نوشته‌ها

سرّ اختلافات مرزی میان کلام انقلابی و فقه حکومتی

اگرچه نسخه های پیشین دو دانش کلام و فقه سر ناسازگاری با هم ندارند و عملا هر کدام در عرصه مخصوص به خود مشغول انجام وظیفه هستند. اما نسخه های انقلابی آن دو، یعنی کلام انقلابی و فقه حکومتی دائما با یکدیگر تصادم دارند و حدود قلمرو هر یک از آنها ایجاد سوال میکند.

علت چیست ؟

انسان ، موجودی واحد است و جنبه ها و اطوار متعدد او همگی در او امتزاج دارند و به نحو اجمال حاضرند. این مسئله دقیقا بر خلاف عرصه دانش های انسانی است که هر طور و هر عرصه هر ساحت را از دیگری انتزاع میکند.

انسان در عالم واقع، هم مصرف کننده است، هم تولید کننده است، هم مخاطب رسانه است، هم یک حقوق مدنی دارد ، هم یک تیپ شخصیتی دارد، هم تکالیف الهی دارد ، هم ماهیت دارد ، هم تجلی یک حقایقی ست ، هم رذائل و فضائل دارد اما در عرصه دانش هر کدام از این موارد مورد مطالعه یک علم مجزاست !

هر گاه انسان واقعی و جامعه واقعی اهمیت پیدا کند، یا دغدغه ای واقعی درباره انسان مطرح میشود، اندیشه بر دانش سبقت میگیرد و مشاهده میکنیم که مرزهای دانش ها به یکدیگر نزدیک میشوند.

چون انسان واقعی واحد است و اندیشه نیز ناظر به همین عالم واقع است این اتفاق رخ میدهد.

در چنین موقعیت های تاریخی است که پژوهش های چند وجهی و میان رشته ای اهمیت می یابند و افراد چند وجهی و دارای جامعیت نسبی کارامد تر می نمایند.

عصر انقلاب چنین عصری است.

گزارش یک تعویق

مدتی بعد از انقلاب نبوی (ص) و در سده های نخستین اسلامی، رفته رفته با تدوین و ترویج آثار دینی، آمد و شد صاحبان ادیان دیگر، فعالیت های علما و مواردی از این دست، ذهن های افراد حاضر در  جامعه اسلامی با مسائل گوناگون مرتبط با جهان، انسان، معرفت، جامعه و حیات دینی درگیر شد و گفتگوهای حول این موارد در میان مردم و به ویژه در میان افراد فرهیخته جمعه رواج یافت.

طبعا افرادی با غرض ایراد شبهات و افرادی با نیت دفاع از مبانی اسلامی به این کارزار وارد شدند و آنها که بیش از همه در این گفتگو ها مستقر شدند، لقب متکلم یافتند. مشخص است که هر دو گروه میخواستند تا  مسئله ای را برای ذهن جامعه حل کند و یا مسئله ای را برای ذهن جامعه طرح کنند. آنچه وجه تشابه این دو بود و عنصر اصلی تبدّل یک فرهیخته به یک متکلم را میساخت امری بود به نام ذهن جامعه !

به همین سبب میتوان ادعا نمود آثار کلامی هر دوره، آئینه ایست از مسائل ذهن جامعه در آن زمانه !

سالها به همین روال پیش رفت و متکلمین یا به عبارتی “مهتمّین به ذهن جامعه” در قواره ها و عناوین مختلف به پشتیبانی یا دستکاری ذهن جوامع مشغول بودند. ممکن بود فردی فقیه یا محدث باشد اما متکلم نیز باشد و بنا بر دغدغه ای کلامی و برخاسته از اهتمام به ذهن جامعه دیندار زمان خویش ، کنش هایی از جنس کلام از خود نشان بدهد.

مثلا ممکن بود شخصی در فرایند دریافت متکلمانه خود خللی را در ذهن مردم در نسبت با دعا و ارتباط معنوی با حضرت حق حس کند و کنش متکلمانه او این باشد که مجموعه ای از احادیث را در یک کتاب گردآوری نموده و در میان مردم ترویج کند.

بنا به دلائلی که محل اختلاف است و ذکر آن در این مقال نمی گنجد، از یک دوره که تقریبا معاصر با مدرنیته در جهان غرب است، دغدغه متکلمانه، آرام آرام رنگ باخت و جای خود را به دغدغه های آکادمیک و دور از ذهن جامعه داد ، این امر سبب شد تا در بحبوحه درگیری ذهن جامعه با مسائل اصطلاحا مدرن که توسط سپاه روشنفکران غرب زده پشتیبانی میشد، علم کلام نیز دچار یک تعویق شود و نتواند مسائل واقعی موجود در ذهن جامعه را بشناسد و چاره اندیشی کند و در بهترین وضعیت خود میتوانست تولیدات کلامی دوره های پیشین را بازتقریر نماید.

علوم شناختی برای کلام

خطرناک ترین افراد برای جسم یک انسان پزشک ها هستند !
آنها تک تک اعضای بدن را با عملکرد مخصوص به آن میشناسند، مواد غذایی و داروها را و تاثیراتی که روی هر عضو بدن دارند را نیز میدانند و از این جهت خوب میدانند که چگونه با بهینه ترین وضعیت و به آسانی میتوان یک انسان را یا یک عضو از بدن او را از کار انداخت !
البته نمیتوان منکر این بود که همین شناخت پزشکان از بدن انسان میتواند باعث شود تا آنها مفیدترین افراد نسبت به جسم انسان باشند کما اینکه تا کنون همین گونه بوده است.
یک پزشک هرچچقدر شناخت کمتری نسبت به جسم انسان داشته باشد ، دایره سود و زیان و قدرت اثرگذاری تخصصی او در هر دو عرصه کمتر میشود.
شاید این مسئله را بتوان تقریری از روایت شریفه ” العلم سلطان” دانست. معرفت به چیزی ، تسلط به آن را پدید می آورد.
شاید حکمت اینکه خودشناسی را با همه زوایا مقدمه سلوک میدانند این است که موجب تسلط انسان بر خود میشود و همچنین استحاله شناختن خدا حق معرفته ، به سبب همین قاعده باشد.
متکلم در مأموریت خود که شامل : رصد و تنظیم و ارتقای ذهن جامعه است. باید تسلط نسبی به ذهن جامعه داشته باشد، بلکه کار او زمانی معنا پیدا میند که این سلطه را پیدا کرده باشد.
( البته متکلم الهی تسلط شخص خودش را محور نمیداند و همانطور که کلام مرجع تقلید از باب بیان حکم خدا حجت است ، تسلط متکلم الهی از باب تسلط فکر الهی بر ذهن جامعه مطلوب است )
این نکته ، اهمیت شناخت ذهن، شناخت ذهن اجتماعی، شناخت جامعه و مواردی از این دست را گوشزد میکند. بدون این سلسله شناخت ها اثرگذاری دائره وسیعی نخواهد داشت.

گفتگو کلیدی‌ترین ابزار متکلم

گفتگو کلیدی‌ترین عنصر و ابزاری است که در اختیار متکلم است. متکلم ناگزیر از اتصال به ذهن جامعه است. متکلم باید اندیشه‌های دینی مردم را رصد کند تا بتواند پخت و پز اندیشه‌ای برای مردم داشته باشد.
برای این اتصال و رصد اندیشه جامعه متکلم از چه ابزار‌هایی می‌تواند استفاده کند؟ اندیشه مردم چیزی نیست که بتوان با آمار گرفتن به آن رسید.

شاید بتوان با تکیه بر این باور که افعال از اندیشه‌ها و باور‌ها بر می‌خیزند، از روی افعال مردم به اندیشه آن‌ها دسترسی پیدا کرد ولی باز هم نمی‌توان به این روش اعتماد کرد؛ پیدا کردن منشأ واقعی و درست افعال کار ساده‌ای نیست، اینکه کدام اندیشه باعث شده است که مردم به راحتی در دوران کرونا مساجد و نماز جماعت را ترک کنند به راحتی قابل دستیابی نیست.

یکی از ابزار‌هایی که معمولا مطرح می‌شود، گفتگو است. اینکه گفتگوی دینی در سطح جامعه زیاد شود، گفتگوهایی که شاید خیلی به مزاج ما هم خوش نیاید، ولی گفتگوی جامعه است. بروز اندیشه‌های دینی مردم است.

شاید در این روش هم دسترسی درستی به اندیشه مردم پیدا نشود، از این باب که معمولا در گفتگو‌ها خودسانسوری وجود دارد، به علل مختلف که از جمله آن‌ها ترس، تعلقات و … است. البته ما باید در این گفتگو‌ها به سمت الگوی گفتگوی صحیح حرکت کنیم، به سمتی برویم که آزاداندیشی یک فرهنگ غالب در گفتگوها باشد و باید الگوهایی برای گفتگوهای کارآمد طراحی شود ولی نمی‌توان منکر آن شد که روش اصلی دسترسی به اندیشه دینی جامعه، گسترش گفتگو دینی در سطح جامعه است.

رابطه فقه و واقعیت ( 3- خطرات )

گفته شد که رابطه میان انسان مکلف و خداوند متعال همانند رابطه عبد و مولای عرفی است و در این فضا ما موظفیم از تصلب روی لفظ مولا دست برداشته و با هر ابزاری به سمت فهم غرض مولا و حکم واقعی او حرکت کنیم.

اما این ایده علی رغم وسعتی که در فقاهت ایجاد میکند و تقربی که به حکم واقعی مولا و سعادت حقیقی تابع آن پدید می آورد، خطرهایی نیز دارد !

  1. قیاس !

برخی فقهای اصلی اهل سنت مانند ابوحنیفه بخاطر محدودیت متون نسبت به افعال مکلف و بعضی مسائل دیگر به رای و قیاس و استحسان  ومانند اینها روی می آورند و تصلب روی متون مقدس را کنار میگذارند. مقصود و مصلحت مد نظر شارع در یک حکم را تشخیص داده و آن را محور قرار میدهند نه خود لفظ را ! همچنین خود را مختار میدانند احکامی که در مسیر نیل به مصلحت مقصود شارع یا دوری از مفسده مقصود شارع است جعل کنند.

ایده ای که در یادداشت اول مطرح شد از جهاتی به نظرات اهل قیاس شباهت دارد و میدانیم که این رویکرد مورد نهی جدی اهل بیت (ع) قرار گرفته است.

  1. رها کردن شریعت

در امتداد همان رویکرد اهل قیاس، ممکن است کار به جایی برسد که اساسا متون مقدس ار اعتبار و ظاهر اولیه خود  ساقط شوند و صرفا مصالح و مفاسدی که شناسایی شده است محور قرار بگیرند. مثلا مصلحت نماز در ایجاد توجه به خداوند تصویر شود و در نتیجه هر نوع توجهی به خداوند ولو بدون ساختار نماز و طهارت و … در اوقات نماز صحیح

شمرده شود. این مثال اصطلاحا کاریکاتوری بود اما نشانه هایی از همین خطر را امروز واقعا میتوان مشاهده نمود.

ایده مذکور به این حالت نیز شباهت هایی دارد !

چیزی که میان نتیجه آن نوع برداشت از فقه با اهل قیاس و منکرین شریعت، تفاوت جدی ایجاد میکند. بستر فهم حکم الله است. ایده تاثیر جهان بینی و عقل در فقاهت، قصد کنار گذاشتن لفظ مولا را بخلاف اهل قیاس ندارد. بلکه پایه و بستر همان فهم متن محور از احکام است اما زیر سایه جهان بینی و با نصب ابزار عقلانیت بر روی روند استنباط …

رابطه فقه و واقعیت ( 2- سایه عقیده روی فقاهت )

در یادداشت پیشین به این مطلب اشاره شد که تعریف ما از فقه و معنایی که برای حجیت قائل هستیم، همانطور که از مبادی کلامی ما تغذی میکند، امکان این را دارد که سرنوشت متفاوتی را برای فقاهت و پیروان آن رقم بزند. واضح است که تفاوت در این مقوله ظرفیت ایجاد چه تغییرات عظیمی را در تاریخ داراست.

بررسی تبعات و نتائج هر کدام از دو ایده مذکور به کاوش های طولانی در تراث متقدم و متأخر احتیاج دارد و از عهده این نوشته خارج است. هرچند در ادامه اشاره هایی به این موضوع خواهد شد.

اما ریشه این تفاوت در کجاست؟

وقتی از ریشه ها صحبت میکنیم مقصودمان ریشه های تاریخی و اتفاقاتی که زمانا بر این نوع برداشت ها تقدم دارند نیست. البته آن موضوع نیز نیاز به واکاوی دارد و مطمئنا جذاب و  پرفایده نیز خواهد بود. بلکه مقصود ما ریشه های معرفتی و مسائلی است که رتبتا بر این نوع برداشت ها تقدم دارند.

آیا منابع دینی دو گونه جهان بینی ارائه کرده اند و مثلا یک بار خداود را مولا و یک بار خصم تصویر کرده اند ؟

آیا شرایط اجتماعی موجب این نوع جهان بینی شده است ؟

به نظر نمیرسد ریشه این نوع جهان بینی که در اصول فقه به طرز نامحسوس خودش را جا کرده و به طور کلی دستگاه فقاهت را شکل داده است در دوگانگی جهانی بینی ارائه شده توسط اسلام بوده باشد.

مشکل در عدم حضور جهان بینی است و این به یک نکته آموزشی برمیگردد.

وقتی فقیه هنوز تصویر درستی از خداوند، هستی، شریعت، انسان و مقولاتی از این قبیل را ندارد و فقاهت خودش را از متون احکام آغاز میکند، طبیعتا نباید از او انتظار داشت تا در موقع نظریه پردازی حول حجیت، آن طور که شایسته تصویر درست است عمل کند.

البته این فرایند ریشه یابی را میتوان تا لایه ای عمیق تر نیز امتداد داد و پرسید : چرا فقیه ، کار خودش را از اعتقاد و جهان بینی شروع نمیکند و متن را نقطه آغاز میداند ؟

علت ممکن است این تصور نادرست باشد که احکام، عقاید و اخلاق را سه جزیره مجزا میداند و تخصص در هر یک را بر عهده ساکنان این جزیره ها میگذارد. در حالی که اینطور نیست و این سه حوزه به سان اجزای یک گیاه هستند که فقدان هرکدام باعث خشکیدن گیاه میشود.

رابطه فقه با واقعیت ( 1 – حجیت چیست ؟ )

فقیه به دنبال کشف حکم الله است یا کشف تعذر ؟

پاسخ این سوال وابسته به تصوری است که از تعریف فقیه در ذهن داریم.

واژه فقیه به لحاظ لغوی هر دو فهم را شامل میشود :

فهم اینکه مولا به چه چیزی امر کرده و چگونه میشود آن چیزی که مد نظر است محقق کرد

فهم اینکه مولا چه گفته است و چگونه میتوان از بازخواست او جان سالم به در برد و یا به پاداش اخروی دست پیدا کرد.

 

تقریر اول فقاهت را در فضای فهم رابطه بنده و خداوند و فهم جامع اوامر خداوند و  ارج نهادن به مقاصد خداوند تعریف میکند.

اما تقریر دوم از وظیفه فقیه، اهداف مولا را دارای هیچ ارزش و اهمیتی نمی داند و فقاهت در محدوده متن است که تعریف میشود و حتی نسبت به برقراری ارتباط میان متون شریعت هم وظیفه ای نمیبیند.

 

به عبارت دیگر حجیت که محور کار فقاهی قرار دارد را لااقل دو نوع میتوان فهمید.

اگر معنای حجیت نزد ما این باشد که در یک مکالمه فرضی مولا را خصم محسوب کنیم (نعوذبالله) و به فهم لفظی خشک و دور از عقلانیت خود از امر وی  رجوع نموده، احتجاج کنیم، و به ظن خود موفق به اسکات او شویم؛ در مسیر فقاهت با چیزی جز متن مجرد از بستر متن سر و کار نداریم و تنها نسبتی که با واقعیت داریم همین نسبت ما با متنی است که در واقع به دست ما رسیده است.

اما اگر حجیت نزد ما این باشد که در یک مکالمه واقعی مولا را حقیقتا مولا محسوب کنیم و در مواجهه با امر او به عقل خود رجوع نموده، به همین فهم احتجاج نموده، اقدام به تامین خواسته مولا کنیم؛ آنگاه دایره فقاهت گشترده خواهد شد. ما اگر بخوایهیم با عقل مقصود مولا را بفهمیم و واقعا برایمان مهم باشد که مقصود او را درک کنیم و اصلا همین را حجیت بدانیم، ابزارهای متنوعی به کمک ما خواهند آمد که در فرض اول نیازی به حضور آنها نبود. هر ابزاری که بتواند سهمی از واقع حکم الله را فهم کند اینجا کاربرد دارد.

با توجه به دو فرض بالا، میتوان دریافت که این دو نگاه به وظیفه فقیه که از دو نگاه به مسئله حجیت سرچشمه میگیرد، در واقع حاصل قضاوت کلامی ما در باب نسبت عبد و مولا و ماهیت شریعت است.

مبتنی بر همین روند است که : هر گاه کلام رو به رکود برود، فقه گرفتار جمود خواهد شد.

✨ابزار رصد ذهن مردم

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از سوالاتی که در مباحث کلام انقلابی مطرح شده است این است که متکلم با چه ابزاری می خواهد ذهن مردم را رصد کند.
به نظر می رسد پاسخ به این سوال نیز باید در فضای تخصصی علم کلام به صورت بومی تولید شود و کلام انقلابی ابزار های رصد مخصوص خود را معرفی کند والا پاسخ های مرسوم علوم انسانی نمیتواند به درستی به مدد متکلم بیاید. لذا می بینیم که علوم انسانی از مشاهده صحیح و به تبع تحلیل مطابق با واقع از حوادث جامعه ایران، مثل انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، تشییع حاج قاسم، سرود سلام فرمانده و….، عاجر است.

اگر «کلام انقلابی» را اندیشه دینی مردم خواندیم و «علم کلام» را علمی که موضوع آن کلام انقلابی و اندیشه دینی مردم است معرفی کردیم، یکی از موضوعاتی که در این علم باید مورد بررسی قرار گیرد بحث چگونگی رصد اندیشه دینی مردم است. علم کلام علاوه بر اینکه مفاد اندیشه دینی مردم را ارائه میکند، باید خود مفهوم «اندیشه» و سپس «اندیشه دینی» را به درستی مورد بررسی قرار دهد و آن را با تمام زوایای پیدا و پنهان آن معرفی کند. همچنین باید به بررسی «روش های رصد این اندیشه، سیر تغییر آن، چگونگی تقویت آن و…..» نیز بپردازد.

لذا بخشی از مباحث علم کلام، چگونگی کار بر اندیشه دینی مردم را مورد بررسی قرار میدهد و پاسخ هایی بومی و برآمده از تراث اسلامی را تقدیم میکند که احتمالا با روش های علوم انسانی غربی تفاوت زیادی خواهد داشت.

به عنوان مثال مقام معظم رهبری در سخنرانی 19 دی ماه 1400 فرمودند:
«..حالا گاهی اوقات انسان میبیند مثلاً فرض کنید یک نظرسنجی‌هایی را درباره‌ی نظرات مردم ابراز میکنند، [امّا] اینها حقیقت ملّت ایران را نشان نمیدهد؛ حقیقت ملّت ایران را جریان تشییع شهید سلیمانی نشان میدهد؛ اینها است که نشان میدهد ملّت ایران چه حال و هوایی دارند، چه روز و روزگاری را میگذرانند، احساساتشان چیست، باطنشان چیست؛ یعنی یک عرصه‌ای به عظمت و پهنای کشور ایران و ملّت ایران لازم است که بتواند حقیقت این ملّت را و باطن این ملّت را نشان بدهد. این نظرسنجی‌هایی که حالا بعضی باغرض یا بی‌غرض در گوشه و کنار انجام میدهند، نمیتواند ملاک باشد.
خوشبختانه امروز فکر جوانهای حزب‌اللهی مؤمن در کشور گسترده است. ما خوشبختانه امروز همراه هستیم با فکر انقلابی و مؤمن، فکر زاینده، فکر پیش‌رونده از سوی جمع کثیری از جوانها»

این سخن جای تفکر بسیار دارد که چرا نظر سنجی نمی تواند معیار صحیحی برای رصد افکار مردم باشد؟ چه چیز هایی نشان دهنده ی وضعیت فکری مردم است؟ مثلا کنسرت خواننده هایی مانند تتلو نمی تواند مورد استناد قرار گیرد؟ تشییع شهید سلیمانی چه خصوصیتی دارد؟ و…..

پاسخ به این دست سوالات میتواند لایه هایی از ابزارهای رصد ذهن مردم را مشخص کند و از آن مهم تر چگونگی تحلیل حوادث اجتماعی را مشخص کند.

کلام را از سرحدات برگردانید

نباید کلام را صرفا به سرحدات تفکر دینی فرستاد و توقع داشت که فقط از قلمرو دینی دفاع کند. نباید صرفا جنبه دفاعی به کلام داد، شاید در بسیاری از مواقع حمله و هجمه لازم باشد. یک قدم جلو‌تر هم اینکه نباید کلام را اینگونه روی ملحد و کافر متمرکز کرد و او را موظف دانست که صرفا در مبارزه برون دینی با ملحد و کافر باشد، بلکه ما در درون دین و جامعه دینی هم نیازمند کلام هستیم، محتاجیم کلام به جامعه دینی هم رسیدگی کند و مدام در مرز‌ها نباشد. و این احتیاج صرفا نیاز از جنس مبارزه‌ای و دفاعی نیست که گفته شود به هرحال کلام به شبهات هم می‌پردازد، خیر این جامعه دینی نیاز به اندیشه دینی دارد، یک اندیشه‌ای که از جنس طعام است و برای او آماده شده است. اگر نگوییم از عمده وظایف کلام این است، باید قبول کرد که این هم از وظایف کلام است. ممکن است اصلا شبهه‌ای مطرح نباشد، ولی یک اندیشه‌ای در جامعه وجود داشته باشد که نیازمند ارتقا و ویرایش است؛ به عنوان مثال اندیشه‌ای که نسبت به معاد و یا مرگ وجود دارد، اگر این باور‌ها ویرایش شود و ارتقا یابد قطعا در حیات و زیست جامعه تاثیری شگرف خواهد داشت.

پیرامون کلام انقلابی ( 3 – علم راهبردی ) قسمت دوم

چرا علم کلام در لیست علوم راهبردی نیست

آیا واقعا “کلام انقلابی”  در این میان، جایگاهی دارد ؟

نگاه اول  :

تمدن غرب به سبب ریشه های مادی گرایانه ای که در فلسفه خود منتشر کرده، در تمام لایه های تمدنی به مسائل ماوراءماده توجهی ندارد.

او اقتدار را صرفا در میان تکنولوژی و رفاه و قدرت نظامی جستجو میکند و از اقتدارت فوق العاده ای که مقوله های انسانی مانند خانواده، زندگی، فرهنگ، گفتمان، رسانه و مانند اینها پدید می آورند غافل است.

فلذا استانداردهای علوم راهبردی را انگونه که در یادداشت قبل دیدیم تدوین نموده است.

حتی دسته بندی دوره های حیات بشر بوسیله عامل راهبردی اصلی آن دوره که دوره کشاورزی، دوره صنعتی و دوره دانشی را نتیجه میداد نیز دچار اشکال است.

ما 14 قرن پیش گروهی را مشاهده میکنیم به نام امت اسلامی که بدون برخورداری از برتری در زمینه آب و خاک و ابزار و نیروی کار و دانش، دو تمدن بزرگ آن زمان را که در اکثر این زمینه ها برتری داشتند شکست داده و دارایی آنها را تصاحب نمودند. عامل برتری در این واقعه را به روحیه جنگ طلبانه اعراب نیز نمیتوان نسبت داد زیرا در سالهای بعد که مغول ها ( که روحیه جنگ طلبانه بمراتب بیشتری از اعراب داشتند ) به این گروه حمله ور شدند، به طرز جالبی در میان آن گروه ( امت اسلامی ) هضم شدند و از عقاید خودشان دست برداشتند.

به نظر میرسد پژوهشگران عرصه علوم راهبردی، عنصری راهبردی به نام “عقیده ” را از قلم انداخته اند.

 

نگاه دوم :

آن چه درباره علوم استراتژیک ترجمه شده و مطالعه میشود مانند بسیاری از مطالب دیگر، جهت دار است.

این طور نیست که تمدن مدرن ابزار های مهم و حقیقتا راهبردی انسانی را مانند گفتمان و عقیده و مانند اینها فراموش کرده باشد. بزرگترین دلیل بر این مدعا پژوهش های متعدد و شدیدی است که تمدن مدرن غرب در زمینه های روانی، فلسفی و مانند اینها سامان میدهد.

علت عدم ذکر چنین عوامل استراتژیک این است که مخاطب صرفا با نقطه قوت تمدن مدرن یعنی جنبه سخت آن ارتباط بگیرد و مقهور هژمونی آن شود. جنبه نرم تمدن مادی اتفاقا نقطه ضعف آن است و در تدارک است تا آن را به نحوی جبران کند و در این راه از شرق شناسی نیز بهره های فراوان برده است. اسلام نافی پیشرفت ابزار ماید نیست بلکه روی آن تاکید میکند اما دست برتر و مقوله واقعا راهبردی امت اسلام چییزی نیست جز عقیده !

مقوله ای که در نسخه های راهنمای اقتدار بین الملی که از غرب به دست ملت ها میرسد، سانسور شده.

 

علم کلام بر اساس هر دو نگاه قابلیت اضافه شدن به لیست علوم راهبردی را دارد.

این علم هم متضمن پیشرفت جامعه است. هم جایگاهی محوری و اثرگذار در علوم دیگر دارد.

پشتیبان اقتدار حاکیمت است و امنیت ملی را نیز تامین میکند.

بلکه جایگاهی مافوق علوم راهبردی دارد و میتوان او را مادر علوم راهبردی نامید چه اینکه فناوری ها همگی در خدمت عقاید صاحبان آنها هستند و کلام نبض عقاید را به دست میگیرد.

رابطه زندگی‌گرایی با کلام انقلابی

ایده‌ی اصلاحی جامعه در دل زندگی است. برای اصلاح جامعه زندگی خود را باید اصلاح و آباد کنیم. قیام برای اصلاح جامعه در نهاد زندگی است. نمی‌توان بدون توجه به زندگی خود به دنبال اصلاح باشیم. به تعبیری باید با یک زندگی عالی و ایده‌آل الگو برای اصلاح جامعه درست کنیم. حضرت آقا در مراسم ششمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمه‌الله) ۱۴خرداد۱۳۷۴ می‌فرمایند: «ملت ایران بداند: امروز بزرگترین تلاشها و جهادها در سطح جهان که از نظر خدای متعال در جهت تحکیم اسلام و پیام اسلام است، این است که ایرانِ اسلامی آباد و برکاتش آشکار شود. باید زندگی در این کشورْ مایه رشک ملتهای دیگر شود، تا بخواهند از آن درس بگیرند. این، عاملی است که دشمن را محکوم میکند.»

این جمله کلیدی «باید زندگی در این کشورْ مایه رشک ملتهای دیگر شود» را باید با دیده‌ی تامل نگریست. اگر این را به عنوان یک قاعده و فرمول از ایشان بپذیرم؛ در مرتبه‌ی قبل‌تر آن باید گفت زیست در جامعه حزب اللهی مایه رشک جامعه‌ی ایرانی شود. زندگی حزب اللهی آن قدر فاخر شود که آمال همه‌ی مردم ایران این چنین زندگی شود و از آن الگو بگیرند.

برای ساختن چنین زندگی نیاز شدیدی به اندیشه دینی است که پشتیبانی آن را بر عهده داشته باشد. شدیدا نیاز است که به اندیشه دینی پشتیبان حیات دینی حزب اللهی‌ها با به تعبیر بهتر انقلابی، رسیدگی شود و با این پشتیبانی‌ها به آبادانی زندگی بپردازد. برای آنکه زندگی انقلابی الگو قرار گیرد نیاز است که این زندگی آنچنان آباد شود و ثمرات و برکاتش آشکار شود که مایه رشک دیگران شود؛ برای اینچنین آبادانی قطعا به یک پشتیبانی ویژه برای اندیشه دینی این انقلابی نیاز است.

از این رو است که اهمیت کلام انقلابی چند برابر می‌شود؛ این کلام انقلابی است که وظیفه پشتیبانی از اندیشه دینی زیست انقلابی را دارد؛ اگر این کلام نتواند به خوبی پشتبانی‌های خود را انجام دهد، چگونه می‌توان توقع آبادانی زیست انقلابی را داشت؟

 

مانع ارتباط‌گیری با کلام

چند چیز هست که از ارکان و پایه‌های کلام است و تصویری که از آن‌ها داریم نارسا و مبهم است. این نارسایی و ابهام باعث می‌شود که کلام را اخذ نکنیم و نفهمیم که چه می‌گوید و تصور صحیحی از آن نداشته باشیم. مانند گفتمان و مفاد گفتمانی که فهم و شناسایی آن کار هر کسی نیست.

ازجمله این موارد اندیشه است. اندیشه را نشناخته‌ایم و لذا اهمیت و جایگاه و نقش آن را باور نداریم. تعریف اندیشه برای‌مان نارسا است و حیطه آن خیلی کم‌ برگ و بار است و لذا امکان تعامل با اندیشمندان و درک رهیافت‌هایشان را نداریم؛ در واقع به خاطر نارسایی در تصویر اندیشه، توان توصیف و حتی ارتباط‌گیری با کلام را نداریم.

شاید بتوان گفت اینکه در یک مقطعی کلام از مسیر کار اصلی خود که پرداختن به اندیشه بود خارج شد، به خاطر نشناختن اندیشه بود و اگر اندیشه به خوبی شناخته شود، امید هست که کلام به ریل اصلی خود بازگردد و دوباره به اندیشه‌ها بپردازد. لذا لازم است که اندیشه را هم در کنار دانش به عنوان یک لایه معرفتی، به رسمیت بشناسیم و برای برجسته کردن جایگاه آن تلاش کنیم.

گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی جریانهای منتقد فلسفه صدرایی – استاد احمد رهدار

ایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.

اگر وسیع ترین و گسترده ترین تحول اجتماعی را برپایی یک تمدن بدانیم بر این اساس دیدگاههای متفاوت در عوامل مؤثر در تمدن سازی زمینه ساز استراتژی های متفاوت خواهد شد و هر استراتژی طبعا سبد اقدام راهبردی مختص به خود را اقتضا می کند.

یکی از مواردی که سرنوشت یک تمدن را مشخص میکند دیدگاه و اندیشه ای است که در طبقه بندی علوم حاصل می شود. استاد رهدار با طرز دیدگاه مختص به خود در باب طبقه بندی علوم ایده اصلاحی شان شکل مخصوصی به خود می گیرد.
ایشان در باب طبقه بندی علوم می فرمایند:
“فلاسفه یونانی و اسلامی از همان ابتدا دغدغه‌ی طبقه‌بندی علوم را داشته‌اند. این دغدغه البته علتی داشته و از روی تفنن و تفرج علمی نبوده است. علم، همیشه جهان موجود را صورت‌بندی می‌کند. اینکه فیلسوفان دغدغه‌ی طبقه‌بندی علوم را داشته‌اند، می‌خواستند زمانه‌ی خود را به‌صورت منسجم درک کنند و با وجود همه‌ی کثرات می‌خواستند پیکر واحد زمانه‌ی خود را ببینند. با همه‌ی اختلافاتی که در طبقه‌بندی علوم هم در غرب و هم در اسلام هست، به نظر من هر یک از این دو گروه یک خط کلی و متفاوت را اتخاذ کرده‌اند. در تفکر غرب طبقه‌بندی علوم بر مبنای بینش، روش، دانش، ارزش و کنش است و در تاریخ اسلام طبقه‌بندی علوم بر مبنای بینش، روش، ارزش، دانش و کنش است. نکته‌ی مهمی که در این‌جا وجود دارد این است که در تاریخ اسلام، علوم هنجاری بر علوم دانشی مقدم می‌شود.”

ایشان روایت شان از طبقه بندی علوم در عالم اسلامی اینچنین است:
“در عالم اسلامی، عالم از نقطه‌ی ثقلش یعنی «خدا» شروع می‌شود و در ادامه می‌رسد به انسان و همه‌ی مایحتاجش. علم کلام در منظومه‌ی معارف اسلامی در صدر است. در این طبقه‌بندی علوم، یک چیز را مفروض گرفته‌اند و آن‌ هم این است که هر علم بالاتر، مبادی علوم بعد از خودش را تعیین می‌کند. وقتی هم که کلام در صدر طبقه‌بندی علوم قرار می‌گیرد یعنی اینکه قرار است مبادی علوم بعد از خود را تنظیم کند. اینکه چه چیزی در صدر قرار گیرد تأثیراتی بسیار جدی در روش و علوم به وجود می‌آورد. این تصادف نیست که در غرب جدید همه‌ی علوم کمی شده است. وقتی ریاضی در صدر طبقه‌بندی قرار می‌گیرد، طبیعی است که جوهر ریاضی که «عدد» باشد در همه‌ی علوم مابعد می‌آید. همین‌طور اگر کلام در صدر بنشیند، جوهر کلام که خدا باشد در همه‌ی علوم مابعد می‌آید. لذا در عالم اسلامی کسی که موسیقی هم کار می‌کند، از دلش خدا را درمی‌آورد و در عالم غرب، کسی که درباره‌ی خدا هم کار می‌کند، از دلش عدد بیرون می‌آورد.”

با این حال ایشان ناظر به تاریخ اسلام در باب طبقه بندی علوم یک نکته را متذکر می شوند و آن هم اینکه:

“یک اتفاقی که به لحاظ تاریخی در تاریخ اسلام افتاده است و برای بنده محل ابهام می‌باشد، این است که در حالی‌که عموما اعتقاد بر این بوده است که کلام باید در رأس باشد، اما عملا این اتفاق نیفتاده و مبادی علوم مادون کلام، توسط کلام پی‌ریزی نشده است یا درک عمومی عالمان اسلامی به این سمت نرفته است که مسئله‌های خودشان را از ریشه‌های کلامی‌اش پیگیری کنند. به‌عنوان مثال درباره‌ی سیاست خارجی حکومت اسلامی تحقیقات و پژوهش‌های زیادی انجام شده است که این سیاست‌ها باید به سمت «تنش‌زدایی» پیش برود یا «تنش‌زایی». معمولا هم در نتیجه‌ی پژوهش به تنش‌زدایی رسیده‌اند. چرا؟ چون با رویکرد فقهی پیش رفته‌اند. اما اگر از کلام شروع کنیم، محال است که به تنش‌زدایی برسیم و قطعا تنش‌زا می‌شویم. کلام حوزه‌ی جبهه‌ی حق و باطل را طرح می‌کند و نزاع حق و باطل هم نزاعی ذاتی است و آشتی‌ناپذیر. ”

ایشان نهایتا نقش کلام را در تحولات اجتماعی و تمدن سازی این چنین بیان کرده و نسبت آن با فقه را اینگونه تبیین می کنند:

علم کلام حداقل در تبیین عالمان اسلامی و منابع تاریخی، همان نقش انسجام‌دهنده‌ی تمدن را بازی کرده است. کلام بیشتر به جاده‌سازی پرداخته و فقه عهده‌دار فرمول‌سازی و ماده‌سازی بوده است. کلام، علوم دیگر اسلامی را از طریق جاده دادن و جهت دادن پشتیبانی کرده است، اما فرایندها و ابزار حرکت در این جاده را خود کلام فراهم نکرده است و علومی دیگر مثل فقه و … عهده‌دار فراهم کردن این فرایندها و ابزار بوده‌اند.

فرض کنید که قرار است غرب در مواجهه‌ی با عالم اسلام چیزی را پای میز مذاکره بیاورد. به نظر من غرب منتجات فلسفی‌اش مثل منشور حقوق بشر را می‌آورد نه هنرش را (هرچند ذات غرب با هنر بیش‌تر پیوند دارد تا با فلسفه). در مقابل اگر روزی قرار شد به نمایندگی از عالَم اسلامی وجه کلی آن را ارائه دهیم، باید چیزی از جنس کلام باشد. چون بسیاری از چیزها مثل بنیادهای فقه، اصول، تفسیر و خیلی چیزهای دیگر در دل آن وجود دارد. کلام انگار مندمجکرده‌ی خداست که می‌خواهیم ارائه دهیم. کلام، منطق ارائه‌ی اسلامی است.

در بحث تمدن اسلامی آنچه که کلام را نسبت به فلسفه جدی‌تر می‌کند این است که کلام عقل انضمامی و فلسفه عقل انتزاعی است. ما در مقام تمدن‌سازی، زیاد انتزاعی نیستیم و حضور تمدنی یک حضور انضمامی و عینی است. در این‌جاست که کلام از فلسفه کاربردی‌تر است. در این‌جا ممکن است این اشکال مطرح شود که کلام چون درون‌دینی است، اصلا نمی‌تواند جایگاه تمدنی داشته باشد و آن چیزی که پایگاه جهانی دارد، فلسفه است و هر چقدر که ما به ساحت تمدنی ادیان نزدیک‌تر می‌شویم، گویا متکلمین جایشان را به فلاسفه می‌دهند. به نظر بنده کاملا قضیه برعکس است. چرا که فلسفه مقام استقرار نیست بلکه مقام پرسش و اضطراب است و حتی می‌توانم بگویم که کلام، غایت فلسفه است. فلسفه وقتی به حقیقت می‌رسد، کلام می‌شود. فلسفه یک موطن و محل استقرار دارد که به محض رسیدن به آن، اسمش کلام می‌شود، هرچند که ما اسمش را کلام نگذاریم. از همین زاویه است که غربی‌ها مدام می‌گویند که فلاسفه‌ی اسلامی، فیلسوف نیستند و متکلم هستند چرا که فلسفه‌ی غرب کاملا خودش را از همه چیز آزاد کرده و لابشرط است، اما فلسفه‌ی اسلامی نسبت به وحی لابشرط است نه نسبت به حق. فلسفه بدون اینکه خود را به ساحت کلام وصل بکند، امکان تمدن‌سازی ندارد. اگر فلسفه مقام پرسش است و موطن پرسش هم غیاب و پوشیدگی است، نمی‌توان با بودن دائمی در حالت غیاب، به اثبات رسید و تمدن‌سازی کرد. اگر هم غرب به تمدنی رسیده است، آن زمانی بوده است که جلوه‌هایی از حق پیدا کرده است.”*

جمع بندی اولیه بنده این است که در دیدگاه استاد احمد رهدار هویت معرفتی و عقیدتی نیز نقشی رئیسی دارد که به واسطه کلام جهت الهی و ربانی می یابد. اما ایشان در سبد اقدام راهبردی خود متوقف در کلام نشده و سعی کرده اند عقل انضمامی کلام را در قالب استنباط فقهی به کار بسته و به تعبیر خود شان فرآیند و ابزار لازم برای تمدن سازی و اصلاح اجتماعی را پدید آورند. از نظرگاه ایشان “فدا” یا به تعبیر دیگر فقه دولت اسلامی آن امریست که ضرورت راهبردی ماست و می بایست به صورت ویژه بدان امعان نظر داشت.
پ.ن:
* مقاله ” کلام، روح انسجام‌بخش تمدن اسلامی” نویسنده: احمد رهدار

کدام روایت از درگیری رژیم صهیونسیتی با فلسطین؟

از آنجا که درگیری امت مسلمان با رژیم صهیونیستی(اسرائیل)، تاریخی 70 ساله دارد، روایت های متعددی از این اتفاق در افکار عمومی منتشر است که هر کدام از این روایت ها، نتایج و تبعاتی را در پی دارد به گونه ای که ایلان پاپه معتقد است: «اسرائیلی ها موفق شدند با یاری هم‌پیمانان و متحدان خود داستانی بسیار پیچیده و چندلایه خلق کنند که از فرط پیچیدگی برای هیچ کس قابل فهم نیست و تنها خود اسرائیلی ها قادر به فهمیدن آنند» در صورتی که این موضوع یک داستان ساده است اما «جهان این داستان ساده را هم چون داستانی چندلایه و بسیار پیچیده می داند که فهم آن بسیار دشوار و حل آن بسیار دشوارتر است».

با توضیح فوق می توان به چند روایت از درگیری صهیونیست با فلسطینی ها، در اذهان جهانی اشاره کرد و هم چنین به موضع انقلاب اسلامی ایران در این روایات اشاره داشت:

اولین روایتی که از این موضوع در افکار عمومی منتشر شده است، ظلمی است که رژیم صهیونیستی به واسطه کشتارهای فجیع و کودک‌کشی ها در منطقه فلسطین رقم زده است و از این رو که این امر یکی از وحشیانه ترین ظلم های تاریخ است، افکارعمومی خصوصا قومیت عرب و هم چنین مسلمانان که با فلسطینی های ساکن در آن منطقه اشتراکات قومی یا مذهبی دارند، بیشترین دشمنی و درگیری را با رژیم صهیونیستی پیدا کرده اند.

این روایت از آن جهت ناقص است که به مرور در طول تاریخ جنایات و وحشی گری های رژیم صهیونیستی به دلایل معتعدد کم شده است(قطعا یکی از این دلایل، قوی شدن مردم فلسطین خصوصا بخش غزه و کرانه باختری است) و همین امر موجب میگردد که بعد از گذشت یک بازه زمانی طولانی و تبلیغات و تصویرسازی های متحدین اسرائیل در افکار عمومی، درگیری با اسرائیل به یک درگیری قومی با پیچیدگی های فرهنگی مربوط به آن منطقه، تقلیل یابد. در نتیجه می بینیم آن جوامعی که روایت های خود در افکار عمومی را اینگونه انتخاب کرده بودند، امروزه با چالشی جدی از سمت افکار عمومی مواجهند با عدم مشاهده آن سطح از جنایات، این سوال جدی برایشان شکل خواهد گرفت که چرا باید وارد یک درگیری و اختلاف قومی تاریخی شوند و جامعه خود را در این چالش دو سرسوخت، ذبح کنند؟!

روایت دومی را که میتوان به سطحی از روشنفکران بین المللی که در جامعه جهانی فارغ از نگاه ادیانی به آن پرداخته اند، نسبت داد، قرائتی است که امثال ایلان پاپه اسرائیلیِ ضدصهیونیست معتقد است، این روایت، درگیری رژیم صهیونیستی را یک حکایت ساده مستعمره سازی و چپاول می داند و مرادشان از مستعمره سازی و چپاول، گرفتن ظالمانه یک سرزمینی است که مالکیتش از آن عده ای بوده که غالبا مسلمان و از قوم عرب بوده اند. لذا با توجه به این که یک طرف این درگیری گروهی قرار گرفته اند که از حیث قومیت و مذهب با جمعیت قابل توجهی از جهان همسان‌اند، توانسته اند در تظلم خواهی شان آنها را نیز با خود همراه کنند و از این رو این درگیری در یک طرفش صهیونیست های یهودی قرار گرفته و در طرف دیگرش اعراب و مسلمانان.

از تبعات این نوع روایت از موضوع درگیری رژیم صهیونیستی با فلسطینی ها، این است که اولا قرائتی مادی گرایانه از یک ظلم است و برطرف شدن و جبران آن نیز نهایتا بررسی ادعای این ظلم در یک دادگاه بین المللی است که دو طرف نزاع ادله و اسناد خود را مطرح کنند و حتی می توان رسیدن به طرح های دو دولت در این منطقه نیز ناشی از همین روایت دانست که با این قرائت از مسئله، راهکاری نسبتا خوب و قابل پذیرشی به عنوان راه حل پایانی نزاع و ظلم است، اتفاقا افرادی چون ایلان پاپه، همین راهکار را متمایل است.

تبعات دیگری که می توان برای این روایت از درگیری شمرد، این است که جوامع بین المللی قطعا در دل خودشان روزانه با مشاهده ظلم های متعدد خصوصا آنهایی که برایشان از نزدیک قابل لمس تر است و اطمینان آنها را بیشتر جلب می کند، به این نتیجه می رسند که چرا از بین این همه ظلم که در نقاط متعدد این کره خاکی مشاهده می شود باید فقط به فلسطین به عنوان یکی از نقاط مورد ظلمِ جغرافیایی پرداخت و اتفاقا مسئله آن از آن جهت که قدری با فضای قومیتی و مذهبی ممزوج شده است به سادگی قابل حل نیست. لذا اگر بناست جامعه ای هشیارانه به دنبال ظلم ستیزی باشد بهتر است از آن نقطه ای شروع کند که به جامعه خودش مربوط است وتا ظلم ستیزی را درون جامعه خودش به نتیجه نرسانده نباید ادعای حل بحران های ظالمانه در نقاط دیگر جهان را داشته باشد.

روایت سوم در از این درگیری، روایتی است که میان بعضی از نخبگان مسلمان رایج است که در نظرگاه آنان، اسلام دینی است که بر پایه اندیشه توحیدی بناشده و توانایی بسط تمدنی دارد، لذا وقتی یک پایگاه دینی به دنبال بسط تمدنی است باید بتواند نسبتش را با تمامی مردم جهان، فرهنگ ها، علوم و هویتها و ادیان مختلف دنیا در بازه های مختلف تاریخی روشن کند. شاید بتوان از بزرگترین این اندیشمندان در دوره معاصر امام خمینی را نام برد. ایشان معتقد است : « انقلاب اسلامى بر مبناى اصل توحيد استوار است كه محتواى اين اصل در همه شئون جامعه سايه مى‏ افكند. در اسلام، تنها معبود انسان و بلكه كل جهان، خداست كه همه انسانها بايد براى او يعنى براى رضاى او عمل كنند. هيچ چيز و هيچ كس را نپرستند. در جامعه ‏اى كه شخص ‏پرستي ها و شخصيت‏ پرستي ها، نفع ‏پرست يها و لذت ‏پرستي ها و هر نوع پرستش محكوم مى‏شود و فقط انسانها دعوت مى‏شوند به پرستش خدا، در آن صورت همه روابط بين انسانها، چه اقتصادى و يا غير اقتصادى در داخل چنين جامعه‏اى و در رابطه اين جامعه با خارج تغيير مى‏كند و ضوابط عوض مى‏شود، همه امتيازات لغو مى‏شود. فقط تقوا و پاكى ملاك برترى است. زمامدار با پايين ترين فرد جامعه برابر است. ضوابط و معيارهاى متعالى الهى و انسانى، مبناى پيمانها و يا قطع روابط است.» این گونه قرائت از اسلام اولین و بزرگترین درگیری تاریخی را همیشه از آن خود می داند و تنها طرف درگیری برایش، «مستکبرین عالم» خواهند بود. لذاست که امثال امام و استاد ایشان آیت الله شاه آبادی، قائلند که اسلام دینی است که با فطرت بشری سخن می گوید و لذا توانایی ساخت تمدنی را دارد. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَللّهِ ذلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّاسِ لا يَعْلَمُونَ ﴿الروم‏، 30﴾ و درگیری با مستکبرین از آن دسته از ظلم ستیزی هایی است که با فطرت بشریت گره خورده و همه آنها با دفاع از مظلوم در این قامت همراهی خواهند کرد و هیچ تظلم خواهی را برتر از شکست مستکبر نخواهند دانست.

در مکتب امام خمینی، درگیری رژیم صهیونیستی با مردم فلسطین صرفا یک ظلم با قرائت اول یا دوم نیست؛ با اینکه در دو قرائت ظلم کمی رقم نخورده است، بلکه یک گلوگاه درگیری مهم با اول مستکبرین عالم در برهه فعلی است. نقطه ای است که سران ظالم تمدن غرب که انسانیت انسان را به اسارت خود در آورده اند با طرح های شومی، به دنبال به استضعاف کشیدن تنها امتی هستند که دایه‌ی مقابله با مستکبرین را دارند.

از این جهت مسئله درگیری با صهیونیست در راس تمام درگیری های عدالت خواهانه عالم قرارگرفته زیرا که نجات بشریت از این نقطه آغاز می گردد. حضرت امام درباره روز قدس می فرمایند: «مسلمانان جهان باید روز قدس را روز همه مسلمین، بلکه مستضعفین بدانند و از آن نقطه حساس در مقابل مستکبرین و جهانخواران بایستند، و تا رهایی مظلومان از زیر ستم قدرتمندان از پای ننشینند. و مستضعفان که اکثریت قاطع جهان را تشکیل می دهند مطمئن باشند که وعده حق تعالی نزدیک است و ستاره نحس مستکبران رو به زوال و افول است.»

در مکتب امام ظلم رژیم صهیونیستی به مردم فلسطین در عالم، صرفا کشتار و جنایات وحشیانه و یا غصب یک منطقه جغرافیایی نیست بلکه بالاتر از آن یک ظلم در قامت تمدنی و گلوگاه اصلی مستکبرین عالم است لذا رهبر انقلاب می فرمایند: «اگر بخواهیم استکبار را درست ترجمه کنیم، امروز با دولت متجاوز و مستکبر و یاغی و گردنکشِ آمریکا تطبیق می کند؛ البته بالاتر از امریکا، دولت صهیونیست در فلسطین اشغالی است.» اگر بخواهیم از این دریچه مسئله درگیری رژیم صهیونیستی با مردم فلسطین را نظاره کنیم قطعا تبعات روایت اول و دوم نخواهد داشت و این موضوع از اساسی ترین موضوعات بشری خواهد بود که اگر نادیده گرفته شود، بشریت در دست مستکبرین عالم به بدترین شکل به نابودی کشیده خواهد شد. رهبر انقلاب می فرمایند: «مهم ترین مساله امروز،مساله فلسطین است که در نیم قرن اخیر همواره مهم ترین مساله جهان اسلام و شاید مهم ترین مساله بشریت بوده است.»

اگر بپذیریم که روایت انقلاب اسلامی از درگیری رژیم صهیونیستی با مردم فلسطین یک روایت تمدنی است که با موجودیت اسلام به عنوان یک مکتب تمدن ساز درگیر شده است دیگر نباید به جنایات وحشیانه این رژیم بالاصاله نگاه کرد و یا غصب یک سرزمین به یک عنوان مستقلِ ظلم در نظر گرفت، زیرا که اگر اسلام در این برهه از زمان بر این نقطه از ظلم دست گذاشته به این منظور است که شاهرگ مستکبرین عالم را در دست گرفته و با آن دست و پنجه نرم می کند، پس مهم تر از پرداختن به جنایات درون سرزمین اشغالی به طور مستقل، بی تفاوتی ابرقدرتمندان مستکبر عالم به این جنایات و یا دفاع و حمایت آنان در شکل گیری این جنایات در چشم جهانیان است.

روز قدس برای امت اسلام، نماد فریاد زدن این سطح از مظلومیت در بین جهانیان عالم است. رهبر انقلاب می فرمایند: «مسائل غزه و مصائبى که بر مردم غزه امروز دارد میگذرد – که این‌‌جور کارها سابقه هم دارد – از دو منظر باید مورد توجه قرار بگیرد: یک منظر این است که این نشان‌‌دهنده‌‌ى واقعیت رژیم صهیونیستى است؛ رژیم صهیونیستى این است؛ این به نظر من آن بخش نه‌‌چندان مهم مسئله است. لکن آنچه به‌‌نظر من از این نگاه مهم‌‌تر است، این است که توجه کنیم که امروز دنیاى استکبار و در رأس آنها آمریکا از این فاجعه‌‌آفرینى، از این جنایت، از این خشونت غیر قابل توصیف حمایت میکنند، دفاع میکنند. به‌‌نظر من، این یک نگاه عمیق‌‌ترى به مسئله است؛ این مهم است، روى این باید تکیه کرد.»

البته شواهد و دلایل متعددی وجود دارد که چرا این درگیری در قامت یک درگیری تمدنی باید روایت گردد و سبقه تاریخی این مسئله و نوع حرکت مستکبرین برای رقم زدن این فاجعه عظیم چه طور می تواند این ادعا را پشتیبانی کند؛ که درجای خود بحث شده و رهبر انقلاب بارها و بارها این مسئله را تبیین و تاکید کرده اند.

البته باید توجه داشت که روایت سوم با اینکه یک روایت اصیل اسلامی از دریچه مکتب انقلاب اسلامی ایران است اما هنوز این نظرگاه در افکار عمومی به استقرار کافی نرسیده است و لذا از این جهت که بعد از شکل گیری انقلاب اسلامی، ایران از علمداران قطعی این مبارزه بوده است، نتوانسته در افکار عمومی دیگر مسلمانان منطقه این روایت را تقویت کند و با گذشت زمان و تغییر روشها، راهبرد و تاکتیک های مبارزاتی این رژیم نجس، بعضی از دولت های مسلمان، دچار خطای محاسباتی شده و شدت مبارزه و حمایتی که می بایست از مردم مظلوم فلسطین می داشته اند، سست گشته است.

در برهه‌ای از تاریخ به سر می بریم که نبرد نرم رژیم صهیونیستی در منطقه بیش از پیش پررنگ شده و به دنبال رقم زدن یک تحریف تاریخی عمیق، از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند و لذاست که باید توجه داشت در این برهه تاریخی حساس که انقلاب اسلامی توانسته عصر جدیدی را رقم زند و مسلمانان جهان را در سطحی از بیداری قرار دهد تا بتوانند در مقابل مستکبرین عالم قد علم کنند، خستگی و عقب نشینی هیچ معنایی ندارد زیرا که پیروزی قطعی نزدیک است و همان طور که رهبر انقلاب فرمودند جوانان این دوره زوال اسرائیل را خواهند دید(ا ادامه مطلب …

دفع شبهه تمام کلام نیست

دفع و پاسخ‌گویی به شبهات نیز نوعی رسیدگی به ذهن مردم و جامعه است و متکلم هم از باب اندیشه‌‌های دینی برای پاسخ‌گویی به شبهات ورود می‌کند و آنچه به عنوان شبه مطرح می‌شود واقعا ایمان مردم را تهدید می‌کند و در اذهان مردم این شبهات وجود دارند و تاثیرات خود را می‌گذارند و صرفا در مجامع علمی و در ذهن‌های اندیشمندان نیست.

و این شبهات اگر به آن‌ها پاسخ درخور داده نشود، اندیشه‌های دینی مردم را تغییر خواهند داد، لذا می‌توان گفت که پاسخگویی به شبهات هم در واقع رسیدگی به اندیشه دینی مردم است و برای کلامی که صرفا وجه دفاعی دارد هم ذهن و اندیشه مردم اهمیت دارد. و حتی اگر به شبهه‌ای که هنوز به جامعه نرسیده است هم پاسخی آماده می‌کند، در واقع اندیشه‌های مردم را به نحوی سامان می‌دهد که آن شبهه نتواند در جامعه رسوخ کند.

این جنس از کار‌هایی که برای شبهاتی که هنوز به جامعه نرسیده است، متکلم مشغول سامان‌دهی اندیشه می‌شود، بسیار نزدیک است به کلام مطلوبی که ما معنا می‌کنیم. ولی باز هم آن کلامی نمی‌شود که یک طعام برای زیست دینی جامعه فراهم می‌کند. نمی‌توان کلام را صرفا یک مدافع معرفی کرد، یک مدافع عقاید دینی، بلکه کلام وظیفه دارد اصل اندیشه دینی را به جامعه بدهد، وظیفه سامان‌دهی یک اندیشه برای حیات دینی بر عهده‌ی کلام است؛ حال هر چه این اندیشه منسجم‌تر و با استحکام بیشتر باشد، شبهات کمتری در آن رسوخ می‌کند و البته با دادن این اندیشه کار متکلم تمام نمی‌شود، بلکه باز هم وظیفه دارد رصد کند و هنگامی که لازم شد، اندیشه‌ها را ارتقا بدهد و اگر احیانا شبهه‌ای در جامعه پدید آمد که این اندیشه را تهدید می‌کرد و در آن تاثیر می‌گذاشت، با ویرایشی جدی و ارتقا زدن به آن اندیشه به دفاع از آن در برابر شبهه برخیزد و سامان‌ جدیدی به اندیشه بدهد که از شبهه مصون باشد.

اندیشه‌های دینی موثر‌ترین مولفه‌ها در اندیشه‌ی انسانی

ای برادر تو همه اندیشه‌ای!
آدمی دارای اندیشه است؛ یک اندیشه جامع و کل‌نگر. اندیشه‌ای ملفق و متشکل از تخصص‌ها؛ این اندیشه مجموع تخصص‌ها نیست بلکه ساخت‌یافته‌ای از تخصص‌ها است. تخصص‌ها سازمان‌یافته‌اند و مرکب شده‌اند تا اندیشه‌ای به وجود بیاید؛ نه آنکه تخصص‌ها یک‌جا جمع شده باشند و بتوان آن‌ها را تفکیک کرد. درهم تنیدگی تخصص‌ها در اندیشه، آنقدر زیاد است که به راحتی نمی‌توان آن‌ها را بازشناسی کرد.

آن اندیشه‌ای که خراک انسان است، به همان شکل کل‌نگر و جامعش، دارای مولفه و فاکتور‌های فراوانی است. اکثر این مولفه‌ها عوامانه است و بسیاری از آن‌ها برپایه اوهام و خرافه است و به تعداد انگشت‌شماری از آن‌ مولفه‌ها رسیدگی شده است که البته همان‌ها هم وقتی در یک کل ساخت‌یافته قرار می‌گیرند به خاطر کثرت مولفه‌های عوامانه و خرافه‌ای، نمی‌توانند تاثیر واقعی خود را داشته باشند.

لذا از متکلم توقع رسیدگی به اندیشه دینی می‌رود تا با تمرکز بر روی نقاط کلیدی و رسیدگی به مولفه‌های موثر و نقش‌آفرین، تمام اندیشه را ویرایش جدی بزند.

شاید بتوان گفت که اندیشه‌های دینی موثر‌ترین مولفه‌ها در اندیشه‌ی انسانی است که در تمام اندیشه‌ی انسان تاثیرگذار است و آن‌ها را ویرایش می‌زند و حتی با وجود آنکه اندیشه‌های غیر دینی هستند، توسط اندیشه‌های دینی سمت و سوی دینی پیدا می‌کنند و اندیشه‌ی انسان تماما سمت و سوی دینی پیدا می‌کند. و هنگامی که این اندیشه‌ خراک و طعام انسان باشد، یعنی از اندیشه‌‌ای که سمت و سوی دینی دارد تغذیه شود، یک حیات و زیست مترقی دینی رقم خواهد خورد؛ وقتی اندیشه تماما سمت و سوی دینی داشته باشد، زیست انسانی هم تماما سمت و سوی دینی دارد.

اندیشه دینی، حیطه کاری متکلم

متکلم با اندیشه‌های دینی سر و کار دارد، نه هر اندیشه‌ای. انسان هنگامی که از خواب بیدار می‌شود، یکسری اندیشه‌های ضروری شروع به پشتیبانی از او می‌کند، اندیشه‌های ضروری که کف‌کف اندیشه است و اگر این اندیشه‌ها نباشد، یک آن هم نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد، اندیشه‌هایی که برای شروع زندگی اختیاری بعد از بیدار شدن نیازمند به آن‌ها هستیم. به عنوان نمونه اینکه من انسان هستم و زمان‌مند و مکان‌مند هستم و توانایی بلندشدن و حرکت دادن عضلات خود را دارم و … و در ادامه اندیشه‌های مربوط به شخصیت و هویت آدمی شروع می‌کند به بالا‌ آمدن در این قسمت است که اندیشه‌های دینی جای دارد، البته در کنار آن اندیشه‌های غیر دینی هم وجود دارد به عنوان مثال ممکن است یک شخص ملحد هیچ اندیشه دینی در این قسمت نداشته باشد.

وقتی می‌گوییم کار متکلم در حیطه اندیشه است، نه مطلق اندیشه، بلکه اندیشه دینی مدنظر است. در کلام اندیشه‌هایی که مورد توجه دین قرار گرفته است مورد توجه است، هر چند اگر اندیشه‌های دینی به صورت صحیح و کامل باشد، دیگر اندیشه‌ها را هم تحت تاثیر خود قرار می‌دهد.

در این جا یک سوالی مطرح می‌شود اینکه آیا ما منکر تاثیر اندیشه‌های غیر دینی در اندیشه‌های دینی هستیم؟ اگر خیر پس آیا نباید اندیشه‌های غیر دینی از این باب که در اندیشه‌های دینی تاثیر می‌گذارند، مورد توجه متکلم باشد؟ یا اینکه قائل هستیم اندیشه‌های دینی آنقدر سیطره دارند که وقتی به آن‌ها رسیدگی شد، اندیشه‌های غیر‌دینی را هم ویرایش خواهند کرد و تاثیری از آن‌ها نخواهند گرفت؟

تاریخ حیات مسلمین و نسبت آن با دانش کلام

اینکه دانش را ما پدیده پیشینی بدانیم یا پسینی در تحلیل هویت یک دانش تاثیر به سزایی دارد. دانش ها بنا بر یک نظر پدیده ای متاخر از حیات و زیستن هستند. بدین معنا که گونه خاصی از زیستن که مبتنی بر عقلانیتی است که آن عقلانیت در فرهنگ زمانه منعکس گشته و دانشمند و اندیشمند زمانه از آن تغذیه کرده و متاثر از آن به پویش های نظری خویش می پردازند.

تاریخ هزار و چند صد ساله شیعه خصوصا چند صد سال نخستین آن تا دوران آل بویه به گونه ای بوده است که شیعه در اقلیت محض بوده و هویت شیعه به شدت در معرض دستبرد و اضمحلال بوده است.

فلذا یک جریانی ذیل چتر رهبری و مدیریت معصومین علیهم السلام شکل گرفت تا با دفاع از مرزهای عقیدتی شیعه هویت جریان حق را پاسداری و پاسبانی کنند.

به تعبیر دیگر وقتی شیعه در یک اقلیت محض و در معرض هجوم آماج حملات بی امان اهل عامه و زنادقه و جریان های ریز و درشت قرار دارد به شدت اضطراری پدیدار گشته و بنا بر هوشمندی راهبردی شیعه دانشی در جهت مقابله با این حملات بی امان شکل می گیرد.

البته دفاع در هر عصر و مصری متفاوت بوده و معنا و گستره متفاوتی می یابد. یک نمونه از این تفاوت را میتوان در کار جناب خواجه نصیر مشاهده کرد که با حمله مغولان و ضرورت گفتگوی برون دینی با مغولان و ایلخانان کلام فلسفی را صورتبندی نموده و نه تنها از هویت شیعی ایران پاسداری میکند بلکه هویت مغولان و ایلخانان را به واسطه کلام فلسفی در هاضمه جهاز اسلام حل و هضم میکند.

توجه به تاریخ حیات مسلمین و نسبت سنجی آن با دانش کلام شکل گرفته یقینا برای ما نکات ویژه و راهبردی ای را به همراه خواهد داشت.

رابطه الهیات کاربردی با کلام

ما سه شاخه برای علوم حوزوی در نظر می‌گیریم؛ فقه، اخلاق و معارف. و هر کدام از این موارد را در دولایه بنیادین و کاربردی بررسی می‌کنیم.

در تعریف معارف کاربردی گفته شد که همان تطبیق دادن مباحث بنیادین معارف است بر وضعیت امروز. الهیات کاربردی یعنی امروزی کردن الهیات و مباحث بنیادین آن. و البته مدنظر داریم که در مقام معارف یا الهیات کاربردی به توصیه کشیده نمی‌شویم.

یک سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که اگر ما به همین معارف کاربردی که در واقع امروزی کردن معارف است، رصد جامعه را هم اضافه کنیم و این کاربردی کردن را با توجه به نیاز جامعه انجام دهیم، چه تفاوتی دارد با کلام؟ اگر قرار است در کلام پخت و پز‌های اندیشه‌ای داشته باشیم برای حیات جامعه، در الهیات کاربردی هم ما معارف بنیادین را پخت و پز می‌کنیم برای کاربرد در حیات و زیست جامعه، حال اگر مسئله جنس دانشی بودن خروجی الهیات کاربردی است، آیا نمی‌توان خروجی الهیات کاربردی را از جنس اندیشه پخت و پز کرد و همچنین این پخت و پز را براساس نیاز و رصد ذهن جامعه انجام داد. اگر بتوان با الهیات در لایه کاربردی بتوان مسئله خلا اندیشه‌ای در حیات جامعه را حل کرد، چه نیازی است که چیز جدیدی تعریف کنیم؟

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
ممنون بابت این که به تقسیم بندی دانشهای حوزوی توجه کرده اید و توجه داده اید!

الهیات : بنیادین / کاربردی
اخلاق : بنیادین / کاربردی
فقه : بنیادین / کاربردی

البته در آینده خواهیم گفت که یک لایۀ «تولیدی یا توسعه ای» نیز می توان به دو لایۀ بنیادین و کاربردی اضافه کرد :

◌ الهیات : بنیادین / کاربردی / تولیدی
◌ اخلاق : بنیادین / کاربردی / تولیدی
◌ فقه : بنیادین / کاربردی / تولیدی

ب.
سؤالی پرسیده شده است :
“اگر ما به همین معارف کاربردی که در واقع امروزی کردن معارف است، رصد جامعه را هم اضافه کنیم و این کاربردی کردن را با توجه به نیاز جامعه انجام دهیم، چه تفاوتی دارد با کلام؟”

در پاسخ به دغدغه ای شبیه به این در یادداشت برادر رضانسب عرض شد که «کلام» که عهده دار تشکیل هویّت و شخصیت معرفتی مؤمنین است این کار را با تعریف «خطوط بنیادین اندیشۀ اسلامی» شروع می کند.
تفاوت در این است که چه الهیات، چه اخلاق، چه فقه در چهرۀ علمی خود دغدغۀ زندگی را دارد و اگر منطبق بر نیاز امروز نباشد پذیرفته نیست. دانشها نرم افزار زندگی را ارائه می کنند.
کاری که باید کرد تفکیک این ساحت است از ساحت «اندیشۀ دینی» فرد.
درک عمیق و دقیق همین نکته است که مسیر سودمندتری را برای ما خواهد گشود.

✨جایگاه کلام در اصلاحات اجتماعی

❇️چرا در اندیشه اصلاحی ما برای جامعه امروز جایگاه کلام پر رنگ میشود؟

1⃣ممکن است در پاسخ گفته شود که کلام از مجموعه علوم حوزوی تغذیه میکند و برای جامعه طعام تهیه میکند. لذا نماینده تمام علوم است

?لکن این پاسخ ظاهرا نمی تواند مصیب باشد. زیرا بیشتر علوم حوزوی وقتی بخواهند وارد تاثیرات اجتماعی شوند و توصیه داشته باشند از سایر علوم تغذیه میکنند و در داد و ستد با یکدیگر به ثمرات می رسند.

2⃣شاید بتوان پاسخ صحیح را در نوع مواجه با جامعه انسانی و شناخت انسان جست و جو کرد. اینکه انسان دقیقا چه نوع موجودی ست و برای انجام اصلاحات اجتماعی چه نوع مواجهه ای باید با او داشت و از چه طریقی باید وارد شد؟ کدامیک از رویکرد های اندیشه محور، قانون محور و اخلاق محور می تواند محیط انسانی را بهتر ویرایش بزند؟

مثلا برای اصلاح زیست حیوانی مثل گاو، شاید بتوان گفت رویکرد قانون محور بتواند بیشترین ثمرات را داشته باشد لکن برای انسان و جامعه انسانی با توجه به اهمیت بالای اندیشه و انتخاب انسانی, رویکرد اندیشه محور برای پشتیبانی معرفتی از انسان و تربیت اعتقاداتی او شاید موثرترین شیوه باشد.

در واقع ادعا این است که همه ورود های مختلف برای اصلاح اجتماعی لازم است لکن ورود کلامی از همه آنان مهم تر است زیرا با اقناع اندیشه از همه ورود های دیگر پشتیبانی میکند و مقاصد آنان را محقق میکند. در واقع با سامان دادن به ذهن انسان تمامی ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار می دهد.

مثلا اگر اقناع اندیشه صورت نگیرد، قانونی خواهیم داشت که به آن عمل نمیشود. چون ذهن افراد نسبت به آن توجیه و ملتزم نیست لذا آن را اراده نمیکنند.

3⃣ممکن است اینگونه پاسخ گفته شود که برای ایجاد یک جامعه متعادل، همه ی انواع این ورود ها به یک اندازه اهمیت و اولویت دارند لذا همه باید وجود داشته باشد. لکن علت اصرار کنونی ما بر کلام انقلابی و معرفی آن به عنوان اندیشه اصلاحی به این دلیل است که در ظرف زمان کنونی در این بخش خلاء وجود دارد.

به عبارت دیگر ادعا این است که به همه ورود ها نیاز داریم. لکن سایر ورود ها اکنون در سطح جامعه وجود دارند و آن چیزی که کمبود آن احساس میشود و عدم وجود آن خسارت های بیشماری پدید آورده و اوضاع جامعه را مشوش کرده، ورود کلامی و پشتیبانی از ذهن جامعه است.