نوشته‌ها

گزارشی از سرمقاله مرتضی روحانی در دوماهنامه باور01

دوماه‌نامه باور که ذیل موضوعات الهیات ودین پژوهی در مجموعه مطبوعاتی ایران به تازگی کار خود را شروع کرده است، دراولین شماره خود، سرمقاله ای به قلم مرتضی روحانی که سردبیر این دوماه‌نامه است تحت عنوان «آنجا که ایستاده ایم!» نشر داده است.

مرتضی روحانی در این سرمقاله سعی کرده است سراغ جریان شناسی وضعیت اندیشه ای ایران در چهل سال بعد از انقلاب اسلامی برود و بعد از جریان شناسی آن تحلیلی از صحنه موجود ارائه کرده و نهایتا با آسیب شناسی که مطرح میکند هدف خودشان را از تولید این دوماه‌نامه ارائه کند.

با سابقه ای که از ایشان در تاسیس نشر ترجمان سراغ داریم، میتوان به خوش ذوق و شناخت اندیشه داشتن‌شان، ایمان داشت اما همین سرمقاله را اگر با «خردکشی خودکشی پیام فضلی نژاد» مقایسه کنید متوجه خواهید شد، جناب روحانی نتوانسته نه جریان شناسی کامل ودقیقی از صحنه اندیشه ای کشور داشته باشد و نه اینکه رکود و رخوت موجود در صحنه اندیشه را به عمق نگاه فضلی نژاد روایت کند. اما باید این را هم دید که شاید از معدود افراد دغدغه مند به حوزه الهیات در فضای انقلابی باشد که حاضر شده فضای ژورنال اندیشه الهیات را راه اندازی کرده و این مباحث را با کیفیت خوبی به عرصه بکشاند.

ایشان در بخش اول جریان اندیشه الهیات را بعد از انقلاب به دودسته تقسیم می کند کسانی که فقط کارکردگرایانه و در حوزه ساینس شروع به اندیشه ورزی کردند و دسته دیگر کسانی که کاملا با نگاهی به الهیات سنتی بیشتر نگاهی فقهی به مسئله داشتند و نخواستند از این حوزه خارج شوند. بعد سراغ جریان نوظهوری می رود که سعی داشت بین این دو را جمع کند که امثال بازرگان، مطهری و حتی شریعتی را در این دسته میداند و از شاگردان این حلقه سروش را نام می برد که بعدها به حلقه کیان تبدیل شد.

نکته جالب توجهی که به آن اشاره می کند این است که بازماندگان حلقه کیان در عصر حاضر مسئله شان در جمع کردن بین دین و دنیای مدرن به ایرانشهری تغییر کرد و دلیل این امر را هم ارتباط این جریان با جواد طباطبایی میداند؛ البته مسیرشان را منفعل و شکست خورده روایت میکند.

نهایتا قائل است مسیر اندیشه الهیات با نگاه به جمع کردن دین و دنیای مدرن مهم ترین امری است که مدتهاست دنبال نمی شود و متوقف شده و «باور» خود را متعهد به امتداد این امر میداند و راهبرد گفتگوی علمی و منصفانه را راهبرد اصلی دوماه‌نامه ذکر کرده اند.

گزارشی از سرمقاله محمد قوچانی در کتابنامه2: انتقام از بورژوازی

کتابنامه، فصلنامه فرهنگی، ادبی، هنری است که بعد از هر ده شماره از آگاهی نو با مدیر مسئولی محمد قوچانی منتشر می شود. کتابنامه2 در تابستان 1402 منتشر شده است که گزارشی از سرمقاله آن به قلم محمد قوچانی با عنوان «انتقام از بورژوازی، چرا بنیادگرایان طبقه متوسط فرهنگی را انکار می کنند؟» تقدیم می گردد.

در این سرمقاله محمدقوچانی، به واسطه مطلبی که در ماهنامه سوره به قلم وحید جلیلی منتشر شده است، بنا دارد نقدی جدی به وضعیت فرهنگی ایران داشته باشد و به قول حقیر روایت پسرفت فرهنگی را در این سرمقاله دنبال می کند.

جمله ای که با اقتباس از آن نام سرمقاله را انتخاب کرده است از متن وحید جلیلی است: «چیزی به نام طبقه متوسط نداریم…طبقه متوسط، بزک شده‌ی طبقه مرفه نوکیسه بی هویت بی آرمان غرب زده است.»

قوچانی معتقد است که این جمله عصاره نظریه اجتماعی و فرهنگی حاکمیت یکپارچه اصول گرایان حاکم بر ایران امروز است و با این شروع تند سعی می کند در ساحت های مختلف هنری و فرهنگی حرف خود را اثبات کند.

در بخش اول وارد سینما شده و توضیح می دهد که انتقام از بورژوازی در سینما با حذف تهیه کنندگان بخش خصوصی و بسیط ید بخش عمومی شروع شد و با حذف امثال داریوش مهرجویی و عباس کیارستمی و … سینمای ایران به سمتی رفت که فقط آثار پروپاگاندا تولید می کند تا خرجش را در بیاورد. و قشر متوسطی هم که توانست از دل این آشفتگی رشد کرده و آثار فاخری تولید کنند هم چون اصغر فرهادی، این قشر نیز از حاکمیت رانده و از سینمای ایران حذف شده است. دوگانه سینمای ایران را به اخراجی ها و درباره الی تشبیه می کند.

در بخش دوم وارد عرصه موسیقی می شود و همین انتقام از بورژوازی را با محمدرضا شجریان که اسطوره موسیقی ملی ایران بوده است نشان می دهد. و وضعیت امروز موسیقی ایران را به دوگانه معلی-تتلو شبیه می کند.

در بخش سوم به رسانه ملی می پردازد و انتقام از بورژوازی را به حذف امثال عادل فردوسی پور، خندوانه رامبد جوان و عصر جدید علیخانی می پردازد که قشر متوسط رسانه ملی بودند و در خفقان رسانه ملی توانستند رشد کنند اما حاکمیت اینها را حذف کرد.

در بخش چهارم به مطبوعات در سطح کشور می پردازد که این صحنه نیز به دلیل نبود هیچ عقلانیتی بالای سر آن  و نفهمیدن جایگاه مطبوعات در رشد فرهنگی کشور، طبقه متوسط این عرصه نیز به پایان مرجعیت شان نزدیک شده اند.

در بخش ششم به ادبیات می پردازد که در این جا شاخص انتقام از بورژوازی را محمود دولت آبادی می داند که با انتقام حاکمیت در عرصه سیاسی از او، عملا حذف شد و ضربه سهمگینی به ادبیات کشور وارد شده است.

نهایتا در بخش هفتم به حذف جریان روشنفکری در کشور می پردازد که بعد از حذف سروش و کدیورها، وقتی حاکمیت به این نتیجه رسید که باید به پشت داوری اردکانی ها بیاید اما همین قشر نیز با انتقام رو به رو شد و عملا این جریان متوسط نیز حذف گردید.

جمع بندی قوچانی این است که در عرصه فرهنگی کشور ما شاهد یک پسرفت عمیق هستیم که این پسرفت دسترنج حاکمیتی است که به بهانه های سیاسی از این قشر متوسط که همیشه سعی کرده در فرهنگ بماند و این علم را بالا نگه دارد، انتقام گرفته است.

قضاوت درباره حکم مرتد

جایگاه اسلام در جامعه اسلامی
جامعه اسلامی بر محور اسلام شکل میگیرد و به حیات هویتی خود ادامه میدهد.
جامعه اسلامی بدون عقیده به اسلام معنایی نخواهد داشت.
این مسئله از نام جامعه اسلامی یا دارالاسلام نیز هویداست. این جامعه هویتش را نه از مرز و نه از نژاد که از عقیده اخذ میکند و این یک مدل راقی از جامعه سازی است که شعار آن در قرن های اخیر توسط دیگران نیز داده شده است. البته آنها محورجامعه را یک رویا ( نه عقیده ) معرفی میکنند.
باید توجه داشت که آن حدی از عقیده به اسلام که هویت جامعه اسلامی را حفظ میکند نه حد اعلای آن و مرتبه حق الیقین ُ بلکه همین اظهار زبانی به وحدانیت خداوند متعال و رسالت نبی اکرم(ص) است. لذا جامعه اسلامی میتواند با حضور منافقین نیز به حیات هویتی خودش ادامه بدهد.
از زاویه رفتار و قوانین نیز سنگ آسیاب همه قوانین و مقررات اسلام است و بلکه اساسا از همین جهت است که عقیده به اسلام چنان جایگاهی را در این جامعه پیدا کرده است.
وضعیت اهل کتاب
قواعد جامعه اسلامی به افرادی اجازه میدهد تا بدون عقیده به اسلام، اما ضمن گردن نهادن به قواعد آن و پرداختن مبلغی بعنوان جزیه در میان جامعه اسلامی زندگی کنند. این گروه میتوانند هویت خود را ضمن مناسک عبادی و آداب و رسوم خود حفظ کنند اما لازم است تابع قوانین جامعه اسلامی باشند و حتی انجاییکه عقاید آنها مانع پرداختن زکات و مشارکت در امور عامه جامعه میشود، جزیه جایگزین شده است.
اسلام از انجا که خود را حق میداند و عقیده این افراد را در بهترین تقریر، ناقص تلقی میکند، وظیفه خود میداند که ضمن ارائه محتوای بینشی اسلامی، سوق عمومی را نیز برای اینها طوری بسازد که به دین کامل گرایش پیدا کنند.
این حد از آزادی رفتاری اهل کتاب مبتنی بر این عقیده اسلامی است که دین آنها را نه مسیحیت و یهودیت ، بلکه نسخه هایی ابتدایی و تحریف یافته از اسلام تلقی میکند. به همین علت، عقاید آنها را دارای اشتراکاتی با عقاید اسلامی میداند که میتواند نقطه وفاق و آغازی برای هدایت باشد.

وضعیت مرتدین
اسلام برای مرتدین یعنی کسانی که از دین اسلام برگشته اند، به طور کلی ( فارغ از ملی و فطری و مرد و زن ) مجازات های نسبتا دشواری را قرار داده که در راس آنها مرگ قرار دارد.
ابتدا باید مورد توجه قرار داد که اسلام فرد فاسق را، به مجرد فسق مجازات حقوقی دنیوی نمیکند. بلکه در صورتی پای مجازات وسط می آید که این فسق علنی شود و شاهدانی بر آن شهادت بدهند.
سنگین ترین مجازات های اسلامی نیز به اموری مانند ” افساد فی الارض” و یا “برهنه کردن سلاح برای ترساندن مردم” تعلق میگیرد.
از این دو نکته میتوان تقریبا به حساسیت های نظام مجازاتی اسلامی پی برد. معمولا جرائمی مورد عقوبت مادی جدی قرار میگیرند که میخواهند جامعه را از چرخه عادی خود بر محور توحید و عدالت و امنیت بیاندازند.

این دو نکته نیز قابل توجه است :
1- در حکومت های اسلامی ( با همه تنوعات ش در تاریخ ) سابقه تفتیش عقاید را نمیتوان مشاهده کرد و این سیره بین متشرعین باب بوده که تا کسی اظهار و تبلیغ به بی دینی و اصرار بر آن نداشته مورد عقوبت قرار نمی گرفته است.

2- روایت مشهور توحید مفضل زمانی صادر شد که مفضل در مسجد پیغمبر (ص) شاهد گفتگوی تعدادی از زنادقه بود و وقتی بر آنان برآشفت از آنان شنید که نزد امام صادق (ع) نیز این سوالات و مطالبشان را مطرح کرده اند و حضرت (ع) با آنان به گفتگو نشسته است.
زندیق طبق تعریف علامه حلی در تحریرالحکام به کسانی اطلاق میشود که معتقد به اسلام نیستند اما تظاهر به اسلام دارند.

زمانی که این دو شاهد درباره کسانی که عقیده به اسلام نداشته اند و یا از آن عقیده برگشته اند و همچنین نظام حساسیت های مجازاتی در اسلام را در کنار حکم مجازات مرتد قرار بدهیم میتوانیم نتیجه بگیریم که ارتداد در اسلام بعنوان یک جرم اجتماعی شناخته میشود و اساسا ارتداد به معنای طغیان علمی و عملی در برابر سنگ بنای اصیل جامعه و اصرار بر آن است. نه صرف رفض فکری آن ( زندیق شدن ) و نه صرف رفض عملی آن ( فاسق شدن ) . حتی در ادبیات مجازات نیز این مسئله گنجانده شده که واجب است وی را توبه بدهند و توبه دادن صرفا امر به توبه نیست، شامل گفتگو و موعظه و سایر موارد هم میشود. زمانی حکم ارتداد ثابت میشود که با همه این احوال، فرد اصرار کامل بر نفی علمی و عملی اسلام داشته باشد. این جرمی است که نه زنادقه مرتکب میشوند و نه اهل کتاب ذمّی ! این جرم جنسی متفاوت از هر گناه و جرم دیگری دارد زیرا عدم توبه پذیری در خود آن نهادینه شده است. مجازاتی که برای بازدارندگ از این طغیان داخلی وضع شده است همان است که برای هجوم های خارجی توسط کفار حربی وضع شده است.

تفاوت اندیشه و عقیده

قبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده

برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر می‌رسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه می‌آید، نه عقیده و آزادی عقیده.

هر عقیده‌ای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره می‌خورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمی‌شود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشه‌ها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند می‌خورند و تبدیل به عقیده می‌شوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشه‌ها می‌توانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشه‌ها تبدیل به عقیده نمی‌شوند؛ به نظر می‌رسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی می‌ماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالا‌تر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل می‌شود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود می‌آید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته می‌شود؛ و در این لایه به راحتی نمی‌توان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا می‌کند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده می‌شود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیده‌گی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.

 

بنابراین می‌توان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشته‌اند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشه‌هایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.

حال اگر گفته می‌شود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیده‌ای که از گذر و کوچه‌ی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری می‌توان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشه‌ای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشه‌های نو و جدید را بشنود.

بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمی‌شود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمی‌کند.

پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.

ارتداد حکم بدیهی حکومتی و پیشران اندیشه حقیقت جو

شهید مطهری می فرمایند:

ظاهراً [ارتداد] از شؤون حکومت اسلامی است، یعنی از آن جهت که اسلام یک حکومت است و اجتماع به نوبه خود مصالحی دارد. آنجا که حکومت اسلامی نیست، چنین حکمی هم نیست(یادداشتهای استاد مطهری، ج‏2، ص‏316.)

با این نگاه حکم ارتداد حکومتی است شاید بتوان گفت حیث جدلی آن این است که تمامی حکومتها برخورد سنگین با مخالفینی که به سمت سست کردن حکومت اقدام میکنند می پذیرند و امری منطقی است اما اسلامی این موضوع را ازآنجا که بحث دماء است با عنوان ارتداد ضابطه مند کرده وجلوی ظلم و دیکتاتوری را گرفته است؛

از طرفی دیگر به دنبال این است که اندیشه واقعی را نشر دهد لذا با مطرح کردن ارتداد میدان برای نشر اندیشه های حقیقت جو و واقع گرا به شدت باز و سهل الوصول میگردد.

چرا نباید آزاداندیش کافر شود ؟!

اگرچه تعاریف متفاوت و متنوعی از “آزاداندیشی” تاکنون ارائه شده است، اما دست کم میتوان قدر متیقنی را در میان همه این تعاریف جستجو نمود که آن هم رهایی از قیود و محدودیت ها در ساحت اندیشه است.
آزاداندیشی یعنی من هنگام اندیشیدن، محدود به آموزش هایی که محیط به من داده نباشم. محدود به هنجارهایی که جامعه و رسانه ها ساخته اند نباشم. اندیشه من تنها بدنبال فهم حقایق باشد نه انچه مقبول دیگری است و نه حتی آنچه مقبول خود من است. آزاداندیشی یعنی از عقاید و عادات شخصی خود نیز رها شدن و با مرکب اندیشه به سوی حقیقت تاختن.
اما ظاهر امر آن است که عده ای یا نمیخواهند آزاداندیش به مقصد حقایق برسد یا از او میخواهند که حقایق خودیافته اش را کتمان کند.
مقام معظم رهبری علاوه بر تشویق به آزاداندیشی و اصرار بر آن ، همچنین تاکید فرموده اند که آزاداندیشی نباید به کفرگویی یا به بی احترامی بیانجامد.
حال اگر فارغ از همه مقبولات فردی و اجتماعی، تفکر آزادنه فردی بدانجا رسید که برای خداوند متعال شریک قائل شود، یا اگر نتیجه تفکرات آزاداندیشانه فردی بشود حسن بی احترامی به یک قشر خاص، چرا این آزاداندیشی دیگر برای ایشان ارزشمند نیست ؟ آیا ایشان آزاداندیشی را صرفا تا جایی که به عقاید اسلامی آسیبی نزند میپذیرند ؟ این که بیشتر از آزاداندیشی، به بستن پای اندیشه شباهت دارد !
ماجرا آن هنگام عجیب تر میشود که چنین وضعیتی را نه از سوی دینداران بنیادگرا، که از سوی برخی لیبرال ها هم مشاهده کنیم ! آنها نیز اجازه آزاداندیشی در هر موضوع و با هر نتیجه ای را نمیدهند. بماند که اساسا روش تبلیغات جهان لیبرال سرمایه داری قاتل خونین اندیشه و به تبع آزاداندیشی در میان بنی بشر است.
اما آیا آزاداندیشی حامی دارد ؟ چرا همه دارند آزاداندیشی را خراب میکنند ؟
در پاسخ به این پرسش به دو گونه پاسخ میتوان پرداخت :
1- پاسخ در ساحت اندیشه : تفکیک آزاداندیشی در حوزه عقل نظری و عقل عملی ( هست و نیست ها و بایدها و نباید ها ) و تفاوت های این دو
2- پاسخ در ساحت زندگی :
انسان موجودی با ابعاد فراوان است. او علاوه بر نیاز به فهم حقیقت، به امنیت، به آرامش خیال، به خوراک و پوشاک، به روابط اجتماعی، به جامعه علمی، و از همه مهمتر به اعتقاد و پایگاه فکری نیز نیاز دارد. این نیاز های متنوع و ده ها نیاز دیگر که میتوان احصا نمود، منظومه ای از ارزش ها را برای او میسازد. این منظومه ارزشی هرگز ایستا نیست و در هر عصر و مصری و بسته به موضوع اندیشه آرایش مخصوص خود را میگیرد.
آزاداندیشی بعنوان یک ارزش را باید در منظومه ارزشهای هر فرد در نظر گرفت. گاهی یک عامل ممکن است، عامل دیگر منظومه را نادیده بگیرد و گاهی ممکن است کار بالعکس شود و این دقیقا به شرایط هر موقعیت وابسته است.

آزاداندیشان خطرناک ترین افراد در نبرد تمدنی

اندیشیدن در عالم اثبات ذیل فرهنگ و ذیل تمدن رقم میخورد.

هرکدام از این سخت افزار های اجتماعی (فرهنگ و تمدن) سیطره ای بر اندیشیدن دارند که به صورت طبیعی فرد نمیتواند آزاد از این سیطره بیاندیشد لذا آزاداندیشی در اینجا یعنی رهایی از اثر پذیری سیطره فرهنگ و تمدن که هرچه قدرت ذهنی فرد بالاتر باشد تا اینکه خود را از این سیطره آزاد کرده و منطقی بیاندیشد و به حقیقت نیز دست یابد او آزاداندیش تر است.

 

در یادداشتی دیگر توضیح داده خواهد شد که چرا اینگونه افراد برای تمدنهای رقیب خطرآفرین خواهند بود.

تعریف من از آزاداندیشی در شش پرده

پرده اول : هر مفهومی حد دارد ! حتی بی حدی !
هر چیزی فارغ از اینکه مجرد باشدیا مادی، حقیقی باشد یا اعتباری، ذهنی باشد یا عینی، برای اینکه همان چیز باشد، ناچار از این است که چیزهای دیگری نباشد و فقط همین چیزی باشد که هست. به این حالت تعین، بودن، بودگی یا ماهیت میگوییم.
به عنوان مثال میتوانیم انگشت خود را وسط یک مداد بگذاریم و آرام آرام انگشت را به سمت نوک مداد جابجا کنیم، به یک نقطه میرسیم که دیگر انگشت ما روی مداد نیست و روی میز قرار گرفته. اگر بخواهیم بگوییم اینجا هنوز مداد است، دیگر هستی و تعین مداد را زیر سوال برده ایم ! پس مداد برای مداد بودن، ناچار است از اینکه میز نباشد.
مفاهیم اعتباری نیز همینگونه به نظر میرسند. ما ذهن خود را میتوانیم روی مصادیق شجاعت حرکت بدهیم، مطمئنا به جای میرسیم که دیگر مصداق شجاعت نیست. یا تهور است و یا جبن ! پس مفاهیم اعتباری هم برای حفظ تعین و معنای خودشان مجبورند که یکسری مفاهیم دیگر نباشند !
این مسئله بر مفهومی مثل آزادی هم باید صادق باشد.آزادی اگرچه معنای باز و رهایی دارد اما بالاخره یک جایی باید باشد که بتوانیم آن را غیر آزادی بدانیم، تا بدینوسیله آزادی تعین و معنای خاص خودش را پیدا کند و بشود درباره آن سخن گفت !
حتی مفهوم بینهایت بودن را اگر بخواهیم اینگونه مورد بررسی قرار بدهیم، باز هم یک نقطه هایی هست که ویژگی بی نهایت بودن بر او صدق نمیکند. و همین نقاط هستند که مفهوم بی نهایت بودن را تعین و هویت میبخشند.
از همین باب است که منطقیون تعریف صائب از یک موجود را ، حدّ آن موجود می نامند.

پرده دوم : آزادی ، اندیشه
آزادی مفهومی است که حدش بی حدی است. یعنی هرجایی که حرف از قید و محدودیت و جلوگیری به میان بیاید، آنجا همان حد و مرز آزادی است. این همان معنای صراح و ساده آزادی است که معمولا مورد استقبال محافل لیبرال و … قرار میگیرد.
اما باید به این نکته توجه داشت که آزادی به تنهایی هیچ معنایی ندارد و همیشه باید به مفهوم دیگری اضافه شود.
به نظر نگارنده، آزادی به هر قیدی که اضافه شود، به نوعی توسط همان قید میخورد !
آزادی فردی، آزادی اجتماعی نیست. آزادی بیان، آزادی فعالیت سیاسی به هر نحوی نیست. آزادی پوشش، آزادی رفتارهای مجرمانه نیست و هزاران مثال دیگری که در این باب میتوان زد.

اندیشه را نیز در اینجا به معنای پویشی فکری برای دست یافتن به حقیقت ( اعم از عملی و نظری ) معنا میکنیم.

پرده سوم : آزادی اندیشه
“آزادی اندیشه” صفتی برای اندیشه است.
اندیشه ای که ویژگی آزادی را داشته باشد ، پویشی فکری برای رسیدن به حقیقت است( اندیشه) که در این مسیر هیچ قیدی را قبول نمیکند.( آزادی )
“اندیشه آزاد” نیز عبارت از حاصل آن اتصاف میباشد و همان بار معنایی را تحمل میکند.

پرده چهارم : آزاداندیشی
به نظر میرسد آزاداندیشی متفاوت از اندیشه آزاد یا آزادی اندیشه باشد.
اینجا آزادی با همان معنای رهایی و بی قیدی، قید خورده است به مضاف خودش، یعنی اندیشه !
اندیشه هم که به معنای پویشی فکری برای دستیابی به حقیقت (عملی یا نظری ) بود.

با توجه به همه مقدمات مطرح شده، نگارنده آزاداندیشه را به معنای زیر میداند :
رهایی، آزادی و بی قیدی انسان ( آزادی ) + قید اندیشه، یعنی در جستجوی حقیقت ( عملی یا نظری ) بودن
نزدیک ترین اصطلاح در مفاهیم قرآنی به آزاداندیشی به این معنا ، واژه حنیف است ! به معنای کسی که به دنبال حقیقت است و به جز حقیقت از همه چیز آزاد است.
متضاد حنیف هم میشود کافر ! یعنی کسی که به دنبال حقیقت نیست و آن را میپوشاند. این هم به آن معنا نیست که او آزاد است حتی از حقیقت ! آزادی از حقیقت یعنی در بند غیر حقیقت افتادن ! یعنی رقیت وهم !

پرده پنجم : لا اله الا الله
اله کسی است که انسان واله و شیدای اوست. به طوری که اختیار خود را در مدار اختیار او قرار میدهد. خواست او را بر خودش مقدم میکند. بنده او میشود و افعال و احوال و اندیشه اش در مسیر او تعریف میشود.
آزادی و رهایی مطلق قطعا با پدیده ای به نام اله سازگاری ندارد. معنا ندارد که من آزاد باشم و در عین حال موجود دیگری به عنوان اله برای خودم در نظر بگیرم و ذهن و فعل و روح خود را در اختیار او قرار بدهم.
لا اله دقیقا به همین معناست. لا اله یعنی ازادی مطلق !

الله تبارک و تعالی همان حقیقت همه عالم است. همان ذات واجب الوجودی واقعی است که قابلیت نفی ندارد. ( ر.ک برهان صدیقین علامه )
همان است که بلحاظ وجودی و همچنین بر اساس آیه نفخت فیه من روحی با انسان سنخیت دارد و اله غریبه نیست !
الا الله یعنی الا کمال حقیقت یعنی خداوند متعال !
اینکه آزادی مطلق انسان به جستجوی حقیقت قید بخورد ( فارغ از اینکه چقدر به حقیقت نزدیک شود یا برسد ) معنایش آزاداندیشی است !

پرده ششم : نفی عبودیت غیر خدا
با این تفصیلات آزاداندیشی مساوی با نفی عبودیت غیر خدا خواهد بود.
این نفی میتواند جلوه های متعددی در ساحات متعدد زندگی بشری پیدا کند که در مقاله شریفه روح توحید نفی عبودیت غیر خدا، به خوبی مورد اشاره قرار گرفته است.
حالا اگر برای نفی عبودیت و بند اسارت نظامات اقتصادی بشری ، به جستجوی نظام الهی در اقتصاد حرکت کنیم، مصداق آزاداندیشی خواهیم بود. اگر برای نفی حاکمیت غیر حق و برای آزادی انسان ها از آن، سلاح به دست بگیریم و ده ها نفر از لشکر باطل را به قتل برسانیم هم مصداق ازاداندیشی خواهیم بود.
همانطور که در یادداشت “آزاداندیشی به منزله کیف نفسانی” مورد اشاره قرار گرفته آزاداندیشی نه یک فعل، بلکه یک حال است که در بسیاری از افعال میتوان بروز آن را مشاهده نمود.

شادی روح سالک طریق توحید، مرحوم سید مصطفی مدرس صلوات

حریت و آزادی

در یادداشت قبل عرض شد که باید از دل تراث اسلامی برای مفاهیم واژه انتخاب کنیم تا هم بتوانیم منظور خود را بهتر معرفی کنیم و هم بتوانیم از تمامی دارایی تراث برای پشتیبانی و تعمیق این مفاهیم استفاده کنیم.
به نظر می رسد برای مفهوم آزادی در فضای فکری اسلامی، یعنی آنچه اسلام از آزادی اراده کرده و می پسندد و درست می داند، می توان از تراث اسلامی واژه حریت را برگزید.
حر کسی است که میخواهد همه مزاحم ها را کنار بزند و به حقیقت برسد. عبد حقیقت است. لذا میخواهد به خداوند متعال برسد و او را بندگی کند. حریت یعنی عبودیت و حقیقت گرایی. حریت یعنی کنار زدن هرچیز مزاحم که مانع رسیدن به حقیقت است و ایستادگی در برابر آنها.
لذا حریت آزاد بودنی است که اتصال تنگانگی با عبودیت و حقیقت گرایی دارد.
آزاداندیشی نیز به عنوان مفهومی ذیل انواع آزادی اتصال تنگاتنگی با حریت دارد. حریت در فضای فکر و اندیشه، آزاداندیشی است و به فردی که در فضای تفکر حر است، آزاداندیش می گویند.

غرب دغدغه اندیشیدن ندارد؟!

در منابع غربی آزاداندیشی در سه اصطلاح به کار میرود:

Broadminding: در دیکشنری کمبریج آمده است که کسی که این صفت را داشته باشد انواع رفتارهای متفاوت از خودش را ازدیگران می پذیرد.

از دیگر اشتقاقات این اصطلاح Open-Mind است که این اصطلاح در بین ما نیز رایج است و تقریبا به کسی گفته می شود که با ولنگاری اجتماعی مشکل و تنشی ندارد.

 

Freethinking: کسی که بر اساس عقل(عرفی) مستقل از قدرت و زور نظر می دهد حتی درباره این اصطلاح گفته شده است که درباره کسی است که عقائد دینی او با عقائد ثابت او تفاوت وجود دارد.

 

Freethought: در این اصطلاح نیز آزاداندیشی یک دیدگاه معرفت شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس سنت، وحی، جزم گرایی شکل بگیرد.

آزاداندیشی (گاهی اوقات تفکر آزاد نوشته می‌شود) یک دیدگاه معرفت‌شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس حجیت، سنت، وحی یا جزم‌گرایی شکل بگیرند و در عوض باید دیگران به باورها برسند. روش هایی مانند منطق، عقل و مشاهده تجربی. بر اساس فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، آزاداندیش «کسی است که به جای پذیرش عقاید و عقاید دیگران، به ویژه در آموزش دینی، عقاید و نظرات خود را شکل می دهد». در برخی از تفکرات معاصر به طور خاص، اندیشه آزاد به شدت با رد نظام های اعتقادی اجتماعی یا مذهبی سنتی گره خورده است. کاربرد شناختی آزاداندیشی به «آزاد اندیشی» و مجریان اندیشه آزاد به «آزاد اندیشان» معروف هستند. آزاداندیشان مدرن، آزاد اندیشی را آزادی طبیعی از تمامی افکار منفی و توهمی حاصل از جامعه می دانند.

با توضیحاتی که در این سه اصطلاح آمده است نشان میدهد غرب از فضای آزاداندیشی دغدغه اندیشیدن هم ندارد چه برسد به کشف حقیقت.

آزاداندیشی بمنزله کنش عقلانی

آزاداندیشی را بعنوان یک پدیده انسانی میتوان در لایه های متعدد وجود انسان مورد دقت قرار داد.
یکی از مهمترین کنش های انسان که متمایز کننده او از حیوانات نیز میتواند بشمار بیاید، تفکر است.
تفکر به دو شکل میتواند اتفاق بیفتد. تفکر شناختی یا تصوری و تفکر استدلالی یا تصدیقی
علمای علم منطق برای هر یک از این دو قسم قواعد و ضوابطی را استنباط نموده اند که تسلیم در برابر آن ضوابط سبب صحت تعریف و انتاج قیاس میشود.
اگرچه نباید مفهوم آزاداندیشی را مرکبی از مفهوم آزادی و اندیشه بدانیم، بلکه باید برای آن مفهوم سوم مستقلی در نظر بگیریم. اما در هر صورت این مفهوم سوم بی ربط با دو ریشه خود نبوده و نحوه ارتباطی هم با مفهوم آزادی و هم مفهوم اندیشه داراست.
این ارتباط با اندیشه نباید موجب شود تا آزاداندیشی را در ذیل تفکر و مثلا سنخی خاص از آن تعریف کنیم ؟

تعریف تفکر و اندیشه مشخص است. حاج هادی سبزواری در منظومه تفکر را “حرکه من المبادی الی المراد” معنا کرده است. آزاداندیشی اگر بخواهد فضیلت و اقتدارات اندیشه بودن را از دست ندهد، ناچار است از تعریف اندیشه و فکر تخطی نکند. یعنی مراد داشته باشد و مبادی داشته باشد. این موجب میشود تا حجم بالایی از تولیدات که برچسب آزاداندیشی خورده اند از دایره او خارج شوند.
این ضابطه در هر دو قسم تفکر یعنی تعریف و استدلال جاری است.
تفاوت آزاداندیشی با عدم آزاداندیشی در چه چیزی میباشد؟ در مبادی یا در مراد ؟ یا هردو ؟ یا هیچکدام ؟
حقیقت آن است که نمیتوان برای آزاداندیشی ضوابطی مانند ضوابط منطقی معین نمود.
ممکن است دو شخص مبادی مشترک یا مراد مسترک از یک تعریف یا استدلال داشته باشند اما یکی آزاداندیش باشد و دیگری به عکس
آزاداندیشی هم هنگام انتخاب مبادی تفکر در حال فعالیت است و هم هنگام تعیین مراد از تفکر ایفای نقش میکند.
شاید بتوان آزاداندیشی را که در یادداشت قبل به عنوان یک کیف نفسانی معرفی شد، از این جهت به عقل تشبیه نمود که در تمامی مراحل کنس های نظری انسان حاضر است.
سوال بعدی این است که آیا نمیتوان آزاداندیشی را به جای صفت و کیف نفس، صفت عقل در نظر گرفت ؟

آزادی در آزاداندیشی

آزادی به معنای بی‌قیدی و رهایی از بند قیود است؛ وقتی بخواهیم آزادی را در آزاداندیشی مورد تامل قرار دهیم، رهایی از قیود در اندیشیدن فهمیده می‌شود؛ اینکه در مقام تفکر و اندیشیدن، از غل و زنجیر قیود رها باشیم.

وقتی آزادی را به تنهایی مورد تامل قرار می‌دهیم، بی‌قیدی کامل فهمیده می‌شود؛ البته همین هم جای تامل دارد که اساسا امکان اینچنین آزادی برای انسان وجود دارد یا اینکه یک تشکیکی است و شاید بتوان گفت امکان رسیدن به بی‌قیدی کامل در انسان وجود نداشته باشد و بعد از آن‌ هم مطلوب بودن این بی‌قید کامل جای تامل دارد؛ امّا اگر این بی‌قیدی یا به عبارت بهتر «بی‌قیدی کامل» را اگر بخواهیم بیاورم در مقام تفکر و اندیشه چه شکل و صورتی دارد؟ آیا در مقام اندیشیدن هنگامی که می‌خواهیم بی‌قیدی کامل را مراعات کنیم، باید اجازه‌ی هر ورود هر شعری را بدهیم و به هر خیالی بگوییم اندیشه، چون قائل به آزاداندیشی هستیم؟

ما همان آزادی که در ابتدا به معنای بی‌قیدی کامل می‌فهمیدیم را به حیطه‌ی خاص‌تر و کوچک‌تری می‌بریم؛ به عبارتی این آزادی و بی‌قیدی را در یک چهارچوب می‌بریم و اینجا در واقع ابتدا خود را ملزم به قیود اندیشه و تفکر می‌کنیم و بعد در همین چهارچوب بی‌قیدی کامل می‌دهیم؛ لذا نمی‌توان به هر شعری و خیالی گفت اندیشه و ادعای واهی آزاداندیشی کرد؛ خود وادی اندیشه و تفکر چهارچوب و قیودی دارد که قبل از ورود به آن باید آن‌ها را پذیرفت؛ هر چند ممکن است در مقام تفکر در خصوص همین چهارچوب و قیود لازم برای تفکر و اندیشه، نیاز به تامل باشد.

آزادی هنگامی که در وادی اندیشه قدم می‌گذارد، ناچارا باید خلع نعل کند و قیود این وادی را بپذیرد و آنقدر توان و قدرت ندارد که چهارچوب این وادی را هم برهم زند؛ اگر قرار باشد اندیشه را اندیشه بودن بیاندازد، اینجا در واقع آزادی وارد وادی اندیشه نشده است بلکه وادی دیگر برای خود ساخته است و به عبارت دیگر آزاداندیشی رقم نخورده است؛ چرا که اندیشیدنی نبوده است که بخواهد رهای از قیود باشد.

بنابراین قیودی که برای آزاداندیشی قائل می‌شویم، به خاطر این نیست که آزادی را کامل نیاوردیم در وادی اندیشه، بلکه به خاطر این است که وادی اندیشه آمده‌ایم؛ هر وادی اقتضائات خودش را دارد؛ اگر بخواهیم واقعا تحفظ بر اندیشیدن داشته باشیم و از این وادی خارج نشویم، ناچار به پذیرش قیود آن هستیم.

معنای آزادی

آزادی به چه معناست؟
لغویان برای آزادی معانی متعدّدی گفته‌اند؛ از جمله، آن را به قدرت انتخاب، رهایی، ضدّ بندگی،[۱]و استقلال در عمل و از آمیختگی رها شدن[۲]معنا کرده‌اند.

در اصطلاح نیز معانی بسیاری برای آزادی بیان شده؛[۳]مانند: فقدان موانع در راه تحقّق آرزوهای انسان،[۴]سلب مانع ترقّی و تکامل،[۵]داشتن حق انجام هر عملی تا حدّی که حقّ دیگران مورد تجاوز قرار نگیرد. مصون ماندن از اراده مستبدانه دیگران[۶]و… می باشد.

منتسکیو در نیمه‌ قرن‌ هیجدهم می‌نویسد: «هیچ‌ واژه‌ای‌ به‌ اندازه‌ واژه‌ آزادی‌ ذهن‌ مردم‌ را به‌ خود جلب‌ نکرده‌ است‌ و هیچ‌ واژه‌ای‌ هم‌ مانند آزادی‌ به‌ معانی‌ مختلف‌ به‌ کار نرفته‌ است. برای‌ بعضی‌ از مردم، آزادی‌ یعنی‌ اختیار داشته‌ باشند، کسی‌ را که‌ خودشان‌ به‌ او اختیاراتی‌ داده‌اند؛ به‌ محض‌ این‌که‌ خواست؛ از آن‌ اختیار سوءاستفاده‌ کند و ظالم‌ شود؛ خلع‌ کنند. برای‌ عده‌ای‌ دیگر، یعنی‌ بتوانند، کسی‌ را که‌ باید مطیع‌ او باشند خودشان‌ انتخاب‌ کنند. دسته‌ سوم، آزادی‌ را در این‌ می‌دانند؛ که‌ حق‌ داشته‌ باشند؛ مسلح‌ شوند و زور بگویند.»*

اما اگر بخواهیم به ساخت فطری انسان توجه کنیم باید بگوییم آزادی از مقتضیات فطرت است. انسان فطرتا خواهان انفاذ اراده خویش در هر امری می باشد.

 

آزادی مفهوم تقابلی

وقتی می‌خواهیم «آزادی» را بشناسیم، معمولا با مقابل آن که قید و بند است، آن را می‌فهمیم؛ و هنگامی که می‌خواهیم بگوییم آزادی از چه هم معمولا می‌گوییم آزادی از قید و بند.

امّا آیا می‌توان آزادی مطلق هم فهمید؛ بدون اینکه بخواهیم به صورت مفهوم تقابلی به آن نگاه کنیم هم می‌توان در آن تامل کرد و آن را شناخت؟

ما در مفهوم وحدت، می‌گوییم دو نوع وحدت داریم؛ یک نوع وحدت که در مقابل کثرت است و یک نوع وحدت دیگر که هم داریم که اصلا مقابلی ندارد؛ وحدت اطلاقی.

آیا همین گونه که در وحدت، ما نوعی از وحدت را به نام وحدت اطلاقی تصور می‌کنیم؛ در آزادی هم می‌توانیم یک نوع آزادی اطلاقی تصور کرد؟

به نظر می‌رسد که نمی‌توان آزادی اطلاقی را تصور کرد؛ حداقل بنده تصوری از آزادی بدون تقابل ندارم؛ آزادی را کاملا مفهوم تقابلی می‌فهمم و نمی‌توانم بدون تقابل نمی‌توانم بفهمم؛ و البته باید تامل شود که کدام یک از انواع تقابل در میان آزادی و قید و بند وجود دارد؛ هر چند در نگاه اولیه میل بنده به سمت تضایف است.

پیش به سوی آزاداندیشی ! با چشم بینا و گام استوار !

– آزاداندیشی یک پدیده تاریخی و سابقه دار است یا پدیده ای تاسیسی به شمار می آید ؟
– آزاداندیشی به معنای اباحه تفکر است یا نوع خاصی از تفکر ؟
– آزاداندیشی مقتضی ذات انسان است و با رفع موانع محقق میشود یا اینکه باید اقتضای آن را ایجاد نمود ؟
– آزاداندیشی یک پروژه است مثل حج ، یا یک افزونه دائمی مانند صبر است ؟
– آزاداندیشی یک پدیده تکوینی است یا یک پدیده اعتباری ؟
– مضاد آزاداندیشی، عدم اندیشه است یا اندیشیدن در بند یک ایده ؟
– آیا آزاداندیشی با اعتقاد که به معنای گره است منافات ندارد ؟
اساسا دین با آزادندیشی قابل جمع است ؟
مقدس دانستن یک پدیده، مانع آزاداندیشی درباره او نیست ؟
آزاداندیشی باعث تقدس زدایی نمیشود ؟
– نظریه پردازی علمی همان آزاداندیشی است ؟
– خیال پردازی آزاداندیشی است ؟
– گفته میشود آزاداندیشی با آزادی بیان متفاوت است ! آزاداندیشی بدون بیان آن را مگر میشود کنترل کرد ؟
– برای آزادی اندیشه میشود قاعده گذاشت ؟ این منافی با خود آزاداندیشی نیست ؟
– در وجود انسان مرز اندیشه و احساس خیلی مشخص نیست. چه ضمانتی هست که آزاداندیشی فقط آزاداندیشی باشد و نه آزاداحساسی ؟
– انسان بنا بر هزاران علت به چیزهایی میل روحی دارد، این را میشود نشان داد و جلویش را گرفت ؟
– اگر کرسی آزاداندیشی گذاشتیم و کسی نبود که بیاید آزاداندیشی کند، چه باید کرد ؟
– اگر کرسی آزاداندیشی گذاشتیم و تبدیل به کرسی آزاداحساسی شد چه کنیم ؟
– اگر کرسی آزاداندیشی گذاشتیم و نتیجه مطابق اعتقادات ما نبود چه کنیم ؟
– آیا آزاداندیشی نیاز به کرسی دارد ؟
آیا آزاداندیشی یک امر فطری و شخصی نیست ؟ مگر ما کرسی صبر داریم ؟

تمام سوالات بالا و ده ها سوال دیگر، با تفاوت دقت و زمینه در امر آزاداندیشی مطرح هستند.
برخی از این سوالات از کتابخانه آمده اند و برخی از این سوالات از میدان برگشته اند.
اما یک پرسش اساسی وجود دارد که میتواند بخش عمده ای از ابهامات نظری و حتی حیرت های عملی را رفع نماید.
آزاداندیشی چیست ؟

تعریف آزاداندیشی به شرطی میتواند اقتدار فوق را دارا باشد که دقیقا در نقطه ای بین میدان و کتابخانه بایستد و این دو نوع شهود را به نحو مندمج فراهم کند. تا نه در دام اشتغال با تخیلات بیافتد و نه در دام چرخیدن به دور خود !

تعریف آزاداندیشی در صورتی که حال و هوای فلسفه ارسطویی پیدا کند منتج نیست. کما اینکه حرکت در مسیر آزاداندیشی با حدس و الهام نیز معلوم نیست واقعا حرکت در مسیر آزاداندیشی باشد !
نه میتوان از گام برداشتن منصرف شد و نشست و نگاه کرد
و نه میتوان چشمها را بست و فقط گام های مردد برداشت.
بلکه باید از چشمان بینا برای برداشتن قدم های استوار بهره برد.

تعریف حدی چه موقع آری؟

در یادداشت قبل اشاره شد که چه خوب است طبق قاعده تعرف الاشیاء باضدادها بتوانیم نشان دهیم که در صحنه ای که فعالین و فضلایی به دنبال رقم زدن آزاداندیشی بوده اند چه چیزی را محقق نکرده اند و اساسا آزاداندیشی در قیاس با خیرالموجودین چه چیزی نیست. پرداختن به چه چیزی نبودن مارا به لبه های خلأیی که موجب شده به آزاداندیشی به عنوان شاه کلید امروز بپردازیم نزدیک می کند.

فارغ از فضای تحقق به تعریف دقیق فلسفی و ماهیت شناسی پرداختن، به نظر می آید یک عملیات ذهنی است حتی شهود نیز به کمک ارائه یک تعریف حدی در این نقطه نمی آید.

باید اجازه داد عقل عملی در صحنه اندیشه ورزی، شهود کند و استشمامش را با تصویر فی الجمله اولیه مقایسه کرده و تقصیل دهد و نهایتا بعد از تفصیل کافی و وافی بتواند یک تعریف ارائه کند.

آنچه که در تعریف آزاداندیشی ندیده ایم؟!

از آنجا که آزاداندیشی، گفتمانی از جنس رقم زدن یک ذائقه است و می توان این گونه تصویر کرد که بعد از محقق شدن این گفتمان، عملا جامعه نخبگانی و به تبع آن، مردم، ذائقه ای پیدا کرده اند که اساسا هر تقابل آرایی که بوی فهمیدن و اندیشیدن و کشف حقیقت میرود برایشان مقدس و قابل پیگیری خواهد بود. در این اتمسفر فرهنگی، هیچگاه نفاق توانایی عرض اندام پیدا نخواهد کرد حتی اگر بنای به دیده شدن از سمت مردم داشته باشد می بایست کاملا در راستای روشن شدن حقیقت گام بردارد و الا از دایره انتخاب مردم حذف خواهد شد.

شکل گیری این اتمسفر فرهنگی به وسیله گفتمان سازی قطعا یک عبادت بزرگ است اما باید این موضوع را نیز مورد توجه قرار داد که وجه سلبی این گفتمان می بایست در تعریف خودش دیده شود لذا به نظر می آید در تعریف آزاداندیشی می بایست نقطه های تضاد روشن شود و به تعبیری تعرف الاشیاء به اضدادها راهبردی در کنار پی بردن به ماهیت شناسی ایجابی آن قلمداد گردد.

یکی از وجوه سلبی که می توان در تعریف آزاداندیشی به آن اشاره کرد، کنار زدن تمام جریان هایی است که اندیشیدن در جامعه را نفی می کند، چه اینکه این جریان ها حامل یک دعوت باشند و یا حتی اقداماتی در حوزه های تربیتی و … تعریف کنند.

با آزاداندیشی حقایق را آشکار می کنیم

عصر ما، عصر سرقت شعارهای فطری است . همه آن خواست ها و مطلوبیت هایی که بشر به تناسب فطرت خداجوی خود دارد را، مدنیته و تمدن غرب به سرقت برده و به نام خود زده است. اما هیچ وقت نمی تواند آنها را به واقع محقق کند. اگرچه امروز تمدن غرب شعار آزادی سر می دهد و تابلوی آزادی خواهی در دست خود گرفته است، اما واقعیت اینست که استفاده از این شعار و خواست فطری صرفاً شعار و نمایش بوده و می خواهند از این طریق چهره پلید خود را بزک کنند؛ چرا که اصلا فرهنگ غربی قدر و منزلت انسان را به درستی نمی شناسد، که بخواهد آزادی را برای او به طور کامل و واقعی تأمین کند. یا مثلا اگر شعار طرفداری از حقوق زنان سر می دهد، به دلیل نگاه سخیفی که به زنان دارد، اصلا نمی تواند حقوق زنان را بشناسد، که بخواهد از آن دفاع کند.
بهترین راه برای آشکار کردن حقایق و بر ملا ساختن دروغ های بزرگ تمدن غرب، نشان دادن نمونه واقعی این شعارها و خواست های فطری بشر است. وقتی ما در تمدن اسلامی جایگاه مناسب زن و حقوق واقعی زن را به او عطا کنیم، آنوقت همه می فهمند که شعارهایی که تمدن غرب برای دفاع از حقوق زنان تا کنون سر می داده، دروغی بیش نبوده است.
درمورد آزاداندیشی نیز، همینگونه است. وقتی ما در دوران هیاهوی رسانه ای غربی ها، شعار آزاداندیشی سر بدهیم و پرچم آزاداندیشی را در دنیا بلند کنیم، آنگاه به همه دنیا نشان می دهیم که تمدن غرب فقط دروغ های بزرگی به آنها گفته و آنکه حقیقتا به دنبال کشف حقیقت و آزادی انسان است، اسلام و مسلمین است.

جامعه آزاداندیشی را میخواهد ؟

این سوال متفرع بر پذیرش این اصل می باشد که ایده فرهنگی باید مطابق با عطش عصری باشد و الا طرح آن محکوم به شکست یا لااقل موفقیت حداقلی خواهد بود.
نکته اول این است که باید میان میل و نیاز فرد یا جامعه تفکیک قائل شد :
میل اخص از نیاز است. موارد بسیاری هستند که انسان به آنها نیاز دارد اما این نیاز تبدیل به میل و اشتها نمیشود. مانند نیاز بدن انسان به کلسیم یا ویتامین ب! این گونه نیازها عموما از روی نشانه ها کشف میشوند.
با توجه به این نکته ، میتوان دارد سوالی را درباره اصل عطش عصری پرسید : طرحی موفق خواهد بود که مطابق نیاز جامعه باشد یا طرحی موفق است که مطابق میل جامعه باشد ؟
به نظر میرسد هر دو موفق خواهند بود ، چون هر دو نقطه ای درست و واقعی را هدف گرفته اند.
منتهی طرحی که نیاز جامعه را هدف گرفته زحمت بیشتری دارد، چون ابتدا باید این نیاز را با ابزار های گوناگون تبدیل به میل کند تا شوق و عزم در مخاطب ایجاد شود.
شاید نتوان میل به آزاداندیشی را در جامعه امروز ایران نشان داد اما این به معنای عدم مطابقت آن با نیاز نیست. بلکه ممکن است این نیازی باشد که ادراک و اراده با آن همراه نشده است و باید از روی نشانه ها آن را درک نمود و طرحی برای تبدیل آن نیاز به میل درانداخت.

نکته دوم، لزوم تفکیک سه پدیده ی نیاز فرد، نیاز اجتماعی فرد و نیاز جامعه است.
بعد از این تفکیک، پرسشی که مطرح میشود این است که آزاداندیشی خود را پاسخی به کدام یک از این سه نوع نیاز تعریف میکند ؟

با توجه به دو نکته بالا ، حالا میتوان سوال اصلی را به سه شکل طرح کرد :
1 و 2 – تک تک افراد آزاداندیشی را میخواهند ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارند ؟
3 و 4 – تک تک افراد آزاداندیشی را برای جامعه خودشان میخواهند ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارند ؟
5 و 6 – جامعه آزاداندیشی را میخواهد ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارد ؟

نسبت دین با اختیار

نسبت دین با اختیار
اگر شریعت اسلامی را به جای پدیده ای خارجی که نسبتی با تکوین انسان ندارد و قصد درگیر شدن با سازکار اجتماعی طبیعی بشر را دارد، پدیده ای همگام و همساز با انسان بدانیم و آن را عباره اخری و نحوه ای دیگر از فطرت او بدانیم ، آنگاه شاید این انتظار بیراه نباشد که به موازات هر میلی در انسان حکمی شرعی بیابیم که آن میل را هدایت کند، محدود کند، رشد بدهد و به ظور خلاصه آن را تنظیم نماید.
اما پدیده ای نیز در بشر وجود دارد که نه تنها اقتضای حکم ندارد، بلکه مقتضی عدم حکم است. آن پدیده اختیار است !
میلاد دخانچی در کتاب پسااسلامیسم آنارشیسم را لازمه تحقق استیت مدرن میدانست و قائل بود چون انسان نیاز دارد تا قوه اختیار خود را ابراز کند، باید برای او فضایی را تهیه کرد تا این کار را بکند. به همین خاطر دولت باید از سر حکمرانی، گاهی حکمرانی نکند و عرصه هایی را به عنوان عرصه بدون حکمرانی برای ارضای نیاز به مختار بودن معرفی کند. ( البته جای بحث دارد که نیاز به اختیار با این تعریف یک نیاز فطری اصیل است یا یک نیاز روانی که در اثر شدت حکمرانی در عرصه های متعدد در افراد ایجاد میشود ؟! )
آیا شریعت الهی نیز این نیاز را به رسمیت میشناسد و برای آن برنامه ای دارد ؟ برنامه شریعت از باب عدم الحکم است یا حکم به اباحه ؟
آیا شریعت قرار است یک حوزه خاص را منطقه فراغ اعلام کند یا اینکه در تمامی شریعت میتوان رویکردی را مشاهده کرد که این نیاز را تامین میکند ؟
و آیا اساسا همانطور که قوانین دولتی و حکومتی بشری محدود کننده اهتیار هستند ، شریعت نیز اینطور هست یا باید طور دیگری به شریعت نگاه کرد ؟
به نظر میرسد آن نقاطی از تراث که ما را در روشن شدن این مبحث یاری میکند منطقه الفراغ اصول و دین عندالخلق عرفا باشد.