یادداشت های اعضای حلقه اندیشه کلامی نسبت به کتاب ساکن خیابان ایران

نوش و نیشی در باب اندیشه و سیره نویسنده کتاب ساکن خیابان ایران

می توان خیلی همدلانه با نویسنده گفتگو کرد همچنان که میتوان با تلخی تیغ تیز نقد را از نیام برکشید. آنچه که در ادامه می آید ترکیبی از نوش و نیش است باشد که پله ای برای فردای بهتر و اندک حرکتی برای پیشرفت باشد.

    1. استقبال از زاویه ورود و زاویه نگاه نویسنده: توجه به جهان تجربه
      حضرت امام ره در جمله ای بسیار حکیمانه در پیام قطعنامه سرانگشت هدایت خویش را برای تحول عمیق و عریق حوزه های علمیه و دانشگاهها بیان می کنند:
      “فرهنگ دانشگاهها و مراکز غیرحوزه اى به صورتى است که با تجربه و لمس واقعیتها بیشتر عادت کرده است، تا فرهنگ نظرى و فلسفى. باید با تلفیق این دو فرهنگ و کمکردن فاصله ها، حوزه و دانشگاه درهم ذوب شوند، تا میدان براى گسترش و بسط معارف اسلام وسیعتر گردد.”
      به تعبیر حضرت امام ره حوزه های علمیه برای اینکه بتوانند مسئولیتی که متوجه ایشان در این عصر و مصر هست را تدارک سازند می بایست تجربه و لمس واقعیت و عینیت را در دستور کار خویش قرار دهند. حضرت امام ره با توجه به این نکته که جهان حوزوی یک جهان فلسفی – نظری است و حوزه اگر میخواهد همراه با زمانه باشد، فرزند زمانه باشد و مفید و کارآمد برای این زمانه باشد و بلکه بیش از این نبض تحولات زمانه را در دست داشته باشد و راهبر و هدایتگر و امیر حوادث زمانه باشد می بایست به جهان تجربه کوچ کند.
      جناب حسام دغدغه شان را در باب کتاب ساکن خیابان ایران این چنین توصیف می کنند: تحلیل زیست دینی در دوره حکومت دینی با تأکید بر نظر انداختن به اجزاء ولو جزئی زندگی روزمره که شاید در نگاه استعلایی وزنی نداشته باشند.
      ساکن خیابان ایران و دیگر آثار نویسنده این اثر توجه و تنبهی ویژه است تا حوزه بتواند در پویش و کوششی متناسب توصیه داهیانه حضرت امام ره را محقق سازد. اما اگر نویسنده کتاب، خود را در قامت یک آنتاگونیست و ضد قهرمان در برابر حوزه مطرح سازد حوزه بیش از پیش از گام نهادن در جهان تجربه می هراسد.
      حوزه نیازمند حضور در یک موقف و مرتبت معرفتی است و برای نیل به این موقف و مرتبت معرفتی نیازمند امداد است اما پرسپکتیوی که نویسنده عرضه می کند و میزانسنی که از این موقف معرفتی به نمایش می گذارند نه تنها ذائقه حوزوی را تشویق و تشجیع به حضور در این موقف و مرتبت معرفتی نمی کند بلکه دافعه ای تلخ در وجود او می کارد. اگر واقعا دغدغه رشد و تعالی حوزه و حوزویان را داریم می بایست ممشا و روشی در پیش گرفته شود که باعث حرکت و اصلاح شود و نه زمینه سازد رکود و سکون و دافعه!
    2. نقدی از پایگاه فلسفه علم به جامعه شناسی
      جامعه شناس گرفتار جهان فکری فرهنگی ای هست که برای خویش معماری کرده است و این جهان فکری فرهنگی است که بدو یک پرسپکتیو و یک نظرگاه خاص می بخشد و از این روست که مشاهدات جامعه شناس گران بار از نظریه و جهان فکری فرهنگی او می گردد.
      فلذا جامعه شناس داده هایی در رؤیت و روایت او برجسته می گردد که در کادر زاویه دید او قرار می گیرد و تأیید بیشتری برای نظریه او فراهم ساخته و تشبهات بیشتری به جهان فکری فرهنگی او دارد.
      نکته ای که اینجا وجود دارد این است که جامعه شناس متعهد و متدین آنست که از پایگاه معرفتی دین جهان فکری فرهنگی اش را معماری کرده و پرسپکتیو و زاویه دید خود را انتخاب کند و بر همین اساس مشاهدات خویش را سامان بخشد.
      اگر این را هم بای نحو کان میسور نداریم ما به شدت نیازمند گفتگو و تضارب آراء و عرضه کردن زاویه دیدهای خویش به یکدیگر هستیم تا در دام تسرع در قضاوت نیافتیم.
      اگر ما در حالت قهری نسبت به یک دیگر باشیم و حتی ورودی های جهان فکری فرهنگی مان را به روی یکدیگر ببندیم آنگاه چه بر سر ایران خواهد آمد؟
    3. فضای مسموم علوم انسانی غربی
      جمله ای منتسب به پیتر برگر هست که می گوید جامعه شناسی دانشی سکولار نیست بلکه دانش سکولار کردن جامعه است. این بدین معناست که نه تنها جامعه شناسی دانشی جهت مند است بلکه بیش از این این جهت مندی را به دیگر علوم نیز تسری می دهد.
      جامعه شناسان امروز جامعه ایران نوعا از زاویه دید بد ترکیبی برای تنظیم میزانسن روایت خویش بهره می گیرند. مثلا ما میتوانیم یک شهر را از زاویه دید شبکه فاضلاب آن توصیف کنیم و میتوانیم هم از زاویه باغ و بستان آن روایت کنیم.
      چرا جامعه شناسی امروز اصرار دارد پلشتی ها و زشتی ها را فقط به صورت کاریکاتوری ببیند و نظر بر هر چه زیبایی است ببندد؟! جامعه شناسی امروز نه در مقام شهریار خردمند که زاویه دید متعادلی دارد بلکه در مقام پادشاه مستبد و دیکتاتوری که جنون زشت بینی بر او غلبه کرده و تجسم و تمثل چیزی جز یاس و نومیدی نیست فقط در مقام رؤیت و روایت زشتی ها و کاستی هاست.
      جامعه شناسی امروز آیا سرجمع در جهت سعادتمندی جامعه نظریه پردازی دارد؟ یا در جهت شقاوت جامعه؟!
      ما نیاز داریم که روایتی متین و همه جانبه و متعادل و منصفانه از وضع جامعه شناختی امروز جامعه اسلامی ایرانی مان ارائه کنیم تا از رهگذر این توصیف به تجویز و توصیه های متناسب و بهینه برسیم.

مناسک، به مثابه ساختارهای معناگرا / در نقد کتاب ساکن خیابان ایران

بسم الله الرحمن الرحیم

  • دین اسلام را می توان با سه رویکرد نگاه کرد و خروجی این سه رویکرد سه لایه از دین می شود؛سه لایه حقیقت، طریقت و شریعت، خروجی این سه رویکرد می باشد.
  • شریعت در اسلام به مثابه کالبد و جسم دین می باشد. شریعت در اسلام بر پایه طریقت سوار است و تمام مناسکی که در شریعت اسلام وجود دارد، در لایه معنا خود را متصل به طریقت می دانند.
  • مناسک را دو با نگاه و خوانش می توان قرائت کرد یک نگاه مناسک را لازمه بقا اسلام و دین می داند. و تمام حیات و ممات دین را در مرحله اول متصل به این لایه می داند. در نگاه دوم مناسک یک سم مهلک برای تهی کردن دین از معنا و نوعی جمود و ظاهر گرایی افراطی می داند.
  • اما باید دید که در حقیقت مناسک موجود در اسلام کدام اتفاق را رقم می زند ؟ آیا این مناسک سبب ظاهر گرایی و تهی شدن دین و جامعه از معنا می شود ؟ و خود ابزاری برای سرکوب قیام مردم برای برپایی حقیقت دین می شود ؟ و یا این مناسک ثمره ای بالعکس دارند ؟
  • این مسئله ، سوال بسیاری از دین پژوهان و جامعه شناسان دین می باشد. اما در پاسخ تفاوت های جدی وجود دارد. عده ای اسلام موجود را یک دین مناسک زده و ظاهر گرا می دانند که این سبب فربهی ظاهر در دین شده فلذا دین، حقیقت و معنای خود را از دست داده و در نهایت همین رویکرد سبب ایجاد یک فضای امنیتی در محیط جامعه شده است. فضایی که حرکت به سمت عدالت و آزادی و مردم سالاری و تمام مفاهیم اصیل دینی را مسدود می کند. اما باید دید که حقیقت امر چیست.
  • مناسک در اسلام در حکم ساختار در یک سازه اجتماعی می باشد. اسلام یک دین پر شریعت می باشد و این شریعت مملو از مناسک اجتماعی می باشد. دو نکته در این جا حائز اهمیت می باشد. قاطبه مناسک در شریعت اسلام ، اموری اجتماعی می باشند فلذا دائما درصدد ایجاد یک حرکت اجتماعی و یک فضای فرهنگی می باشند. نکته دوم این است که مناسک در اسلام به سبب اتصالشان به لایه معانی، سبب رواج معانی در فضای جامعه می شوند. جامعه شناسان این را پذیرفته اند که ساختارها در ایجاد یک معنا در جامعه به شدت تاثیر گذار می باشند و اساسا این ساختارها هستند که معنا را در جامعه ایجاد می کنند.
  • مناسک موجود در شریعت اسلام، نقش همان ساختار ها را در جامعه دارند. مناسکی چون اربعین، دهه اول محرم، ماه مبارک رمضان، نماز جمعه و جماعت و … در صدد ایجاد همان معنا در جامعه هستند.
  • اما سوالی که در این جا مطرح می شود این است که خیلی از این مناسک متاخر می باشند البته که اهمیت احکام شرعی اکثر آن ها در شریعت و دین وجود داشته است. اما تبدیل شدن آن ها به یک منسک اجتماعی مانند پیاده روی اربعین و یا هیئات دهه اول محرم و … اموری متاخر می باشند.
  • اما به نظر می رسد همان طور که بیان شد این مناسک بیش از آن که مانع فهم حقیقت و معنای دین باشند، خود اموری هستند در راستای معنای دین. آن ها ساختارهایی هستند پر از معنا. ساختارهایی که فضا را برای احیا و ابقای دین مهیا می کنند.
  • چرا که این مناسک همه برپایه حقیقت دین نهاد شده اند و متصل به همان طریقت می باشند. و اساسا این مناسک هستند که جامعه را به حال قیام آورده و به سمت عدالت و آزادی و مردم سالاری و … سوق می دهند.
  • البته این نکته خالی از لطف نیست که این را باید پذیرفت که مناسک اگر تهی از معنا شوند و جامعه ظاهر گرای افراطی شود، خود مناسک می تواند مانع رشد فرهنگ و معنا در جامعه شود و فضای جامعه به سمت یک محیط امنیتی و دگم اندیشانه حرکت کند. التبه که زمانی این اتفاق رقم می خورد که مناسک از حالت اجتماعی و سیاسی خود خارج شده و امری فردی شوند. مناسک با این که اساسا یک امر و پدیده ای اجتماعی می باشند اما اگر درست سازماندهی نشوند، تبدیل می شوند به اموری اجتماعی که معنا و مفهوم جامعه و اجتماع از آن هاتهی شده است.
  • کما اینکه عده ای زیادی در حال حاضر هر ساله در مناسک پیاده روی اربعین و هیئات دهه اول محرم شرکت می کنند اما این پدیده کاملا اجتماعی ، در ذهن و نگاه آن ها امری کاملا فردی بوده و فقط پوسته و ظاهر دین می باشد و این منسک معنا را که در جامعه رواج نمی دهد هیچ، خود نیز سبب از بین رفتن حقیقت و معنای دین می شود.
  • فلذا می توان با ملاکی مناسک را در اسلام ارزیابی کرد، و آن که اگر مناسک برپایه معانی اجتماعی و حقیقی دین باشند خود مانند ساختارهایی هستند که جامعه را به سمت معانی و مفاهیم عمیق دین مانند آزادی و عدالت و مردم سالاری و … سوق می دهند اما اگر این مناسک پوسته ای ظاهری شوند و در حقیقت وجوه اجتماعی و سیاسی  دین در آن ها دیده نشود، اموری فردی و ظاهری شده که فقط مخدر جامعه دینی می شود. و خود سبب دوری جامعه از حقیقت دین شده و حتی در گام بالاتر به یک مانع و ضدیت با قیام های برحق مردم برای برپایی عدالت و … می شود.

حواشی قلمی من بر ساکن خیابان ایران 2

صفحه ی 55: حضرت آقا بیانی دارند در مورد این که اختلاط زن و مرد امر درستی نیست. منظور از اختلاط هم احتمالا همین یکی کردنِ محملِ حضور است. این گونه ضرورت ها نباید با اشتباهاتی از قبیل فرعی پنداری و .. در مورد زنان اشتباه گرفته شود و برای رفع دومی اولی کنار گذاشته شود. آنچه مورد نفی است را باید درست تشخیص داد و از مورد آ« هیچ تعدی نکرد. همچنین برای آنکه حتما حکم درستی صورت بگیرد و برای رهایی از حکمی غلط به حکم غلط دیگری نلغزیم، لازم است از طهارت ذهنمان ار عفونت تفکر غربی و تصویر غربی از انسان و زن و مرد و روابط شان مطمئن باشیم. سخن این نیست که حتما تصویر ما باید مغایر صد درصدی با تصویر غربی باشد، بلکه سخن آن است که از قید تفکر و تصویر غربی حتما باید رهایی داشته باشیم، که البته بسیار دشوار است.

 

صفحه ی 59: پاراگراف اول: سیاست «حفظ» را می توان فقط در همان مقطع مورد مداقه قرار داد و می توان بخشی از ی عملکر بلند مدت دید. گرایش بسیاری از مذهبی ها به «حفظ» نهایتا به فعالیت های شدید ضد رژیم تبدیل شد.

 

ذیل عنوان 3: این «انقلاب اسلامی» پدیده ی ساده ای نیست که با یک کلمه از آن عبور کنیم و در تحلیل ماقبل و ما بعدش آن را نبینیم، انقلاب فعل فعالانه ی مردم مذهبی است. اگر انقلاب این باشد، آن انزوا را نباید انزوا فهمید، و آن سیاست های حفظ را نباید سیاست حفظ دانست.

ناظر به پاراگراف آخر: آیا می توان دین همه را بدون در نظر گرفتن مساله ی بسیار جدیِ نهاجم فرهنگی بررسی کرد؟ آیا می توان این مساله را فقط در تناسب با حکومت فهم کرد؟ آیا استقامت ملت ایران در برابر فرهنگ پر هجمه ی غرب دیده می شود ؟

صفحه ی 61: حد و مرز مذهبی بودن و نبودن روشن نیست، ولی دقت در کوچک کردن یا بزرگ کردن شاید دقت درستی باشد. هرچند نباید از مزایای اقدام الگوساز غافل بود. انقلاب اسلامی یک یورش است به مظاهر غربی و غیر دینی، و این یورش کار کل ملت ایران است هرچند اگر متکفل اقدامات پیشرو در یورش همه جانبه عمدتا مذهبی ها باشند.

صفحه ی 67: پاراگراف اول : این حرفها اصلا با واقعیت تطابق ندارند.

ضمن اینکه تعریف دینی مشخص نشده است.

پاراگراف دوم: زندگی دینی یعنی چه جور زندگی کردنی؟

خطوط انتهایی صفحه: این دقیقا بر عکس فرمایش حضرت آقاست. حضرت آقا را حتی اگر صرفا به عنوان یک تجربه گر در حوزه ی دیندار کردن جامعه بدانیم گزارششان این نیست.

حواشی قلمی من بر ساکن خیابان ایران 1

بسم الله الرحمن الرحیم

حواشی قلمی من بر کتاب ساکن خیابان ایران:

صفحه ی 35 چند پاراگراف به این صورت نوشته شده است:

  • نکاتی هستند که ظاهرا در تحلیل گذشته ی انقلاب اسلامی به کلی ندید گرفته شده اند:
    • خاستگاه انقلاب اسلامی : دلیل روی آوردن به گزینه ی انقلاب علیرغم هزاران هزار مانع قطعی
    • تجاربِ اندوخته ی ملت ایران و ملل اسلامی
    • پدیده ی استعمار و استعباد و …
  • همچنین با ایجاد یک دوگانه ی معیوب، اساسا نقش و جایگاه آرمان را ندید گرفته است.
  • از طرفی رویکرد عالمانِ دینی حاکم در ایران را بدون هیچ توضیح و استشهادی، همچون یک زورنالیست و نه همچون یک محقق، به توصیف نشسته است. چه رویکرد اولیه شان و چه رویکرد های لاحقه شان
  • همچنین در توصیف ایران به عنوان جزیره و … هیچ نگاهی به اوضاع جهانی ندارد.
  • فاعلیت بسیاری از افعال را به نادرست نسبت میدهد؛ و حتی موضوع شناسی درستی از حرکت اصلاحی تمدنی ندارد، در حالیکه حرکت اصلاحی تمدنی ظرایف مهمی دارد.
  • گویی تأملِ اجمالا منطقی (و نه لزوما درست بلکه صرفا منطقی) ابن خلدون را اصل و الهام بخش گرفته و با ذهنیتی کاملا متأثر از او و از نظریه ی بسیط او، به تحلیل نظریه ای ده ها برابر پیچیده تر نشسته است.

صفحه ی 46 ناظر به خطوط آخر: مسیر بی برگشت؟ برای بی برگشت بودنِ این مسیر هیچ توضیحی ارائه نشده است.

صفحه ی  خطوط 47 خطوط انتهایی پاراگراف اول: این بخش از مصادیق کم عمق هستند. شمال انقلابی را روایت کردن کار هر کسی نیست؛ به علاوه آنکه امروزه یکی از پر نفرترین خطه ها در حوزه های علمیه، طلاب شمالی هستند. شمال همان شمال علامه حسنزاده دار و بهجت دار و جوادی آملی دار و علوی گرگانی دار است.

صفحه ی 47، ذیل عنوان 6: شمال قبل از انقلاب اجنبی بود یا شمال انقلابی ها؟

کمی پایین تر: آیا واقعا شمال در دوران جمهوری اسلامی استعاره ی «مقاومت» است؟

صفحه ی 48، ذیل عنوان 7: از مصادیق عمق کم در مسائل.

در انتهای این بخش: در حالی که مدعی است شمال دوباره استعاره ی مقاومت شده است، اما این بار هنوز آن را زنانه میداند! در حالی که گویا از ابتدا قصد داشته است شمال مردانه را همان شمال مقاومتی ترسیم کند.

صفحه ی 51: اگر این تصویر را درست بدانیم، بسیار تصویر بدی است و حتما باید تغییر کند

صفحه 53: برخی علما باورشان در مورد زنان چنین است ولی در مقابل هستند عالمانی که بر عکس اند.

صفحه ی 54 پیش از عنوان 3: گشت ارشاد فقط به زنان متخلف تذکر نمیداده است؛ هرچند اساسا خود بروز زنان متخلف بیشتر از مردان متخلف است و بارزتر.

دین، سیاست و جامعه؛ در کشاکش گزارش و ویرایش

? سوگ‌نامه‌ی دین، سیاست و جامعه؛ از گزارش تا ویرایش

نسبت سیاست و مذهب را هم در الهیات و علوم سیاسی می‌کاوند (مانند آنچه میلاد دخانچی در #پسااسلامیسم پرداخته) و هم در علوم و الهیات اجتماعی (همچون #ساکن_خیابان_ایران).

اولی بیشتر به سیاسی‌شدن مذهب و داعیه‌داری آن نسبت به کسب قدرت و اداره‌ی جامعه بر اساس مذهب و چالش‌های این پدیده می‌پردازد، دومی (جامعه‌شناسی دین) اما اگر هم به نسبت سیاست و مذهب بپردازد، به‌عنوان یک عامل اثرگذار در تغییر باورها و آداب و آیین‌های مذهبی – که بخشی از زیست اجتماعی است – روی می‌آورد.

#مظاهری با #سکونت در خیابان ایران #گزارش ی از روند تغییرات دین‌داری و مناسک آیینی و چالش‌های آن در جامعه می‌دهد و با این توجه که #انقلاب_اسلامی مؤثرترین حادثه در نیم‌قرن اخیر در جامعه‌ی مذهبی ایران بوده، طبیعتا این گزارش جامعه‌شناسانه اشاراتی نیز به نسبت #مذهب با #سیاست خواهد داشت.

حسام هم #ساکن خیابان ایران است و این زیست میدانی‌اش وی را از دورنگاری‌های انتزاعی بازداشته، و هم در مقام دیده‌بان و #گزارش‌گر نشسته، نه #ویرایش‌گر و مصلح اجتماعی؛ می‌گوید که دخالت و تصدی‌گری نهاد دولت در امور دینی در چهل‌سال اخیر، برخی تغییرات و بعضا آسیب‌ها را در عرصه‌ی دین‌داری جامعه رقم زده که نقض غرض (دین‌مدارکردن جامعه) است.

لازم نیست حتما از “اسلام سیاسی” عبور کرده یا به لزوم “جدایی دین از سیاست” رسیده باشیم تا بتوان چالش‌ها و آسیب‌های پیوند “دین” با “سیاست و نهاد دولت” را رویت کرد؛ دست‌کم خوانش شیعی از نهاد حاکمیت نه با الگوی دولت مدرن هم‌خوانی دارد و نه با تجربه‌ی اموی و عباسی از خلافت اسلامی می‌خواند.

از نظرگاه #جامعه‌شناختی نیز همین‌که شیعه – هم‌نظر با جریان کلامی معتزله – معتقد به حُسن و قبح ذاتی افعال و پدیده‌های انسانی است و هم‌چون جبرگرایی اشعری همه را به اراده‌ی الهی حواله نمی‌دهد تا از بار اختیار بشر بکاهد، این زمینه و ظرفیت را فراهم می‌کند تا بتوان با روایت‌های جامعه‌شناسانه از فرهنگ دینی جامعه هم‌دلی نشان داد، چه اینکه جامعه‌شناسی نیز می‌خواهد با صرف نظر از خواست الهی و خاستگاه قدسی پدیده‌های اجتماعی به‌ویژه آیین و مناسک دینی، نقش عوامل مختلف انسانی را در آن‌ها بکاود و #گزارش دهد.

#خلاصه مهم آن است که #مخرج_مشترک گزارش‌های گوناگون از مسائل زیست دینی امروز در جامعه‌ی ایرانی را بیابیم و محور گفت‌وگو و تفاهم و تعامل – به‌ویژه میان حوزه و دانشگاه – قرار دهیم تا هرگونه #ویرایشی در صفحه‌ی فکر و فرهنگ دینی و صحنه‌ی سیاسی-اجتماعی، از رهگذر #ارادۀ_جمعی رقم بخورد؛ وگرنه همواره اسیر گرداب تهاجم یا مرداب تعصب خواهیم بود.

 

امید فشندی
14010307

نقدهایی به کتاب ساکن خیابان ایران (2) – غلط بودن نفی ابزارهای حاکمیتی برای تغییرات فرهنگی

نویسنده از ترس اینکه سکولار نشویم توصیه اش این است که سکولار بشویم. نقدش این است که نمی‌شود از ابزار حاکمیتی همه استفاده‌ها را کرد و همه کارها را با آن پیش برد، بعد به جای اینکه توصیه این باشد که از این ابزار به درستی استفاده شود، توصیه این است که کلاً از حاکمیت استفاده نکنید! دولت مدرن در غرب اهداف خودش را دارد با ابزارهای فرهنگی پیش می‌برد یا چون یک حاکمیت محکم پشت کار هست و به راحتی نمی شود از زیر بار مالیات و … در رفت، دارد اعمال حاکمیت می‌کند؟!

الان نقطه ضعف ما این است که اعمال حاکم نمی‌کنیم یا نکته این است که اعمال حاکمیت نمی‌کنیم؟! با گل و بلبل و همین چیزی که تصویر عمومی حوزوی ما هم هست، که برویم فرهنگ‌سازی کنیم حجاب و … درست می‌شود، کارها درست نمی‌شود، انگار قصد استفاده از ابزارهای حاکمیتی را نداریم، اتفاقا عدم اعمال ابزارهای حاکمیتی باعث شده که فضاهای فرهنگی از دستت خارج شود، نه اینکه باید ابزارهای حاکمیتی را نباید استفاده کرد.

اگر حاکمیت و ابزارهای حاکمیتی نباشد، این هویت شما که یک دشمن مسلط هر روزه دارد با ابزارهای حاکمیتی این هویت را مورد هجمه ناجوانمردانه قرار می‌دهد، را می‌توانی محفوظ نگه بداری؟! می‌شود به صدام گفت عزیزم گلم، بیا با هم دوست باشیم؟ آمریکا آمده بزند و شوخی هم ندارد، دستش برسد جامعه شما را به غارت می‌برد،

آیا نقاط ضعف ما در فضای فرهنگی جمهوری اسلامی ناشی از این بوده که با ابزارهای حاکمیتی خواستیم کارها را پیش ببریم، یا ناشی از آن است که ابزارهای حاکمیتی را اعمال نکردیم؟! اتفاقا این ناشی از این بوده که با همین ذهن‌های علوم انسانی زده، تلاش کردیم برویم فیلم بسازیم و حرف بزنیم تا فضای فرهنگی درست بشود، طرف مقابل تو که فقط فیلم نمی‌سازد، همین الان در فضای مجازی هر امری که به نحو کلان بخواهد فضای فرهنگی شما را مثبت کند، سریع جلوی او را می‌گیرند!

اتفاقا نقدهایی که در ضعف‌های فرهنگی ما هست، بیشتر ناشی از عدم استفاده از ابزارهای حاکمیتی است نه ناشی از استفاده از این ظرفیت. جامعه شناسی که توصیه‌اش عدم استفاده از ابزارهای حاکمیتی است، یعنی اساساً فرهنگ را و جامعه را علیرغم ادعاهایش، نمی‌شناسد؛ کسی که بگوید بدون ابزارهای حاکمیتی فرهنگ یک جامعه را تغییر می‌دهم و بدتر کسی که برای تغییر فرهنگ استفاده از ابزارهای حاکمیتی را نفی‌ می‌کند، هیچ بویی از جامعه و جامعه‌شناسی نبرده است، و اتفاقاً بیشتر مشکوک به این است که یک جامعه‌شناس خودباخته است، جامعه شناسی که سخنانش بیشتر شبیه تحلیلگران شبکه‌های معاند و ضد انقلاب است تا یک انسان صلاح اندیش که قصد ایجاد تغییر مثبت در فرهنگ مذهبی جامعه ایران را داشته باشد.

بعلاوه گفته شد که این همه پیشرفت فرهنگی و گسترش کمّی و کیفی نیروهای انقلابی را در روایت از جامعه شیعی انقلابی ایران ندیدن، واقعاً چشم کوری لازم دارد.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_320

نقدهایی به کتاب ساکن خیابان ایران (1) – اگر جامعه‌شناسی، چرا اینقدر ناقص می‌بینی؟!

نقدهایی به کتاب ساکن خیابان ایران (1) – اگر جامعه‌شناسی، چرا اینقدر ناقص می‌بینی؟!

وقتی جامعه‌ای که شما به عنوان جامعه شناس قصد تعامل و بررسی او را دارید، نگاه می‌کند می بیند ادعای تجربه‌ی شما همه واقعیت را نمی‌بیند، فرض کنید از اینکه در مسجد خانم‌ها پشت پرده هستند و امکاناتشان مساوی آقایان نیست، یا اینکه در یک مسجدی اجاره نمی‌دهند خانوادگی در حیات مسجد نشست، یا اینکه جامعه‌ی دینی با دغدغه‌ی اینکه یک محیط امن تری برای تربیت فرزندانشان درست کنند لذا مدرسه خاص می‌زنند و … برداشت‌های خیلی کلی تلخی می‌کنید؛ یا اینکه حرم بافت تاریخی را از بین برده و توسعه یافته را می‌بینید، اما اینکه درد کسی که این کار را کرده چه بوده را نمی‌بینید، تازه اگر بافت تاریخی هم نباید از بین می‌رفته، توسط یک عقلانیت توسعه مدرن بوده است، و الا درد او این بوده که استقبال به حرم اینقدر زیاد شده که به هیچ وجه این میزان زیربنا جوابگوی این همه خیل زائرین نیست، لذا به صورت طبیعی باید حرم بزرگ شود تا توان جا دادن این همه استقبال مردم به معنویت و زیارت قبر امام یا امامزاده باشد. مثلا شب‌های قدر امسال شما جمکران می‌رفتی می‌خواستی به منزلت که در قم هست برگردی، سحری نمی‌رسیدی، با وجود اینکه برنامه ساعت 2:45 تمام می‌شد و اذان صبح ساعت 5 بود! به خاطر شدت استقبال مردم و ترافیک سنگین ناشی از آن، حجم انسان اینقدر بالا بود، آن زیربنای عظیمی که برای جمکران که ساختند که هیچ، در بلوارهای اطراف هم آدم نشسته، کل بیابان‌های اطراف ماشین پارک کرده و مردم شاکی هستند که لااقل اینجا را یک آسفالت ساده می‌شود کرد، که این همه گرد و خاک بلند نشود و مردم این همه خاک نخورند!

لذا جامعه‌ی دینی نگاه می‌کند اینکه شما تجربه‌های او را دقیق نمی‌بینید به شما اعتماد نمی‌کند؛ می‌گوید کسی مثل نویسنده‌ی این کتاب که شیعه‌ است و مقداری هم سابقه حوزوی دارد، خیلی بدتر از جامعه‌شناس غربی است، او چون از این چیزها ندیده وقتی اینجا می‌آید این صحنه‌های عظیم به چشمش می‌آید؛ ولی این چون خودش در این فضا بزرگ شده، این امور به چشمش نمی‌آید.

چهار تا ضعف و نقص من را می‌بیند و کل فضای دینی من را فقط با دیدن همین چهار نقطه منفی قضاوت منفی می‌کند، بدون اینکه نقاط مثبت را در روایتش ببینم.

مثلاً در اربعین اینقدر که از ایران زائر می‌رود، می‌شود گفت ایران می‌رود عراق! درد این مردم واقعا چیست؟ بعد شمای جامعه شناس که روایت مناسکی می‌کنی و از این زاویه کل این حرکت را به باد نقد می‌گیری، من جامعه‌ی دینی یا حوزوی احساس همسخنی و هم زبانی با تو نمی‌کنم و می‌گوییم اصلاً نمی‌خواهم با این آدم حرف بزنم! وقتی که ادعای تجربه می‌کنی، و جامعه‌شناس می‌گوید من تجربه را روایت می‌کنم و بر اساس آن تحلیل می‌کنم، این را هم ببین، این هم جزو واقعیت است.

الان امامزاده و حرم امام را توسعه دادند و بافت تاریخی را خراب کردند؟ خب عقل توسعه‌ی ما در جاهای دیگر هم همینطوری بوده است، اما اینکه همین الان همین حجم زیاد زیربنا هم جوابگوی استقبال مردم از این اماکن، و شما نه تنها مساجد و حرم ها بلکه در امثال شب‌های قدر هر گوشه کناری یک مراسمی هست و آنجا کیپ تا کیپ آدم هست، وقتی شما این را نمی‌بینی، حوزه می‌گوید اصلا من نمی‌خواهم با تو حرف بزنم.

اگر ادعای تجربه داری این‌ها هم تجربه است، مثل این روانشناسی فرویدی که کلاً زوم کرده آنجای آدم می‌خواهد با آنجا معنایش کند! آدم چیزهای دیگری هم دارد.

 

یک نکته دیگر اینکه الان شما تمدن غالب دارید که تمام دنیا را دارد به استضعاف می‌کشد، همه جا دارد با زور شمشیر کارش را جلو می‌برد، جاهای هم که با ابزارهای فرهنگی کار خودش را جلو می‌برد چون پشتش زور شمشیر هست کارش جلو می‌رود؛ (شمشیر نماد قدرت نظامی است) در این وضعیتی که همه عالم تحت سیطره این ظالمان است، یک منطقه را از زیر چنگال او بیرون کشیدی و با او درگیر هستی، داری تلاش می‌کنی که حفظ کنی، بلکه تلاش می‌کنی که توسعه بدهی، و در برابر او هم واقعاً پیروز بودی، آمریکای 60 سال پیش را با الان در منطقه ما مقایسه کنید؟! داری با او می‌جنگی، در فلسطین، لبنان، یمن، سوریه، عراق و … داریم می‌جنگیم! او هم دارد با ابزارهای حاکمیتی شما را محدود می‌کند؛ این صحنه هم جزو روایت شمای جامعه شناس از جامعه ایرانی نیست و این دائماً در روایت شما گم است. شمایی که دغدغه‌ی حاکمیت دارید اینکه حاکمیت با چنین کانتکسی مواجه هست در روایت شما هیچ حضوری ندارد.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_319

واقع گرایی در دل آرمان گرایی!

مولف محترم یک دوگانه‌ی آرمان‌گرایی-واقع‌گرایی تصویر میکند و جمهوری اسلامی را در این چهل سال آرمانگرا میداند و میگوید در این چهل سال آن آرمانشهر که در ابتدا تصورش میکردند در خیالشان باقی مانده و به واقع نپیوسته است…

این دو گانه صحیح نیست. بلکه گونه ی سومی هم وجود دارد که واقع گرایی در دل آرمانگرایی است و اتفاقا رهبران انقلاب در این دسته سوم اند هر چند مسئولین رده های پایینتر در دسته ی آرمانگرایِ غیرواقع گرا قرار داده شوند.

نکته اول اینکه به نظرم نسبتی که ایشان به معماران انقلاب اسلامی میدهد که اینها آرمانگرا بوده اند درست نیست. کنش های زیادی هست که نشان میدهد رهبران انقلاب و در راس آنها حضرت امام ره به شدت واقع گرا بوده اند و این را از دل سالها مبارزه و دیدن فراز و نشیبها به دست آورده و در کوره ی ناملایمات آبدیده شده بودند. . من نمیدانم نویسنده محترم چقدر با آراء و اندیشه های امام و آقا آشناست اما به عنوان نمونه در ابتدای انقلاب که خیلی ها فکر میکردند که با عوض شدن حکومت شاهنشاهی همه چیز باید خیلی زود درست شود و به صرف رفتن شاه و آمدن امام ره خود به خود همه چیز عوض میشود امام ره بارها تذکر میدهند و بیان میکنند که مسیر بلندی برای ساخت ایران اسلامی در پیش است. امام رفتن شاه و پیروزی انقلاب را چند مرتبه به عنوان گامهای اولیه مطرح کردند و اصلاح را امری تدریجی دانستند که نیازمند کمک همگانی است. سخنرانی ده اسفند 57 ایشان که همان اوایل پیروزی انقلاب است گویای این مطلب است. مثال دیگر بحث انحلال ارتش است که امام اجازه ندادند این اتفاق بیفتد. یعنی با تکیه به سپاه پاسدارانی که هنوز هیچ قوامی ندارد نباید ارتشی که هر چند ارکانش فرار کرده اند ولی به سرعت قابل بازیابی است را منحل کرد.

نکته دوم اینکه اگر آرمانگرایی و ترسیم آرمانشهر نباشد ما روی زمین همیشه گیج میزنیم و هیچ گاه به شکل صحیح به سمت مطلوب حرکت نمیکنیم. هیچ گاه به شکل صحیح خطاها را نمیتوانیم ارزیابی کنیم. و اصلا آرمانگرایی بهترین ملاک برای سنجش و فهم خطاها و بهترین کمک کننده به اصلاح خطاهاست. اینکه ما کجا باید میبودیم و الان کجا هستیم باعث میشود خطاهای خودمان را تصحیح کنیم و پیش برویم. وگرنه به سکون و بی تحرکی و در جا زدن مبتلا میشویم. لذا به نظر بنده همین آرمانگرایی خودش نشان از واقع گرایی است. و برعکس، اینکه به اسم واقع گرایی، آرمانگرایی را کنار بگذاریم، اسم واقع گرایی را داریم و رسمش را نه.

اما نکته آخر:

اینکه چقدر توصیف فارابی به آرمان گرایِ کتابخانه نشینِ دور از واقعیتِ جامعه درست است را فعلا نمیخواهم رد یا قبول کنم ولی اینکه واقع گرایی چیست قابل بحث است. آیا اگر کسی با توجه به مطالعات فلسفی اش که اتفاقا در صدد شناخت واقعیات عالم است و با دیدن واقعیات انسانهای جامعه و با توجه به استعدادهای آنها یک طرحی برای اداره جامعه بریزد و مناصبی را مطرح کند،باید گفت آرمان گرای خشک و تخیلی و موهوم است؟! همانطور که عرض شد ترسیم نقطه مطلوب به عنوان هدف خود نشان از واقع گرایی دارد و شاید بتوان گفت اصلا تعیین مسیر حرکت بدون ترسیم این نقطه هدف میسر نیست!

حلقه‌ی کلامی و حسام مظاهری‌ها!

 

در ابتدا باید عرض کنم که هر نقدی به ایشان را اولا متوجه خودمان میدانم. از دید این حقیر ایشان با دغدغه و نیتی خوب به عرصه ی مطالعات اجتماعی تشیع پا گذاشته اند و اگر ضعفی در کار ایشان هست که هست ما هم در آن سهیم هستیم. باید از چنین افرادی حتما پشتیبانی صورت پذیرد. ایشان خود را به جامعه مذهبی متعلق میداند و نقد میکند و این بسیار مغتنم است.  اگر این نقدها شنیده نشود آفات زیادی در پی دارد؛ به سهولت چنین منتقدینی از طرف جریانهای رقیب جذب میشوند و ما هم آسیبهای احتمالی را برطرف نمیکنیم و همینطور اشخاص متعددی دچار این آفات میشوند و به سرنوشت مشابه دچار میشوند و چه بسا خود ما هم به همین آسیبها مبتلا شویم!

دغدغه ای که ایشان در مقدمه مطرح میکنند خیلی خوب است و خود ما بسیاری از آنها را بین خودمان مطرح میکنیم. لذا اگر کسی از بیرون این حرفها رو زد باید از او به گرمی استقبال کنیم و اگر نقدی داریم و فهم و تقریری بهتر داریم به ایشان هدیه کنیم. مثل مسائلی که در زیست دینی مذهبی های ما مطرح است و پاسخ درخوری دریافت نمیکند(هر چند که این سوالها ابتداء سوال خود قشر مذهبی نباشد و در پی مطرح شدن توسط دیگران به سوال این قشر تبدیل شده باشد).

نکته درس‌آموز دیگر اینکه توصیف کردن و فضاسازی کردن خیلی در قلم ایشان مشهود است و با همین کار تاثیر زیادی در مخاطب میگذارند و حال آنکه ما غالبا به دنبال استدلالیم و از این نکته غفلت میکنیم.

در چند جای این نوشته ها نقدهای جدی به جریان به اصطلاح اصلاح طلب به چشم میخورد که در کنار نقدهای ایشان به سایر جریانهای سیاسی نشان از آزاداندیشی و عدم وابستگی فکری به جریان های موجود در جامعه بود و حال آنکه خود بنده تا قبل از خواندن این کتاب تصور دیگری داشتم.

یکی از نقاط محل اشکال این کتاب عدم اشراف مولف محترم بر آراء و اندیشه های اشخاصی بود که از ایشان در این کتاب نام برده شده بود؛ که در نتیجه منجر به قضاوتهای ناصحیح و گاها در نقطه ی مقابل واقع میشد. اما نکته ای که میخواهم عرض کنم این است که این آفت به سهولت میتواند گریبان ما را هم بگیرد و چه بسا همین الان هم بعضا مبتلا هستیم. به نظرم اجرای کامل نرم افزار حلقه در بعد مطالعاتی میتواند در دفع این آفت به ما کمک کند. یعنی یک جمع فعال که هر کدام مسلط بر  اندیشه ها و سیر فکری و علمی و زندگی یک عالم یا متفکر باشند.

نکته آخر این که حوزه باید پناهگاه و ملجأ فکری آحاد افراد جامعه و خصوصا صاحبان اندیشه باشد و این منافاتی با نقد کردن اندیشه ها ندارد.آغوش باز حوزه برای استقبال از چنین اشخاصی فرصت جذب را از دیگران خواهد گرفت. خاطره ای که ایشان از برخورد آیت الله مصباح با یکی از کتابهایشان ذکر کردند از این جهت قابل تحسین است.به فرموده ی حضرت مولا: من ضیعه الاقرب اتیح له الابعد.

 

من و ساکن خیابان ایران!

پس از مطالعه ی دقیق و کامل کتاب ساکن خیابان ایران و برگزاری نشست با مولف محترم، نکاتی چند را تقدیم میکنم:

از اینکه ایشان به این حوزه ی مطالعاتی ورود کرده اند و با نوشته‌های خود به این مباحث در جامعه ضریب میدهند، و از اینکه بالاخره گفتگوهای دینی در این سطح در جامعه رواج پیدا می‌کند و مسیر آزاداندیشی پیرامون گزاره های دینی هموار می‌شود حقیقتا خوشحالیم و خدا را شاکریم. ما به شدت از بیان این دغدغه‌ها و بیان این نقدها استقلال میکنیم و تمام آن‌ها را قابل مباحثه میدانیم و خوشحالیم که کسی به این بحثها بپردازد و در عمل موجب گسترش آزاداندیشی شود. چرا که معتقدیم هر گاه اندیشه های مختلف در جامعه عرضه شود حق بیش از پیش رخ مینماید و چه بسا فخامت اندیشه ی اسلام در این صورت بیشتر دیده شود.

فواید این نحو گفتگوها برای طرفین گفتگو بسیار زیاد است از جمله اینکه قدرت شنیدن نظرات مختلف و مخالف را تقویت میکند و کمک خوبی برای آزادی بیان و در پی آن آزاداندیشی است. نشستهای صمیمی از این قبیل باعث هر چه نزدیکتر شدن دلها به همدیگر و درک متقابل خواهد شد و شنیدن دغدغه های مولف از زبان خود ایشان، قطعا باعث ترک قضاوتها و پیش‌داوریها و نیت خوانی‌ها میشود و تصویری که از ایشان داشتیم به واقعیت نزدیکتر شود. لذا از این جهت هم جلسه نشست بسیار خوب و شیرین بود.

برخی از دغدغه های مولف در این کتاب و سایر نوشته های ایشان اتفاقا از دغدغه های مجموعه هایی مثل فتوت است و لذاست که از گفتگو با ایشان استقبال میکند و به دنبال شنیدن و گفتگو و تعامل است. به عنوان مثال رویکرد فکری و فرهنگی داشتن و نه رویکرد حاکمیتی صرف بدون همراهی فکر و اندیشه، آزاداندیشی و تحمل ادبیات انتقادی داشتن، مردم سالاری حقیقی، شفافیت مناسبات حاکمیتی و تبیین و اقناع اندیشه ها و … از دغدغه های همیشگی ماست.

حوزه ی مطالعات مولف محترم جامعه شناختی است و ایشان انتخاب کرده که واقعیات جامعه هر چند تلخ باشد را گزارش کند و لذا از این جهت نمیشود به ایشان اشکال کرد که چرا گزارشهای تلخ میدهند! اما شاید بتوانیم این اشکال را مطرح کنیم که رعایت انصاف در گزارش از واقعیت جامعه اقتضا میکند که ایشان واقعیات بیشتری را ببینند و خود را محدود به بخشی از آن نکنند. اگر به طور کلی دسترسی به واقعیت را منکر شوند این اشکال به ایشان وارد خواهد بود که چطور میتوانند ادعا کنند که این گزارشهای ایشان از صحنه جامعه واقعی است؟! و اگر واقعیت در دسترس است و میتوان تا حدی به آن رسید خب شاید واقعیاتی باشد که برای شناخته شدن نیاز به دقت و توجه بیشتری داشته باشند و نباید خود را از آنها محروم کرد. آیا اگر کسی جوانب مختلف یک پدیده را نبیند، خود همین غیرواقع گرایی نیست؟ اینکه من وظیفه ی جوانب الهیاتی دیدن را ندارم یعنی غیر واقع گرایی. ضمن اینکه ادعای بالاتری هم اینجا وجود دارد و آن اینکه در جای خود اثبات شده که باطن این عالم از ظاهرش واقعی تر است و واقعی نامیدن باطن به واقع نزدیکتر است از واقعی نامیدن ظاهر!

نکته دیگر اینکه بنده از میزان آشنایی ایشان با اندیشه های رهبران انقلاب اسلامی اطلاعی ندارم اما به نظرم عدم آشنایی با پایگاه معرفتی امام و رهبری باعث قضاوتها و تحلیلهایی شده که در صورت آشنایی بیشتر اینطور قضاوتی صورت نمیگرفت. نمونه هایی را هم میتوان برای آن ذکر کرد که بنده در دو یادداشت دیگر به آنها اشاره خواهم کرد. البته مواجهه ما با نوشته ها و بیانات ایشان نه به عنوان متن مقدس است بلکه به عنوان اینکه استدلالهایی در آنها وجود دارد و رویکردهایی وجود دارد که قابل توجه است و اطلاع از آنها پاسخگوی برخی از انتقادات مولف محترم است ؛ حتی قرآن کریم که صدر تا ذیلش مقدس است هم پر از استدلالهایی است که از ما نخواسته به عنوان تعبد آن را بپذیریم بلکه خواسته با تفکر و تامل با آن مواجه شویم. اما اینکه عده ای با این فرمایشات به عنوان متن مقدس برخورد بکنند نباید باعث شود ما حق های موجود در آن را نبینیم!

و نکته آخر اینکه به نظر میرسد ایشان از سر دلسوزی و دغدغه مندی نخواسته اند چشمان خود را بر آسیبهای پدیده های مذهبی و قشر مذهبی ببندند ولی در این امر تا جایی پیش رفته اند که شاید بتوان گفت نکات مثبت فراوانی را در مورد این پدیده ها و این قشر نادیده گرفته اند.

با تقدیم احترام

حاشیه بر ساکن خیابان ایران 2

بسم الله الرحمن الرحیم

دوم در لایه ی استدلال و پردازش، پردازش اصولا به این ترتیب است که انسان معلومات خود را با ارتباطی منطقی سامان میبخشد و سپس با تجمیع معلومات خود، امری جدید را روشن میسازد و پرده از حقیقتی که تا کنون هویدا نبوده است بر میدارد. اما این اکتشاف در صورتی به درستی رخ میدهد که نسبتی واقعی و منطقی میان مقدمات و نتیجه برقرار باشد. اگر آن سامان بخشی و سپس این استنتاج به درستی و بر اساس رابطه ای منطقی صورت نگیرند نتیجه نمی تواند پذیرفته شود و مورد استناد قرار گیرد.

باز بنده به عنوان یک خواننده در این لایه نیز احساس اختلال میکردم، یعنی مقدماتی مطرح میشد و سپس حتی اگر تلقی به قبول هم میگردید نتیجه ای به دست می آمد که پذیرش آن با توجه به آن مقدمات منطقی نبود. اگر چنانچه که این اختلال پر تکرار باشد تبعاتی بیش از صرفا بیان نتایج غیر قابل استناد دارد، گاه ممکن است حتی تناقض گویی و امثال آن را به دنبال داشته باشد، آنچنان که در مواردی به نظر میرسید این اتفاق نیز افتاده است.

به عنوان مثال در بحث شمال زنانه و مردانه این پدیده قابل رویت است.

سوم در لایه ی عمق مطالب، گاه ممکن است انسان گزارشی که میدهد گزارشی مغشوش نباشد و همچنین پردازشی که میکند نیز دچار اختلال منطقی نباشد اما عمق آنچه دیده است را به درستی مورد دقت قرار نداده باشد. البته شاید بتوان گفت عنصر عمق عنصری کثیر الابتلاء نباشد و یا حداقل آنکه مواردش موارد خاصی اند.

به عنوان مثال حادثه ی کربلا را میتوان بدون لحاظ عمقش روایت کرد، و یا از آن نتایجی گرفت که غیر مرتبط با عمق حادثه باشد. مثلا می توان گفت [امام] حسین بن علی [علیه السلام] با اقدامی عجولانه و غیر حساب شده در عالم سیاست، مذهب متبوع خود یعنی تشیع را با خطر انقراض مواجه کرد چرا که بهترین مردان و موثرترین نیروهای مذهب خویش را در چارچوب اقدامی شکست خورده به کشتن داد، آن چنان که گفته شده است پس از آن حادثه تنها 3 نفر در کل جهان بر آیین او باقی ماندند. ( ارتد الناس بعد الحسین ع الا ثلاث )

در مثالی که ذکر کردم وجه قداست حضرت امام حسین(ع) مورد اشاره ی بنده نیست، بلکه صرفا خالی بودن گزارش از نگاه به عمق حادثه مد نظر است، و البته مقوله ی عمق صرفا مروبط به امور مقدس نیز نیست.

به نظر میرسد علیرغم آنکه بسیاری از مولفه های مربوط به ملت ایران (و کلا عناصر مربوط به وجوه تاریخی و هویتی هر ملتی) و خصوصا گرایش ایشان به مذهب تشیع و دین اسلام، و با تاکید بیشتر مسائل مربوط به انقلاب اسلامی ایران، از مسائل عمیق هستند، اما نویسنده ی محترم عمق آن ها را در روایت و تحلیل خود دخیل نفرموده اند.

به عنوان مثال در نوشته ی تکثیر خیابان ایران این مساله قابل رویت است.

حاشیه بر ساکن خیابان ایران 1

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از تقدیر از اصل این سوگیری مطالعاتی جناب حسام مظاهری، و فارغ از نقاط برجسته ی اثر که ذهن بنده را به خود معطوف داشت(مثل توجهاتشان به مساله ی نقش زنان)، به صورت کلی انتقاداتی به اصل محتوا پردازی ایشان در سه لایه میتوان مطرح نمود:

نخست در لایه ی گزارش: در اثر ایشان موارد متعددی گزارش صورت گرفته است و مبتنی بر آنها تحلیل و سپس نظریه پردازی رخ داده است، گزارشاتی با گستره ای از شخصیت های تاریخی تا مسائل جاری و امروزین جامعه ی ایران.

به نظر بنده بعنوان یک خواننده در اکثر موارد گزارشات ایشان قابل خدشه و غیر مطابق با واقعیت اند، عدم مطابقتی کاملا تاثیر گذار در تحلیل و سپس نظریه پردازی.

به عنوان مثال به نظر میرسد گزارش ایشان از فارابی از این قبیل به نظر میرسد.

 

✨تبعیض مردانه در محیط های مذهبی۳- کتاب «ساکن خیابان ایران»3️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم
دغدغه ی جناب حسام مظاهری و مسئله ای را به دست آورده اند را قبول دارم و از آن استقبال میکنم.
لکن علت هایی را که برای این وضعیت معرفی میکنند مخدوش می دانم.

در ابتدا باید این قضاوت به درستی مورد بررسی قرار گیرد که آیا ویترین بودن مرد و اندرونی بودن زن در اجتماع قبیح است؟

نمیتوان با چند گزاره از وضعیت بد قسمت زنانه در مراسمات مذهبی به تصدیق یا عدم تصدیق این قضاوت پرداخت.
باید به منابع دینی مراجعه کرد و بر اساس آن قضاوت کرد که سبک حضور زن در اجتماع و مقدار حضور باید به چه صورت باشد.

لذا قضاوت های این چنین با مقدمات به این بساطت اصلا مصیب به واقع نیست و معلوم نیست جامعه شیعه را به سمت سلامت و رشد خواهد برد یا به سمت انحطاط و فساد.

چه بسا با همین فرهنگ های سنتی و محدودیت های فقهی بتوان محیط زنانه در محافل مذهبی را جوری ویرایش کرد مطلوب حاصل شود.

برای درست کردن ابرو چشم را کور نکنیم!

✨تبعیض مردانه در محیط های مذهبی۲- کتاب «ساکن خیابان ایران»3️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه…..
این افکار بعد از ازدواج و درک بیشتر مشکلات خانوم ها برای شرکت در محافل مذهبی پر رنگ تر شد.

تجربه ای دیگر را همسر بنده جلوی چشمم گذاشت. چند سال پیش ایشان به واسطه ی یکی از آشنایان در یکی از هیئت های تهران که مخصوص خانوم ها بود شرکت کردند.
در آن هیئت سخنران خانوم بود و بسیار مفید و پر شور سخنرانی کرده بود و بعد از آن مداح خانوم دقیقا مثل هیئت های پر شور آقایان برنامه اجرا کرده بود.
کوچه باز کرده بودند و مفصل عزاداری کرده بودند.
همسر بنده که از دوره نوجوانی دائم در هیئت ها بوده و هیئت برگزار کرده و کارهای فرهنگی مختلفی را مدیریت کرده بود، بعد از برنامه نشاط عجیبی داشت و فکرش نسبت به هیئت برای خانوم ها و ظرفیت های آن بالکل تغییر کرده بود و از آن زمان به بعد بانی برگزاری چندین هیئت به این سبک شد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت.

✨تبعیض مردانه در محیط های مذهبی- کتاب «ساکن خیابان ایران»3️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم
از اوایل دوران دبیرستان که تازه در محیط های حزب اللهی و بسیجی وارد شده بودم، همیشه به این فکر میکردم که چرا دختران هم سن و سال های من از همسایه ها و فامیل و… خیلی کم با مسجد و هیئت و… ارتباط ندارند.
با وجود اینکه اکثرا از خانواده های مذهبی بودند. در این شرایط خانوادگی لااقل باید تجربه های کثیری از حضور در محیط های مذهبی را می داشتند ولو اینکه در نهایت به خاطر تاثیر عوامل مختلف مذهبی نمی شدند. ولی با کمال تعجب میدیدم که حتی تجربه حضورشان در این محیط ها بسیار کم است.

عوامل مختلفی به ذهنم میرسید.
تا اینکه یکبار به سبب مسئولیت هایی که در مسجد و پایگاه محل مان داشتم، به قسمت خواهران در طبقه بالای مسجد رفتم تا کارهایی را تدارک کنم.
از آن روز به بعد همیشه ذهنم درگیر این بود که یه دختر نوجوان چرا و با چه انگیزه ای باید به اینجا بیاید!!

پایگاه بسیج ما در آن سالها بهترین پایگاه شهرستان بود و در سالهای گذشته پایگاه برتر کشوری شده بود. فرماندهی داشت که برای قشر جوان شهر بسیار جذاب بود و آن مسجد پاتوق جوانان شهر شده بود.

ولی در قسمت خواهران علاوه بر نبود چنین افراد نازنینی، از نظر شرایط محیطی نیز بسیار نامطلوب بود.

محیط بسیار کوچک
که دورتا دور آن با شیشه های مات محصور بود
و مسیر دسترسی به آن یه راه پله تنگ و تاریک از پشت مسجد بود.
یک فضای بسیار شلوغ که پیرزن ها از چادر و جا نماز و کیف و… خود را در مکان های مشخصی قرار داده بودند که مبدا کسی جای آنان را تصاحب کند و اگر خدای ناکرده ترکیب این وسایل بهم میخورد موقع نماز مغرب فاتحه مان را می خواندند.
به همه اینها بد اخلاقی های این پیر زنکان را هم اضافه کنید.

یک دختر نوجوان چرا باید به اینجا بیاید؟!

از این سالها به بعد در هر برنامه ای شرکت میکردم یا مسئولیت داشتم بخش مهمی از فکرم مشغول شرایط خانم ها بود و اینکه چه طور می توان آنها را در آن برنامه شریک کرد و حتی برنامه را مال آنها کرد.

مثلا نمیشود مساجد یا نماز های جماعت مخصوص بانوان داشته باشیم؟

نمیشود مساجد پله برقی داشته باشند و محیط خانوم ها دقیقا مثل محیط آقایان شاید و با امکانات طراحی شود؟

نمیشود خانم ها مثل آقایان کوچه باز کنند و سینه بزنند؟

حفاظت شده: لطفاً آینده ی جمهوری اسلامی را پیش بینی کنید.

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

✨من و علمای انسانی- کتاب ساکن خیابان ایران2️⃣

بسم الله الرحمن الرحیم

?هر مرتبه که متنی از یکی از این عزیزان علوم انسانی خوانده را می خوانم دو حس همزمان به سراغم می آید.

?یک حس این است که می بینم چه طور اینقدر راحت مشکلات اجتماعی را تبدیل به مسئله میکنند و بعد به پاسخ برای حل آن مسئله می رسند. ذهنم درگیر میشود و بعضا حسرت هم می خورم که چه طور این مشکلی را که همه ی ما می دیدیدم ،‌او تبدیل به مسئله کرد و اینقدر راحت و روان به پاسخ و حل مسئله پرداخت.

هم تبدیل به مسئله کردنش جالب است و هم پاسخ دادن و تمام کردن این پرونده

ما هم در کشف مسئله و تعریف مسئله مشکل داریم و هم راه حل نمی دهیم و اگر هم سراغ راه حل میرویم پایان باز رهایش میکنیم و آن را به سرانجام نمی رسانیم و یا اینکه با سختی بسیار و با گذشت زمان بسیار زیاد پاسخ را ارائه میکنیم. این یکی از مصائب علوم اسلامی امروز است.

?اما حس دیگری که دارم این است که اصلا نمی فهمم که چگونه به پاسخ می رسند! چگونه اینقدر بی ربط، بی منطق، بدون اتکا به یقینیات،‌ بدون ادله متقن،‌ با دو خط قیاس و احتمال و استحسان و بافته های ذهنی،‌آسمان را به ریسمان می بافتند و پاسخ های یقینی ارائه میکنند. اصلا نمی فهمم این پاسخ را از کجا آورد؟ ربط ها و حد وسط ها چیست؟ چه طور اینقدر مطمئن است؟ چرا نمی ترسد؟
لذا اصلا نمی توانم ارتباط بگیرم و اصلا نمی فهمم که چه میگویند.

❇️در مقام کشف مسئله واقعا خوب هستند ولی در مقام پاسخ حقیقتا این حد از پاسخ های بی ربط که از ادله غیر یقینی و حتی غیر ظنی ولی با اعتماد به نفس بالا و با حالت یقینی ارائه می شود را درک نمیکنم.
شاید همین ویژگی باعث میشود که حوزویان یا به پاسخ نمی رسند و یا خیلی دیر به پاسخ می رسند، در حالی که این عزیزان علوم انسانی خوانده خیلی زود پاسخ مسائل خود را می یابند.

به نظر هر دو طیف نیاز به اصلاح دارند.

✨افق نویسندگی طراز متکلم- کتاب «ساکن خیابان ایران» 1

با نگاه اول به کتاب «ساکن خیابان ایران» آقای محسن حسام مظاهری و شاید برخی کتب دیگر ایشان،‌می توان به چند ویژگی خوب ملتفت شد:

اول اینکه موضوع خوبی انتخاب شده و به بخشی از دغدغه ها و درگیری های ذهنی جامعه امروز پرداخته شده است. اساسا صحبت در مورد این موضوعات و بررسی ابعاد آنها، فارق از نوع جهت گیری و نتیجه ای که در نهایت مولف از بحث میگیرد، برای امروز جامعه ایران مفید است.

دوما انتخاب اسم کتاب به زیبایی و هنرمندانه صورت گرفته است. علقه ای که بین موضوع و خیابان ایران است به زیبایی کشف شده و ایهامی که در «ساکن خیابان ایران» وجود دارد دل انسان را به سمت خودش مجذوب میکند. این هنرمندی در سایر کتب ایشان نیز مشهود است

سوما طرح جلد نیز بسیار خوب انتخاب شده و با وجود اینکه طرح خاصی ندارد و یک عکس ساده است ولی بسیار متناسب است

چهارما قلم نویسنده بسیار خوب و گیرا ست. دغدغه ی خود را به زیبایی توضیح میدهد و بدون توقف در واژه های پر تکلف علمی، آن را به مخاطب منتقل میکند.
در متن کتاب نیز مباحث دچار و بعضا پیچیده علمی را با زبان عمومی و روان برای مخاطب توضیح میدهد بگونه ای که طیف وسیعی از مخاطبین میتوانند با کمترین تکلف با آن ارتباط بگیرند.

کتاب ساکن خیابان ایران ( 2 – راه حل  )

راه چاره چیست ؟

تحلیل نگارنده و بخشی از متفکرین این است که حاکمیت اسلامی بنا به هر دلیلی، اعم از عدم توانایی کافی، تاثر از فارابی، منش کمالگرایانه یا حتی به نظر برخی بخاطر تاثر از ملاصدرا، سالهاست به سمت آرمان گرایی دویده و از واقعیت دور مانده است.

آیا باید سالهای پیش رو را صرف دویدن به سمت واقعیت نموده و آرمان گرایی را رها کنیم ؟ آیا باید فارابی را مهجور نموده و به ابن خلدون رو کنیم ؟ یا اینکه واقعیت را از آکادمی های غربی و نسخه های استعماری آن در پیرامون خودمان بپرسیم ؟

بطور کلی تر باید پرسید : آیا واقع گرایی مشکل ما را حل میکند ؟ ( مقصود از مشکل ما همان آسیب هایی است که در کتاب بررسی شده )

به نظر میرسد چاره این است که ابن خلدون و فارابی را بر سر یک میز بنشانیم ! اما فقط ابن خلدون و فارابی !

اگر آرمانهای فارابی واقعی باشند میتواند واقعیت های مورد مشاهده ابن خلدون را به خدمت خودش در بیاورد. همانطور که اگر واقعیت های مورد مطالعه ابن خلدون خالص باشند قابلیت خدمت به آرمان ها را دارند.

باید های زندگی دینی و حاکمیت دینی از جانب فقه تعیین میشود.در فقاهت شیعی، از رفت و برگشت میان آرمان و واقعیت است که حکم خدا و برنامه عملیاتی زندگی دیندارانه در سطح حاکمیتی و در سطح فردی نمایان میشود. این نکته را میتوان در فقه با کلیدواژه ” عنصر زمان و مکان” جستجو کرد.

 

ساکن خیابان ایران ( 1- تقریر مقصود کتاب و نقد ابتدایی )

کتاب ساکن خیابان ایران یک پویش طبیبانه است. ممکن است مخاطب با  تشخیص نویسنده یا ایده درمانی او مخالف باشد، اما این همه نافی دغدغه طبیبانه این کتاب نیست.

به نظر میرسد نویسنده اتفاقی که برای ایران ( اعم از خیابان ایران و کشور ایران ) افتاده و در مقدمه به آن اشاره شده را ناشی از ان چه در سراسر کتاب آمده است میداند.

از سویی همان گروهی که داعیه حکومت دین بر دنیا و پیشرفت همه جانبه هر دو را داشتند، از عرصه واقعیت کناره میگیرند و  حتی اگر به حیرت زدگی خود اعتراف نداشته باشند، نقش نقاد را ایفا میکنند. نویسنده این را نتیجه جولان یک رویکرد آرامان گرایانه محض و فقدان واقع گرایی کافی در مقام حکمرانی میداند و سعی کرده تفاوت این دو رویکرد را با بیان تفاوت بین فارابی و ابن خلدون توضیح بدهد. کاری که شبیه آن قبلا هم توسط سید محمد ثقفی انجام شده است.

سپس به بررسی موردی آسیب های موجود در ایران امروز میپردازد :

  1. روحیه مبارز ایرانی از دوره رضاخان رام شده است ( تمثیل شمال )
  2. زن و به تبع آن توانایی ها و روحیات زنانه نادیده انگاشته شده اند
  3. دینداران مورد قضاوت و انتقاد سایرین قرار میگیرند و چون واقعا نسبتی با حکومت دینی ندارند، یه ناچار منزوی میشوند و خشونتی را در خود پرورش میدهند.
  4. شیعه و سنی هویت مناسکی و عقیدتی خود را در خطر میبینند چرخه بازتولید نفرت را راه اندازی میکنند.

و …

از دیدگاه نویسنده در بعضی از آسیب ها مقصر بین ما نیست. مانند مورد 1

در بعضی آسیب ها، مقصر، چگونگی روند حاکمیت جمهوری اسلامی است. مانند مورد 4

در بعضی موارد اصل وجود حکومت دینی موجب آسیب میشود. مانند مورد 3 ( البته این قضاوت از دیدگاه نویسنده به این سبب است که به عامل دیگر یا طرحی اصلاحی اشاره نکرده است )

در بعضی موارد هم، نوع رفتار و دیدگاه جامعه دیندار و مناسکی، عامل آسیب شناخته شده است. مانند مورد 2

در مقام مشاهده و تجربه میتوان با نویسنده همراه بود، چرا که هیچکدام از این آسیب ها غیرواقعی نیست. بلکه مخاطب کتاب ( که معمولا متعلق به قشر مذهبی یا فرهیخته است ) بسیاری از این موارد را از نزدیک لمس نموده است.

هرچند جهان بینی ما و قضاوتمان درباره لایه های حوادث اجتماعی میتواند حتی همین لایه تجربه و مشاهده را نیز دگرگون کند و باعث شود طور دیگری واقعیت را ببینیم.

به عبارت دیگر آرمان ما درسنخ واقع گرایی ما نیز موثر است. همانطور که ارتباط با واقع نیز در کیفیت علقه ما به آرمان و در خود آرمان تاثیر دارد.

از همین مطلب میتوان به مقام ایده اصلاحی نویسنده که احتمالا “ابن خلدون شدن” ، ” کنار گذاشتن آرمانگرایی” و “واقع گرا شدن” است، پل زد و این سوال را مطرح نمود : آیا واقع گرایی مشکل را حل میکند ؟

بعد از مشاهده عمده حاکمیت های موجود در جهان امروز، به نظر میرسد پاسخ منفی باشد !

ضمن اینکه مشکل واقع گرایی و آرمان گرایی در حاکمیت با توصیه صرف به گرایش به ابن خلدون حل نمیشود. حاکمیت در همه لایه های خود ( حتی در لایه دینداران ) دچار تعارض های جدی است. او گاهی آرمان و واقع را در تعارض میبیند، قادر به حل تعارض نیست و با ایمان به خدا و از سر تدبیر است که واقع گرایی را فدای آرمان خودش میکند، نه از سر غفلت !

ما به حل این تعارضات نیازمندیم !

خیلی واقع گرایانه : ما امروز به پشتیبانی مناسب از حاکمیت دینی و زیست دیندارانه در عصر حکومت دینی نیازمندیم.