نوشته‌ها

محمد الجنّامی نشانه ای از شکل گیری هویت تمدنی شیعه

محمد الجنامی، جوان دهه هفتادی ایرانی اهل شایگان خوزستان است. این جوان دهه هفتادی ایرانی که مدتی است مداحی های خاصی را درهیئات ایرانی و عراقی اجرا می کند، امسال به مناسبت اربعین حسینی، قطعه ای را تحت عنوان «درب العشک» منتشر کرد که این مداحی دربین مواکب اربعینی بسیار دیده و شنیده شد.

این کار آن قدر مورد استقبال زوارحسینی در کاروانهای پیاده اربعین قرار گرفت که موجب شد محمد الجنامی در بین بسیاری از شیعیان از ملیت های متفاوت شناخته و مورد تقدیر قرار بگیرد.

شاید بتوان در رثای این کار ساعت ها حرف زد و نوشت؛ اما آنچه که به نظر می آید شاید کمتر به آن اشاره شده است، ظاهر شدن نشانه هایی از شکل گیری یک هویت تمدنی شیعی است. وقتی یک شیعه می تواند تشخیص دهد که چه اثر هنری مورد استقبال «هویت شیعی» بدون هیچ قید ملیتی و قومیتی قرار میگیرد یعنی توانسته است به ذائقه خالص شیعی دست پیدا کرده و یک هویت شیعی که سابقه ای 14 قرنی دارد را اثاره کند و همه را با خود همراه کند. به گونه ای که شاهدیم در زمان اربعین به عنوان یکی از نشانه های شیعیان در روایات همه‌پسند شود.

محمد الجنامی نشانه ای از یک نسل شیعه تمدن ساز است، و اتفاقا دهه هفتادی بودن ایشان شاهد خوبی است که بتوان پی برد، نسل جوان شیعه امروز توقعات بسیار عمیق و بلندی از دارایی هویتی خود دارد و گام های بلندی را در حال برداشتن است.

اگر بخواهم تعبیر تیز و دقیقی را برای این کار استفاده کنم، قیام یک جوان برای اثاره هویت شیعی است. محمد الجنامی نشان داده است که اگر کسی بتواند روی هویت عمیق شیعی بایستد، پرمخاطب ترین اثر هنری را برای تاریخ، تولید خواهد کرد و این اثر هنری با اینکه با یک زبان خاص اجرا شده است اما تمام شیعیان را به سمت خود کشیده است.

هویت تمدنی شیعه در هر عرصه‌ای که ظهور پیدا کند قابلیت رقم زدن چنین پدیده و اعجازی را در خود دارد زیرا هویت تمدنی شیعه اساسا گره خورده به یک عقبه سنگینی است که می توان اینگونه از آن نام برد: «شیعه هویتی برای فرادی جهان».

محبت اهل بیت یک ظرفیت عظیم در هویت اسلامی و شیعی

این مداحی را یکی از دوستان برای بنده فرستاد و خواست که نظری بدهم از آنجا که تحلیلی که مطرح شد با توجه به بحث #هویت_شیعی بود این یادداشت را تقدیم میکنم:

یکی از رویکردهایی که میتوان به این مداحی داشت، این است که وقتی با عقل و شأن انسانی می سنجیم درمی یابیم که این ادبیات و شعر، در هجو انسانیت سراییده شده و بیشتر توهین شعائر است تا تعظیم شعائر. لذا برخورد سلبی با این نوع مداحی ها اساسا راحت تجویز می شود.

رویکرد دیگری که می توان به این مداحی و هیئتی که همراهی می کند داشت، این است که اساسا چه شده که یک جمع انسانی که اگر جدای از هیئت به او لفظ اسب را خطاب می کردیم ممکن بود برخورد تندی کند، خودش خودآگاهانه انسانیتش را از اسب امام حسین پایین تر می داند؟ نشان میدهد فراتر از نگاه عقلی به این موضوع مسئله ای است تحت پارادایم «محبت» به اهل بیت و ولی. این محبت آن قدر سرمایه بزرگی است که در روایات برای آن جایگاهی ویژه قائل شده اند و خود اهل بیت این را از فضای همراهی عقلی و منطقی با تشکیلاتشان تمیز می دهند«لِکُلِّ شَىْءٍ اَساسٌ و اَساسُ الإسلامِ حُبُّنا اهلَ البَیت.»

این که این شوق و محبت بسیار می تواند در جهتی انحرافی صرف گردد و اساسا به جایی برسد که موجب کفر نیز شود، اتفاقا چیز تازه ای نیست و از ابتدای اسلام بوده است. در روایات داریم که شخصی حضرت را حجامت می کرد بعد از اینکه خون حضرت را بادکش کرد، نوشید؛ حضرت به او گفت چه کار کردی پاسخ داد که تبرکا و شفائا نوشیدم. آنجا حضرت توضیح میدهد که درواقع حرام مرتکب شدی و نجس بودن خون ربطی به معصوم و غیرمعصوم ندارد. یا در جایی دیگر که جریان غلو شکل میگیرند و حضرات اهل بیت آنها را لعن می کنند.

پس به نظر می آید اسلام برای محبت اهل بیت پروژه ای تعریف کرده و دقیقا خود اسلام متوجه است که اگر از این ظرفیت فطری و الهی در مسیر پروژه خود استفاده نکند آنقدر این ظرفیت قدرتمند است که میتواند شخص را به درجه کفر برساند چه بسا از این رو اساس اسلام قرار داده شده است.

آنچه که از این توضیحات مدنظر بود این است که محبت اهل بیت خصوصا در بین شیعیان(که البته بین غیرشیعیان نیز وجود دارد) ظرفیتی است فطری که خداوند کاملا تحت یک پروژه در اختیار جامعه مسلمین قرار داده اما چیزی که روشن است عدم فهم پروژه ولی و جایگاه محبت به اهل بیت در این پروژه است تا وقتی این موضوع روشن نگردد و نتوانیم این ظرفیت را در مسیر و ریل اصلی اش قرار دهیم هم چون جریان عدالتخواهی که دائما فقط مصادیقی از بی عدالتی را نفی می کند، ما نیز فقط انحراف برآمده از یک ظرفیت را نفی می کنیم و هیچ ایده‌ی ایجابی برای تعادل و مسیر اصلی اش محقق نخواهیم کرد.

این غفلت می تواند همان طور که جریان عدالتخواهی را به انزوا کشانده و اتفاقا به مرز تقابل با حاکمیت رساند، این جریان محبتی به اهل بیت را نیز به #جریان انحرافی و تقابلی با حکومت تبدیل کند.

#هویت_شیعی

نصیریِ «اسلام و تجدد» و تجدد امروز؛ نقدی به ایده اصلاحی مهدی نصیری

آنچه که قلم مهدی نصیری را گستاخ کرده و میتواند زبانش را به شعله های لجاجت و درازا باز کند و هر نامسئله ای را به بهانه مشکل معیشتی حواله یک ولایت فقیه کند، یک چیز بیشتر نیست و آن مکتب دیکتاتوری و استکباری غرب با سوار شدن بر انگاره های ذهنی مردم است.

مهدی نصیری مدتهاست متوجه شده مقالات «اسلام و تجدد» دیگر پاسخ گوی ذهن مردم ایران نیست و سعی کرده فضای التقاطی همان زمان را به ذهن اجتماعی ایران نزدیک کند.

مهدی نصیری مدتهاست به خودآگاهی رسیده و متوجه شده تفسیرهای «فردیدی» مبارزه ای از پیش سوخته بوده و بی تردید پاسخ مکتب امام با فردید بسیار متفاوت است، در تحلیل دقیق و حسن نظرش به مکتب امام همین بس که او توانست بالاخره از فردید عبور کند و بالاخره متوجه شد مکتب روح الله فاصله ای از زمین تا آسمان با فردید دارد. نصیری در اسلام و تجدد بعد از آنکه به تفصیل حرف از ضدیت با مدرنیته می زند نهایتا می گوید:

«نهضت و حرکت کنونی ما باید مبتنی بر دو رکن مهم باشد: 1- اصلاح وضع موجود درحد توان و متناسب با ظرفیت واقعی 2- آگاهی دادن به جامعه خود و دیگر جوامع، نسبت به وضع فلک زده و ظلمانی عصر کنونی و آماده شدن برای حادثه عظیم ظهور آخرین معصوم و ذخیره الهی(عج) که بشریت را از رنج بی عدالتی و فقر معنوی و مادی نجات داده و آرزوی همه انبیا و اولیای الهی را برای تحقق مدینه فاضله صالحان، جامعه عینیت بخشد.»

خیلی واضح است که نصیری در این پاراگراف حرف خود را بی پرده می زند و آن عبور از غرب نیست بلکه حفظ تحقیر و استخفاف است و توهم برداشته که می توان در دل این استخفاف به مردم و جوامع دیگر از فضاحت های تمدن غرب حرف زد. منطقی که به هیچ عنوان امام رضوان الله علیه زیر بار آن نمی رود بلکه امام اولا بر مردم سالاری می ایستد و قائل است تا مردم را از زیر یوغ این استکبار خارج نکنی امکان تقابل و عبور وجود نداشته و این نیز در گرو سالاریت او ذیل توحید است.

لذاست که نصیری از همان دوران کیهانش هر چه در ذهن می پروراند شکل دادن یک دیکتاتوری برخاسته از نگاه پست مدرنیسم بود که برای رهایی از یک تمدن، انتی تز خودش میشد. فردید نیز وقتی مبارزه را از اومانیست شروع می کند نباید توقع داشته باشد تقابلش با غرب تمدنی بهتر از او رقم بزند چه بسا افتضاحی از قبل بیشتر بالا بیاورد.

اما باید توجه کرد انقلاب اسلامی یکبار توانسته بود نگاه های شرقی کمونیستی را کنار بزند و بدون آنکه با عدالت خواهی کور حرکت کند توانسته است حرف نوی خود را با بشریت مطرح کند و بگوید انسان واقعی و کامل را می خواهد و این انسان کامل در مکتب امام جایگاهی خلیفه اللهی دارد و سالاریت با اوست. مکتب امام دل را به خدا می دهد و ذیل این مسیر، از جامعه ای که انسان متعالی برایش ارزش است دست نمی کشد و تز اصلاحی او حرکت برای ساخت چنین جامعه ای است نه «اصلاح وضع موجود متناسب با ظرفیت واقعی» که چیزی جز حفظ حقارت نیست.

مهدی نصیری وقتی میخواهد دم از مشکلات معیشتی بزند و مسائل امروز ایران را ببیند چون تنها عبور از غرب را فردید میداند و آن تئوری را با دقت تمام مردود کرده،  راهی به جز استعمار و مدرنیته نمی بیند و فحاشی به مردم سالاری و انسان کامل را شروع میکند.

اتفاقا چهره واقعی مبارزه با تمدن غرب ذیل مکتب فکری غرب همین است و تمرکز بر این قلم، روشن کردن چهره واقعی یک انسان تمدن غربی است که اساسا در دل استعمار به دنبال حذف مردم سالاری و بالاآوردن وحشیانه ترین نوع دیکتاتوری است و سالیان سال است که بشر امروز از این اومانیستی کثیف عبور کرده و نصیری هنوز در دل این تاریخ سوخته مانده است.

بهترین راه حل برای توبه مهدی نصیری دیدار با فوکویاما است آنجا که از پایان تاریخش عبور میکند و به هویت می رسد.

شاید متوجه گردد که راه حل مکتب امام است آنجا که همه چیز را با همین مردم مستضعف دنبال کنیم همان طور که چهل سال مبارزه را با مردم پیش بردیم نه با دولتها و سیاست گذاری ها.

آنچه که در تعریف آزاداندیشی ندیده ایم؟!

از آنجا که آزاداندیشی، گفتمانی از جنس رقم زدن یک ذائقه است و می توان این گونه تصویر کرد که بعد از محقق شدن این گفتمان، عملا جامعه نخبگانی و به تبع آن، مردم، ذائقه ای پیدا کرده اند که اساسا هر تقابل آرایی که بوی فهمیدن و اندیشیدن و کشف حقیقت میرود برایشان مقدس و قابل پیگیری خواهد بود. در این اتمسفر فرهنگی، هیچگاه نفاق توانایی عرض اندام پیدا نخواهد کرد حتی اگر بنای به دیده شدن از سمت مردم داشته باشد می بایست کاملا در راستای روشن شدن حقیقت گام بردارد و الا از دایره انتخاب مردم حذف خواهد شد.

شکل گیری این اتمسفر فرهنگی به وسیله گفتمان سازی قطعا یک عبادت بزرگ است اما باید این موضوع را نیز مورد توجه قرار داد که وجه سلبی این گفتمان می بایست در تعریف خودش دیده شود لذا به نظر می آید در تعریف آزاداندیشی می بایست نقطه های تضاد روشن شود و به تعبیری تعرف الاشیاء به اضدادها راهبردی در کنار پی بردن به ماهیت شناسی ایجابی آن قلمداد گردد.

یکی از وجوه سلبی که می توان در تعریف آزاداندیشی به آن اشاره کرد، کنار زدن تمام جریان هایی است که اندیشیدن در جامعه را نفی می کند، چه اینکه این جریان ها حامل یک دعوت باشند و یا حتی اقداماتی در حوزه های تربیتی و … تعریف کنند.

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش صفر

پیش از پرداختن به ایده فرهنگی و چرخه پیشرفت فرهنگی، کمی ذهنیت های اولیه و سطحی ام را مرور می کنم:

ایده اصلاحی باید بر اساس مزیت ها و نقاط قوت مبتنی بر جهان بینی توحیدی، فطری، تربیتی، فقهی، حکومتی و با الگوی شریعت شیعی وطرح ائمه و جریان سازی ایشان باشد.

راه حل قطعی و ضروری کدام است؟ ابتدا باید سمت و سو ها و مطلوبیت ها و اهداف را معین کرد.

واقعا هدف ما چیست؟

بعد از تعیین تکلیف هدف، باید تعیین کرد کدام مسیر یا راه ها برای این هدف وجود دارد و هر کدام چه مزیت هایی دارند؟

در مرحله بعد از بین راه ها اولویت بندی کرد و یک مسیر واحد یا ترکیبی برای رسیدن به این هدف مشخص شود.

در نهایت باید تکلیف را مشخص کرد و بر اساس ایده اصلاحی اقدام کرد.

 

جریان شناسی شکل گیری نظم نوین جهانی2، افول آمریکا، سردمدار نظام سرمایه داری عصرحاضر

کلان ترین لایه تغییرات قابل رؤیت و قابل روایت، تغیییر و تبدلات تمدنی است. حرکت تمدنی از غرب به شرق، اگر بخواهد درست معنا گردد باید در همین افق دیده شود و الا موجب خطای محاسباتی خواهد شد.

تمدن از یک عقلانیت نرم تغذیه می کند لذا وقتی یک حرکت تمدنی از غرب به شرق شکل می گیرد و نظم نوینی در حال شکل گیری باشد باید بتوان این تغییر عقلانیت را نشان داد.

جریان دیگری در تحلیل شکل گیری نظم نوین جهانی، افول آمریکا آن هم از حیث سرمایه داری عصر حاضر مورد توجه قرار می دهند و این اتفاق را ناشی از شکل گیری یک نظم نوین می دانند. حال آنکه این تغییرات اقتصادی یک حادثه راهبردی است و نباید این حادثه راهبردی را نشان از این تغییر تمدنی دانست.

جریان شناسی شکل گیری نظم نوین جهانی1، آمریکا قدرت اول تمدن غرب

امروزه سطح های متعددی از تحلیل شکل گیری نظم نوین جهانی مطرح می شود که میتوان بین این تحلیل از پایگاه های فکری مختلف دسته بندی کرد، یکی از این پایگاه های فکری رصد آمریکا نه در نقطه شیطان بزرگ بلکه به عنوان ابرقدرتمند دنیای امروز و نوک پیکان مدرنیته، این پایگاه فکری نقطه های قدرتمندی آمریکا را از آنجا که کاهش یافته شاهدی بر شکل گیری نظم جدید می داند:

آقای محمد پورغلامی از نویسندگان دفتر رهبری در طی یادداشتی مطرح می کند:

«توماس فریدمن» تحلیل‌گر ارشد «نیویورک تایمز» درباره‌ی کاهش قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا به‌صراحت می‌نویسد:

«ما دیگر حتی به اندازه‌ی یک بند انگشت توان مداخله‌ی نظامی در بحران‌هایی مانند سوریه نداریم. البته می‌توانیم پول و سلاح بدهیم اما مداخله‌ی مستقیم نه. از این جهت کشورهایی مانند ترکیه باید به تنهایی اما با حمایت ما عمل کنند. آمریکا وارد دوره‌ای شده که باید کمی هم به مشکلات داخلی خود بپردازد. اکنون «بیت اللحم پنسیلوانیا» برای ما مهم‌تر از بیت اللحم خاورمیانه است. مردم آمریکا برای خدمات کمتر بهای بیشتری می‌پردازند و بیش از هر دوره‌ای می پرسند که نیروهای ما در فلان منطقه‌ی جهان چه می‌کنند؟… ما در عراق ضامن نارنجک را کشیدیم و خودمان را روی آن انداختیم. همه‌ی ترکش‌های جنگ به ما اصابت کرد. دیگر هیچ کشوری از ما نمی‌خواهد همان نقش را در سوریه ایفا کنیم. ما از ترکیه خواهیم خواست در حل این بحران ما را کمک کند.»(1)

 

(1):  روزنامه کیهان، شماره ۲۰۸۰۴ به تاریخ ۲/۴/۹۳

عاقله فرهنگ در نظام محاسباتی جهان کفر، مطالعه موردی پدیده سلبریتی

اگر بپذیریم که برای شناخت ماهیت پدیده ها و مفاهیم می توان از قاعده «تعرف الاشیاء باضدادها» استفاده کرد، یکی از نقاطی که در شناخت عاقله فرهنگ میتوان تاثیرات خوبی در این ادراک داشته باشد، بررسی این عاقله در نظام محاسباتی جهان کفر است.

در فضای اغتشاشات اخیر به مباحثی در یادداشت های اخیر اشاره شد و نگارنده سعی بر این داشت که بتواند جدای از اینکه لایه این حادثه را مورد تحلیل قرار دهد به دسترسی های تمدنی آن نیز اشاره کند. مضافا اینکه نشان داده شد که تقابل تمدنی با روایتی که مطرح گردید اساسا از پایگاه مکتبی جبهه انقلاب امکان شکل دادن تمامی نسبت ها و برقراری همه دسترسی های لایه تمدنی در حوادث خود را ندارد لذا تنها می توان حادثه را با تقویت گفتمانی و هویتی تئوریزه کرد و عملا گسل تمدنی ایجاد شده را پررنگ کرده و بستر رقم خوردن حوادث دیگر تمدنی را ایجاد کرد.

توضیح داده شد که در حوادث اخیر یکی از نقاطی که بیانگر افول و شکست تمدن غرب است، شیفت رهبری از پایگاه نخبگانی و معنایی به هدایت و رهبری به وسیله پدیده ای به نام سلبریتی است.

تعریفی از سلبریتی که در کمبریج مطرح شده بود سه مولفه حیاتی داشت 1- شهرت(The Fame) 2- سرگرمی(The Entertainment) 3- تجارت(The business)

همان طور که گذشت اساسا شهرت و خودنمایی یک امر فطری است که هر انسانی نیاز به دیده شدن دارد اما اینکه این دیده شدن از چه پایگاهی رقم می خورد، مسئله ای است که دو رویکرد به شهرت را مشخص کرده و عملا یکی را الهی و مقدس دیده و تا مرحله عنوانی چون شهادت بالا میبرد و دیگری می تواند یکی از رکن های استکبار را رقم بزند.

در بحث سرگرمی، تمدن غرب قائل است سلبریتی هر سرگرمی نیست لذا اساسا با هنر و حتی طنز و بازی متفاوت است، اصلی ترین تفاوتی را که برای Entertainment ذکر می کنند بی معنایی و بدون نشر نشر یک اندیشه، لذت محوری و خودنمایی بی اهمیت ذکر کرده اند. حال اگر این ویژگی ها را در فاکتور Business یعنی تجارت و سود دهی و سرمایه سالاری ضرب کنیم، متوجه خواهیم شد که با پدیده ای بسیار خطرناک رو به رو شده ایم زیرا که این پدیده همه منافذ آگاهی انسان را مسدود کرده و اجازه هیچ نوع یقظه را نمی خواهد دهد.

عملا رهبری عملیات های تمدن غرب در این عصر با پدیده ای لذت محور، بی محتوا و کاملا پرانگیزه به جهت دیده شدن و خودنمایی بدون مرز، به حرکت افتاده است.

سبک زندگی‌ای که این رهبران نیز به مخاطبان خود پیشنهاد می کنند کاملا بر همین مؤلفه ها استوارندو نهایتا اینگونه سبک زندگی به عنوان ارزشمندی تلقی شده و زیست آگاهی محور و آگاهی بخش یک ناهنجاری معنا می گردد که باید با او مقابله کرد و تا حذف فیزیکی او پیش رفت. در نتیجه همین سبک زندگی پیشنهادی است که می بینیم اساسا شعارهای نسل معترض به سمت فحاشی جنسی کشیده شده، کنش گری او با خشن ترین نزاع رقم خورده و هیچ منبع آگاهی بخشی را به رسمیت نشناخته و به هیچ قاعده ای در ظهور و بروز اجتماعی اش به رسمیت نمی شناسد.

حال اگر اینگونه بنگریم که به وجود آمدن چنین پدیده ای کاملا اتفاقی است، یک نوع تعامل را برای درگیری رقم می زند و اگر اینگونه بنگریم که تمدن غرب به این نتیجه رسیده که نیازمند حضور جریانی لذت گرا، بی اندیشه و به دنبال دیده شدنی بدون مرز است تا بتواند حضور و زنده بودن تمدنی خود را حفظ کرده و اجازه ندهد سخن نویی به انسان برسد و او را از تحیر خارج کند، عملا باید تعاملی با یک لجنه ای رقم زده شود که این تشخیص را داده و با تولید گفتمان و هویت سازی برای این پدیده تمامی دسترسی ها و ساختارها و ظهور و بروزهای دیگرش را با او به تنظیم در می آورد.

در رویکرد دوم آن لجنه ای که در این مقام از طراحی عملیات قرار گرفته قطعا از سطحی از نخبگی، شناخت صحنه دقیق و پروضوح، تسلط به ایدئولوژی های بومی خودش، توانایی های تحلیلی منحصر به فرد برخوردار است که بدون رقم زدن عدل این نقطه فکر کردن به درگیری با او یک شوخی بیش نخواهد بود.

پیشرفت اسلامی مسئله ای در میدان «جهاد» است

در یادداشت قبل توضیح داده شد که اساسا دو رویکرد برای مواجهه با مسائل وجود دارد و تاکید بر این شد که رویکرد مجاهدانه، لوازم و تمرکزهای متناسب خود را می طلبد.

رهبر انقلاب میدان جهاد را اینگونه به تصویر می کشند:

«میدان جهاد، میدان خیلی وسیعی است؛ یعنی شاید ده برابرِ این مقداری که شما حالا پیش رفته‌اید، میتوانید پیش بروید؛ جهاد ‌این ‌جوری است.‌ جهاد یعنی یک حرکت جوشیده‌ی از اعتقاد و باور قلبی و ایمان و به کارگیری توانایی‌ها؛ اگر چنانچه‌ آن ایمان وجود ‌دارد، آن باور قلبی وجود دارد، پس این کار حدّ نهایی ندارد؛ چون توانایی‌ها حدّ نهایی ندارند.»

توضیح داده شد که مواجهه با مسئله بسیار مهم است که از جنس چه نوع تمدنی باشد، واقعا اگر تمدن اسلامی حرفی نو را به صحنه می کشاند و زیست مترقی دیگری رقم می زند لذا باید نسبت خودش را در مواجهه با مسائل روشن کند از این رو شاید بتوان این بحث رهبری را در همین نقطه دانست:

«اسلام به ما وعده داده است که پیروزی متعلّق است به مؤمنِ مجاهد؛ اگر ایمان نباشد، نصرت به‌طور کامل به دست نمی‌آید؛ اگر ایمان باشد امّا مجاهدت و تلاش نباشد، نتیجه به دست نمی‌آید۱۳۹۶/۱۲/۱۰»

حال باید پرسید که پروژه امروز جامعه ایمانی چیست؟ واقعا یک جامعه ایمانی که به سمت شکل دادن تمدن اسلامی حرکت می کند و در گام دوم حرکت خود نظامش را تثبیت کرده و غرضی دارد، آن غرض چیست.

اگر قائل باشیم که انقلاب اسلامی ایران در مرحله ای است که «پیشرفت ایران اسلامی» حرف روی میز اوست و باید به آن به عنوان ناموسی ترین موضوع به آن بنگرد و اتفاقا همین پروژه است که باعث شده تمامی استکبار را به درگیری خود بکشاند لذا این پیشرفت جز با «جهاد» محقق نخواهد شد.

به تعبیر بهتر پیشرفت اسلامی زمانی محقق خواهد شد که زندگی مومنانه در مجاهدت ضرب گردد و الا زندگی مومنانه با اینکه با نصرت الهی همراه است اما در به ثمر رساندن متاع دنیایی خود که همان کارکرد عینی اوست، موفق نخواهد و شکست می خورد:

«‌این‌جور نیست که اگر در راه خدا مجاهدت کنید، فقط خدای متعال بهشت به شما بدهد! نه، فقط ثواب آخرت نیست، ثواب دنیا ‌هم هست. ثواب دنیا چیست؟ ثواب دنیا عزّت است، اقتدار است، پیشرفت است.‌۱۳۹۶/۰۹/۰۱»

«راه پیشرفت ایران اسلامی، احیاء روحیّه‌ی انقلابی و احیاء روحیّه‌ی مجاهدت است . مجاهدت، میدانهای فراوانی دارد؛ البتّه همه‌ی میدانهای مجاهدت هم خطر دارد.۱۳۹۵/۰۴/۰۵»

 

دو مواجهه جامعه‌شناختی و مجاهدانه با مسائل اجتماعی

مسائل اجتماعی از آن جهت که در بستر تمدن ها خود را جلو برده و هویت می بخشند، قطعا ناظر به کلان پروژه ها و گره های اصلی همان تمدن فهم شده و مورد کنش گری قرار می گیرند.

با این مقدمه می توان اینگونه گفت که هر مسئله اجتماعی را می توان با دو رویکرد و مواجهه مورد نظر قرار داد، رویکرد اول این است که هر مسئله را ذیل همان تمدن فارغ از اینکه به دنبال کنار زدن چه معنا و خطی است و عملا میتوان گفت قدری خنثی مورد توجه قرار داد و رویکرد دوم این است که هر مسئله‌ی اجتماعی را با لوازمش را تحت یک اندیشه مجاهدانه یعنی ذیل یک کانتکست دو طرفه و درگیری محور معنا گردد.

قطعا هر یک از این رویکردها فهم متفاوتی از یک مسئله ایجاد می کند، به فرض اینکه قلب یک مسئله را چه بدانیم، لوازم متناسب این مسئله را چه چیزهایی بگیریم، اولویت تحلیلی مسائل را کدام نقاط در نظر بگیریم، لایه های اثرگذاری یک مسئله چگونه خواهند شد و حتی هدف هر مسئله چه خواهد بود و چه نوع پاسخی دقیق ترین پاسخ به آن مسئله می شود همه و همه در هر یک از این رویکردها متفاوت خواهد شد.

ادعای ایده فرهنگی مادر این است که در دل خود یک درگیری سنگین در افق تمدنی کاشته است که هر چه بسترهای نرم اجتماعی بیشتر استقرار پیدا می کنند این درگیری خود را واقعی تر و پررنگ تر نشان می دهد. لذا بدون یک رویکرد مجاهدانه با این ایده رو به رو شدن ما را از فهم مسائل درون آن دور خواهد کرد.

فقط حرف می زنیم

حضرت آقا وقتی درمورد انقلاب اسلامی صحبت می کنند، مقطع 15 خرداد 1342 را، یک نقطه عطف برای حرکت انقلاب می دانند و معتقدند 15 خرداد باعث شد انقلاب وارد مرحله و مقطع جدیدی شود.
ایشان می فرمایند تا پیش از آن کشتار عظیم و بی سابقه، انقلاب در یک ناپختگی و خامی شدیدی به سر می برد؛ ولی رقم خوردن این اتفاقات باعث شد برخی که ترسو بودند، کنار کشیده و کسانی که خیلی سهل اندیشانه درمورد اعتراضات و انقلاب فکر می کردند، به فکر فرو روند و تصمیم گیران انقلاب به این نتیجه رسیدند، که باید کار فکری بلندمدتی را، آغاز کنند.
اما سوال اصلی بنده در این یادداشت این است که هرکدام از ما طلاب و روحانیون برای تحقق تزها و ایده هایی که مد نظر داریم، چقدر استقامت داریم؟ چقدر پای هزینه های آن می ایستیم؟
اگر انقلاب به پیروزی رسید، بخاطر آن بود که جمعی پای کار آن آمدند و در راه تحقق انقلاب، حتی از کشته شدن هم، باکی نداشتند! اگر پس از کشتار سال 42 همانگونه که تصمیم گیران رژیم فکر می کردند، نیروهای انقلابی صحنه را خالی می کردند، هیچوقت انقلاب به پیروزی نمی رسید!
امروز ما اگر راهی را به عنوان راه اصلاح وضعیت فرهنگی کشور معتقدیم، باید مصرانه پای اجرای آن بایستیم! برای تحقق آن تلاش کنیم! شب و روز نشناسسیم! هزینه کنیم و …
آنوقت است، که مثل رزمندگان دفاع مقدس به درگاه خدا تضرع می کنیم و از خدا برای بهتر خدمت کردن توفیق می خواهیم! چون مسأله داریم! چون درد داریم! چون رنج می کشیم …
تا وقتی اینقدر راحت طلبانه از اصلاح و پیشرفت حرف می زنیم، فقط حرف می زنیم …

روایت درگیری، تبیینی برون گفتمانی از ورود به ایده فرهنگی مادر

اساسا این که چرا به سمت شنیده شدن یک ایده فرهنگی مادر باید حرکت کرد را می توان از چندین منظر مورد بحث قرار داد که یکی از این منظرها، تبیینی است که استاد فلاح در فصل فرهنگ قرار داده اند. ایشان در امتداد تحلیل تمدنیِ حادثه ای به نام انقلاب اسلامی، ایده ای اصلاحی را به جهت شکل گیری دولت انقلابی به عنوان گام دوم انقلاب، مطرح می فرمایند.

در این تقریر افق ایده پردازی کاملا یک افق تمدنی است و تمامی تحلیل ها، پیشنهادات و توصیفات نیز در همین افق معنا می گردند. اما به جهت یک قرائت درون گفتمانی شاید کسانی که خودشان در این موقف نشسته و مورد خطاب بحث قرار می گیرند، متوجه نباشند که اساسا چرا باید در یک افق تمدنی بازه‌ی زمانی فعلی انقلاب اسلامی را مورد ارزیابی قرار داده و نهایتا پیشنهاد ایده اصلاحی دهیم؛ به همین جهت منظر دیگری که از یادداشت قبل پیش گرفته ام، تبیینی برون گفتمانی است که به تعبیری می توان تحت عنوان «روایت درگیری»، قرار داد.

تمدن به معنای تمام پارامترهای دنیایی حیات بشر است، در این افق و لایه، هرآنچه که حیات دنیای بشر را تحت تاثیر خودش قرار می دهد متصل به پارامترهای عمیقی است و قطعا یک عقلانیتی که توانایی اینگونه اداره و  نسخه دهی را داشته باشد، به هیچ عنوان عقلانیت کمی نیست و بدون شک جدی، پر پیچ و خم، پر متغیر و بسیار سخت‌تحلیل است. در نتیجه وقتی دم از تمدن هایی مانند تمدن غرب می زنیم باید بدانیم که این واژه صرفا یک واژه ای نیست که به یک بازه زمانی بلند مدت اشاره داشته باشد، بلکه در این معنا، بسیار مفاهیم عمیقی نهفته است که همه آنها از یک عقلانیت پرعقبه و سنگین تغذیه می کنند؛ البته همه این تعاریف در یک لایه نرم قرار گرفته اند لذا رفتن برای درک این لایه قطعا کار آسانی نیست و هر عقلانیتی توانایی درک و تحلیل آن را ندارد.

اگر در دایره عقلانیتی که منشأ و پشتیبانی کننده یک تمدن است خلل یا خلأیی اتفاق بیافتد قطعا حیات زندگی بشر دیر یا زود به جهت آنکه خودش را به این نقطه از تمدن میرساند که متوجه خلل خواهد شد، شروع به کنار زده شدن به وجود می آید. در این فضا بحث از تقابل تمدن ها، یا درگیری تمدن ها و یا به تعبیر بهتر جنگ تمدنی به میان می آید.

مرحله دولت سازی انقلابی، مرحله ای است که توانایی جهت دهی به بشریت برای یک درگیری تمدنی را پیش گرفته پس در این مرحله نباید توقع داشت که در یک حرکت پرپیچ و خم و به شدت سنگین، ایده حرکت و تحول و اصلاح، ایده ای باشد که درخور این نوع تحرکات نباشد.

ایده فرهنگی مادر در یک نگاه برون گفتمانی، به این معنا که نخواهیم صرفا در امتداد حرکت انقلاب اسلامی و از این حیث که لوازم این امتداد چیست، بحث کنیم، به شدت باید مورد مداقه و کاملا با پشتوانه عقل تمدنی مطرح شده و توانایی و شأن جا به جایی و تحرک و اصلاحی در آن حد داشته باشد.

(این یادداشت ادامه دارد…)

 

ایده فرهنگی مادر در کنار حوادث خرد اجتماعی و سیاسی- مهسا امینی

گاهی نگاه به حوادث از این منظر است که این حادثه در چه لایه ای رقم خورده است و متناسب لایه ای که در آن قرار گرفته باید آن را تحلیل کرد، اما منظر دیگر حوادث، مشاهده آنها از زاویه عقبه شکل دهنده آن حادثه است تا بتوان متناسب با آن کنش یا واکنش داشت و یا حتی تحلیل کرد.

به فرض مثال حادثه مهسا امینی به عنوان یک حادثه خرد اجتماعی سیاسی، که از آن جهت که یک حادثه است بسیار در چشم می آید و ممکن است دلهایی را بلرزاند اما متناسب با دامنه های تأثیر مهم تر این موضوع وزن بالایی پیدا نمی کند. اما اگر بخواهیم پاسخی برای این گونه حادثه های اجتماعی سیاسی به گونه ای ریشه ای دنبال کنیم و بیابیم می بایست این حادثه را از منظر عقبه آن مورد نظر قرار بگیرد.

در همین حادثه باید توجه کرد این موضوع یک حادثه خرد سیاسی اجتماعی اما زاییده تمدن غرب است، باید با دقت به این گزاره توجه کرد که زاییده یک تمدنی است که تکامل یافته و تمامی یالهای تمدنی خود را پهن کرده و بسط داده است لذا وقتی حادثه ای را رقم می زند قطعا اتصالاتش به صحنه ی مدیریت تمدنی او وصل است. لذاست که می بینیم اولا مطرح می شود که تمامی دستگیر شدگان مربوط به این آشوب میانگین سنی 15 سال دارند. این یعنی نسلی که پا به هنجار شکنی گذاشته و غالبا از جنس مونث جامعه است تحت یک تربیت خاص توانسته است به این صحنه بیاید. اگر گریزی به صحنه تربیتی این نسل بزنیم متوجه خواهیم بود که بستر رشد این نسل در سه سال گذشته یعنی از 11 الی 12 سالگی تا کنون تحت سکوهای جدیدی چون تیک تاک بوده است نه اینستاگرام و توئیتر، سکویی که اساسا جهت نمایش و بازیگری تحت عنوان «چالش» تا به امروز فعالیت داشته و تقریبا میانگین سنی حضور در این سکوها همین رنج سنی می باشد و غالب پیام هایی که در اینستاگرام یا فضاهای دیگر وایرال می شود تولید شده از همان جا می باشد.

نکته دیگر این که چالش هایی که در چند سال اخیر برای این نسل به اجرا گذاشته شد به واسطه اینفلوئنسرها یا میکرو اینفلوئنسرها بود که حتی شاید مانند «ندا یاسی ها» ایرانی هم نبودند اما بودند هم چون امیر تتلو ها که توانستند در بازه ای سه ساله بیشترین مدیریت تربیتی را برای این نسل رقم بزند. چالش های جنسی از قبیل «من حامله ام، من باردارم» و بسیار چالش دیگر که شأن این متن فراتر از نام بردن از آنها است.

از طرفی دیگر کرونا و حضور آموزشی اجباری این نسل در فضای مجازی نوع دیگری از تثبیت هویتی بازیگری برای این نسل در سه سال توانست به اقدامات قبلی بیافزاید یعنی جدای از حوزه تربیت، حوزه آموزشی نیز به کمک تکمیل این پازل آمده است.

بماند اینکه حوزه اقتصاد و رمرز ارزها و متاورس ورود دیگری برای مدیریت این نسل باز کرده است یعنی شاید تا دیروز این نسل نمی توانست از فعالیت های فاسد و هرزه اش کسب درآمدی داشته باشد اما امروز همان بازی ها و چرخ زدن ها و بازیگری ها می تواند او را به عنوان یک ابرسرمایه دار ردیف سنی خودش بالا بیاورد.

قابل توجه است که میانگین سنی 15 سال امروز یعنی متولدین 1386 که تحت تربیت معلمانی در آموزش و پرورش بوده اند که این معلمان نیز کوچک ترین شان متولد 1377  هستند تا به قبل که حدودا میتوان گفت تا متولدین 1370. به عبارتی دیگر، متولدین دهه 80 تا سه سال دیگر وارد حوزه تعلیم و تربیت به واسطه افزایش ورودی های دانشگاه های تربیت مدرس و تسهیلات خوب جهت استخدام و حمایت مالی از آنها میشوند وهمین نسل ولنگار کاملا رشد و تربیت نسل بعدی را به دست می گیرد.

لذا مطمئن باشیم که تا سه سال دیگر دهه نودی ها تحت تربیت معلمانی قرار گرفته که همین امروز در خیابان ها چرخیدند و رکیک ترین الفاظ را به عنوان اعتراض و مطالبه مطرح کردند و خواستاری عریانی محض شدند که این ظهورها و بروزها با نگاه به عقبه تمدنی شان اصلا جای تعجب ندارد زیرا که تمام لایه های این تمدن در رقم زدن این حادثه شریک شده و پشتیبانی می کنند به این صورت که از سالها قبل تمامی سلبریتی ها و ورزشکاران و هر آنچه که ممکن است به این حادثه کمک کرده و اثری بگذارد با مقوله ای آماده شده اند. اتفاقاتی چون ورود زنان به ورزشگاه، تجاوزهای به بازیگران، حضور فیلمهای خاص در جشنواره های خارجی و…

این گونه عقبه ای برای یک حادثه نشان می دهد که موضوع بی حجابی مطرح در فضای فرهنگی و امنیتی امروز نباید پاسخی بی عقبه یا متصل به تمدن مقابل داشته باشد و تا در فضای فرهنگی  یک عقبه مستحکم و عمیق برآمده از اندیشه تمدن اسلامی، تشکیل نگردد عملا یک حادثه خرد اجتماعی سیاسی تمامی حیثیت شما را به عنوان یک اندیشه تمدنی لکه دار میکند.

به نظر می آید ایده فرهنگی مادر در قله ای در مبارزه ایستاده است که بتواند این عقبه ها را برای هر گونه مقابله ای از تمدنی و راهبردی گرفته تا تمام تکانه های خرد اجتماعی سیاسی را پاسخ گو باشد.

ورود لمّی و علّی به حوزه تولید علم دینی

از آنجا که در ارائه‌ی دکتر جمالی و کتب دکتر گلشنی سرتیتر «علم سکولار تا علم دینی» پررنگ است، به نظر می آید در نگاه دکتر گلشنی ورود به علم دینی از سمت علم سکولار و از نقطه علوم تجربی رقم خورده است. این ورود برای این نگاه لوازمی را در پی داشته است.

اولا اینکه در دل پارادایم علم سکولار متوجه کانال هایی شده اند که اساس علم های تجربی سکولار را تشکیل می دهد و اتفاقا هر کدام از آنها در لایه هایی خاص متوقف به جهان بینی در دل علم تجربی هستند.

با این گونه بررسی متوجه شدند که وقتی شاه راه های علم تجربی کاملا به جهان بینی تمرکز یافته، اگر در همین نقاط بتوانیم تزریق جهان بینی توحیدی داشته باشیم، علم دینی را برداشت خواهیم کرد.

لذا نظریه کوانتومی که بر اساس جهان بینی توحیدی ارائه کردند نیز از همین رویکرد تغذیه می کند. این رویکرد از نظر ما ورود لمی به وادی علم دینی است.

اما ورود علّی به وادی تولید علم دینی نیز می توان مورد بررسی قرار داد به این معنا که کاملا و ابتدائا بر جهان بینی و حکمت اسلامی تمرکز شود و سعی بر این باشد که نگاه و ذائقه دین را برای پرداختن و توصیف عالم ماده و طبیعیات را دریابیم و سپس با آن ذائقه و آهنگ به سراغ کشف، توصیف و تجربه در طبیعیات شویم. مزیت این رویکرد به رویکرد قبل این است که اصالت را به پارادایم اسلامی میدهد و نقطه تاکید اولیه را بر این نقطه قرار میدهد لذا از این حیث چه بسا مسائلی در علم سکولار باشد که اساسا با پارادایم اسلامی اصلا مسئله نباشد و در حوزه ذائقه دینی مطرح نگردد.

نکته دیگری که می توان در تفاوت این دو رویکرد مد نظر قرار داد این است که وقتی تحت یک پارادایم به سراغ عالم ماده و توصیف و تحلیل آن می پردازیم قطعا به نقاط و مسائل درجه دو خواهیم رسید که احتمالا این ضرورت را ایجاد میکند که بخواهیم از همان منظر بست و توسعه عرضی و طولی مبانی نظری و جهان بینی داشته باشیم، ورود علی این تضمین را دارد که بسط و توسعه در مبانی از این منظر قطعا منبطق با دین و پذیرفته همان حکمت دینی سابق است اما در رویکرد لمی هیچ تضمینی وجود ندارد که بتوانیم مسائلی را منشأ بسط قرار دهیم که اساسا مسئله دین نبوده و توسعه حکمت از آن مسئله موجب گردد بعد از تطوراتی، پارادایم های بومی دینی و اساسی را به نفع فلسفه سکولار مصادره کند.

صورت بندی رویکردهای تمدنی به علم دینی

در تعاریفی که از تمدن ارائه می شود اساسا علم و دین هردو از مؤلفه های تمدنی هستند. به این صورت که اگر بخواهیم تمدن های بشری را از اول خلقت تا به امروز بررسی کنیم نمیتوان گفت این دو مؤلفه به صورت یک نیاز ضروری اجتماعی در زیست بشر ظهور و بروز نداشته است، هم چنین اینکه با بررسی سیر تطورات این دو مؤلفه در زیست بشری از اول خلقت تا کنون می توان ادعا کرد که انسان نیز نسبت به این دو مقوله بی واکنش نبوده و کنش گری فعالانه ای را اخذ نموده است.

سیر تطورات تمدنی علم و دین نشان می دهد که درگیری های تمدنی از ابتدای تاریخ، به شدت در این دگرزیستی ها اهمیت داشته و نمی توان برای پرداختن به مسئله علم و دین از آن غافل بود.

با پیش فرض گرفتن مقدمه فوق، اینگونه شایسته است که به مسئله علم و دین و رابطه آن پرداخته شود که این دو مؤلفه از شأن اصلی خود که تنفس در افق های تمدنی است، خارج نگردد و هم چنین بتوان دائما ناظر به درگیری های تمدنی بشر در طی تاریخ، به تحلیل آن پرداخت.

در جلسه اول «دوره آشنایی با برخی از ایده های معاصر علم دینی» به ضرورت پرداختن این مسئله پرداخته شد اما به نظر می آید قدری افق این دو مؤلفه به ترازهایی پایین تر از افق های تمدنی تقلیل یافت، لذا شاهد بودیم که در صورت بندی مواجهات با این مسئله، مواجهات ناقصی که با یک رویکرد مادی گرایانه تاریخی بشریت را رصد کرده اند، هم عرض رویکردهایی گذاشته شد که برای یک تمدن حرف و نسخه اصلاحی دارد؛ این خلط در صورت بندی پرداختن به علم دینی به نظر ما اساسا موجب خواهد شد در پرداخت و حل مسئله علم دینی، غافل از اینکه باید پاسخ به سمت نظریه ای رود که بتواند با زیست بشری ارتباط بگیرد و برای تمام انسان بما هو انسانِ امروز، سخن نو را مطرح کند، به تامل بشیند و نهایتا در بعد از انقلاب اسلامی که با یک پدیده کاملا تمدنی رو به رو هستیم، پاسخی در افق های بسیار پایین تر را اصرار بورزد.

حادثه ای که در ایران به عنوان انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است، عمق هایی انسانی و فراانسانی دارد و به تصریح رهبر انقلاب ما را وارد عصر جدید کرده است. این جمله لوازمی دارد که نشان می دهد انقلاب اسلامی شروع یک تمدن نوین را به بشریت وعده داده و در حال شتاب گرفتن به سمت تشکیل آن است. لذاست که برای انقلاب اسلامی پرداختن به مسئله علم و دین و رابطه آن از ابتدا از مسائل ضروری بوده و هست.

اما باید توجه داشت در هم عرض رویکرد انقلاب اسلامی قطعا رویکردهایی قرار می گیرد که توان و قدرت پرداختن به این موضوع را در ساحت یک تمدن را داشته باشند.

شاید نهایتا بتوانیم در این موضوع قایل به سه رویکرد در مسئله علم دینی باشیم:

1- رویکرد تمدن شرق 2- رویکرد تمدن غرب 3- رویکرد تمدن نوین اسلامی

ایده اصلاحی از نقطه اندیشه یا عمل؟

یکی از دوگانه‌های همیشگی که در لایه‌های مختلف فکری و نزاع‌های مختلف جریان‌های متنوع فکری و اجتماعی وجود دارد دوگانه اندیشه و عمل است. عبارت اخری‌های دیگر این بحث باور و عمل، ایمان و عمل صالح، عقیده و عمل، کلام و فقه، فلسفه و فقه، حقیقت و شریعت و … است. این دوگانه به صورتهای متنوعی باعث نزاع‌ها می‌شده، ولی آنچه که در قرآن مشخص است این است که همواره این دو را قرین همدیگر می‌بیند، یعنی باور بدون عمل، یا به بیان خود قرآن ایمان بدون عمل صالح ادعای ایمان است، لذا در موارد عدیده‌ای ایمان را همراه عمل صالح به کار می‌برد.

 اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ …  ﴿البقرة، 25﴾ ﴿البقرة، 82﴾ ﴿البقرة، 277﴾ ﴿آل‏عمران‏، 57﴾ ﴿النساء، 57﴾ ﴿النساء، 122﴾ ﴿النساء، 173﴾ ﴿المائدة، 9﴾ ﴿المائدة، 93﴾ ﴿الأعراف‏، 42﴾ ﴿يونس‏، 4﴾ ﴿يونس‏، 9﴾ ﴿هود، 23﴾ ﴿الرعد، 29﴾ ﴿إبراهيم‏، 23﴾ ﴿الكهف‏، 30﴾  ﴿الكهف‏، 107﴾ ﴿مريم‏، 96﴾ ﴿الحج‏، 14﴾ ﴿الحج‏، 23﴾ ﴿الحج‏، 50﴾ ﴿الحج‏، 56﴾ ﴿الشعراء، 227﴾ ﴿العنكبوت‏، 7﴾ ﴿العنكبوت‏، 9﴾ ﴿العنكبوت‏، 58﴾ ﴿الروم‏، 15﴾ ﴿الروم‏، 45﴾  ﴿لقمان‏، 8﴾  ﴿السجده‏، 19﴾ ﴿سبإ، 4﴾ ﴿فاطر، 7﴾ ﴿ص‏، 24﴾ ﴿ص‏، 28﴾ ﴿غافر، 58﴾ ﴿فصلت‏، 8﴾ ﴿الشورى‏، 22﴾ ﴿الشورى‏، 23﴾ ﴿الشورى‏، 26﴾ ﴿الجاثية، 21﴾ ﴿الجاثية، 30﴾ ﴿محمد، 2﴾ ﴿محمد، 12﴾ ﴿الفتح‏، 29﴾ ﴿الطلاق‏، 11﴾ ﴿الانشقاق‏، 25﴾ ﴿البروج‏، 11﴾ ﴿التين‏، 6﴾ ﴿البينة، 7﴾ ﴿العصر، 3﴾

همین که در بیش از 50 آیه قرآن این تعبیر با هم به کار رفته است، نشان دهنده از باور جدی قرآن به قرین بودن این دو دارد، اما یک نکته دیگر هم در قرآن هست که آن چیزی که محور و اصل قرار می‌گیرد، ایمان و باور است و نقش عمل صالح در واقع بالا بردن این باور است.

إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ  ﴿فاطر، 10﴾

حال سؤال جدی مطرح می‌شود که با وجود اقرار به اصالت عقیده، آیا برای اصلاح اجتماعی نیز باید از نقطه عقیده شروع کرد؟! بله لاجرم باید از نقطه عقیده شروع به تغییر فرد و جامعه زد و بدون اینکه باوری برای جمعی شکل نگیرد، عمل متناسب با آن باور مقدور نیست، اما بحث ما در نقطه‌های آغاز که باورهای اجمالی و اولیه‌‌ای لازم است، نیست؛ حتی بحث در این نیست که لاجرم به هر دوی این‌ها برای حرکت اجتماعی نیاز هست، یعنی برای هر حرکت اجتماعی نیاز هست که باورها و اعمالی متناسب با این باورها وجود داشته باشد؛ حتی بحث در این نیست که برخی افراد جامعه را چاره‌ای نیست که از ناحیه به عمل واداشتن باید به راه خیر و صلاح آورد و اساساً سطح فکری آنها طوری است که نمی‌شود با بحث‌های اندیشه‌‌ای آنها را حرکت داد، هر چند که همین‌ها هم به یک اندیشه بسیار اجمالی نیاز دارند.

بحث در این است که مهم ترین اقدام و اثرگذار ترین و ماناترین اقدام برای اصلاح اجتماعی، اندیشه است یا عمل؟! یعنی شما نقطه تمرکزتان را بر فعل و عمل جامعه می گذاری یا بر باورهای مردم؟! اساساً آیا بستن جامعه به عمل با استفاده از سبک زندگی و ابزارهای حاکمیتی و فرهنگی می تواند یک تغییر با ثبات را رقم بزند؟

با توجه به همان تقدمی که ایمان بر عمل صالح دارد، و با توجه به همان اصالتی که عقیده نسبت به عمل دارد و اوست که در نهایت به سمت خدا بالا می‌رود، و با توجه به این نکته که سوختبار حرکت انسان، آن چیزی که اراده‌های غنی و پایدار را شکل می‌دهد، باوری است که پشت این حرکت‌ها و اراده‌ها قرار گرفته است؛ با بستن به عمل شاید چهارصباحی بشود انسان یا جامعه‌ای را به حرکت و اراده واداشت، ولی وقتی انسان و جامعه مقداری رشید شد، شروع به پرسیدن سؤالاتی از تو خواهد کرد که مبناهای اعتقادی این اعمالی است که او را به آن بستی؛ لذا بدون کم‌اهمت شمردن عمل، و بدون اینکه به لحاظ تربیتی در برهه‌هایی می‌توان با به عمل بستن انسان‌ها را به حرکت در آورد، باید گفت که اگر دنبال یک ایده اصلاح اجتماعی هستی، این ایده باید مبتنی بر شکل دادن عقیده و باور و ایمان باشد، باید اندیشه در آن نقش محوری و اصیل را داشته باشد، و از عمل برای ترفیع این اندیشه استفاده کرد.

لذا این جملات مقام معظم رهبری حفظه‌‌الله‌تعالی پر معنا خواهد شد:

«کارهای بزرگ از ایده‌پردازی آغاز می‌شود». (25/02/86)

«يك جامعه بدون دارا بودن استخوان‌بندي‌هاى ذهنىِ قوى، در حركت جهانى نخواهد توانست از سربالايي‌هاى دشوار و پيچ‌هاى سخت عبور كند.» (03/07/81)

«یک نهضت بزرگ اگر بخواهد در میان مردم پا بگیرد؛ جا پیدا کند؛ با قبولِ نخبگان و زُبدگان جامعه مُواجه شود، باید حرف و سخن نو به صحنه بیاورد و داشته باشد. با شعار مردم را چهار صباح می‌شود در صحنه نگه داشت؛ اما مبارزه‌ی بنیانی را با صِرف شعارهای سطحی و پوک ـ که در دهان بعضی‌ها می‌بینید ـ نمی‌توان راه انداخت، بلکه برای آن مبارزه و در صحنه نگه داشتن مردم، فکر لازم است؛ برای پشتوانه‌ی حرکت عظیم مردمی، یک سد و تکیه‌گاه مستحکم فکری لازم است. امام بزرگوار نهضت ما توانست این تکیه‌گاه مستحکم فکری را از اسلام استخراج کند. پایه‌های عمده‌ی این تفکر همان اصول اسلامی بود که بازشناسی و بازفهمی می‌شد، بدون اینکه مورد بی‌اعتنایی قرار گیرد». (بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان بسیجی، ۱۸/3/1382)

 

 

گذر مسیر اصلاح از اندیشه

برای اصلاح به غیر از اندیشه به سراغ چه‌چیزی می‌توان رفت؟ اگر فکر و اندیشه درست نشود، آیا امکان دارد در رفتار و کردار تغییر ایجاد شود؟ آیا می‌توانیم بدون آنکه از اندیشه شروع کنیم، اصلاحی را رقم بزنیم؟ شاید بتوان با فعال کردن احساسات و عواطف چند صباحی طی مسیر کرد، امّا تا هنگامی که یک اندیشه پشتیبان احساس و عواطف نباشد، توان اصلاح با دوام را ندارد. وقتی یک اندیشه اصلاح شد، بر خلاف عواطف و احساس نیاز نیست مدام در آن دمیده شود، بلکه با تذکر‌هایی آن اندیشه زنده نگه‌داشته می‌شود و حتی بعضا نیازی به تذکر هم نیست.

حتی برای اصلاح سبک‌زندگی هم نیاز به اصلاح اندیشه است، نمی‌توان بدون اصلاح اندیشه تغییری در سبک‌زندگی ایجاد کرد.

رابطه زندگی‌گرایی با کلام انقلابی

ایده‌ی اصلاحی جامعه در دل زندگی است. برای اصلاح جامعه زندگی خود را باید اصلاح و آباد کنیم. قیام برای اصلاح جامعه در نهاد زندگی است. نمی‌توان بدون توجه به زندگی خود به دنبال اصلاح باشیم. به تعبیری باید با یک زندگی عالی و ایده‌آل الگو برای اصلاح جامعه درست کنیم. حضرت آقا در مراسم ششمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمه‌الله) ۱۴خرداد۱۳۷۴ می‌فرمایند: «ملت ایران بداند: امروز بزرگترین تلاشها و جهادها در سطح جهان که از نظر خدای متعال در جهت تحکیم اسلام و پیام اسلام است، این است که ایرانِ اسلامی آباد و برکاتش آشکار شود. باید زندگی در این کشورْ مایه رشک ملتهای دیگر شود، تا بخواهند از آن درس بگیرند. این، عاملی است که دشمن را محکوم میکند.»

این جمله کلیدی «باید زندگی در این کشورْ مایه رشک ملتهای دیگر شود» را باید با دیده‌ی تامل نگریست. اگر این را به عنوان یک قاعده و فرمول از ایشان بپذیرم؛ در مرتبه‌ی قبل‌تر آن باید گفت زیست در جامعه حزب اللهی مایه رشک جامعه‌ی ایرانی شود. زندگی حزب اللهی آن قدر فاخر شود که آمال همه‌ی مردم ایران این چنین زندگی شود و از آن الگو بگیرند.

برای ساختن چنین زندگی نیاز شدیدی به اندیشه دینی است که پشتیبانی آن را بر عهده داشته باشد. شدیدا نیاز است که به اندیشه دینی پشتیبان حیات دینی حزب اللهی‌ها با به تعبیر بهتر انقلابی، رسیدگی شود و با این پشتیبانی‌ها به آبادانی زندگی بپردازد. برای آنکه زندگی انقلابی الگو قرار گیرد نیاز است که این زندگی آنچنان آباد شود و ثمرات و برکاتش آشکار شود که مایه رشک دیگران شود؛ برای اینچنین آبادانی قطعا به یک پشتیبانی ویژه برای اندیشه دینی این انقلابی نیاز است.

از این رو است که اهمیت کلام انقلابی چند برابر می‌شود؛ این کلام انقلابی است که وظیفه پشتیبانی از اندیشه دینی زیست انقلابی را دارد؛ اگر این کلام نتواند به خوبی پشتبانی‌های خود را انجام دهد، چگونه می‌توان توقع آبادانی زیست انقلابی را داشت؟

 

پسااسلامیسم و میلاد دخانچی؛ از فرم تا محتوا

? پسااسلامیسم و میلاد دخانچی؛ از فرم تا محتوا

 

? #میلاد_دخانچی در #پسااسلامیسم از یك درك دردآلود نسبتا فراگیر ناظر به وضع امروز #جمهوری_اسلامی سخن می‌گوید:

“نه جامعه آن‌چنان كه از یك انقلاب انتظار می‌رفت اسلامی شده، و نه سیستم اداره‌ی كشور آن‌چنان كه از یك نظام سیاسی در ارتقای متوازنِ عدالت و آزادی و اخلاق و اقتدار و امنیت انتظار می‌رود، كارآمد است.”

? اما چرا ؟

می‌گوید توازن میان #سیاست و #مذهب برهم‌خورده است و آن خوانشی از مذهب – اسلامیسم – كه با حكمت ویژه‌ی خود بنا داشت سیاست و الگوی قدرت‌وزی روز – دولت مدرن – را كسب و هضم و از آن عبور كند، دچار نارسایی‌هایی نظری – الهیاتی/متافیزیكی – بوده كه در میدان عمل اسیر استیت مدرن و بلكه سواری‌دهنده به آن شد.

? چرا ؟

چون‌كه دعوای مذهب با سیاست را فقط در مقام مشروعیت تصویر می‌كرد و می‌پنداشت كه اگر شرع سیاسی شود(یعنی به مشروعیت خاستگاه سیاست بپردازد)، سیاست هم شرعی خواهد شد؛ حال آنكه سیاست با ولایت مشروع شد، اما چون شرع الگویی عملی برای قدرت‌ورزی نداشت یا با الگوهای مدرن (استیت‌فرم) در تضاد بود (قبیله‌فرم)، در عمل صرفا به مذهب‌مالی سیاست‌ورزان استیت‌گرا دامن زد.

? حال چه باید كرد؟

پیشنهاد می‌كند دوباره آن خوانش فاخر از مذهب را فرابخوانیم تا این‌بار با تجربه‌ی عملی پشت سر، مرز خود را با سیاست – خصوصا الگوی استیت – بشناسد و فراتر از مشروعیت‌بخشی به آن، با تكیه بر الگوی قبیله‌فرم خود، به تعادل و توازن با آن و سپس تكامل جامعه برسد.

? اما دخانچی فراتر از محتوایی كه در پسااسلامیسم ارائه می‌دهد، خود #فرمی_از_انقلابی‌گری است.

? توجهی كه ما را به لزوم «تفكیك میان سیاست و مذهب» و «تصویر تضاد و تكامل میان آن دو» فرامی‌خواند، نه در نفی اسلام سیاسی و انقلاب اسلامی، بلكه تذكری به تمایز میان #سیرت با #صورت انقلاب یا همان دوگانه‌ی انقلاب اسلامی و نظام اسلامی است؛ شخصیت حقیقی و حقوقی را یكی داشتن همان‌قدر خطای محاسباتی در پی دارد كه جسم و جان را یكی انگاشتن یا هریك را به‌جای دیگری نشاندن.

 

? از این دو مواجه با میلادهای امروز كه مولودهای انقلاب اسلامی هستند، چه كنیم و كدام را ترجیح و اولویت دهیم؟ فرم را یا محتوا؟ سیرت انقلاب با كدام می‌ماند و صورتش با كدام اصلاح می‌شود؟!

امید فشندی
1401/02/13

حفاظت شده: تاملی در باب نیازها و اقتضائات پیشروی حلقه اندیشه کلامی(1)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید: