انقلاب فرهنگی و نبودن در افق تمدنی

انقلاب اسلامی ایران بدون شک پدیده‌ای تمدنی است، هم به این معنا که در چشم انداز خود با هدف احیای تمدن اسلامی رقم خورده است و همین مسیر را دارد طی می‌کند، و هم به این معنا که یک زندگی تمدنی را از انسان انقلابی طلب می کند، زندگی تمدنی یعنی زیستن در افق کلان‌ترین و مهم‌ترین دردها و دغدغه‌های بشری! زندگی تمدنی یعنی تصمیم بر اینکه حیات طیبه را در تمام ابعاد آن روی زمین پیاده کنیم، زندگی تمدن یعنی شخصیت و هویتی متناسب با این دردهای و دغدغه‌های بزرگ داشتن!

یکی از ویژگی‌های مهم حرکت تمدنی پیچیدگی‌های زیادی است که با آن مواجه می‌شود، چون تک تک مسئله‌ها دارای ابعاد متنوع است، حل هر مسئله در مسیر تمدن‌سازی نیازمند گسترش نگاه و دیدن همه‌ی ابعاد واقعی آن بحث، وضعیت و موقف فعلی حرکت تمدنی، وضعیف دشمن نسبت به ما در آن زمینه و … است.

انقلاب اسلامی در حرکت خود به سمت تمدن‌سازی گام اول که خود تحقق انقلاب با مبارزه مردم و حضور و اراده مردمی بود را با موفقیت کامل پشت سر گذاشت، و اندیشه امام که از میراث علمی-معنوی حوزوی ما که اصالت حرکت اسلامی ما را تأمین می‌کرد، پشت این انقلاب منضبط قرار گرفت تا به پیروزی رسید؛ این دو سوختبار حرکت تمدنی ماست، و برای طی طریق ادامه مسیر باید هم آن ارده مردمی که امام آن را مظهر اراده خدا و حرکت مبتنی بر آن را قیام‌لله می‌دانست، را حفظ کنیم، و هم مبتنی بر همان اندیشه و مکتبی که امام ارائه کرد به پیش برویم.

اما باید بین اقتضائات برهه انقلاب که مبارزه در آن پررنگ است، لذا نفی چهره غالب آن است و اقتضائت برهه‌های بعدی که ساختن وجهه‌ی غالب آن است، در نتیجه باید سخن اثباتی خودت را بزنی، فرق گذاشت. به خصوص که حتی بعد از پیروزی انقلاب شما با طیف‌های متعدد فکری در جامعه‌ رو به هستی که متأثر از فکر و اندیشه شرق و غرب جریان‌سازی اجتماعی خواهند کرد، و باید برای ادامه حیات انقلاب فکری به حال آنان کنید. اضافه کنیم که بلافاصله بعد از انقلاب غائله‌های مختلف در گوشه و کنار آغاز می‌شود که کشور با سه سمت تجزیه می‌برد و حمله صدام هم در همین بلبشو اضافه می‌شود.

به خاطر حجم زیاد کار نیروهای فکری انقلاب پرحجم مشغول اداره انقلاب می‌شوند، کسی مثل شهید مطهری که در این جهت مایه امیدی بود همان ابتدای کار شهید می‌شود؛ لذا طبیعی است که در چنین مختصاتی پیچیدگی‌های متناسب تغییرات زیرساختی اجتماعی لحاظ نگردد؛ به خصوص اگر بخواهد تغییر ریل فضای آکادمیک و علمی باشد که با ورود پدیده‌ای به نام دانشگاه از غرب به کشور، ما را دچار ثنوت و دوگانگی دستگاه علمی کرد؛ حوزه و دانشگاه!

به بیان رهبری معظم انقلاب:

«برنامه‌ی آنها این بود که در این کشورها نخبه‌هایی تربیت کنند که این نخبه‌ها مطیع غرب باشند و مصرف‌کننده‌ی غرب باشند؛ نخبه‌ی مطیع و مصرف‌کننده. هدف دانشگاه‌ها این بود که نخبه‌ی مطیع و مصرف‌کننده تربیت کنند. مصرف‌کننده یعنی چه؟ یعنی سرریز دانشِ تولیدشده و البتّه کهنه‌شده‌ی در غرب را فرا بگیرد و بتواند جامعه‌ی خودش را به بازار مصرف محصولات غربی تشویق کند و جامعه را تبدیل کند به بازار مصرف محصولات غربی؛»

بیانات در ارتباط تصویری با نمایندگان تشکل‌های دانشجویی ۱۴۰۰/۰۲/۲۱

ما در خیزی به نام انقلاب فرهنگی که می‌خواستیم دانشگاه‌ را در آن اسلامی کنیم، علی‌رغم اینکه سمت و سو درست تشخیص داده شد که مشکل اصلی دانشگاه استاد یا تشکل مقلد شرق و غرب نیست، بلکه علومی است که از آن تغذیه می‌کند و این شخصیت غیرآزاداندیش و مقلد را به او می‌دهد، مخصوصاً #علوم_انسانی_ذاتاً_مسموم! به تعبیر یکی از اساتید علوم مستضعف‌پرور! اما چون این مسئله‌ای تمدنی و دارای ابعاد گسترده و پیچیدگی‌های زیادی بود و تصویر کاملی از نحوه تولید علوم انسانی نداشتیم، می‌توان خیز انقلاب فرهنگی را یک خیز ناموفق ارزیابی کرد.

انقلاب فرهنگی که با هدف اسلامی سازی دانشگاه آغاز شد و 2 سال دانشگاه‌ها تعطیل شدند تا فرصت یک بازآرایی باشد، در برخی اهداف خود که خارج کردن تشکل‌های چپ تندرو و مسلح که صحن دانشگاه را تبدیل به پادگان کرده بودند، موفق بود و شاید همان میزان اهداف برای آن برهه کافی باشد؛ اما به دلیل پیچیدگی مسئله اسلامی سازی علوم و نبودن یک ایده روشنی در اینجا، نتوانست پیش برود و دو سال بعد همان دانشگاه با صرفاً اضافه کردن چند واحد دینی انقلابی به همه رشته‌ها آغاز به کار کرد.

ریشه‌ی این عدم توفیق «ساده‌نگری در مشاهده‌ی مسائل» خطیر اینچینی است. چیزی که امام خامنه‌ای در دیدار سال 1400 بر آن تصریح فرمودند:

«نسل اوّل انقلاب که عمدتاً فعّالان دهه‌ی ۶۰ و یکی دو سال از دهه‌ی ۵۰ هستند، در همه‌ی این بخشها -چه بخشهای بالادستی، چه بخشهای خُرد و پایین‌دستی- کارهایی را انجام دادند؛ کارهای خوبی با هدایت امام بزرگوار انجام گرفت. حادثه‌ی دشوارِ جنگ تحمیلی به این تجربه‌آموزی کمک کرد، و کمک کرد تا بتوانند در این زمینه‌ها تجربه‌هایی به دست بیاورند؛ یا تحریمهایی که از همان روز اوّل گذاشته شد، یا حوادث خونینی که در اوایل انقلاب پیش آمد، اینها همه مجموعه‌ی نسل اوّل انقلاب را آماده میکرد و هدایت به سمت محقّق کردن این مقاصد اصلی انقلاب و مقاصد اصلی جمهوری اسلامی؛ ولیکن یک حقیقتی وجود دارد که آن را نبایستی نادیده گرفت و آن، این است که رسیدن به این آرمانها با این عظمتی که این آرمانها دارد، پیچیدگی‌های زیادی دارد؛ آن روز ما به این پیچیدگی‌ها توجّه نداشتیم؛ آن روز ما مسائل را خیلی با نگاهِ اوّلی نگاه میکردیم؛ در واقع بسیاری از مسائل آسان‌گیری میشد. شور انقلابی موجب بود که کار انجام بگیرد منتها با یک نگاه ابتدائی، با یک نگاه ساده و بدون در نظر گرفتن پیچیدگی‌ها و دشواری‌ها و گردنه‌های سرِ راه.

حالا مثلاً‌ من به عنوان مثال یک مورد را مثال میزنم؛ مسئله‌ی اسلامی شدن دانشگاه‌ها. خب امام (رضوان الله علیه) روی مسئله‌ی اسلامی شدن دانشگاه‌ها اصرار داشتند. ایشان برای دانشگاه‌ خیلی اهمّیّت قائل بودند و معتقد بودند بایستی دانشگاه‌ها را اسلامی کرد و حرکتهایی هم انجام گرفت، کارهای زیادی انجام گرفت؛ خود من هشت سال در دوره‌ی ریاست جمهوری، رئیس شورای انقلاب فرهنگی بودم که مخصوص کارهای دانشگاهی بود که کارهای فراوانی انجام گرفت، لکن در همه‌ی این دوره‌هایی که ما کار میکردیم و خود من جزو فعّالان این مجموعه بودم، آن ظرافتهای لازم، آن دشواری‌های موجود،‌ آن پیچیدگی‌هایی که این کار دارد مورد توجّه ماها نبود و کار را با نگاه ساده نگاه میکردیم.»

بیانات در ارتباط تصویری با نمایندگان تشکل‌های دانشجویی ۱۴۰۰/۰۲/۲۱

 

 

#یادداشت_373

عقیل رضانسب 14030203

 

بی تربیتی های روستایی

ایام بچگی مان پر بود از بازی های کودکانه در حیات بزرگ خانه ی ساده ی کاه گلی و کوچه های آسفالت ندیده و خاکی روستا …
آنقدر آزاد بودیم که حتی تن به قید و بند کفش هم نمیدادیم..
یادمه یکبار وسط دویدن توی کوچه متوجه دردی در کف پایم شدم….
تازه متوجه تاولی شدم که در وسط بازی و غفلت متولد شده و بعد ترکیده بود …
البته با کمی لنگش به بازی ادامه دادم…
چون بازی با کفش حال نمیداد … ?

سرتان را درد نیاورم بی راهه رفتم..
مثلا میخواستم از سبک خانه سازی بگویم …
از یک فرآورده سبک زندگی حیازدا و غیر دینی یا بهتر بگم ضد دینی غربی..

عذرخواهم، گلاب به روی تان…
توی این روستای ما دستشویی‌ها در دورترین نقطه ی حیات از محل سکونت ساخته می‌شدند و معمولا در نقطه ی کور حیات…
یعنی جایی که حتی حاضرین در حیات هم غالبا متوجه ورود و خروج دیگران به اتاق قضای حاجت نمیشدند…

بعد از این فضای محجوب و توأم با حیا اما وقتی وارد زندگی شهری شدیم با سبکی از خانه سازی مواجه شدیم که بعضا باعث جاری شدن عرق شرم بر چهره میشد.
سبکی از خانه سازی که برخی مرزهای حیا را تبدیل کرده بود به پدید آورنده ی ابزار خنده و تمسخر که تحملش تنها با یک پیشینه ی تربیتی محفوف به ریخته شدن برخی از پرده های حیا ممکن بود….

بله، دستشویی های داخل خانه و بعضاً داخل اتاق پذیرایی و هال??‍♂️ و کنار آشپزخانه?‍♂️ را میگویم.
حزب اللهی و غیر حزب اللهی هم ندارد برای همه عادی شده …
بعبارتی به یُمن سبک زندگی نامبارک غربی همه آنگونه که باید تربیت شده اند …
بجز برخی بچه روستایی های بی تربیت که گویا هنوز ریشه های آن تربیت روستایی در وجودشان باقیمانده.
کاریش هم نمیشه کرد بی تربیتی روستایی ریشه هاش خیلی عمیقه….☺️

راستی آیا کسی هست به پیوستار فرهنگی این مسائل و تاثیر اینها در گسترش بی حیائیها و پرده دری ها در کف خیابان بیاندیشد؟

آیا مسأله فرهنگ در کشور بانی دارد؟

 

از آسیب های زیست آکادمیک !

از آسیب های زیست آکادمیک ! ( نقدی به پاسخ مرحوم علامه مصباح به پرسش از علم دینی )
مقدمه

خلط حقیقت و اعتبار ، یکی از اشتباهات رایج در فلسفه است. در کتاب های فلسفی و به عنوان مثال در بدایه الحکمه اثر علامه طباطبایی (ره) بارها شاهد آن بوده ایم که یک ایده فلسفی به سبب گرفتاری در خطای خلط حقیقت و اعتبار ، با اشکالاتی روبرو شده است.

لازمه رهیدن از خطاهای مرتبط با این موضوع، شناخت دقیق از جایگاه، مختصات، قواعد، نسبت ها و از همه مهم تر تفاوت های این دو عالم یا به عبارت دقیق تر، این دو سنخ موجودات حقیقی و اعتباری است.

اگر در فرایند علمی متوجه این تفاوت ها و نسبت ها نباشیم مشکلات زیادی را سبب خواهیم شد.

مانند همین  نکته است، لزوم توجه به فضای پرسش فرد پرسشگر، زمانی که در مقام پاسخگویی قرار میگیریم !

اینکه سوال را به جای تقویت، تاویل به سوال دیگری ببریم و به پاسخ ان سوال دیگر بپردازیم، احتمالا شبیه مغالطه خواهد بود !

بعد از این مقدمه، چند نکته درباره تقریر نظرات مرحوم آیت الله مصباح یزدی (ره) ذکر میگردد :

پرسش از امکان و کیفیت علم دینی، به تقریر بسیاری از مسئله مندان، تنها پرسش از نسبت علم و دین نیست !

بله ! در یک مقطعی از تاریخ برای بشر بلندپرواز دوره رنسانس این سوال پیش آمد که نسبت علم و دین چیست ؟ متباین اند و سر جنگ دارند ؟ متباین اند و تعامل میکنند ؟ مطابق اند و تفاوتی میانشان نیست ؟ عموم و خصوصی اینجا در جریان است ؟ یا شکل دیگر ؟

اما پرسش از کیفیت و امکان علم دینی، پرسش دیگری است ! این پرسش یک انسان مسلمان بعد از انقلاب اسلامی است که با مشاهدات دقیق و متعدد به این نتیجه رسیده که علم ( ساینس – تجربی ) بر روی ستون هایی غیرعلمی ( ساینس – تجربی ) بنا شده و آن ستون غیر علمی به نحو قابل توجهی ملحدانه است ، او میپرسد آیا میتوان دین را بعنوان ستونی برای علوم قرار داد یا نه ؟ و در ادامه کیفیت و مسائل دیگر آن را جستجو میکند.

نکته اولی که به تقریر ایده آیت الله مصباح ( رحمه الله علیه ) به نظر میرسید در ناحیه فهم سوال بود.

اما با فرض اینکه سوال مورد نظر ما همان سوال تاریخی بشر دوره رنسانس است ، دو نکته دیگر در ناحیه جواب نیز به نظر میرسد :

نکته اول مانند همان اشکالی است که در ناحیه فهم پرسش شده بود، به روش بر میگردد. در فضای اجتماعی بین مردم یک معنایی از دین، با یک معنا از علم دچار تعارض شده و باعث سوالاتی شده است. ما اساسا باید همان معنایی که مراد جامعه است از دین و علم بفهمیم و دقیقا نسبت این دو معنا را شرح بدهیم و نتیجه گیری نماییم. اینکه معنای مراد جامعه را نادیده بگیریم و خودمان معنایی را برای هر کدام از علم و دین قرارداد کنیم و سپس به حل مسلئله بپردازیم ، در واقع حل مسئله نبوده بلکه تغییر مسئله است !

نکته دوم به محتوای پاسخ است. چطور دین را مساوی با مجموعه ای از توصیه های در مسیر سعادت میگیریم و اساسا توصیف جهان را بر عهده علوم تجربی و پیشفرض های غیر علمی اش میگذاریم ؟ با این مبنا آیات قرآن و روایاتی که در مقام توصیف هستند اساسی دینی نبوده و صرفا ارزش ادبیاتی دارند ؟!

پرسشگری که حیران نیست !

پرسشگری که حیران نیست ! ( درباره نظریه علم دینی دکتر گلشنی )

تقریری که از ایده علم دینی دکتر گلشنی شنیدیم، تقریر جامعی بود و مزایایی داشت که در ادامه ذکر میشود :

1. از نزدیک ترین نقطه به چالش علم و دین، با ما سخن میگوید! علت آن است که صاحب ایده بصورت طبیعی خودش در آن موقف قرار گرفته و با مسئله روبرو شده است. سپس بصورت فعال وارد فرایند تبدیل مشکل به مسئله و حل مسئله شده است.

ظرافتی که توانسته پیشفرض های غیرتوحیدی را در علوم تجربی تشخیص بدهد و حریتی که توانسته جلوی پذیرش بی چون و چرای آن پیشفرض ها را بگیرد، قابل تقدیر است. اما مهم تر از این دو، عزمی است که برای حل مسئله شکل گرفته است.

2. سعی کرده همه لایه ها را ببیند! چالش بین علم و دین را در 4 لایه به طور دقیق رصد نموده است.

3. نمونه عینی تولید کرده ! صاحب ایده علی رغم رصد لایه های زیرساختی، مزیت نسبی خود را در سطحی ترین لایه ( یعنی درون علوم طبیعی )  دیده و در همان لایه به حل مسئله پرداخته و ایده خود را تا تولید نمونه پیش برده است.

4. پیشنهادهایی ارائه میکند ! راهبرد روشنی را برای توسعه ایده در همین لایه و همچنین جهت ورود به لایه های عمیق تر مسئله ارائه مینماید.

درباره مزیت سوم اشکالی که به ذهن میرسد این است که چرا ایشان علی رغم اینکه به لایه زیرساختی چالش علم و دین، همان لایه ای که اساسا سوال را ایجاد میکند و روح علم را می دمد، تصریح دارد، پس چگونه بدون حل مسئله در ان لایه، تخت گفتمان موجود علمی دنیا و در قالبی که آن گفتمان تولید کرده، در سطحی ترین لایه چالش علم و دین به حل مسئله پرداخته و نمونه ای برای فیزیک اسلامی تولید نموده است ؟ آیا اساسا صحیح است که حکمت اسلامی در مقام پاسخ به پرسش هایی که در بطن الجاد شکل گرفته قرار بگیرد ؟ آیا نباید خود سوال های علمی را حکمت اسلامی تعیین کند ؟

پاسخی که احتمالا میتوان به این پرسش ارائه داد این است که نظریه آگاهی ابن سینا – بوهم ، تمام آنچه که مطلوب ما در باب علم دینی است، نیست، بلکه تلاش تیم دکتر گلشنی در همان لایه ایست که توانایی لازم را دارا بوده اند و تقریبا نظریات پشتیبان آن بر اساس حکمت مشائی را توانسته اند جمع آوری کنند. آب دریا را اگر نتوان کشید ، هم به قدر تشنگی باید چشید ! ارائه این نظریه لااقل تا حدود زیادی میتواند فضائی که فیزیک اسلامی و امثال آن را مورد نقد و بعضا هجو قرار میدهند نسبت به ایده کلان خود در باب علم دینی، متعادل کند.

نقد نظریه علم دینی علامه مصباح (ره)

1-در شناسایی منشاء مسئله و سوال به اشتباه منشاء این پرسش «تعارض علم و دین در تفکر غربی» و «تعارض های علمی غرب با آموزه های مسیحیت» بیان شده است. در حالی که این مسئله را میتوان در ریشه هایی بس عمیق مشاهده کرد و آن را ذیل مسئله رابطه دین و دنیا قرائت کرد که همواره در اسلام نیز محل آراء و نظرات مخلتف بوده است. همین شناسایی اشتباه خواستگاه مسئله، سبب شده که مسئله به اشتباه و حداقلی تحلیل شود و تا آنجا پیش رفته که اساسا این دعوا را دعوای مفیدی در جامعه علمی اسلامی نداسته و نهایتا در سطح علوم انسانی آن را پذیرفته است.

2-روش بحثی علامه بزرگوار مصباح (ره) در تعیین معنای واژگان محل نزاع در ابتدای بحث از جهات متعددی بسیار کارآمد است و بحث رو تا حدود بسیار مطلوبی واضح میکند. ایشان دین را به «مجموعه گزاره هایی که به نوعی به سعادت انسان مربوط میشوند» تعریف میکنند. سلمنا که تعریف را قبول کنیم؛ اشکالی که در اینجا وارد است این است که اگر محل نزاع را «علم دینی» بنامیم(ممکن است ایشان این را قبول نداشته باشند) لفظ به کار رفته در محل نزاع «دینی » است نه « دین ». واژه دینی ممکن است در جایی به کار رود که بر اساس اندیشه های سعادت انسان که دین به ما ارائه کرده است چیز هایی تولید کرده ایم یا تجربه هایی را تحلیل کرده ایم. به این امور دین نمی گوییم ولی قطعا دینی میگویم.
اگر ایشان واژه دینی را اخذ میکردند، نمی توانستند تجربه های مبتنی بر اندیشه های دینی را، با این استدلال که در مسیر سعادت انسان مفید نیستند، علم دینی ننامند. چون این نتایج بر اساس اندیشه های دینی گرفته شده اند و اگر بر اساس اندیشه های غیر دینی بودند یقینا نتایج متفاوت و علم متفاوتی تولید می کردند.

3-علم دینی به معنای این نیست که صفر تا صد یک علم از دین استخراج شده است که به غیر از علومی که دغدغه سعادت انسان را دارند، به سایر علوم نمی توان دینی گفت. ممکن است بر اساس مبانی دینی که دغدغه هدایت انسان را دارند، علوم تجربی حاصل میشود. اساسا شکل گیری علم تجربی بدون در نظر گرفتن اندیشه های غیر تجربی در لایه های مختلف علم، از مبانی گرفته تا تحلیل آزمایشات تجربی ممکن نیست. لذا میتوان ادعا کرد که هیچ علم تجربی ای تجربه محض نیست و در لایه های مختلف وامدار داده های غیر تجربی است. بنابراین اندیشه های دینی و غیر دینی دو علم تجربی متفاوت را به دست می دهند.

شاید در اصل تجربه بتوانیم بگوییم که تجربه وابسته به دین نیست و تجربه دینی و غیر دینی نداریم، لکن در علم تجربی که مخلوط تجربه و غیر تجربه است قطعا دینی و غیر دینی داریم.
4- جمله دیگری که از قول علامه مصباح (ره ) نقل شده این بود که «علمی که دینی نامیده میشود علمی است که از نظر مبانی و روش و اهداف با دین حداقل سازگار باشد.»

چرا سازگاری حداقلی مبنا قرار گرفت؟ این ملاک باعث میشود که نظریات علمی جهان فقط از حیث عدم مخالفت با ضروریات دین مورد ارزیابی قرار گیرد و اگر مخالفتی نداشت آن علم مورد پذیرش ما قرار گیرد و منسوب به دین شود. این نگاه باعث میشود که در ساختار های رسمی هر نوع قانونی را با هر اندیشه ای به تصویب برسانیم و سپس شورای نگهبان به عنوان حافظ اسلامیت نظام فقط عدم مخالفت آن قوانین با اسلام را مورد بررسی قرار دهد و هیچ سازو کاری برای طراحی قوانینی که اساسا از دل تفکر اسلامی به دست آمده باشند و تمدن اسلامی را رقم زنند وجود نداشته باشد. این نگاه باعث میشود که خروجی موسسه امام خمینی ره فقط افرادی باشند که نظریات غربی در علوم انسانی را با قال صادق و قال باقر ع تقویت و تحکیم کرده اند و روانشناسی اسلامی و اقتصاد اسلامی و…. را پدید آورده اند. در نامیدن یک علم به علم دینی صرف اینکه سازگاری حداقلی داشته باشد کافی نیست و باید در مبانی روش و اهداف کاملا از آموزه های دینی تغدیه کند و از بستر دین به دست آمده باشد.

به علاوه این اشکال مطرح میشود که علوم تجربی موجود که طبق ادعای مقرر محل نزاع نیستند و دینی غیر دینی ندارند، در هم سه لایه مبانی ،‌روش و اهداف با دین سازگارند؟؟؟؟ لااقل در سطح مبانی که مسلم است سازگار نیستند.

5- دلیل تفکیک بین علوم تجربی و علوم انسانی از قول علامه مصباح (ره) اینگونه بیان شد که «ما در اسلام معضلی به عنوان تعارض دین اسلام با علوم تجربی نداریم. به این دلیل که منابع دینی ما دست نخورده است و انحرافی در آن اتفاق نیفتاده است. اگر تعارضی هست از جنس تعارض در ظنیات است که باید بررسی کرد.
لکن عمده تعارضی که ما در اسلام با علوم داریم در علوم انسانی است. علوم انسانی در هدف با دین اشتراک دارند و برای سعادت انسان به میدان آمده اند»

اولا تعارض بین دین و علوم تجربی فقط به دلیل انحراف دین نیست که بگوییم چون اسلام منحرف نشده لذا با این علوم تعارضی ندارد. اسلام با تجربه تعارضی ندارد لکن با علوم تجربی که بر مبنای اسلامی تدوین نشده اند یقینا تعارض دارد. در اینجا نیز بین تجربه و علوم تجربی خلط صورت گرفته است و لذا تصور شده که علوم تجربی صرفا تجربه های واقع نما هستند و اسلام نیز با واقعیت منطبق است.

ثانیا چرا سعادت انسان منحصر در علوم انسانی شده است و علوم تجربی از محدوده سعادت انسان خارج شده است؟ به چه دلیل چگونگی ساخت جهان،‌دستکاری طبیعت، تکنولوژی های مختلف، شهر سازی،‌ نظام پزشکی و….. در سعادت انسان بی تاثیر هستند؟ چرا علوم تجربی به این که «دو دو تا 4 تا» یا اینکه «چه دارویی برای شکم درد خوب است» تقلیل داده شده است؟ علوم تجربی منحصر در همین چیز های جزئی هستند یا اساسا نظام زندگی دنیایی انسان را در دست گرفته اند و برای آن نسخه می پیچند؟ اینکه مسجد در کجای شهر ساخته شود،‌خانه ها به چه سبک باشد،‌ رنگهای شهر به شکل باشد، شهر چگونه ساخته شود که رابطه ی همسایه ها در آن حفظ شود، گیاهان و حیوانات در طراحی شهر چه جایگاهی دارند و هزاران سوال مهندسی دیگر به سعادت انسان بی ربط است؟ زندگی دنیایی انسان و مادیات تاثیری در سعادت انسان ندارد؟ چه طور این بخش از حیات انسان مربوط به سعادت او نیست؟ اصلا چرا خداوند متعال ما را در این دنیا با این خصوصیات آفرید و اساسا چه نیازی به این علوم است؟
دین برای هدایت انسان آمده و انسان وجوده مختلفی دارد و دین باید همه وجوه او را پوشش دهد و برای آن برنامه داشته باشد.

ورود لمّی و علّی به حوزه تولید علم دینی

از آنجا که در ارائه‌ی دکتر جمالی و کتب دکتر گلشنی سرتیتر «علم سکولار تا علم دینی» پررنگ است، به نظر می آید در نگاه دکتر گلشنی ورود به علم دینی از سمت علم سکولار و از نقطه علوم تجربی رقم خورده است. این ورود برای این نگاه لوازمی را در پی داشته است.

اولا اینکه در دل پارادایم علم سکولار متوجه کانال هایی شده اند که اساس علم های تجربی سکولار را تشکیل می دهد و اتفاقا هر کدام از آنها در لایه هایی خاص متوقف به جهان بینی در دل علم تجربی هستند.

با این گونه بررسی متوجه شدند که وقتی شاه راه های علم تجربی کاملا به جهان بینی تمرکز یافته، اگر در همین نقاط بتوانیم تزریق جهان بینی توحیدی داشته باشیم، علم دینی را برداشت خواهیم کرد.

لذا نظریه کوانتومی که بر اساس جهان بینی توحیدی ارائه کردند نیز از همین رویکرد تغذیه می کند. این رویکرد از نظر ما ورود لمی به وادی علم دینی است.

اما ورود علّی به وادی تولید علم دینی نیز می توان مورد بررسی قرار داد به این معنا که کاملا و ابتدائا بر جهان بینی و حکمت اسلامی تمرکز شود و سعی بر این باشد که نگاه و ذائقه دین را برای پرداختن و توصیف عالم ماده و طبیعیات را دریابیم و سپس با آن ذائقه و آهنگ به سراغ کشف، توصیف و تجربه در طبیعیات شویم. مزیت این رویکرد به رویکرد قبل این است که اصالت را به پارادایم اسلامی میدهد و نقطه تاکید اولیه را بر این نقطه قرار میدهد لذا از این حیث چه بسا مسائلی در علم سکولار باشد که اساسا با پارادایم اسلامی اصلا مسئله نباشد و در حوزه ذائقه دینی مطرح نگردد.

نکته دیگری که می توان در تفاوت این دو رویکرد مد نظر قرار داد این است که وقتی تحت یک پارادایم به سراغ عالم ماده و توصیف و تحلیل آن می پردازیم قطعا به نقاط و مسائل درجه دو خواهیم رسید که احتمالا این ضرورت را ایجاد میکند که بخواهیم از همان منظر بست و توسعه عرضی و طولی مبانی نظری و جهان بینی داشته باشیم، ورود علی این تضمین را دارد که بسط و توسعه در مبانی از این منظر قطعا منبطق با دین و پذیرفته همان حکمت دینی سابق است اما در رویکرد لمی هیچ تضمینی وجود ندارد که بتوانیم مسائلی را منشأ بسط قرار دهیم که اساسا مسئله دین نبوده و توسعه حکمت از آن مسئله موجب گردد بعد از تطوراتی، پارادایم های بومی دینی و اساسی را به نفع فلسفه سکولار مصادره کند.

علم دینی مسئله‌ای منفعل یا فعال (نقد مختصری بر بیان دکتر محسن دنیوی در ضرورت علم دینی)

مؤسسه ارزشمند معنا در تابستان 1401 دوره ای تحت عنوان «آشنایی با برخی از ایده های معاصر علم‌دینی» طراحی و اجرا می‌کند که با جمع طلاب دوره کلام انقلابی مؤسسه فرهنگ و تمدن توحیدی در حال شرکت در این دوره ارزشمند هستیم.

جلسه اول این دوره برادر عزیز جناب دکتر محسن دنیوی به تبیین ضرورت مسئله‌ی علم دینی پرداختند، اگر بخواهیم لب کلام ایشان که در سه ساعت ارائه شد را بیان کنیم به این صورت بود که ایشان می‌فرمایند: «تغییر نسبت دین و علم کل دنیای جدید را خلق کرده است. اگر بخواهیم به گرفتاری های دنیای مدرن گرفتار نشویم باید نسبت علم و دین را تغییر بدهیم». این تقریر از ضرورت علم دینی یک تقریر انفعالی است، و ضرورت نیاز به علم دینی را به صورت یک امر واکنشی در مقابل دنیای مدرن تعریف می‌کند.

اما ضرورت علم دینی را می‌شود به صورت دیگری نیز تبیین کرد؛ زندگی دینی قطعاً نیازمند پشتیبانی تئوریک است، اساساً هر امر گسترده اجتماعی بدون پشتیبانی نظری امکان یک حیات گسترده تمدنی را پیدا نمی‌کند، به عبارت دیگر وقتی اقدامات انسان گسترده و در بازه‌ی زمانی طولانی انجام شود، به کانون نیرومند انضباط بخش نیاز بیشتری خواهد داشت؛ اگر علم را به معنای دانش بگیریم یکی از اجزای قطعی این کانون انضباط بخش دانش است. البته با تقریر دیگری علم را می‌توان اعم از دانش و اندیشه دانست، و اندیشه که حالت نوباوگی دانش است و هنوز به انضباط و چکش کاری دانش نرسیده است و از آبشخورهای متعدد دانشی و تجریه اجتماعی و هویت اجتماعی تغذیه می‌کند، نیز به عنوان کانون دیگر انضباط بخش می‌تواند باشد.

پس می‌توان یک تحلیل فعال نسبت به ضرورت علم دینی ارائه کرد، آن هم اینکه حیات دینی مخصوصاً اگر بخواهد در حد و اندازه یک زندگی تمدنی ظاهر شود، نیازمند به پشتیبانی نظری است و پشتیبانی نظری هم نیازمند به وجود علومی است که از این زیست دینی اجتماعی پشتیبانی کنند، پس اگر هم در غرب نسبت علم و دین به هم نمی ریخت، باز هم نیازمند به تولید علوم دینی برای پشتیبانی از حیات گسترده دینی بودیم.

این هم معلوم است که علم دینی را به هر تعریفی که بگیریم، قطعاً علومی که می‌خواهند از یک زندگی تمدنی دینی پشتیبانی بکنند، علم دینی خواهند بود.

 

#یادداشت_324

 

 

 

تقریر نظریه علم دینی دکتر گلشنی

دکتر جمالی به عنوان مقرر نظریه علم دینی دکتر گلشنی،‌ نظریه علم دینی ایشان را در سه ساحت امکان، ضرورت و وقوع تقریر نمودند. نظر ایشان این بود که عقاید متافیزیکی ( و از جمله دین) در لایه های مخلتف 5 گانه ذیل، در علم اثر میگذارد و علم متفاوتی را رقم می زند:
1- مبانی فلسفی عام حاکم بر علم و جریان علمی
2-مبانی فلسفی خاصنظریات یک علم
3-تفسیر پدیده های یک علم
4-نواحی غیر قابل دسترسی تجربی در یک علم
5-جهت دهی تحولات علمی

بر اساس این سطوح 5 گانه تاثیر متافزیک و فلسفه در علم، نقش فلسفه در علم بسیار پر رنگ خواهد بود و در لایه های مختلف، از مبانی زیر بنایی گرفته تا تفسیر آزمایشات تجربی نقش اساسی خواهد داشت. تا جایی که دو نفر با مبانی متافیزیکی متفاوت از یک آزمایش تجربی با نتایج واحد می توانند نظریه های مختلفی را ارائه دهند. لذا قطعا نظریه هایی که دانشمند توحیدی ارائه خواهند داد با نظریات دانشمند مادی فرق خواهد کرد و علوم متفاوتی را ارائه خواهد کرد. متافیزیک مثل ریل است که قطار علم را جهت میدهد و هدایت میکند و مسیر گذشته و آینده آن را مشخص میکند و مسیر اصلی از بیراهه را نشانش میدهد. خود قطار را ریل نمی سازد لکن حدود حرکت قطار و قالب اصلی حرکت آن را ریل مشخص میکند. از دیگر نکات مهم ایشان این است که بر اساس این 5 سطح اثر فلسفه در علم، علم دینی فقط منحصر در علوم انسانی نخواهد بود و مبانی دینی در حیطه علوم تجربی نیز به علوم متفاوتی از علوم مادی خواهند رسید.

متاسفانه دو ضعف در ارائه ایشان وجود داشت. اول اینکه بیشتر ارائه به دعوای با مادی گرا ها و اثبات نقش متافیزیک در علم اختصاص پیدا کرد و در دعوای با جبهه خودی و ارائه نظریه خود در مقایسه با سایر نظریات علم دینی و بیان نقاط مثبت نظریه خود و…. تقریبا مطالب چندانی گفته نشد.
دوم اینکه در بخش وقوع علم دینی و اینکه چه طور باید این علم دینی مد نظرشان را محقق کرد، ایشان به صورت تفصیلی توضیحی ارائه نکردند و راهکار هایی به صورت کلی، نظیر بازگشت به هویت و فرهنگ خویش، ارتباط حوزه و دانشگاه و…. بیان شد و راهکارهای عملی عینی ارائه نگردید و دستاورد های تلاش های دکتر گلشنی در طول این سالها مجاهدت نیز بیان نشد. اگر این موارد بیان شود میتوان از مشاهده راه طی شده نکات فراوانی را برای ادامه مسیر به دست آورد.
.

صورت بندی رویکردهای تمدنی به علم دینی

در تعاریفی که از تمدن ارائه می شود اساسا علم و دین هردو از مؤلفه های تمدنی هستند. به این صورت که اگر بخواهیم تمدن های بشری را از اول خلقت تا به امروز بررسی کنیم نمیتوان گفت این دو مؤلفه به صورت یک نیاز ضروری اجتماعی در زیست بشر ظهور و بروز نداشته است، هم چنین اینکه با بررسی سیر تطورات این دو مؤلفه در زیست بشری از اول خلقت تا کنون می توان ادعا کرد که انسان نیز نسبت به این دو مقوله بی واکنش نبوده و کنش گری فعالانه ای را اخذ نموده است.

سیر تطورات تمدنی علم و دین نشان می دهد که درگیری های تمدنی از ابتدای تاریخ، به شدت در این دگرزیستی ها اهمیت داشته و نمی توان برای پرداختن به مسئله علم و دین از آن غافل بود.

با پیش فرض گرفتن مقدمه فوق، اینگونه شایسته است که به مسئله علم و دین و رابطه آن پرداخته شود که این دو مؤلفه از شأن اصلی خود که تنفس در افق های تمدنی است، خارج نگردد و هم چنین بتوان دائما ناظر به درگیری های تمدنی بشر در طی تاریخ، به تحلیل آن پرداخت.

در جلسه اول «دوره آشنایی با برخی از ایده های معاصر علم دینی» به ضرورت پرداختن این مسئله پرداخته شد اما به نظر می آید قدری افق این دو مؤلفه به ترازهایی پایین تر از افق های تمدنی تقلیل یافت، لذا شاهد بودیم که در صورت بندی مواجهات با این مسئله، مواجهات ناقصی که با یک رویکرد مادی گرایانه تاریخی بشریت را رصد کرده اند، هم عرض رویکردهایی گذاشته شد که برای یک تمدن حرف و نسخه اصلاحی دارد؛ این خلط در صورت بندی پرداختن به علم دینی به نظر ما اساسا موجب خواهد شد در پرداخت و حل مسئله علم دینی، غافل از اینکه باید پاسخ به سمت نظریه ای رود که بتواند با زیست بشری ارتباط بگیرد و برای تمام انسان بما هو انسانِ امروز، سخن نو را مطرح کند، به تامل بشیند و نهایتا در بعد از انقلاب اسلامی که با یک پدیده کاملا تمدنی رو به رو هستیم، پاسخی در افق های بسیار پایین تر را اصرار بورزد.

حادثه ای که در ایران به عنوان انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است، عمق هایی انسانی و فراانسانی دارد و به تصریح رهبر انقلاب ما را وارد عصر جدید کرده است. این جمله لوازمی دارد که نشان می دهد انقلاب اسلامی شروع یک تمدن نوین را به بشریت وعده داده و در حال شتاب گرفتن به سمت تشکیل آن است. لذاست که برای انقلاب اسلامی پرداختن به مسئله علم و دین و رابطه آن از ابتدا از مسائل ضروری بوده و هست.

اما باید توجه داشت در هم عرض رویکرد انقلاب اسلامی قطعا رویکردهایی قرار می گیرد که توان و قدرت پرداختن به این موضوع را در ساحت یک تمدن را داشته باشند.

شاید نهایتا بتوانیم در این موضوع قایل به سه رویکرد در مسئله علم دینی باشیم:

1- رویکرد تمدن شرق 2- رویکرد تمدن غرب 3- رویکرد تمدن نوین اسلامی

اهمیت مسئله «رابطه علم و دین»

مسئله رابطه علم و دین و در ترازی بالاتر مسئله رابطه دین و دنیا مسئله ی جدیدی برای جامعه دینی ما نیست. این مسئله در عصر کنونی با حمله همه جانبه ی مدرنیته به دین جدید شروع شد لکن در صدر اسلام هم گزاره های این دعوا بسیار زنده است. آنجا که حکومت و خلافت را از عالِم متدین جدا کردند و معتقد شدند که با وجود اینکه اولاد پیغمبر عالم ترین و مومن ترین افراد قوم هستند لکن ضرورتی ندارد که لزوما حاکم جامعه نیز باشند و دوگانه ی دین و دنیا را مطرح کردند.
دوگانه دین و دنیا ریشه ی دعوای گفتمانی در عصر کنونی است که دعواهای دیگر از آن منشعب میشود. جدا کردن دین از دنیا که از بعد وفات حضرت رسول ص در آن دمیده شد انسان را به دوگانه های دیگر بسیاری کشاند که با حذف دین از قلمرو های مختلف انسانی به مرور انسان را به سقوط کشاند.
هنر انقلاب اسلامی و امام خمینی در نظریه دین و دنیای ایشان بود. در زمانی که عده ای دنیا را به خاطر دین طلاق داده بودند و عده ای دین را به خاطر ساخت جامعه بشری کنار می گذاشتند، هنر امام ارائه ی مسیر سومی بود که بشریت را از دل دنیا عبور میداد و به آخرت می رساند. هیچکدام را کنار نمی گذاشت. بلکه دنیا را آباد میکرد و از آن استفاده میکرد و از آن عبور میکرد و به آخرت میرسید. سخن نو انقلاب همین بود.
لذا رابطه ی علم و دین نیز که یکی از وجوه رابطه ی دین و دنیاست مسئله ای بسیار حیاتی برای ماست. مسئله ای که اصل وجود انقلاب اسلامی و حتی اصل وجود اسلام با قرائت حداکثری که ما آن را قبول داریم را هدف گرفته است و اگر به سرانجام درستی نرسد می توان گفت اصلا انقلاب حرفی برای گفتن ندارد و سخن نو بودن آن دچار تردید خواهد شد.

اسلام حداقلی که خود را از آباد کردن دنیا منفک کرده است و این امور را به عرف عقلا و مکاتب دیگر واگذار کرده است و از درد بشیرت و توده های مستضعف آسوده است، این درد را با خود نمیکشد و مشکلی ندارد که مقدس مآبانه در گوشه ای بنشیند و فقط در مسائلی که به او مراجعه میشود از سر معذریت و با استفاده از اصول عملیه حکمی دهد و تشخیص موضوع و مصداق و دستگاه کلان و همه مسائل دیگر را به خود مکلف واگذار کند و مردم مستضعف جهان را با حقارت و پستی مدرنیته تنها بگذارد و سرتاسر حکومت و ولایت جهان بجز فرعیات شخصی را به غیر خدا واگذارد.
لکن کسی که دین را صراط مستقیم سعادت بشیریت میداند نمی تواند در این دوگانه ها بی تفاوت باشد و گوشه ای بنشید، بلکه باید راهی بیابد و بشر را نجات دهد. حال که راه حل امام را اجمالا میدانیم باید این اجمال را به تفصیل برسانیم و در میدان عمل نشان دهیم که اسلام عزیز دین زندگی انسان است، در همه ابعادش و در همه وجوهش.

علم دینی، مسئله انسان های مسئله دار!

علم دینی، مسئله انسان های مسئله دار! ( بازتقریری از ارائه دکتر دنیوی در دوره ایده های معاصر علم دینی )

میتوان مکتب مشهور به اخلاق یونانی را شاهد مثال آورد و میتوان از آیه شریفه و کذلک جعلناکم امه وسطا توشه گرفت ، میتوان به اندیشه هایی که به دیالکتیک ارج می نهند اشاره کرد و با مبانی عرفانی مقایسه شان نمود و میتوان به روایاتی مانند لا جبر و لا تفویض تمسک جست !

در هر صورت به نظر می رسد این طریق عقلاست که راه میانه و اعتدال را بر گزینند و از تاختن در دو سر طیف حذر کنند.

اما برای کسی که تصمیم دارد در طیف وسیع حق و باطل، در منتهای جانب حق قرار بگیرد و لحظه به لحظه و آن به آن ترفیع درجه بگیرد، وسط طیف قطعا جای راحتی نخواهد بود ! او دچار مشکل میشود. هر گامی که برمیدارد به پشت سر خود نگاه میکند که مبادا اعتدال به هم خورده باشد ! دائما سوال دارد که چگونه باید گام برداشت تا به چپ و راست منحرف نشد ؟

این دوگانه ها در زندگی بشر فراوان اند ! مدرنیته و سنت، جنگ طلبی و صلح طلبی، نهضت و نظام، رحمت و غضب، مالکیت دولتی و مالکیت خصوصی و هزاران مورد دیگر

هر کدام از این دوگانه ها در ذهن انسان حق طلب، ابتدا یک سوال مقدماتی ایجاد میکند : کدام یک ؟

طبیعتا همان طریقه عقلائی به او میفهماند که هیچکدام !

و سپس یک سوال اصلی شکل میگیرد : گزینه سوم چیست ؟

پاسخ ها میتواند متفاوت باشد :

  • جمع هردو
  • چیزی بین این دو
  • بمقتضای زمان و مکان یکی از این دو

هر پاسخی را که برگزیند، حالا با صد ها سوال فرعی رو به رو میشود :

  • چطور در این مسئله بین هردو جمع کنم ؟  چه ترکیبی درست است ؟ ( هر مسئله یک سوال )
  • آیا این راهکار در این مسئله به هیچ سمتی میل نمیکند و واقعا وسط است ؟ ( هر راهکاری که برای هر مسئله مطرح است یک سوال )
  • شرایط زمان و مکان الان کدام را اقتضا میکند ؟ ( هر زمان و هر مکانی که اعتبار شود یک سوال )

حال میتوان به خوبی مشاهده نمود که عقلا بخاطر طریقه شان، مسئله دار هستند!

و منابع دینی این مسئله داری را تقویت میکنند و البته برای حل این مسئله ها مساعدت هایی را به بشر ارائه میکنند.

مسئله علم دینی یک از مسئله های این انسان های مسئله دار است که یا اط طریق عقلائی به این نقطه رسیده اند و یا جهت دهی منابع مقدس، این نقطه را به آنها هدیه نموده است.

ضرورت پاسخ به نسبت علم و دین

تشبیه جالبی داشتند جناب آقای دکتر دنیوی برای ضرورت بحث از علم دینی. از طب و فضای مجازی و سبک زندگی و نظریه های پیشرفت و فست فود و نهاد خانواده و جمعیت و تجربه زیست در کشورهای دیگر هم برایش شاهد آوردند.

اصل مطلب این بود که اگر بخواهی مسائل را ریشه ای حل کنی، گریزی نداری تا تکلیف ریشه ای ترین مطلب یعنی نسبت علم و دین را حل کنی. تعیین نسبت علم با دین، یک کلان نظریه می سازد که بر اساس آن کلان نظریه است که بقیه نظریه ها و گزاره ها جهت می گیرند.

و در غیر این صورت پرداختن به تک گزاره ها و درگیر شدن با آنها، چیزی جز درگیر شدن با شاخه ها یا سرشاخه ها نیست. مسئله از جای دیگری آب می خورد و ریشه چیز دیگری است.

تشبیه شان هم نحوه مواجهه های مختلف با بیماری هایی نظیر سرطان یا گرفتگی قلب بود. در گرفتگی قلب می توان به سراغ خود رگ ها رفت، آنژیو کرد، آنژیو گرافی کرد، عمل جراحی کرد و می توان به سراغ علت گرفتگی عروق رفت. این که اساسا چرا رگ ها گرفته اند و آیا می توان از این طریق بیماری را درمان کرد؟

یعنی یک وقت سراغ معلول ها می رویم و برای پس از بیماری فکر می کنیم. یک وقت به سراغ علت ها می رویم و می خواهیم ریشه بیماری را بخشکانیم.

در نسبت گیری با مسائل و مشکلات نیز این چنین است یک وقت سراغ تک گزاره ها می رویم. مثلا می گوییم چرا وضعیت جمعیت به این صورت افتاده است، برایش درمان کنیم. مثلا سیاست های تشویقی در پیش بگیریم و حمایت کنیم از فرزنداوری و تبلیغات و…

یک وقت به سراغ ریشه مسائل می رویم.

ادعا این است که ریشه ای ترین مسئله، یا یکی از ریشه ای ترین مسئله ها که کلان نظریه پدید می آورد، تعیین تکلیف نسبت علم با دین است.

حالا این که از چه منظری به بررسی این نسبت می پردازیم، بحث دیگری است.

هم علم، از موضوعات کلیدی و بسیار کلان زندگی بشر بوده و هست. و هم دین.

هر چه این دو در عینیت یک زمان-مکان قوی تر بوده باشند، گسترده تاثیرگذاری شان وسیع تر است.

امروز یکی از نقاط بسیار پررنگ کارکرد علم در جهان است. البته دین چنین جایگاهی ندارد.

اما در ایران امروز، دین رونق بسیار زیادی دارد و دامنه کارکردی اش و سطح توقع از آن دائما بالاتر می رود. خاصه پس از انقلاب اسلامی، که ابعاد و زوایای مختلفی از اسلام، مورد توجه قرار گرفت.

تعیین تکلیف بین نسبت این دو در ایران امروز، بر همه بشر امروز و فردا موثر خواهد بود.

معتقدیم که خواه ناخواه همه مردم جهان دوباره به دین باز می گردند. کما این که امروزه تا حدودی چنین اتفاقاتی در گوشه و کنار جهان مشهود است.

هر چه این سوال در قم عمیق تر و ذوابعادتر پاسخ گفته شود، کمک بهتری به کل بشریت شده است.

به نظر از کنار این سوال نباید ساده گذشت. تجربه زیسته همه بزرگان شیعه و غیر شیعه باید مورد مداقه جدی قرار گیرد. نصوص و تراث باید بارها و بارها مورد بازبینی قرار گیرد. به ویژه فهم ها و درک های ی امام خمینی، از دین و علوم مختلف دینی و هم چنین جامعه سازی و نسبت جامعه با علوم جدید، باید شناخته شود. و پاسخ های عمیق و چند لایه ای برای این مسئله ارائه شود.

پاسخ های تک خطی دین حداکثری یا دین حداقلی، قطعا نمی تواند جواب چنین مسئله مهم و پر از انتظاری باشد که ظلم های دو طرفه را موجب می شود. یعنی هم حق دین آن طور که باید ادا نمی شود و هم حق علم. مگر این که پیچیدگی های مسئله با انحای مختلف آن دیده شود.