله داشتند و نخواستند از این حوزه خارج شوند. بعد سراغ جریان نوظهوری می رود که سعی داشت بین این دو را جمع کند که امثال بازرگان، مطهری و حتی شریعتی را در این دسته میداند و از شاگردان این حلقه سروش را نام می برد که بعدها به حلقه کیان تبدیل شد.

نکته جالب توجهی که به آن اشاره می کند این است که بازماندگان حلقه کیان در عصر حاضر مسئله شان در جمع کردن بین دین و دنیای مدرن به ایرانشهری تغییر کرد و دلیل این امر را هم ارتباط این جریان با جواد طباطبایی میداند؛ البته مسیرشان را منفعل و شکست خورده روایت میکند.

نهایتا قائل است مسیر اندیشه الهیات با نگاه به جمع کردن دین و دنیای مدرن مهم ترین امری است که مدتهاست دنبال نمی شود و متوقف شده و «باور» خود را متعهد به امتداد این امر میداند و راهبرد گفتگوی علمی و منصفانه را راهبرد اصلی دوماه‌نامه ذکر کرده اند.

بخش اول گزارشی از سرمقاله «خِردکشی خُودکشی است» از پیام فضلی نژاد در مجله نقد اندیشه1

این سرمقاله رصد و تحلیل خوبی از فضای اندیشه ایران در دهه موجود ارائه میدهد. در بخش اول با عنوان «آمیزه بدترین‌ها»، ایشان ناخرسندی ناشی از فضای فکری کشور را به یک آشفتگی معرفتی شدید ارتباط می دهند که موجب شده فرصت طلبی و خردکشی در دادوستد دائمی قرار بگیرند. سه نیروی مخرب در این آشفتگی ایشان بر می شمارند: 1-حامیان ارتجاع اسلام‌گرا که کم مایه ترین افراداند و به عنوان سردمداران جریان اسلامی درون انقلاب اسلامی فعالیت می کنند و کارکردی جز سرکوب انگیزه های خردورزانه ندارند. 2-ارتجاع باستان‌گرا: که حمله نیروهای داخلی ملی گرا که دغدغه ایران را دارند و اصالت تاریخی و میراث ایرانی در کانون کوشش های آنها قرار دارد به ملی گرایان است. 3- ارتجاع نوگرا: پیچیده ترین صورت واپس گرایی است که تجددخواهان را به بحرانی ترین دوره حیات فکری شان کشانده اند.

در بخش بعد ایشان با عنوان «ارتجاع مشدد» به تبیینی از ارتجاع پرداخته اند. «ارتجاع» یا خشک اندیشی عموماً بـا مـیـل بی پایانش به «گذشته» و گرایش افراطی اش به ارزشهای کلاسیک شناخته می شود. آرزوی بازگشت به گذشته تاریخی نیز امر مذمومی نیست و گاهی میتواند تسکینی بر بحران هویت ایرانیان باشد اما خطر مرتجعان تنها در ستایش از نوستالژی یا بازآفرینی شکوهمند آن خلاصه نمی شود، بلکه آنها با اتکا به ظاهرگرایی محض میکوشند تا گذشته را به زمان حال بکشانند.همان طور که امروزه گروهی به دنبال تجلی بی چون و چرای سنتهای عربی صدر اسلام هستند(ارتجاع اسلام‌گرا)؛ یا طیفی ،دیگر سودای بازگشت به آیین پادشاهی و سنتهای باستانی صدر ایران را دارند(ارتجاع باستان‌گرا) و برخی هم رجعت به سنتهای اروپای قرن شانزدهم را در سر می پرورانند(ارتجاع نوگرا).

فضلی نژاد معتقد است که این جنس از واپسگرایی وقتی تبدیل به یک پروژه گفتمانی برای کسب قدرت سیاسی در حکومت یا جامعه می شود، از همه روشهای سود جویانه برای تأمین اقتدار خود وام میگیرد.

فضلی نژاد نهایتا در اینجا در تحلیل ارتجاع مشدد جمع بندی می کند که « ارتجاع در زمانه ما دیگر پدیده ای از ســر کج فهمی و در جست وجوی نابگرایی نیست، بلکه از پوسته فکری خود درآمده و یک صورت سیاسی ماکیاولیستی یافته است؛ ارتجاعی مشدد کـه می خواهد تمام نیروی سنت و همه سرمایه اجتماعی آن را چون کالایی، خرج قدرت یابی خود کند. برخلاف تبلیغات و برندسازی ای که مرتجعان از اهداف خود میکنند پدیدارهای ملی و مفاهیم حکمی برای آنها هیچ اهمیتی ندارد: جامعه یا باید سرگرم بذله گویی و سبکسری باشد یا مشغول نمایش و مناسک تا سلطه حماقت توان پیشروی کامل بیابد نتیجه این سیاست، تنها این نیست که سنت های دینی، ملی و فکری مسخ شود یا دستیابی به آرمان پیشرفت ناممکن گردد بلکه به تدریج بیگانه سازی مردم را از همه داشته های خود شاهد خواهیم بود بر اساس آخرین نظرسنجی های یک مرکز معتبر درباره نسبت تحصیلات دانشگاهی و ایران دوستی»، هرچه میزان تحصیلات بالا رفته است پاسخ دهندگان بیشتر به گفتمانهای ضد ایران تمایل نشان داده اند این زنگ خطری جدی برای عقلا و دانشوران ماست که به نتایج ادامه این وضع فکری در ایران امروز بیشتر بیاندیشند.»

 

محمد الجنّامی نشانه ای از شکل گیری هویت تمدنی شیعه

محمد الجنامی، جوان دهه هفتادی ایرانی اهل شایگان خوزستان است. این جوان دهه هفتادی ایرانی که مدتی است مداحی های خاصی را درهیئات ایرانی و عراقی اجرا می کند، امسال به مناسبت اربعین حسینی، قطعه ای را تحت عنوان «درب العشک» منتشر کرد که این مداحی دربین مواکب اربعینی بسیار دیده و شنیده شد.

این کار آن قدر مورد استقبال زوارحسینی در کاروانهای پیاده اربعین قرار گرفت که موجب شد محمد الجنامی در بین بسیاری از شیعیان از ملیت های متفاوت شناخته و مورد تقدیر قرار بگیرد.

شاید بتوان در رثای این کار ساعت ها حرف زد و نوشت؛ اما آنچه که به نظر می آید شاید کمتر به آن اشاره شده است، ظاهر شدن نشانه هایی از شکل گیری یک هویت تمدنی شیعی است. وقتی یک شیعه می تواند تشخیص دهد که چه اثر هنری مورد استقبال «هویت شیعی» بدون هیچ قید ملیتی و قومیتی قرار میگیرد یعنی توانسته است به ذائقه خالص شیعی دست پیدا کرده و یک هویت شیعی که سابقه ای 14 قرنی دارد را اثاره کند و همه را با خود همراه کند. به گونه ای که شاهدیم در زمان اربعین به عنوان یکی از نشانه های شیعیان در روایات همه‌پسند شود.

محمد الجنامی نشانه ای از یک نسل شیعه تمدن ساز است، و اتفاقا دهه هفتادی بودن ایشان شاهد خوبی است که بتوان پی برد، نسل جوان شیعه امروز توقعات بسیار عمیق و بلندی از دارایی هویتی خود دارد و گام های بلندی را در حال برداشتن است.

اگر بخواهم تعبیر تیز و دقیقی را برای این کار استفاده کنم، قیام یک جوان برای اثاره هویت شیعی است. محمد الجنامی نشان داده است که اگر کسی بتواند روی هویت عمیق شیعی بایستد، پرمخاطب ترین اثر هنری را برای تاریخ، تولید خواهد کرد و این اثر هنری با اینکه با یک زبان خاص اجرا شده است اما تمام شیعیان را به سمت خود کشیده است.

هویت تمدنی شیعه در هر عرصه‌ای که ظهور پیدا کند قابلیت رقم زدن چنین پدیده و اعجازی را در خود دارد زیرا هویت تمدنی شیعه اساسا گره خورده به یک عقبه سنگینی است که می توان اینگونه از آن نام برد: «شیعه هویتی برای فرادی جهان».

عصاره یا تراز معرفتی چیست؟

جناب استاد فلاح عصاره معرفتی را معادل تراز معرفتی میدانند.

تراز یعنی میزان، تعادل، بالانس، هموار، موازنه

با توجه به معنای کلمه “تراز” میتوان عصاره معرفتی را همان اندیشه بعلاوه قید ترازمندی دانست.

طبیعتا از اندیشه های بنیادین تا لایه های روئین اندیشه موانع و فروعات عدیده ای وجود دارد که اندیشه در افق همه انها پرواز میکند و مجموع همه این پروازهاست که توده اندیشه ای را میسازد.

برای نزدیک نمودن آن توده اندیشه به عرصه گفتمان ، لازم است تا همه آن اندیشه ها را یک بار “تراز” کنیم.

یعنی تعادل را برقرار کنیم. اگر برای یکی از فروعات اندیشه در مقام پرواز هزار سطر تولید شده اما جایگاه فرعی و دست دوم دارد، اینجا باید عدالت را برقرار نموده و در عصاره و تراز معرفتی این را نشان بدهیم که آن موضوع مثلا دسته دوم است.

پس عصاره معرفتی یا تراز معرفتی ، خلاصه نویسی اندیشه نیست. بلکه خلاصه نویسی اندیشه به اضافه یک زیادتی است که آن زیادت همین عقل ترازگر میان گوشه های متفاوت اندیشه است.

لذا عصاره نویسی منفعل در برابر توده اندیشه نیست. عصاره نویسی یک کنش فعال در برابر انبوه سطور توده اندیش است.

چه بسا اگر عصاره معرفتی را کسی به جز صاحب اندیشه بنویسد، بتواند ان اندیشه را 180 درجه تغییر بدهد.

عصاره معرفتی همان کارکرد خلاصه سازی را دارد اما باید توجه داشت که خلاصه کننده گاهی ممکن است 100 صفحه اندیشه را در یک سطر خلاصه کند و گاهی ممکن است برخی جملات را اصلا خلاصه نکند و عینا بیاورد که این نشان دهنده وزن هر کدام از عبارات در ذهن تولید کننده اندیشه است. عصاره معرفتی مانند اسانس گلاب است. 4000 کیلوگرم گلبرگ گل سرخ باید در یک سیکل فناورانه فشرده شوند تا یک لیتر اسانس گلاب تولید شود. اما جالب اینجاست که این یک لیتر اسانس خاصیتی معادل 4000 کیلو گل سرخ را دارد در حالی که حجم آن را ندارد ! لذا نوشیدن یک سی سی از اسانس گل محمدی خاصیتی معادل نوشیدن 4 لیتر گلاب را به همراه دارد در حالی که چنین حجمی را وارد بدن نکرده اید !

عصاره معرفتی در نهایت فشردگی است اما خاصیت همان توده اندیشه ای را حفظ میکند. امکان شرح داده شدن و توسیع یافتن را هم شدیدا داراست.

شاید بتوان جزوه روح توحید را یک عصاره معرفتی از معارف اسلامی دانست. یا مثلا فصوص الحکمه را عصاره معرفتی از معارف عرفانی ابن عربی دانست. البته واضح است که در باب تطبیق های اینگونه ان قلت های زیادی میتوان وارد نمود.

با توجه به مطالبی که گفته شد، ورود و خروج در عصاره معرفتی بسیار مهم است.

عصاره معرفتی اندیشه ای که از آزاداندیشی را مساوی با انقلابی گری میداند و از این باب وارد مبحث آزاداندیشی شده، قطعا باید متفاوت باشد از عصاره معرفتی اندیشه ای که آزاداندیشی را صرفا یکی از مفاهیم ذهنی که باید درباره آن تولید محتوا نمود میداند. ولو هردو یک جور تعریف کنند و اهداف مشترکی تصور نمایند.

آزاداندیشی، ابزار بسط اندیشه حقانی

تاثیر اندیشه بر رفتار
پدیده های فراوانی وجود دارد که نمایانگر تاثیر فعل انسانی بر اندیشه اوست. اما این موارد به حدی نیست که غلبه تاثیر اندیشه در فعل را زیر سوال ببرد. محل جمع اوری همه عواطف انسانی و دریافت های حسی او ، اندیشه اوست و این اندیشه است که برای انسان تولید “باید ” میکند و عزم او را شکل میدهد و در مراخل بعدی فعل فردی و اثر اجتماعی را به دنبال خود می آورد.
از این باب میتوان اندیشه را دارای یک محوریت ویژه در عالم انسانی دانست.

چطور اندیشه به زندگی میرسد ؟
یک سوال : آیا برای ایجاد رفتار توحیدی در یک انسان لازم است که ساعت ها و روز ها و بلکه سالها او را مورد تعلیم و تربیت قرار داد تا اندیشه توحیدی را برای او جا انداخت و مصادیق بروز آن را نشان داد ؟ طبیعتا چنین امری اگر برای یک نفر یا یک گروه به سختی قابل انجام باشد برای همه آحاد جامعه ممکن نیست.
پاسخ این است که در ابتدا لازم است مفاد آن اندیشه ( به طور مثال اندیشه توحیدی ) به طور دقیق و عمیق مشخص بشود و گروهی مسئولیت رسیدگی دائمی به این عرص را بپذیرند. ( لایه اول )
علاوه بر آن لازم است گروهی مخاطب تمام این اندیشه قرار گرفته و آن را به خوبی درک نموده و سعی در بروز و مصداق داری آن اندیشه در عرصه های گوناگون داشته باشند. ( لایه دوم )
وظیفه سومی وجود دارد که میتوان آن را به گروه دوم محول نمود و میتوان ان را یک لایه مستقل در نظر گرفت و آن تبدیل مفاد گسترده اندیشه به توصیه های ساده و شدنی است. این توصیه ها میتواند بسیار کلی و یا بسیار جزئی باشد اما هردوی اینها در باز کردن مسیر ایجاد یک زندگی بر اساس آن اندیشه موثر هستند. مثلا در باب اندیشه توحیدی توصیه کلی این است که اصبروا و صابروا و رابطوا و توصیه جزئی تر میشود وجوب شرکت در نماز جماعت !

این تفکیک میان لایه ها ابدا به معنای تفکیک کامل این چند حوزه نیست. بلکه شاید ممکن باشد از جامعیت یک گروه برای همه این لایه ها نیز دفاع کرد. کتاب شریف قرآن مصداق منبعی است که از تولید یک اندیشه تا توصیه های خرد را شامل میشود.

آزاداندیشی چرا مفاد گفتمانی میشود ؟
یک نکته تبلیغی – مدیریتی – جامعه سازی در مقام جمعبندی : اگر کسی همانطور بیاندیشد که شیطان میخواهد، تقریبا همانطور هم عمل میکند که مورد خواست اوست. اگر کسی طوری بیاندیشد که خدا میخواهد هم طوری عمل خواهد کرد که مورد خواسته اوست.
( عبارت “تقریبا” از این باب اورده شده که ممکن است در مواردی فعل انسان در نتیجه اندیشه او نباشد و یا مناسکی جعل و وضع بشود که بطور طبیعی از همه به یک شکل استخراج نمیشد )
حالا سوال این است که خدا میخواهد انسان ها چطور بیاندیشند ؟
به عبارت دیگر : اگر انسان ها چطور بیاندیشند ، در نتیجه آن طوری عمل خواهند کرد که مرضی رضای خداوند متعال باشد ؟
به نظر میرسد پاسخ ساده این باشد : آزاداندیشانه! همان گونه که فطرت به ان فرا میخواند !

محبت اهل بیت یک ظرفیت عظیم در هویت اسلامی و شیعی

این مداحی را یکی از دوستان برای بنده فرستاد و خواست که نظری بدهم از آنجا که تحلیلی که مطرح شد با توجه به بحث #هویت_شیعی بود این یادداشت را تقدیم میکنم:

یکی از رویکردهایی که میتوان به این مداحی داشت، این است که وقتی با عقل و شأن انسانی می سنجیم درمی یابیم که این ادبیات و شعر، در هجو انسانیت سراییده شده و بیشتر توهین شعائر است تا تعظیم شعائر. لذا برخورد سلبی با این نوع مداحی ها اساسا راحت تجویز می شود.

رویکرد دیگری که می توان به این مداحی و هیئتی که همراهی می کند داشت، این است که اساسا چه شده که یک جمع انسانی که اگر جدای از هیئت به او لفظ اسب را خطاب می کردیم ممکن بود برخورد تندی کند، خودش خودآگاهانه انسانیتش را از اسب امام حسین پایین تر می داند؟ نشان میدهد فراتر از نگاه عقلی به این موضوع مسئله ای است تحت پارادایم «محبت» به اهل بیت و ولی. این محبت آن قدر سرمایه بزرگی است که در روایات برای آن جایگاهی ویژه قائل شده اند و خود اهل بیت این را از فضای همراهی عقلی و منطقی با تشکیلاتشان تمیز می دهند«لِکُلِّ شَىْءٍ اَساسٌ و اَساسُ الإسلامِ حُبُّنا اهلَ البَیت.»

این که این شوق و محبت بسیار می تواند در جهتی انحرافی صرف گردد و اساسا به جایی برسد که موجب کفر نیز شود، اتفاقا چیز تازه ای نیست و از ابتدای اسلام بوده است. در روایات داریم که شخصی حضرت را حجامت می کرد بعد از اینکه خون حضرت را بادکش کرد، نوشید؛ حضرت به او گفت چه کار کردی پاسخ داد که تبرکا و شفائا نوشیدم. آنجا حضرت توضیح میدهد که درواقع حرام مرتکب شدی و نجس بودن خون ربطی به معصوم و غیرمعصوم ندارد. یا در جایی دیگر که جریان غلو شکل میگیرند و حضرات اهل بیت آنها را لعن می کنند.

پس به نظر می آید اسلام برای محبت اهل بیت پروژه ای تعریف کرده و دقیقا خود اسلام متوجه است که اگر از این ظرفیت فطری و الهی در مسیر پروژه خود استفاده نکند آنقدر این ظرفیت قدرتمند است که میتواند شخص را به درجه کفر برساند چه بسا از این رو اساس اسلام قرار داده شده است.

آنچه که از این توضیحات مدنظر بود این است که محبت اهل بیت خصوصا در بین شیعیان(که البته بین غیرشیعیان نیز وجود دارد) ظرفیتی است فطری که خداوند کاملا تحت یک پروژه در اختیار جامعه مسلمین قرار داده اما چیزی که روشن است عدم فهم پروژه ولی و جایگاه محبت به اهل بیت در این پروژه است تا وقتی این موضوع روشن نگردد و نتوانیم این ظرفیت را در مسیر و ریل اصلی اش قرار دهیم هم چون جریان عدالتخواهی که دائما فقط مصادیقی از بی عدالتی را نفی می کند، ما نیز فقط انحراف برآمده از یک ظرفیت را نفی می کنیم و هیچ ایده‌ی ایجابی برای تعادل و مسیر اصلی اش محقق نخواهیم کرد.

این غفلت می تواند همان طور که جریان عدالتخواهی را به انزوا کشانده و اتفاقا به مرز تقابل با حاکمیت رساند، این جریان محبتی به اهل بیت را نیز به #جریان انحرافی و تقابلی با حکومت تبدیل کند.

#هویت_شیعی

شروع از اندیشه یا آزاداندیشی؟

تا چه اندازه اهل اندیشه و تفکر هستیم؟

چقدر برای اقدا‌م‌های‌مان فکر می‌کنیم؟ به عنوان نمونه تا به حال اصلا به اینکه سیزده بدر چیست و چرا بیرون می‌رویم و … فکر کرده‌اید؟ یا اینکه اصلا فکر و اینها هیچ، یک جو محیطی یا یک اجبار از جانب خانواده تو را برده است به سیزده بدر؟ و یا مثلا دعا کمیل رفتن؛ چقدر پنجشنبه‌هایی که به دعا کمیل می‌روید یا مزار شهدا می‌روید، با پشتوانه‌ی فکری بوده است؟ چقدر اندیشیده‌اید برای این رفتن؟
در مقایسه فکر و اندیشه با احساسات و جو آنکه معمولا اقدام‌ها را رقم زده است،‌ دومی بوده است، نه اولی؛ کمتر پیش می‌آید که کارها با فکر و بدون «جو» پیش برود.

لذا شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که ابتدا باید تشویق به اندیشیدن و اهل فکر بودن داشته باشیم و با یک جامعه فکور مواجه شویم، تا بعد از آن به آزاداندیشی دامن بزنیم و به سمت آن برویم؛ در واقع ابتدا باید اصل اندیشیدن و تفکر را محقق کرد تا بعد بتوان از آزاداندیشی و آزادی تفکر سخن گفت؛

امّا آیا نمی‌توان از همان ابتدا به نوع خاصی از تفکر و اندیشیدن دعوت کرد و به دنبال رقم زدن آن بود؟ یعنی از همان ابتدا به آزاداندیشی دعوت کرد؛ منظور این است که قرار است که تشویق به تفکر و اندیشه کرد، از همان ابتدا به آزاداندیشی تشویق کرد؛ آیا گمان می‌شود که جامعه‌ای که اهل اصل اندیشه نیست را به آزاداندیشی دعوت کنیم، این برایش سنگین است؟ و یا اینکه گمان می‌شود سنگ بزرگ نشانه‌ی نزدن است؟

آزادی عقیده

عقیده آن چیزی است که با قلب پیوند و گره می‌خورد؛

این پیوند خوردن با قلب آدمی، آزاد نیست و محدود است؛ اجازه ندارید هر چیزی را با قلب خود پیوند بزنید؛

تنها اندیشه‌ها هستند که اجازه پیوند خوردن با قلب را دارند؛

چرا که آنچه تحت عنوان عقیده می‌تواند با قلب پیوند بخورد، اعم از اندیشه‌هاست؛ اوهام و خرافات و …

شاید بتوان گفت که اگر حتی حق و حقیقتی هم بدون گذر از معبر اندیشه، با قلب پیوند بخورد و به عقیده آدمی تبدیل شود، این پذیرفته نباشد و حتی «آزادی عقیده»  که نفی شده است این نوع از عقیده را نیز نفی کند.

می‌توان بر این پدیده‌ای که محدود شده است نام دیگری نیز نهاد؛ عصبیت، جانب‌داری، هواداری بدون اندیشه؛

موانع تحقق آزاداندیشی و راه حل ( با نظر به کتاب آزاداندیشی پیشرفت در ساحت تفکر )

کتاب آزاداندیشی، پیشرفت در ساحت تفکر مواردی را تحت عنوان نسبتا متناقض نمای “پیشران های موثر در فقدان آزاداندیشی” جمع آوری نموده است و معتقد است این موارد مانع تحقق معنای آزاداندیشی در جامعه امروز ما هستند. لازم به ذکر است که این موارد از میان مصاحبه های مولفان با اندیشمندان اصطیاد شده اند و در ذیل هر مورد به منبع آن نیز اشاره شده است.
به نظر می رسد آن موارد را میتوان در 5 گروه شامل موانع عاطفی، اجتماعی، ساختاری، ذهنی و تربیتی نمود.
هدف از این دسته بندی آن است که بدانیم اندیشمندان مورد مصاحبه و به تبع آنان، مولفین کتاب عمده نارسایی در امر آزاداندیشی را در چه ناحیه ای میدانند ؟ و سپس به راهکار احتمالی رفع این موانع اشاره کنیم.

1- احساس عدم امنیت و آزادی بیان » مانع عاطفی
2- فقدان اعتماد به استفاده صحیح از ثمرات اندیشه » مانع عاطفی
3- منافع حزبی و سیاست زدگی » مانع اجتماعی
4- رفتار جامعه ایرانی » مانع اجتماعی
5- سنت فرهنگی ایرانی » مانع اجتماعی
6- عدم تلقی واحد » مانع ذهنی
7- عدم زمینه های لازم اخلاقی » مانع اجتماعی
8- سودجویی » مانع اجتماعی
9- خودباختگی در برابر غرب » مانع اجتماعی / ذهنی
10- سابقه بد آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی
11- قدسی انگاری سنت » مانع اجتماعی
12- محدودیت در قالب کرسی های آزاداندیشی » مانع ساختاری
13- ناکارآمدی نهادهای متصدی آزاداندیشی » مانع ساختاری
14- ضعف در نهادهای غیررسمی گفتگو و آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی / ساختاری
15- فقدان آموزش مهارت های لازم » مانع تربیتی

همانطور که مشاهده شد غالب موانع از جنس اجتماعی هستند.
میتوان موانع عاطفی که جلوی آزاداندیشی فرد را میگیرند را نیز متاثر از شرایط جامعه دانست.
به نظر میرسد موانع ذهنی و موانع اجتماعی در یک دور قرار دارند. همانطور که فرهنگ جامعه میتواند ذهن جامعه را ارتقا بدهد، ذهن جامعه نیز چنین نقشی در قبال فرهنگ جامعه ایفا میکند.
ساختار های ترویجی و ساختار تعلیم و تربیت نیز در بستری از اندیشه و فرهنگ جامعه پیاده میشوند.
اگر بصورت منطقی نگاه کنیم باید ابتدا زمینه را مساعد بسازی.
این نکته دو راه حل را تولید میکند :
– آغاز از اصلاح اجتماعی
– آغاز از اصلاح اندیشه
از آنجا که اثر فرهنگ و جامعه بر ذهن، ناخودآگاه بوده و این اثر اندیشه در جامعه است که به شکل خوداگاه رخ میدهد، اصلاح اندیشه ای اولویت بالاتری را پیدا خواهد کرد.
اولین گام در اصلاح وضعیت اندیشه ای آزاداندیشی ایجاد تلقی واحد از تعریف آزاداندیشی در میان نخبگان خواهد بود.

تفاوت اندیشه و عقیده

قبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده

برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر می‌رسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه می‌آید، نه عقیده و آزادی عقیده.

هر عقیده‌ای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره می‌خورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمی‌شود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشه‌ها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند می‌خورند و تبدیل به عقیده می‌شوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشه‌ها می‌توانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشه‌ها تبدیل به عقیده نمی‌شوند؛ به نظر می‌رسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی می‌ماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالا‌تر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل می‌شود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود می‌آید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته می‌شود؛ و در این لایه به راحتی نمی‌توان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا می‌کند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده می‌شود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیده‌گی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.

 

بنابراین می‌توان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشته‌اند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشه‌هایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.

حال اگر گفته می‌شود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیده‌ای که از گذر و کوچه‌ی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری می‌توان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشه‌ای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشه‌های نو و جدید را بشنود.

بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمی‌شود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمی‌کند.

پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.

ارتداد حکم بدیهی حکومتی و پیشران اندیشه حقیقت جو

شهید مطهری می فرمایند:

ظاهراً [ارتداد] از شؤون حکومت اسلامی است، یعنی از آن جهت که اسلام یک حکومت است و اجتماع به نوبه خود مصالحی دارد. آنجا که حکومت اسلامی نیست، چنین حکمی هم نیست(یادداشتهای استاد مطهری، ج‏2، ص‏316.)

با این نگاه حکم ارتداد حکومتی است شاید بتوان گفت حیث جدلی آن این است که تمامی حکومتها برخورد سنگین با مخالفینی که به سمت سست کردن حکومت اقدام میکنند می پذیرند و امری منطقی است اما اسلامی این موضوع را ازآنجا که بحث دماء است با عنوان ارتداد ضابطه مند کرده وجلوی ظلم و دیکتاتوری را گرفته است؛

از طرفی دیگر به دنبال این است که اندیشه واقعی را نشر دهد لذا با مطرح کردن ارتداد میدان برای نشر اندیشه های حقیقت جو و واقع گرا به شدت باز و سهل الوصول میگردد.

آیا آزادی عقیده سلب کردنی است؟

آیا آزادی عقیده سلب‌کردنی است؟ به عبارت دیگر چگونه می‌توان آزادی در اتخاذ عقیده را سلب کرد؟ مسئله در مقام بروزات عقیده نیست؛ اینکه مانع اعمال هر عقیده‌ای بشویم، چیز ممکنی است؛ امّا اینکه در اتخاذ عقیده ممانعت ایجاد شود، شاید بتوان گفت کمی ناممکن است؛ البته می‌توان در مسیر عقیده شدن چیزی دخالت کرد و مانع آن شد و یا چیزی را عقیده‌ی کسی کرد، کما اینکه می‌کنند، امّا اینکه مستقیما از اتخاذ عقیده ممانعت شود، به خاطر درونی بودن این مسئله، کاری ناممکن است.

همانگونه که در مورد اندیشه و فکر می‌توان این را گفت؛ اینکه اساسا تا چه حد ممکن است از داشتن یک اندیشه توسط کسی جلوگیری کرد؛ در این مقام هم به بیراهه کشاندن اندیشه و القا یک اندیشه ممکن است که این هم نوعی از سلب آزادی است؛ ولی باز هم در اندیشه، امکان مستقیم مقابله با اندیشه وجود ندارد؛

بله همانگونه که در اصل اندیشیدن گاهی اجازه‌ی آن داده نمی‌شود -اینکه خودآگاه نیاندیشم- در عقیده هم شاید اینگونه بتوان عمل کرد؛ ما یک دوره‌ی تاریخی اخباری‌گری داشتیم که چه بسیار بر تعقل و عقل تاختند و تا حدی هم جامعه متاثر از آن در حیطه‌هایی به کل اندیشیدن و تفکر را منع کردند؛ در اینجا آزادی اندیشه حتی به معنای مصدر آن هم گرفته شده بود چه برسد به معنای حاصل مصدری؛ البته خالی از اندیشه نبودند و اندیشه‌های خود را از راهی غیر از تفکر، مثلا نقل پُر می‌کردند.

در آزادی عقیده هم همانگونه که بحث‌های ارتداد و تعامل با کفار و مشرکین در مباحث دینی مطرح می‌شود؛ می‌توان گفت مسئله این است که از اساس نزدیک شدن به هر عقیده‌ای جایز شمرده نمی‌شود؛ و شاید بتوان گفت این حدودی که برای مرتد قرار داده می‌شود بیشتر برای جنبه‌ی بازدارندگی آن است؛ هدایت و سعادت بشری آنقدر برای خداوند مهم بوده است که حتی اجازه‌ی نزدیک شدن به انحراف را هم نمی‌دهد؛

به نظر می‌رسد در پراکنده‌نویسی‌های بالا یک پیش فرض نهفته است؛ اینکه میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد؛ میان ساحت عقل و قلب باید تفاوت گذاشت؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیز‌هایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق عقل نگذشته باشد.

منطق بعنوان تنها معیار آزاداندیشی

آزاداندیشی را مساوی با رهایی از هرگونه قید و محدودیت و چارچوب به جز عقل و منطق دانستیم.
طبیعتا گفتگوها و پویش های فکری فراوانی را نیز در موضع قبل از این تعریف و زمینه های آن و همچنین در موضع پس از ان تعریف و نتایج و ثمرات آن میتوان به راه انداخت.
اما پس از تعریف، و پس از اذعان به حسن و مطلوبیت آزاداندیشی، پرسش دیگری در مقام عینیت مطرح خواهد شد ؟
آیا اساسا هر موضوعی صلاحیت اینکه مورد آزاداندیشی قرار بگیرد دارد ؟ به عبارت دیگر میتوان گفت بعضی موضوعات شأن آزاداندیشی دارند و برخی دیگر اینطور نیستند ؟ آیا در انتخاب موضوع برای آزاداندیشی آزاد هستیم یا اینکه اینجا قواعد محدود کننده ای وجود دارد ؟
پاسخ ابتدایی که به ذهن میرسد این است که با توجه به تعریف ما، در این مقام نباید هیچ محدودیتی وجود داشته باشد، زیرا ما تنها قیدی که برای اندیشه به رسمیت شناخته ایم، تبعیت از منطق بود. منطق نیز در مقام اندیشه چیزی جز ملاحظات روشی جهت جلوگیری از مغالطه ارائه نمیکند و در مقام انتخاب موضوع اندیشه علی الظاهر پیشنهادی ندارد !
اما دقیق تر این است که بگوییم خود فرایند انتخاب موضوع نیز اندیشه است. علاوه بر آن نه منطق و نه اندیشه هیچکدام منحصر به قواعد برهان نیستند. منطق برای صناعات بشری خمسه قواعد ارائه میکند و به نظر میرسد خطابات و جدل نیز همراه با برهان در دایره اندیشه وارد شوند.
اساسا با همین توضیح است که پای اندیشه به فراتر از برهان باز میشود و تفاوت خود با فلسفه را نشان میدهد.
در نتیجه فرایند تائید صلاحیت موضوعات آزاداندیشی میتواند بصورت منطقی پیش برود و این منطق لااقل استدلال های جدلی را نیز داخل در موضوعات دارای شأن اندیشه مینماید.
درباره روش اندیشه نیز همین مطالب را میتوان تکرار کرد و اذعان نمود که روش اندیشه اعم است از روش برهان و جدل و بلکه مواردی دیگر
لذا در مقام آزاداندیشی که مقید به منطق است میتوان مشهورات را نیز دارای حجیت دانست.
اگر مشهورات را بعنوان بخشی عمده از روش آزاداندیشی بشمار بیاوریم، فضای آزاداندیشی دگرگون خواهد شد و ثمرات متنوعی را میتوانیم مشاهده کنیم.
یکی از این ثمرات این است که میتوان گفت: میشود آزاداندیش بود و در عین حال تقلید نمود زیرا کسب تخصص مانع روند روزمره زندگی فرد خواهد شد. گفتن این گزاره هم خارج از چارچوب آزاداندیشی نیست.

چرا نباید آزاداندیش کافر شود ؟!

اگرچه تعاریف متفاوت و متنوعی از “آزاداندیشی” تاکنون ارائه شده است، اما دست کم میتوان قدر متیقنی را در میان همه این تعاریف جستجو نمود که آن هم رهایی از قیود و محدودیت ها در ساحت اندیشه است.
آزاداندیشی یعنی من هنگام اندیشیدن، محدود به آموزش هایی که محیط به من داده نباشم. محدود به هنجارهایی که جامعه و رسانه ها ساخته اند نباشم. اندیشه من تنها بدنبال فهم حقایق باشد نه انچه مقبول دیگری است و نه حتی آنچه مقبول خود من است. آزاداندیشی یعنی از عقاید و عادات شخصی خود نیز رها شدن و با مرکب اندیشه به سوی حقیقت تاختن.
اما ظاهر امر آن است که عده ای یا نمیخواهند آزاداندیش به مقصد حقایق برسد یا از او میخواهند که حقایق خودیافته اش را کتمان کند.
مقام معظم رهبری علاوه بر تشویق به آزاداندیشی و اصرار بر آن ، همچنین تاکید فرموده اند که آزاداندیشی نباید به کفرگویی یا به بی احترامی بیانجامد.
حال اگر فارغ از همه مقبولات فردی و اجتماعی، تفکر آزادنه فردی بدانجا رسید که برای خداوند متعال شریک قائل شود، یا اگر نتیجه تفکرات آزاداندیشانه فردی بشود حسن بی احترامی به یک قشر خاص، چرا این آزاداندیشی دیگر برای ایشان ارزشمند نیست ؟ آیا ایشان آزاداندیشی را صرفا تا جایی که به عقاید اسلامی آسیبی نزند میپذیرند ؟ این که بیشتر از آزاداندیشی، به بستن پای اندیشه شباهت دارد !
ماجرا آن هنگام عجیب تر میشود که چنین وضعیتی را نه از سوی دینداران بنیادگرا، که از سوی برخی لیبرال ها هم مشاهده کنیم ! آنها نیز اجازه آزاداندیشی در هر موضوع و با هر نتیجه ای را نمیدهند. بماند که اساسا روش تبلیغات جهان لیبرال سرمایه داری قاتل خونین اندیشه و به تبع آزاداندیشی در میان بنی بشر است.
اما آیا آزاداندیشی حامی دارد ؟ چرا همه دارند آزاداندیشی را خراب میکنند ؟
در پاسخ به این پرسش به دو گونه پاسخ میتوان پرداخت :
1- پاسخ در ساحت اندیشه : تفکیک آزاداندیشی در حوزه عقل نظری و عقل عملی ( هست و نیست ها و بایدها و نباید ها ) و تفاوت های این دو
2- پاسخ در ساحت زندگی :
انسان موجودی با ابعاد فراوان است. او علاوه بر نیاز به فهم حقیقت، به امنیت، به آرامش خیال، به خوراک و پوشاک، به روابط اجتماعی، به جامعه علمی، و از همه مهمتر به اعتقاد و پایگاه فکری نیز نیاز دارد. این نیاز های متنوع و ده ها نیاز دیگر که میتوان احصا نمود، منظومه ای از ارزش ها را برای او میسازد. این منظومه ارزشی هرگز ایستا نیست و در هر عصر و مصری و بسته به موضوع اندیشه آرایش مخصوص خود را میگیرد.
آزاداندیشی بعنوان یک ارزش را باید در منظومه ارزشهای هر فرد در نظر گرفت. گاهی یک عامل ممکن است، عامل دیگر منظومه را نادیده بگیرد و گاهی ممکن است کار بالعکس شود و این دقیقا به شرایط هر موقعیت وابسته است.

مواجهه آزادانه با اندیشه دیگری

وقتی قرار است آزاداندیشانه با اندیشه‌ای روبه‌رو شویم و فارغ از باور‌ها و اندیشه‌های خود و بدون تعصب و با گشودگی با آن روبه‌رو شویم و حتی به دنبال دفاع از عقاید خود نباشیم و تنها در مدار حق و حق‌طلبی حرکت کنیم؛ در این مقام چنگ انداختن به مقاله‌ی یک اندیشمند تا چه اندازه درست و صحیح است؟ این سوال از آنجایی مطرح می‌شود که معمولا در مقالات به خصوص مقالات علمی و آکادمیک که قرار است در مجله‌ای چاپ شود، چهارچوب‌های زیادی مانع سلیس قلم زدن می‌شوند و حتی گاها مولف دچار خود سانسوری می‌شود و این البته در کتاب‌هایی هم که قرار است مجوز چاپ و انتشار بگیرند هم وجود دارد.
و علاوه بر این مسئله‌ی دیگر که مانع دست یافتن به اندیشه‌ی یک اندیشمند می‌شود، کوتاهی و نارسایی قلم آن اندیشمند است و نه تنها این باعث ابهام بلکه در بسیاری موارد باعث کج فهمی می‌شود و این یعنی محروم شدن از اندیشه‌های یک اندیشمند.
و لذا شاید بتوان ادعا کرد اینکه بخواهیم با اندیشه‌های صاحب نظری را آزادانه مواجه شویم، این خطاست که صرفا یک یا دو نوشته و مقاله ایشان مطالعه شود و گمان فهمیدن اندیشه وی شود. آزاداندیشانه رفتار کردن شاید این باشد که فضای اندیشه‌ای این شخص مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد و آشنایی با فضای اندیشه‌ای او حاصل شود و هنگامی که در جهان اندیشه‌ای او وارد شدیم و توانایی هم افقی با او به وجود آمد امکان مواجهه آزادانه با اندیشه او به وجود می‌آید.

آزاداندیشان خطرناک ترین افراد در نبرد تمدنی

اندیشیدن در عالم اثبات ذیل فرهنگ و ذیل تمدن رقم میخورد.

هرکدام از این سخت افزار های اجتماعی (فرهنگ و تمدن) سیطره ای بر اندیشیدن دارند که به صورت طبیعی فرد نمیتواند آزاد از این سیطره بیاندیشد لذا آزاداندیشی در اینجا یعنی رهایی از اثر پذیری سیطره فرهنگ و تمدن که هرچه قدرت ذهنی فرد بالاتر باشد تا اینکه خود را از این سیطره آزاد کرده و منطقی بیاندیشد و به حقیقت نیز دست یابد او آزاداندیش تر است.

 

در یادداشتی دیگر توضیح داده خواهد شد که چرا اینگونه افراد برای تمدنهای رقیب خطرآفرین خواهند بود.

تعریف من از آزاداندیشی در شش پرده

پرده اول : هر مفهومی حد دارد ! حتی بی حدی !
هر چیزی فارغ از اینکه مجرد باشدیا مادی، حقیقی باشد یا اعتباری، ذهنی باشد یا عینی، برای اینکه همان چیز باشد، ناچار از این است که چیزهای دیگری نباشد و فقط همین چیزی باشد که هست. به این حالت تعین، بودن، بودگی یا ماهیت میگوییم.
به عنوان مثال میتوانیم انگشت خود را وسط یک مداد بگذاریم و آرام آرام انگشت را به سمت نوک مداد جابجا کنیم، به یک نقطه میرسیم که دیگر انگشت ما روی مداد نیست و روی میز قرار گرفته. اگر بخواهیم بگوییم اینجا هنوز مداد است، دیگر هستی و تعین مداد را زیر سوال برده ایم ! پس مداد برای مداد بودن، ناچار است از اینکه میز نباشد.
مفاهیم اعتباری نیز همینگونه به نظر میرسند. ما ذهن خود را میتوانیم روی مصادیق شجاعت حرکت بدهیم، مطمئنا به جای میرسیم که دیگر مصداق شجاعت نیست. یا تهور است و یا جبن ! پس مفاهیم اعتباری هم برای حفظ تعین و معنای خودشان مجبورند که یکسری مفاهیم دیگر نباشند !
این مسئله بر مفهومی مثل آزادی هم باید صادق باشد.آزادی اگرچه معنای باز و رهایی دارد اما بالاخره یک جایی باید باشد که بتوانیم آن را غیر آزادی بدانیم، تا بدینوسیله آزادی تعین و معنای خاص خودش را پیدا کند و بشود درباره آن سخن گفت !
حتی مفهوم بینهایت بودن را اگر بخواهیم اینگونه مورد بررسی قرار بدهیم، باز هم یک نقطه هایی هست که ویژگی بی نهایت بودن بر او صدق نمیکند. و همین نقاط هستند که مفهوم بی نهایت بودن را تعین و هویت میبخشند.
از همین باب است که منطقیون تعریف صائب از یک موجود را ، حدّ آن موجود می نامند.

پرده دوم : آزادی ، اندیشه
آزادی مفهومی است که حدش بی حدی است. یعنی هرجایی که حرف از قید و محدودیت و جلوگیری به میان بیاید، آنجا همان حد و مرز آزادی است. این همان معنای صراح و ساده آزادی است که معمولا مورد استقبال محافل لیبرال و … قرار میگیرد.
اما باید به این نکته توجه داشت که آزادی به تنهایی هیچ معنایی ندارد و همیشه باید به مفهوم دیگری اضافه شود.
به نظر نگارنده، آزادی به هر قیدی که اضافه شود، به نوعی توسط همان قید میخورد !
آزادی فردی، آزادی اجتماعی نیست. آزادی بیان، آزادی فعالیت سیاسی به هر نحوی نیست. آزادی پوشش، آزادی رفتارهای مجرمانه نیست و هزاران مثال دیگری که در این باب میتوان زد.

اندیشه را نیز در اینجا به معنای پویشی فکری برای دست یافتن به حقیقت ( اعم از عملی و نظری ) معنا میکنیم.

پرده سوم : آزادی اندیشه
“آزادی اندیشه” صفتی برای اندیشه است.
اندیشه ای که ویژگی آزادی را داشته باشد ، پویشی فکری برای رسیدن به حقیقت است( اندیشه) که در این مسیر هیچ قیدی را قبول نمیکند.( آزادی )
“اندیشه آزاد” نیز عبارت از حاصل آن اتصاف میباشد و همان بار معنایی را تحمل میکند.

پرده چهارم : آزاداندیشی
به نظر میرسد آزاداندیشی متفاوت از اندیشه آزاد یا آزادی اندیشه باشد.
اینجا آزادی با همان معنای رهایی و بی قیدی، قید خورده است به مضاف خودش، یعنی اندیشه !
اندیشه هم که به معنای پویشی فکری برای دستیابی به حقیقت (عملی یا نظری ) بود.

با توجه به همه مقدمات مطرح شده، نگارنده آزاداندیشه را به معنای زیر میداند :
رهایی، آزادی و بی قیدی انسان ( آزادی ) + قید اندیشه، یعنی در جستجوی حقیقت ( عملی یا نظری ) بودن
نزدیک ترین اصطلاح در مفاهیم قرآنی به آزاداندیشی به این معنا ، واژه حنیف است ! به معنای کسی که به دنبال حقیقت است و به جز حقیقت از همه چیز آزاد است.
متضاد حنیف هم میشود کافر ! یعنی کسی که به دنبال حقیقت نیست و آن را میپوشاند. این هم به آن معنا نیست که او آزاد است حتی از حقیقت ! آزادی از حقیقت یعنی در بند غیر حقیقت افتادن ! یعنی رقیت وهم !

پرده پنجم : لا اله الا الله
اله کسی است که انسان واله و شیدای اوست. به طوری که اختیار خود را در مدار اختیار او قرار میدهد. خواست او را بر خودش مقدم میکند. بنده او میشود و افعال و احوال و اندیشه اش در مسیر او تعریف میشود.
آزادی و رهایی مطلق قطعا با پدیده ای به نام اله سازگاری ندارد. معنا ندارد که من آزاد باشم و در عین حال موجود دیگری به عنوان اله برای خودم در نظر بگیرم و ذهن و فعل و روح خود را در اختیار او قرار بدهم.
لا اله دقیقا به همین معناست. لا اله یعنی ازادی مطلق !

الله تبارک و تعالی همان حقیقت همه عالم است. همان ذات واجب الوجودی واقعی است که قابلیت نفی ندارد. ( ر.ک برهان صدیقین علامه )
همان است که بلحاظ وجودی و همچنین بر اساس آیه نفخت فیه من روحی با انسان سنخیت دارد و اله غریبه نیست !
الا الله یعنی الا کمال حقیقت یعنی خداوند متعال !
اینکه آزادی مطلق انسان به جستجوی حقیقت قید بخورد ( فارغ از اینکه چقدر به حقیقت نزدیک شود یا برسد ) معنایش آزاداندیشی است !

پرده ششم : نفی عبودیت غیر خدا
با این تفصیلات آزاداندیشی مساوی با نفی عبودیت غیر خدا خواهد بود.
این نفی میتواند جلوه های متعددی در ساحات متعدد زندگی بشری پیدا کند که در مقاله شریفه روح توحید نفی عبودیت غیر خدا، به خوبی مورد اشاره قرار گرفته است.
حالا اگر برای نفی عبودیت و بند اسارت نظامات اقتصادی بشری ، به جستجوی نظام الهی در اقتصاد حرکت کنیم، مصداق آزاداندیشی خواهیم بود. اگر برای نفی حاکمیت غیر حق و برای آزادی انسان ها از آن، سلاح به دست بگیریم و ده ها نفر از لشکر باطل را به قتل برسانیم هم مصداق ازاداندیشی خواهیم بود.
همانطور که در یادداشت “آزاداندیشی به منزله کیف نفسانی” مورد اشاره قرار گرفته آزاداندیشی نه یک فعل، بلکه یک حال است که در بسیاری از افعال میتوان بروز آن را مشاهده نمود.

شادی روح سالک طریق توحید، مرحوم سید مصطفی مدرس صلوات

غرب دغدغه اندیشیدن ندارد؟!

در منابع غربی آزاداندیشی در سه اصطلاح به کار میرود:

Broadminding: در دیکشنری کمبریج آمده است که کسی که این صفت را داشته باشد انواع رفتارهای متفاوت از خودش را ازدیگران می پذیرد.

از دیگر اشتقاقات این اصطلاح Open-Mind است که این اصطلاح در بین ما نیز رایج است و تقریبا به کسی گفته می شود که با ولنگاری اجتماعی مشکل و تنشی ندارد.

 

Freethinking: کسی که بر اساس عقل(عرفی) مستقل از قدرت و زور نظر می دهد حتی درباره این اصطلاح گفته شده است که درباره کسی است که عقائد دینی او با عقائد ثابت او تفاوت وجود دارد.

 

Freethought: در این اصطلاح نیز آزاداندیشی یک دیدگاه معرفت شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس سنت، وحی، جزم گرایی شکل بگیرد.

آزاداندیشی (گاهی اوقات تفکر آزاد نوشته می‌شود) یک دیدگاه معرفت‌شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس حجیت، سنت، وحی یا جزم‌گرایی شکل بگیرند و در عوض باید دیگران به باورها برسند. روش هایی مانند منطق، عقل و مشاهده تجربی. بر اساس فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، آزاداندیش «کسی است که به جای پذیرش عقاید و عقاید دیگران، به ویژه در آموزش دینی، عقاید و نظرات خود را شکل می دهد». در برخی از تفکرات معاصر به طور خاص، اندیشه آزاد به شدت با رد نظام های اعتقادی اجتماعی یا مذهبی سنتی گره خورده است. کاربرد شناختی آزاداندیشی به «آزاد اندیشی» و مجریان اندیشه آزاد به «آزاد اندیشان» معروف هستند. آزاداندیشان مدرن، آزاد اندیشی را آزادی طبیعی از تمامی افکار منفی و توهمی حاصل از جامعه می دانند.

با توضیحاتی که در این سه اصطلاح آمده است نشان میدهد غرب از فضای آزاداندیشی دغدغه اندیشیدن هم ندارد چه برسد به کشف حقیقت.

آزاداندیشی بمنزله کنش عقلانی

آزاداندیشی را بعنوان یک پدیده انسانی میتوان در لایه های متعدد وجود انسان مورد دقت قرار داد.
یکی از مهمترین کنش های انسان که متمایز کننده او از حیوانات نیز میتواند بشمار بیاید، تفکر است.
تفکر به دو شکل میتواند اتفاق بیفتد. تفکر شناختی یا تصوری و تفکر استدلالی یا تصدیقی
علمای علم منطق برای هر یک از این دو قسم قواعد و ضوابطی را استنباط نموده اند که تسلیم در برابر آن ضوابط سبب صحت تعریف و انتاج قیاس میشود.
اگرچه نباید مفهوم آزاداندیشی را مرکبی از مفهوم آزادی و اندیشه بدانیم، بلکه باید برای آن مفهوم سوم مستقلی در نظر بگیریم. اما در هر صورت این مفهوم سوم بی ربط با دو ریشه خود نبوده و نحوه ارتباطی هم با مفهوم آزادی و هم مفهوم اندیشه داراست.
این ارتباط با اندیشه نباید موجب شود تا آزاداندیشی را در ذیل تفکر و مثلا سنخی خاص از آن تعریف کنیم ؟

تعریف تفکر و اندیشه مشخص است. حاج هادی سبزواری در منظومه تفکر را “حرکه من المبادی الی المراد” معنا کرده است. آزاداندیشی اگر بخواهد فضیلت و اقتدارات اندیشه بودن را از دست ندهد، ناچار است از تعریف اندیشه و فکر تخطی نکند. یعنی مراد داشته باشد و مبادی داشته باشد. این موجب میشود تا حجم بالایی از تولیدات که برچسب آزاداندیشی خورده اند از دایره او خارج شوند.
این ضابطه در هر دو قسم تفکر یعنی تعریف و استدلال جاری است.
تفاوت آزاداندیشی با عدم آزاداندیشی در چه چیزی میباشد؟ در مبادی یا در مراد ؟ یا هردو ؟ یا هیچکدام ؟
حقیقت آن است که نمیتوان برای آزاداندیشی ضوابطی مانند ضوابط منطقی معین نمود.
ممکن است دو شخص مبادی مشترک یا مراد مسترک از یک تعریف یا استدلال داشته باشند اما یکی آزاداندیش باشد و دیگری به عکس
آزاداندیشی هم هنگام انتخاب مبادی تفکر در حال فعالیت است و هم هنگام تعیین مراد از تفکر ایفای نقش میکند.
شاید بتوان آزاداندیشی را که در یادداشت قبل به عنوان یک کیف نفسانی معرفی شد، از این جهت به عقل تشبیه نمود که در تمامی مراحل کنس های نظری انسان حاضر است.
سوال بعدی این است که آیا نمیتوان آزاداندیشی را به جای صفت و کیف نفس، صفت عقل در نظر گرفت ؟