نوشته‌ها

تعریف آزاداندیشی اجتماعی!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است.

آزاداندیشی اجتماعی یک فرهنگ فاخر اجتماعی است، لذا در دیگر نحوه وجود حقیقی نخواهد داشت بلکه جزو نحوه وجودهای اعتباری خواهد بود.

با توجه به تعریفی که در مورد آزاداندیشی فردی کردیم و خلاصه آن حصول حال یا ملکه نفسانی حق پذیری در لایه اندیشه بود، به همین طریق آزاداندیشی اجتماعی را نیز باید به این صورت تعریف کرد که: «آزاداندیشی اجتماعی حقیقی اعتباری است که در صورت حصول آن دارای جامعه­ ای خواهیم بود که در لایه اندیشه خود حق­ گرا و حق­ پذیر است.»

جامعه ­ای که در آن حقیقت دارای مرتب بسیار بالایی است و افراد در آن به سمت دغدغه ­ی رسیدن به حق و پذیرش آن سوق داده می ­شوند یک جامعه ­ی آزاداندیش است.

به عبارت دیگر اگر دنبال حق بودن و وقتی آن را یافتیم تسلیم آن شدن، به یک فرهنگ رایج در جامعه­ ای تبدیل شد می­ توانیم بگوییم با جامعه­ ای آزاداندیش رو به رو هستیم، هر چند که این جامعه اصطلاح آزاداندیشی را بر سر زبان نداشته باشد و مدام آن را زمزمه نمی­ کند.

#یادداشت_358

عقیل رضانسب 14020223

 

تعریف آزاداندیشی فردی!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است.

 

آزاداندیشی فردی: ملکه و حالتی نفسانی است که با حصول آن فرد در لایه اندیشه (شناخت) نسبت به حق کرنش دارد. بنای اعتقادی خود را بر تسلیم شدن در برابر (پذیرش) حق قرار داده است. (در این تعریف آزاداندیشی یک حقیقت تشکیکی است، کرنش از یک تسلیم اولیه شروع می شود و تا فدا شدن برای حق ادامه پیدا می کند، یعنی به لحاظ اعتقادی حاضر است خود را فدای حق کند / در این تعریف آزاداندیشی یک نحوه وجود حقیقی دارد. چون ملکه و حال یک وجود نفسانی دارد.)

 

اما آزاداندیشی اجتماعی که یک فرهنگ فاخر است، یک نحوه وجود اعتباری دارد. که جداگانه باید تعریف شود.

چند توضیح افزوده:

  1. ملکه یا لااقل حالی نفسانی بودن جزو مقومات است.
  2. حال آزاداندیشی در نقطه بسیار پایینی از حقیقت آزاداندیشی قرار دارد به گونه­ای که فرد دارای حال آزاداندیشی آزاداندیش نمی­گوییم، هر چند که فعل او یک وضعیت بسیار ضعیف آزاداندیشی است.
  3. به شدت باید مراقبت کرد که آزاداندیشی با اندیشه آزاد خلط نشود!

اندیشه آزاد اولا باید اندیشه باشد یعنی قواعد منطقی اندیشه بودن در آن رعایت شود ثانیا باید آزاد باشد یعنی از قید و بندهای درونی و بیرونی رها باشد.

برای آزاداندیشی حتماً به اندیشه آزاد نیاز هست ولی به انسانی که می تواند آزادانه بیندیشد آزاداندیش نمی گوییم! آزاداندیشی نفسانی اوست با حق!

 

#یادداشت_357

عقیل رضانسب 14020223

 

ثمرات تعریف منتخب از آزاداندیشی

وقتی اندیشه بدون تعصّب، تقلید، ترس و انواع و اصناف تعلّقات(حتی فارغ از دغدغۀ دفاع از مرزهای باورهای جمعی یا فردی) و تنها با انگیزۀ فهم واقع و دریافت حقیقت با مراعات منطق و روش‌های تحقیق صورت می‌گیرد آن را متصف به آزاداندیشی می‌نمایند.
وقتی آزاداندیشی را اینگونه تعریف می کنیم، ثمرات زیادی بر آن مترتب می شود؛ از جمله اینکه :
– به تعصب و تقلید که یکی از موانع بسیار مهم آزاداندیشی محسوب می شود، توجه کرده ایم و درصدد کنار گذاشتن آن هستیم.
– یکی از آسیب هایی که اندیشمند ممکن است با آن مواجه شود، ترس از فکر کردن به برخی موضوعات است؛ در صورتیکه طبق این تعریف، حتی از تقلید و ترس نیز، مبرا باشیم، می توانیم به ابعاد و زوایای دقیق تر و مهمتری از موضوعات مختلف بیندیشیم.
– احزاب سیاسی و گروه ها و پایگاه های فکری که به آنها تعلق داریم ، معمولا مانع از این می شوند، که خلاف مرامنامه و سبک و سیاق فکری آنها بیاندیشیم. در این تعریف، به برداشته شدن مانع تعلقات فکری نیز، توجه شده است.
– با این تعریف از آزاداندیشی، از بند نگاه های غربی (و دروغین) به آزادی و آزادی بیان رهایی پیدا کرده و به سمت آنچه حقیقتا آزادی در اندیشه است، حرکت می کنیم.
– در این تعریف، اینکه به اندیشه صحیحی برسیم، یا نه، ملاک آزاداندیشی در نظر گرفته نشده است و این نکته از نقاط مثبت و ثمره بخش این تعریف است. کسی که برای رسیدن به اندیشه آزاد تلاش می کند (فارغ از اینکه به اندیشه صحیحی دست پیدا کند، یا نه؟ آزاداندیش است.)
– یکی از نکاتی که در آزاداندیشی بسیار مهم است و در این تعریف به آن توجه شده، این است که گاهی ناخواسته و ندانسته، دفاع از اندیشه های فردی خودمان، مانع از آزاداندیشی می شود؛ در این تعریف سعی کرده ایم به این نکته توجه داشته باشیم، که فارغ از دفاع از مرزهای باورهای جمعی و فردی باید بیاندیشیم، تا آزاداندیشی محقق شده باشد. چراکه تنها در صورتی می توانیم آزادانه بیاندیشیم، که هیچ تعلقی به هیچ اندیشه و باوری نداشته باشیم.

می توان به دامنه این فهرست افزود و به ثمرات این تعریف از آزاداندیشی موارد دیگری را نیز، اضافه کرد.

چرا تعریف آزاداندیشی؟

شاید بتوان گفت یکی از مباحث مهم و کلیدی و تاحدودی حیاتی، تعریف آزاداندیشی است؛ آزاداندیشی چیست؟ و یا به عبارتی تقلیدی چه باشد آنچه خواندنش آزداندیشی؟ به نظر می‌رسد که ذات‌کاوی و ماهیت‌کاوی آزداندیشی از مباحث بسیار مهم است و نباید از این کار فیلسوفانه به راحتی گذشت؛ اساسا در تفلسف نباید تعجیل کرد.

آزاداندیشی در «گام دوم» انقلاب بسیار مهم است؛ چرا که گام دوم انقلاب در گرو فراگیر شدن آزاداندیشی است؛ گام دوم انقلاب، گام مردم است؛ و من هر کجا که «مردم» و مردم سالاری می‌شنوم، آزاداندیشی می‌فهمم.

و فراگیری آزاداندیشی در گرو این است که اولا این پدیده به خوبی شناسایی و مورد کنکاش و «ذات‌کاوی» و ماهیت‌شناسی قرار گیرد و اندیشه‌ی لازم برای آزاداندیشی تولید شود؛ چرا که علارغم مطالبات و تبیین‌ها و اسرار‌ها و تاکید‌ها و حتی «گلایه‌»های رهبری نسبت آزاداندیشی، مشکل اصلی در فراگیر نشدن آزاداندیشی «فقر تئوریکی» است که در صحنه نسبت به آزاداندیشی وجود دارد؛ از باب نمونه عرض کنم که معمولا اگر آزاداندیشی را همان آزادی بیان – آن هم با قرائت‌های سیاسی رادیکال – نگیرند، آن را مساوی «کرسی‌های نظریه‌پردازی» می‌گیرند!  و پس از این‌ها است که نوبت به فرهنگ‌سازی و گفتمان کردن آزداندیشی می‌رسد؛ لذا ابتدا باید تکلیف را در ساحت «فردیِ آزاداندیشی» مشخص کرد و بعد نوبت به ساحت اجتماعی آن می‌رسد.

خلاصه‌ای گزارش‌وار از نتیجه تورق‌هایی در مصاحبه‌ها و نوشته‌ها و گفته‌ها خدمت‌تان تقدیم می‌شود به امید آنکه این خلأ تئوریک در باب آزاداندیشی احساس شود و ضرورت ذات‌کاوی فیلسوفانه «آزاداندیشی» روشن شود؛

برخی آزاداندیشی را مساوی با کرسی‌های آزاداندیشی و نظریه پردازی می‌دانند و برخی دیگر آزاداندیشی را مساوی با نوآوری؛ و تلقی بعضی هم این است که آزاداندیشی از جنس تفکر و اندیشه است و آزاداندیشی را تفکر بدون قید و بند معنا کردند؛ برخی دیگر آن را ابزار و یا روشی برای فهمیدن تعریف کردند؛ بعضی آن را یک مقوله کاملا اجتماعی فهمیدند تا مقوله‌ای از جنس اندیشه؛ بعضی از صاحب نظران آزاداندیشی را همان تفکر صحیح و منطقی انگاشته‌اند و تنها شرط در آن را رعایت منطق دانسته‌اند؛ و برخی دیگر رهایی از قیود و بعضی هم آن را استفاده از راه‌ و روش‌هایی برای دستیابی به حق و حقیقت که هدف تفکر است پنداشته‌اند؛ و بعضی دیگر از صاحب نظران آزاداندیشی را یک ملکه نفسانی و یک صفت اخلاقی در نظر گرفته‌اند؛ و برخی  گمان بردند که آزاداندیشی روشِ کلانِ درست اندیشیدن است و …

برای جلوگیری از قلم‌فرسایی دیگر ادامه نمی‌دهم؛ تو خود بخوان از این مجمل مفصّل‌ها!

 

آزاداندیشی در تمام حوزه های شناختی نیست

آزاداندیشی، تنها در موطن «اندیشیدن» است؛

ما اگر بخواهیم در تمام حوزه های شناختی، نبض آزادی را بگیریم؛ به آن نمی‌گوییم «آزاداندیشی»؛ آزاداندیشی اصطلاحی است که تنها در حوزه‌ی اندیشیدن و تفکر است؛ وقتی که نبض آزادی را در حوزه‌ی اندیشیدن، بگیریم، اینجا در حال بررسی آزاداندیشی هستیم؛ اگر در دیگر حوزه‌های شناختی هم بخواهیم آزاده بودن را بررسی کنیم مانعی نیست، ولی به آن دیگر آزاداندیشی گفته نمی‌شود.

اساسا آزادی که در تمام حوزه‌های شناخت می‌توان جریان داد و بررسی کرد، این آزادی اساسا ضامن شناخت صحیح و منطقی  است؛ امّا در آزاداندیشی، گفته شد هنگامی که قرار است نبض آزادی در مقام اندیشیدن گرفته شود، پیشفرض منطقی اندیشیدن و درست اندیشیدن است؛ البته این غیر است رسیدن به نتیجه درست است، باید بررسی شود که الزاما منطقی اندیشیدن و درست اندیشیدن، نتیجه درست و حقی دارد یا نه؛ ما اندیشه را پیشفرض می‌گیریم و مهارت و استقامت اندیشیدن را از آزاداندیشی خارج می‌کنیم؛ در واقع سوال این است که هنگامی که به درستی و منطقی با رعایت مهارت‌های اندیشیدن و همچنین داشتن استقامت در اندیشیدن و حتی اخلاق باور، هنگامی که همه‌ی این‌ها رعایت شد، وقتی به این اندیشیدن، آزادی می‌دهیم، چه اتفاقی می‌افتد؟

و می‌توان سوال را جلو‌تر و یا به تعبیری عقب‌تر برد؛ اینکه اساسا خود همین اندیشیدن فوق الذکر، آزاد نیست؟ این اندیشیدن نیاز به آزادی ندارد و آزادی اگر قید توضیحی نباشد، نهایتا قید تاکیدی است.

 

و همچنین است هنگامی که به ساحت‌ها‌ی ادراک قلبی وارد می‌شویم؛ شما اگر اجازه‌ دادید که «اصطلاح» آزاداندیشی بر تمام ساحت‌های شناخت اطلاق شود، دیگر نباید آن را از ساحت ادراکات قلبی منع کنید.

آزاداندیش؛ هدایت شده‌ توسط خدا

در قرآن کریم، سوره‌ی مبارک زمر آیه ۱۷ و ۱۸ این چنین آمده است؛

وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ
الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ

و کسانی که از عبادت طاغوت پرهیز کردند و به سوی خداوند بازگشتند، بشارت از آن آنهاست؛ پس بندگان مرا بشارت ده!
همان کسانی که سخنان را می‌شنوند و از نیکوترین آن‌ها پیروی می‌کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آن‌ها خردمندانند.

این آیات و اساسا کل سوره‌ی زمر برای تامل در موضوع «آزاداندیشی» بسیار مناسب است و نکات زیادی می‌توان از آن دریافت کرد و شاید بتوان به تعبیر یکی از عزیزان سوره‌ی زمر را سوره‌ی آزاداندیشی نامید.

یکی از نکاتی که این آیات بیان میکند‌ در خصوص هدایت «آزاداندیش» است؛ این آیات می‌گوید خدا آزاداندیش را هدایت می‌کند.
اینجا نکته‌ای دیگر هم قابل تامل است؛ اینکه آیا می‌توان کشف انّی هم داشت؛ اینکه اگر کسی هدایت نشد، آزاداندیش نبوده است؟
و همچنین یک معنای دیگر هم اینکه آن کس که هدایت شده است؛ آزاداندیش بوده است؛ البته در صورتی که انحصار هدایت در آزاداندیشی باشد.

آزاداندیشی یا اندیشه‌ی آزاد؟!

یکی از مشکلاتی که در پیشبرد یک امر مهم در فضای اجتماعی ممکن است پیش بیاید فقر تئوریک نسبت به حقیقت آن امر است، آزاداندیشی یکی از مواردی است که پیشرفت اجتماعی به آن گره زده می شود، اما به دلیل ابهاماتی که در فهم از آن وجود دارد، عملاً هنگام اجرا با یک تیغ کند مواجه می شویم.

یکی از عواملی فهم ناقص از آزاداندیشی این است که آن را ترکیب آزادی و اندیشه می دانند و می گویند معنای آزادی که معلوم است یعنی عاملی بیرونی یا درونی اجبار بر انجام چیزی نکند، معنای اندیشه هم روشن است یعنی بر اساس قواعد منطقی فکر کردن و انضباطی که اندیشه را از اندیشه بودن خارج نکند باید اندیشید! حال معنای آزاداندیشی که تلفیق این دو مفهوم تلقی می شود، یعنی اگر اندیشه انسان تحت تأثیر جبر بیرونی یا درونی نباشد، آزاداندیشی رخ داده است. جبر بیرونی مثل فرهنگ اجتماعی متعصب و مقلد و جبر درونی مثل داشتن شخصیتی متعصب یا مقلد!

وقتی که آزاداندیشی اینطور نگاه می شود، اولاً یک سطحی از اندیشه هست که به هیچ وقت قابل اجبار نیست، و فرد ولو اینکه مجبور شود خلاف آن را به زبان بیاود، نمی توان که کاری کرد که خلاف آن را در اندیشه خود نداشته باشد. لذا انگار ما با یک پدیده ای مواجه هستیم که همه انسان ها آن را در هر شرایطی دارند و معلوم نیست که این پدیده چقدر می تواند مهم و تعیین کننده باشد که بخواهیم پیشرفت اجتماعی را به آن گره بزنیم و بگوییم باید ترویج شود! اصلا نیاز به ترویج ندارد همه آن را دارند.

ثانیاً به نظر می رسد که این دو مفهوم یکی در نسبت با مسیر رسیدن به حق است و دیگری در نسبت با خود حق؛ اندیشه آزاد داشتن هموار کننده مسیر رسیده به حق است، لذا اگر اندیشه آزاد داشته باشیم موانع رسیدن به حق را کم کرده ایم و بهتر می توان به حق رسیدن، اندیشه آزاد هموار کننده طریق رسیدن به حق است.

اما آزاداندیشی در نسبت با خود حق است نه هموار کردن مسیر رسیدن به حق، آزاداندیشی ملکه ای نفسانی انسانی است که در صورت حصول انسان حق پذیر و حق گرا می شود، لذا اگر آزاداندیش باشیم دنبال حقیم نه اینکه موانع رسیدن به حقمان کم شده است، در اینجا عزم و اراده زدن به جاده و رسیدن به حق وجود دارد، نه اینکه صرفاً موانعی که جاده را سنگلاخ یا مسدود می کرد از سر راه برداشته شده باشد.

ممکن است فرد یا جامعه متعصب و مقلد نباشد ولی شخصیتی حق پذیر و حق گرا نداشته باشد. با وجود اینکه راه هموار است ولی نمی زند به دل جاده یا اگر می زند خیلی کند است!

مسیر رسیدن را هموار کردن با اهل طی کردن مسیر بودن دوتاست.

 

نهایت توصیه اندیشه آزاد برداشتن سنگ از سر راه است! در حالیکه شما می خواهید در آزاداندیشی فریاد بزنید که راه بیفتید.

همه ادعای آزاد بودن اندیشه خود را دارند و اگر آزاداندیشی را اینطور معنا کنیم قابلیت ترویج و سنجش و عملیات تعریف کردن آن بسیار پایین می آید.  با نگاه «اندیشه آزاد» کرسی آزاداندیشی تعریف کنیم یعنی چه کار کنیم؟ اتفاقاً همه طرفین مدعی در فضای اجتماعی ادعا دارند که آزاداندیش هستند و طرف مقابل را به تعصب و تقلید متهم می کنند!

 

 

#یادداشت_356

عقیل رضانسب 14011213

 

غرب دغدغه اندیشیدن ندارد؟!

در منابع غربی آزاداندیشی در سه اصطلاح به کار میرود:

Broadminding: در دیکشنری کمبریج آمده است که کسی که این صفت را داشته باشد انواع رفتارهای متفاوت از خودش را ازدیگران می پذیرد.

از دیگر اشتقاقات این اصطلاح Open-Mind است که این اصطلاح در بین ما نیز رایج است و تقریبا به کسی گفته می شود که با ولنگاری اجتماعی مشکل و تنشی ندارد.

 

Freethinking: کسی که بر اساس عقل(عرفی) مستقل از قدرت و زور نظر می دهد حتی درباره این اصطلاح گفته شده است که درباره کسی است که عقائد دینی او با عقائد ثابت او تفاوت وجود دارد.

 

Freethought: در این اصطلاح نیز آزاداندیشی یک دیدگاه معرفت شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس سنت، وحی، جزم گرایی شکل بگیرد.

آزاداندیشی (گاهی اوقات تفکر آزاد نوشته می‌شود) یک دیدگاه معرفت‌شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس حجیت، سنت، وحی یا جزم‌گرایی شکل بگیرند و در عوض باید دیگران به باورها برسند. روش هایی مانند منطق، عقل و مشاهده تجربی. بر اساس فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، آزاداندیش «کسی است که به جای پذیرش عقاید و عقاید دیگران، به ویژه در آموزش دینی، عقاید و نظرات خود را شکل می دهد». در برخی از تفکرات معاصر به طور خاص، اندیشه آزاد به شدت با رد نظام های اعتقادی اجتماعی یا مذهبی سنتی گره خورده است. کاربرد شناختی آزاداندیشی به «آزاد اندیشی» و مجریان اندیشه آزاد به «آزاد اندیشان» معروف هستند. آزاداندیشان مدرن، آزاد اندیشی را آزادی طبیعی از تمامی افکار منفی و توهمی حاصل از جامعه می دانند.

با توضیحاتی که در این سه اصطلاح آمده است نشان میدهد غرب از فضای آزاداندیشی دغدغه اندیشیدن هم ندارد چه برسد به کشف حقیقت.

تعریف مفاهیم فلسفی مثل آزاداندیشی (2) – نحوه وجود آزاداندیشی فردی

برای تعریف مفاهیم فلسفی در یادداشت دیگری[1] سه روش عرضه شد، یکی از بهترین روش ها برای تعریف مفاهیم فلسفی استفاده از روش تعریف وجودی است، باید ببینیم که حقائقی چون آزاداندیشی را چگونه می توان تعریف وجودی کرد. اما پیش از این باید تکلیف نحوه وجود آزاداندیشی را مشخص کرد، تا ببینیم در ذاتکاوی وجودی این حقیقت دنبال چون نوع ذاتیاتی باشیم.

برای وضوح بیشتر باید تقسیم انحاء وجودات را در اینجا بیان کرد؛ معقولات ثانی فلسفی یا حقیقی هستند یا اعتباری، توضیح اینکه اگر در مورد امور تکوینی و حقیقی صحبت می کنیم که نحوه وجود آن ها ارتباطی با عالم اراده انسان و اجتماع انسانی ندارد، می گوییم موجودات حقیقی و اگر در مورد حقایقی صحبت می کنیم که در ارتباط با اراده انسان و اجتماع انسان معنا پیدا می کنند آن ها را موجودات اعتباری می گوییم. مثلاً خود وجود انسان یکی از موجودات حقیقی است و رابطه زوجیت بین دو انسان (زن و مرد) یک موجود اعتباری است که در عالم روابط انسانی معنا پیدا می کند.

با این مقدمه در مورد آزاداندیشی چه باید گفت؟ آیا آزاداندیشی خود یک نحوه وجود حقیقی دارد یا یک نحوه وجود اعتباری؟!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است. به نظر می رسد در برش اجتماعی که واضح است که نحوه وجود آزاداندیشی یک نحوه وجود اعتباری است، و به تعبیری که جناب علامه طباطبایی در مقاله ششم کتاب گرانقدر اصول فلسفه و روش رئالیسم استفاده کرده اند، جزو اعتبارات بعد الاجتماع هم هست؛ یعنی ابتدا باید یک جامعه شکل بگیرد و بعد در فرهنگ های مختلف اجتماعی که بر این جامعه حاکم می شود یکی از آن فرهنگ ها، فرهنگ آزاداندیشی باشد. در نوشته ای جداگانه به تعریف آزاداندیشی اجتماعی به عنوان یک وجود اعتباری خواهیم پرداخت.

اما در آزاداندیشی فردی، به نظر می رسد که صفات و کمالات فردی از جهت اینکه یک ملکه ای است که برای نفس انسانی حاصل می شود، یک نحوه وجود حقیقی در درون انسان پیدا می کند. البته در اینجا می شود تأملاتی داشت که آیا همه ملکات و کمالات نفسانی انسان وجودات حقیقی هستند و یا می توان گفت که برخی از آن ها مثل علم و قدرت و اراده دارای نحوه وجود حقیقی و برخی دیگر مثل تقوا و ایمان دارای وجود اعتباری هستند! ولی جمعبندی فعلی ذهنی بنده این است که همه ملکات نفسانی انسان وجود حقیقی دارند.

آزاداندیشی فردی کمالی است که برای نفس انسان در نسبت با حق پدید می آید، اگر انسانی عزم و اراده و بنای بر پذیرش حق را داشته باشد و مقداری هم به این حق پذیری عمل کند، ملکه ای برای او حاصل می شود که نتیجه آن این است که می توان به این انسان گفت یک انسان حق پذیر است، حال اگر این ملکه شدت پیدا کند و نه تنها حق پذیر است بلکه اینقدر این حق برای او مهم شده است که حتی حاضر است خود را فدای حق بکند و این نقطه اوجی است که تا قبل از آن مراتب و درجاتی می  توان تعریف کرد؛ این انسان دارای این ملکه نفسانی حق پذیری را فرد آزاداندیش و به این پدیده انسانی کرنش و پذیرش حق آزاداندیشی می گویند.

 

[1] https://andishekalami.ir/12181/

 

 

#یادداشت۳۵۴

عقیل رضانسب 14011209

 

تعریف آزاداندیشی

آزاداندیشی از دو قسمت آزادی و اندیشه تشکیل شده است. البته نمی خواهم بگویم این کلمه مرکب است، اما برای فهم آزاداندیشی باید از حیث آزادی و اندیشه تکلیف آن را مشخص کنیم.
آزاداندیش در مقام اندیشه از هر قیدی که او را محدود کند، آزاد است. او به دنبال حقیقت است و حق را هر جا و در اندیشه هرکس که باشد، در می یابد. او در مقام اندیشه کاملا اندیشه ای آزاد از هرگونه قید دارد. لذا از طرفی خیلی راحت اندیشه های دیگران را می شنود و از فهم زوایای جدید اندیشه استقبال می کند. چون می فهمد آن اندیشه ای که دارد، تمام حقیقت نیست و هرکسی بخش هایی از حقیقت را می فهمد. از طرفی از هرآنچه مانع اندیشیدن است، به شدت بیزار است. چون برای او اندیشیدن اهمیت بسیار زیاد و جایگاه والایی دارد.
از آزادی نهفته در آزاداندیش نباید فریب بخوریم. برای رسیدن به این آزادی باید از خیلی از اسارت ها فرار کرد. اسارت هایی که مانع اندیشیدن یا آزادی در اندیشیدن می شود.
ازاداندیش از گفتگوی منطقی بسیار استقبال می کند. چون بهترین فضا برای انتقال اندیشه های صحیح و دریافت زوایا و ابعاد جدیدی از اندیشه در همین گفتگوهای آزاد است.
به صورت کلی مناط آزاداندیشی حق جویی و حق پویی در مقام اندیشه و رها شدن از همه تعلقات و موانع دست یافتن به اندیشه صحیح است.

حاضری اندیشه را فدای حق کنی؟

در قبال سوال زیر چه پاسخی داری؟ نه صرفا در زبان؛ در عمل چه پاسخی به این مسئله داری؟

سوال : اگر «حق» در تقابل با آنچه داری قرار گرفت،

همه را می‌دهی و «حق» را حفظ کنی؟

چه آن دارایی مادی باشد و چه معنوی و چه یک «فکر و اندیشه».

 

وقتی  در نسبت به حق، چه نوع تعاملی داری؟

آیا آزاده هستی؟

این آزادگی در قبال حق، در حوزه‌ی شناخت، می‌شود آزاداندیشی.

 

آیا به در «مقام» تفکر و اندیشیدن، گرفتار اندیشه‌ هستی یا نه؟ حال یا اندیشه دیگران و یا حتی اندیشه خود.

آیا در مقام شناخت و تفکر، اندیشه و باور‌ها -اعم از این که از خودت باشد یا نه- مانع رسیدن و فهمیدن «حق» و یا قبول و تسلیم حق هست؟

 

آیا حاضری اندیشه‌ را فدای حق کنی؟

تفکر جنس آزاداندیشی

در مقام ذات‌کاوی و ماهیت‌شناسی «آزاداندیشی» وقتی با «صِرف» رابطه آن با حق‌گرایی و حق‌پذیری مورد بررسی قرار می‌گیرد، این باعث می‌شود که «مهارت تفکر» و مهارت اندیشیدن از آزاداندیشی خارج شود؛ در ذیل این مهارت تفکر، عناوین مختلفی قرار می‌گیرد؛ منطق، استقامت، اخلاق باور و … . در واقع ما منطق را از آزاداندیشی بیرون کرده‌ایم؛ اینجا باید روی این نکته تامل کرد که آیا منطق به صورت خاص و مهارت تفکر به صورت عام، درست است که از آزاداندیشی خارج می‌شود، ولی لازم نیست؟ به عبارت دیگر آیا قبل از وارد شدن در حیطه‌ی آزاداندیشی، نباید منطقی اندیشید؟ و اساسا وقتی اینگونه تفکر را از آزاداندیشی بیرون می‌کنید، باعث نمی‌شود اساسا از آزاداندیشی بیرون بروید؟ به عبارت دیگر اگر شما با تقلید حق را پذیرفتید، آیا باز هم آزاداندیش محسوب می‌شوید؟ آیا هنگامی که تفکر و منطق و اندیشیدن را از حیطه‌ی آزاداندیشی بیرون می‌کنید، اساسا از حوزه‌ی شناخت خارج نمی‌شود؟ مگر قرار نیست آزاداندیشی حق‌گرایی و حق پذیری در حوزه‌ی «شناخت» باشد؟

شاید بهتر باشد، مهارت تفکر و اندیشیدن را برای آزاداندیشی لازم دانست، هر چند داخل آزاداندیشی نباشد؛‌ با سهل‌گیری شاید بتوان گفت تفکر و منطقی اندیشیدن جنس آزاداندیشی است و این جنس نیازمند فصول است.

و البته که انسان سالم خالی از تفکر نیست؛ اساسا انسان بدون تفکر نداریم؛ و صد البته که تفکر به صورت تشکیکی است و همه حد اعلای از مهارت تفکر و استقامت در تفکر را ندارند.

آزاداندیش از موقف شناخت و معرفت فراتر نمی‌رود

* این یادداشت در واقع همان یادداشت قبلی است با کمی رسیدگی جزئی.

آزاداندیشی را از زوایای متعددی می‌تواند بررسی کرد؛ از جمله انسان‌شناسی (به عنوان یک فعل انسانی)، اخلاقی، معرفت شناختی و حتی زیبایی شناسی.

هنگامی که رویکرد «معرفت شناختی» را در بررسی آزاداندیشی انتخاب می‌کنیم و از زاویه «شناخت‌شناسی» به آزاداندیشی نگاه می‌کنیم، در این مقام باید در «ابزار شناختی» مورد استفاده هم تامل شود؛ همانگونه که در تعرف اندیشه گفته شد “حقیقت اندیشه استفاده از دانایی برای رسیدن به دانایی جدید است” و به عبارت دیگر با دارایی‌ها به ربح میکنیم و دارایی جدید پیدا می‌شود؛ این اندیشه‌ورزی طبیعتا در «ساحت عقل» است و  ابزار مورد استفاده نیز «عقل» است؛ به عبارت دیگر اندیشه یک «پدیده‌ی عقلانی» و عقل‌ورزی است؛ لذا اگر اینجا قرار باشد نسبت‌ با «حق» بررسی شود تا میزان و یا اصل تحقق آزاداندیشی مورد کنکاش قرار گیرد، باید همان پیوند‌هایی که «حق» با عقل برقرار می‌کند بررسی شود؛ نه دیگر ابزار معرفتی و یا حتی غیر معرفتی؛ لذا نسبت حق با «قلب» مورد بررسی قرار نمی‌گیرد تا گفته شود حق‌پسندی، حق‌گرایی، حق‌طلبی، دلدادگی و عشق به حق هم از مراتب و مدارج آزاداندیشی است.

و همچنین هنگامی که نسبت با عقل بررسی می‌شود تنها در حیطه‌ی «معرفت» و «شناخت» باید ماند، نه آنکه از «اراده‌ی حق»، یا «فدایی حق» سخن گفت و اوج آزاداندیشی را فدایی حق دانست؛ بلکه باید در همان «موقف شناخت» باقی ماند و از موقف «پذیرش حق» و کرنش در برابر حق فراتر نرویم؛ بله به دنبال حق بودن و اراده‌ی حق کردن و فدایی حق بودن ارزشمند است ولی نباید بر آن نام آزاداندیشی گذاشت؛ تعبیر‌های دیگر چون آزاده و حرّ و یا حتی «بنده» می‌توان برای آن اتخاذ کرد ولی اطلاق «آزاداندیش» بر این مرتبه از رابطه‌ی با حق، شاید درست نباشد.

آزاداندیش نباید بر «فدایی حق» اطلاق شود

آزاداندیشی را از زوایای متعددی می‌تواند بررسی کرد؛ از جمله انسان‌شناسی (به عنوان یک فعل انسانی)، اخلاقی، معرفت شناختی و حتی زیبایی شناسی.

هنگامی رویکرد «معرفت شناختی» را در بررسی آزاداندیشی انتخاب می‌کنیم و از زاویه شناخت‌شناسی به آزاداندیشی نگاه می‌کنیم، در این مقام باید در ابزار شناختی مورد استفاده هم تامل شود؛ همانگونه که در تعرف اندیشه گفته شد «حقیقت اندیشه استفاده از دانایی برای رسیدن به دانایی جدید» است و به عبارت دیگر با دارایی‌ها به ربح می‌رسد و دارایی جدید پیدا می‌کند؛ این اندیشه‌ورزی طبیعتا در ساحت عقل است و  ابزار مورد استفاده نیز عقل است؛ به عبارت دیگر اندیشه یک پدیده‌ی عقلانی و عقل‌ورزی است؛ لذا اگر اینجا قرار باشد نسبت‌ با «حق» بررسی شود تا میزان و یا اصل تحقق آزاداندیشی مورد کنکاش قرار گیرد، باید همان پیوند‌هایی که «حق» با عقل برقرار می‌کند بررسی شود؛ نه دیگر ابزار معرفتی و یا حتی غیر معرفتی؛ لذا نسبت حق با «قلب» را مورد بررسی قرار نمی‌گیرد که گفته شود حق‌پسندی، حق‌گرایی، حق‌طلبی، دلدادگی و عشق به حق هم از مراتب و مدارج آزاداندیشی است.

و همچنین هنگامی که نسبت با عقل بررسی می‌شود تنها در حیطه‌ی معرفت و شناخت باید ماند، نه آنکه از «اراده‌ی حق»، یا «فدایی حق» سخن گفت و اوج آزاداندیشی را فدایی حق دانست؛ بلکه باید در همان موقف شناخت باقی ماند و از موقف پذیرش حق و کرنش در برابر حق فراتر نرویم؛ بله به دنبال حق بودن و اراده‌ی حق کردن و فدایی حق بودن ارزشمند است ولی نباید بر آن نام آزاداندیشی گذاشت؛ تعبیر‌های دیگر چون آزاده و حرّ و یا حتی «بنده» می‌توان برای آن اتخاذ کرد ولی اطلاق «آزاداندیش» بر این مرتبه از رابطه‌ی با حق، شاید درست نباشد.

تعریف مفاهیم فلسفی مثل آزاداندیشی (1) – توضیح تعریف وجودی

یکی از آسیب هایی که در موقع عمل کردن به یک دعوتی ممکن است ایجاد شود و تیغ اجرا را کند و یا تشتت ایجاد کند، عدم درک صحیح از یک حقیقت است، این عدم درک صحیح گاهی می تواند وضوح مفهومی نداشتن آن باشد.

آزاداندیشی نیز از این قاعده مستثنی نیست بلکه به بیان برخی از صاحبنظران و فعالین این عرصه، ابهام مفهومی داشتن آن یک عامل مهم در عدم اجرای عملیات های موفق در این زمینه در انقلاب اسلامی شده است، آن هم با وجود اینکه رهبر معظم انقلاب هم جایگاه بسیار بالایی برای این حقیقت قائل هستند و هم مطالبه بسیار مکرری کردند که آزاداندیشی در جامعه بسط داده شود.

یکی از ابهامات اساسی در اینجا این است که منطق ما قدرت تعریف مفاهیم فلسفی (معقولات ثانی فلسفی) را ندارد، منطق موجود برای تعریف ازدو ابزار حد و رسم استفاده می کند که در حد از ذات و ذاتیات استفاده می کند و در رسم از عوارض یا ترکیبی از ذاتیات و عرضیات بهره گرفته می شود. این دستگاه منطقی فقط می تواند امور ماهوی را تعریف کند، و اگر بخواهیم بر اساس آن پیش برویم باید بگوییم همه معقولات ثانی فلسفی بدیهی هستند، و لذا اگر یک حقیقی معقول ثانی فلسفی شد قابل تعریف نیست.

اما آیا واقعاً همه معقولات ثانی فلسفی بسیط هستند؟ بله برخی مفاهیم فلسفی مثل خود وجود، یا تشخص یا وحدت بسیط هستند اما همه معقولات ثانی فلسفی اینچنین نیستند، مثلاً مفهوم عرض، در عین اینکه یک وجود فی نفسه دارد، یک وجود لغیره هم دارد که این وجود فی نفسه او عین وجود لغیره اوست، یعنی یک چیز است و و جود فی نفسه دارد ولی در عین حال، حال است. یا مثلا مفهوم وجود ذهنی در عین اینکه حالت نفسانی است، یک حالت نفسانی معرفتی است، ولی وجود کشفی او عین وجود نفسی اوست. مفاهیم فلسفی پیشرفته عمدتاً از این دست هستند که اینقدر مؤلفه های محتوایی زیاد می شود و بعد برای همه آن مؤلفه های محتوایی یک اصطلاح گذاشته می شود که همه آن مؤلفه های محتوایی را در دل خود دارد، لذا این معانی فلسفی دارای مؤلفه های فراوانی هستند؛ به این معانی فلسفی مفاهیم مرکب فلسفی می گوییم.

لذا نباید طوری بحث کرد که انگار همه مفاهیم فلسفی (معقولات ثانی فلسفی) بسیط هستند.

حال سؤال می شود که مفاهیم مرکب فلسفی را چگونه تعریف کنیم؟ در ماهیت طرحواره روی الگوی جنس و فصل رفته، اما در مورد مفاهیم مرکب فلسفی که انباشتی از معانی در آن ها هست چه کار باید کرد؟

سه راه برای تعریف مفاهیم مرکب فلسفی پیشنهاد شده است:

1. از راه علت فاعلی و غایی

این راه راه صدرالمتألهین در جلد 8 اسفار پیشنهاد داده است که وجودات و حقائق وجودی را از طریق علت فاعلی و غایی می شود تعریف کرد.

این تعریف لمّی است و به سان تعریف حدی بیان می شود.

2. از راه آثار

راه دیگر تعریف این مفاهیم از راه آثار آنهاست که در واقع یک تعریف أنّی است و به سان تعریف رسمی بیان می شود.

3. تعریف وجودی (ذاتی وجودی)

این بیان را جناب استاد یزدانپناه (حفظه الله) داشتند که بیان می کند همچنان که ذاتی ماهوی داریم، ذاتی وجودی نیز داریم. می توانیم در مفاهیم فلسفی مرکب بگردیم، و مؤلفه های بنیادین آن را پیدا کنیم و همان ها را به عنوان ذاتیات وجودی او مطرح کنیم.

مشکل اساسی ما برای این نحوه نگاه کردن این است که منطق مان، منطق ماهوی است و باید به سمت اینکه این بحث ها و تلاش هایی که برای تعریف مفاهیم فلسفی شده است در منطق سرریز کند تا اینطور ذهن ها بدون الگوی مفهومی برای تعریف معقولات ثانی فلسفی نباشد.

مثلاً در تعریف عرض، وجود فی نفسه و وجود فی غیره و عینیت این دو در عرض به عنوان ذاتیات وجودی تعریف عرض اخذ شود، یا در تعریف وجود ذهنی وجود کشفی و وجود نفسانی او و عینیت آن ها به عنوان ذاتیات وجودی تعریف وجود ذهنی اخذ شود. یا در بحث تشکیک ذاتی بودن کثرت و وحدت و عینیت آن ها را باید به عنوان ذاتی وجودی او در نظر گرفت که همینجا صدرا از عنوان کالذاتی استفاده کرده است، چون هم الگوی مفهومی وجود ندارد و هم ذاتی که می گوییم مشیر به آن نگاه ماهوی است که در منطق اشراب شده است.

در واقع با نگاه صدرایی ما وجود داریم و انحاء وجود، و باید بتوانیم برای شناخت انحاء وجود با استخراج مؤلفه های درونی آن نحوه وجود، شناخت رو به عمقی برای حقائق فلسفی فراهم کرد. اگر مؤلفه های درونی آن مفهوم فلسفی باشد می شود ذاتیات وجودی و اگر مؤلفه های درونی بعلاوه برخی امتیازها و لوازم او باشد، می شود عرضی وجودی و در حالت اول تعریف حدی می شود و در حالت دوم رسمی که بوعلی و صدرا از عناوین کالحد و کالرسم برای بیان آن استفاده کردند.

 

پ.ن: در این یادداشت از مباحث جناب استاد آیت الله یزدانپناه در درس خارج فلسفه ایشان استفاده شده، به خصوص جلسه 723 که در تاریخ 27 دی1400 برگزار شده است.

 

#یادداشت354

عقیل رضانسب 14011113

تفاوت آزاد اندیشی با درست اندیشیدن

در تعریف آزاد اندیشی گفته می شود که به معنای آزادی از قیود و محدودیت ها می باشد اما نه هر قیدی و هر محدودیتی. چرا که در صورت رها شدن از همه قیود باید اندیشه را حتی از قید اندیشه بودن نیز رها بدانیم و این قطعاً با آزاد اندیشی منافات دارد.
پس آزاد اندیشی به معنای پذیرفتن یکسری قیود برای اندیشیدن است، قیودی که موجب می شوند تا اندیشه، اندیشه ای واقعی و درست باشد.
شاید بتوان برخی از آن قیود را حدس زد. مثلا تبعیت از منطق میتواند یکی از قیود عمومی آزاد اندیشی باشد.

اما سوالی که می توان مطرح نمود این است اگر آزاد اندیشی به این معنا باشد، تفاوت آن با درست اندیشیدن چیست ؟

یک برداشت از معنای آزادی این است که فرد اختیار و مجوز انجام هر کاری اعم از صحیح و غلط را داشته باشد اگر آزادی ماخوذ در فضای آزاد اندیشی چنین تقریر شود سوال بالا تقویت خواهد شد زیرا درست اندیشیدن صرفا یکی از دو راهی است که فرد آزاد اندیش می تواند طی کند. این تقریر از آزادی کاملاً فردی است و جنبه اجتماعی ندارد.

اما در صورتی که آزادی را کمی اجتماعی تر معنا کنیم، باید بگوییم آزادی به معنای رهایی از قیودی است که دیگری بر انسان تحمیل می کند و محدودیت هایی که خود فرد بنا بر مصالحی برای خودش قرار میدهد نافی آزادی نیست.

با لحاظ تقریر دوم از معنای آزادی که همان تقریر اجتماعی از آزادی فردی می باشد، پرسش را به شکل دقیق تری مطرح میکنیم :
آیا ممکن است فردی درست بیندیشد اما آزاد نیندیشد یعنی اندیشه درست او مورد اسارت دیگری قرار گرفته باشد ؟
از طرف دیگر آیا ممکن است فردی آزاد بیاندیشد اما اندیشه او درست نباشد؟
در حالت اول آیا اسارت اندیشه به درستی آن لطمه وارد نمی کند ؟ و در حالت دوم آیا نادرست بودن اندیشه به اندیشه بودن آن فعل فضلا عن آزاد اندیشی بودن آن خدشه وارد نمی کند؟

گرفتاری اندیشه به اسم زیبایی

وقتی از «آزاداندشی» صحبت می‌کنم، صرفا رهایی از قیود مدنظر نیست؛ بلکه اتفاقا برای آنکه آزاداندیشی محقق شود، باید قیدی را هم گذاشت و ملزم به قیودی هم شد؛ و این قیود برای اندیشه بودن اندیشه می‌باشد؛ به عبارت دیگر قیودی لازم است که از «اندیشه» بیرون نزنیم. و البته شاید بتوان از جانب «آزادی» هم قیودی را مطرح کرد؛ اینکه برای تحقق آزادی نیازمند قیود باشیم.

بنابراین یک دسته از قبود لازم، قیودی است که از «تحریف ماهیت اندیشه» ممانعت می‌کند؛ آیا در کنار این قبیل از قیود، می‌توان قیود دیگری را نیز متصور بود؟

یکی از ویژگی‌های اندیشه همچون دیگر پدیده‌های انسانی این است که می‌تواند از سلیقه و ظرافت تغذیه کند و یا زمخت و بدقواره باشد؛ به عبارت دیگر اندیشه را نیز می‌توان متصف به صفت زیبا و یا نازیبا کرد.

با توجه به این نکته آیا می‌توان دسته‌ای دیگر از قیود لازم را در نظر گرفت برای ممانعت از نازیبایی اندیشه باشد؟

به تعبیر دیگر همانگونه که برای اندیشه بودن اندیشه نیازمند دسته‌ای از قیود هستیم، آیا برای زیبا بودن اندیشه نیز باید مقیّدِ به قیودی باشیم؟ شاید بهتر باشد قبل از پاسخ به این پرسش، در خصوص این نکته تامل شود که آیا اندیشه زیبا، اندیشه‌تر است؟ به عبارت دیگر اگر اندیشه نازیبا بود، از اندیشه‌گی خارج می‌شود و چنانچه مطلوب رسیدن به حقیقت و حق باشد، آیا با اندیشه نازیبا، به حق و حقیقت نمی‌رسیم؟

به نظر می‌رسید زیبا بودن اندیشه از مواردی نباشد که لزوم مقيّد کردن اندیشه را مطالبه کند، حتی این زیبایی اگر ذره‌ای مانع آزاداندیشیدن شود، هیچ حسن و رجحانی هم نمی‌تواند داشته باشد.

و به نظر می‌رسد اگر در مقام اندیشیدن، بخواهیم خود را مقیّد به زیبایی اندیشه کنیم؛ این قید از قضا مانع آزاداندیشیدن می‌شود. و شاید بتوان گفت به دنبال این قید بودن به خاطر عدم رهایی از «هژمونی محیطی» و ناآزاداندیشی می‌باشد؛ چیزی شبیه به ترس که در مقام اندیشه باید از آن آزاد بود؛ به خصوص که ملاک زیبایی هم آنچنان روشن نیست.

البته وقتی در اندیشیدن به دنبال حق هستیم و هنگامی که به حق و حقیقت دست‌یافتیم، خود حق زیبا خواهد بود و نیازی نیست که ما در مقام اندیشیدن خود را گرفتار زیبایی کنیم؛ چه بسا در گرفتار کردن خود به زیبایی اندیشه، از «حق» که مقصود واقعی اندیشیدن بود، دور شویم.

پیش به سوی آزاداندیشی ! با چشم بینا و گام استوار !

– آزاداندیشی یک پدیده تاریخی و سابقه دار است یا پدیده ای تاسیسی به شمار می آید ؟
– آزاداندیشی به معنای اباحه تفکر است یا نوع خاصی از تفکر ؟
– آزاداندیشی مقتضی ذات انسان است و با رفع موانع محقق میشود یا اینکه باید اقتضای آن را ایجاد نمود ؟
– آزاداندیشی یک پروژه است مثل حج ، یا یک افزونه دائمی مانند صبر است ؟
– آزاداندیشی یک پدیده تکوینی است یا یک پدیده اعتباری ؟
– مضاد آزاداندیشی، عدم اندیشه است یا اندیشیدن در بند یک ایده ؟
– آیا آزاداندیشی با اعتقاد که به معنای گره است منافات ندارد ؟
اساسا دین با آزادندیشی قابل جمع است ؟
مقدس دانستن یک پدیده، مانع آزاداندیشی درباره او نیست ؟
آزاداندیشی باعث تقدس زدایی نمیشود ؟
– نظریه پردازی علمی همان آزاداندیشی است ؟
– خیال پردازی آزاداندیشی است ؟
– گفته میشود آزاداندیشی با آزادی بیان متفاوت است ! آزاداندیشی بدون بیان آن را مگر میشود کنترل کرد ؟
– برای آزادی اندیشه میشود قاعده گذاشت ؟ این منافی با خود آزاداندیشی نیست ؟
– در وجود انسان مرز اندیشه و احساس خیلی مشخص نیست. چه ضمانتی هست که آزاداندیشی فقط آزاداندیشی باشد و نه آزاداحساسی ؟
– انسان بنا بر هزاران علت به چیزهایی میل روحی دارد، این را میشود نشان داد و جلویش را گرفت ؟
– اگر کرسی آزاداندیشی گذاشتیم و کسی نبود که بیاید آزاداندیشی کند، چه باید کرد ؟
– اگر کرسی آزاداندیشی گذاشتیم و تبدیل به کرسی آزاداحساسی شد چه کنیم ؟
– اگر کرسی آزاداندیشی گذاشتیم و نتیجه مطابق اعتقادات ما نبود چه کنیم ؟
– آیا آزاداندیشی نیاز به کرسی دارد ؟
آیا آزاداندیشی یک امر فطری و شخصی نیست ؟ مگر ما کرسی صبر داریم ؟

تمام سوالات بالا و ده ها سوال دیگر، با تفاوت دقت و زمینه در امر آزاداندیشی مطرح هستند.
برخی از این سوالات از کتابخانه آمده اند و برخی از این سوالات از میدان برگشته اند.
اما یک پرسش اساسی وجود دارد که میتواند بخش عمده ای از ابهامات نظری و حتی حیرت های عملی را رفع نماید.
آزاداندیشی چیست ؟

تعریف آزاداندیشی به شرطی میتواند اقتدار فوق را دارا باشد که دقیقا در نقطه ای بین میدان و کتابخانه بایستد و این دو نوع شهود را به نحو مندمج فراهم کند. تا نه در دام اشتغال با تخیلات بیافتد و نه در دام چرخیدن به دور خود !

تعریف آزاداندیشی در صورتی که حال و هوای فلسفه ارسطویی پیدا کند منتج نیست. کما اینکه حرکت در مسیر آزاداندیشی با حدس و الهام نیز معلوم نیست واقعا حرکت در مسیر آزاداندیشی باشد !
نه میتوان از گام برداشتن منصرف شد و نشست و نگاه کرد
و نه میتوان چشمها را بست و فقط گام های مردد برداشت.
بلکه باید از چشمان بینا برای برداشتن قدم های استوار بهره برد.

در جستجوی تعریف آزداندیشی

چرا در جستجوی «تعریف» آزاداندیشی هستیم؟ آیا این ماهیت‌شناسی و ذات‌کاویِ آزاداندیشی به خاطر تیپ ذهنی و کتابخانه‌ای است که داریم؟ و یا از قضا برعکس به خاطر اتصال به میدان و تحلیل‌ها این انتخاب رقم خورده است؟

برای کمک به روشن شدن این جنس سوالات، باید قبل از آن «ناکامی کرسی‌ها» را آسیب‌شناسی کرد و البته اینجا نیاز به یک کار وسیع و مشبع میدانی است.

در مقام آسیب‌شناسی نسبی، مشکل اصلی در «فقر تئوریک» دیده شده است؛ در برنامه‌ریزی‌های راهبردی، ابهامات شدیدی وجود دارد که در عمل برنامه‌ریز درست و درمانی نمی‌شود.

برای درمان این فقر تئوریک چاره‌ای نیست جز پرداختن به اندیشه؛ که در این مقام، اندیشه آزاداندیشی مورد بررسی و پی‌گیری قرار می‌گرد؛ لذا پرداختن ماهوی به آزاداندیشی و در جستجوی تعریف و احکام آزاداندیشی بودن توجیهی دارد غیر از جنس دغدغه‌های کتابخانه‌ای.

امّا اینجا یک مسئله‌ی دیگر هم وجود دارد که این آسیب‌شناسی که منجر به این تحلیل شده است که ریشه اصلی مشکل «فقر تئوریک» است؛ این آسیب‌شناسی نیازمند بررسی است؛ این تشخیص ممکن است مورد مناقشه قرار گیرد و به راحتی پذیرفته نشود و چه‌بسا در این مقام تحلیل‌های دیگری هم وجود داشته باشد.

آزاداندیشی فرمایشی؛ نقدی به کمیته های آزاداندیشی

کمیته های آزاداندیشی برای پیگیری یک مطالبه و مطلوب حقیقی شکل گرفتند. اما به خاطر دغدغه های صوری و مواجهه اخباری و عدم توجه به غایت و خواست نهایی، تقریبا در تمام موارد، ناموفق بوده اند. وقتی نگاهی به وضعیت دانشگاه های کشور و حوزه های علمیه می زنیم، با نگاهی سخت گیرانه، تقریبا هیچ فرقی بین قبل و بعد تشکیل این کمیته ها صورت نگرفته است. این در حالی است که تقریبا در تمام دانشگاه های کشور و در سطوح بالای حوزه علمیه، چنین کمیته هایی تشکیل شده است.

به نظر اصل تشکیل کمیته برای پیگیری چنین اموری، صحیح و به جاست. فرهنگی ترین امور هم اگر متولی جدی داشته باشند، و به صورت صحیح فهم شوند و اقدام متناسب با آنها صورت گیرد، می توانند با رشد بسیار بالا همراه باشند.

کمیته ها می توانستند تسهیل گر و شتاب دهنده به امر آزاداندیشی باشند. اگر درک و تعریف صحیحی از آزاداندیشی و مراتب آن می داشتند.

اما برخی اقدامات دلالت های نگران کننده ای دارد. مثلا تبدیل شدن کمیته آزاداندیشی به نهادی برای اعطای مجوز جلسات آزاداندیشی. چنین اقدامی به خودی خود می تواند مانع آزاداندیشی تلقی شود. این که آزاداندیشی یا حتی برگزاری کرسی آزاداندیشی متوقف باشد بر مجوزی که یک نهاد بدهد، در بهترین حالت یعنی محدود کردن آزاداندیشی.

یا این که گزارش از وضعیت آزاداندیشی، گزارش های آماری تعداد جلساتی باشد که یک نهاد خاص برگزار کرده است.

 

البته همین گزارش ها و این مجوزها، اگر در جای خود قرار گیرند، شاید بتوانند به ترویج و گسترش آزاداندیشی کمک کنند.

در صورتی که ابتدا تعریف صحیح و دقیقی از آزاداندیشی داشته باشیم. سطوح متفاوت آزاداندیشی را درک کنیم. آزاداندیشی در سطوح علمی و آکادمیک را از آزاداندیشی به عنوان یک فرهنگ عام جدا کنیم. به آزاداندیشی در ابعاد فردی و اجتماعی توجه کنیم.

و برای هر سطحی اقدامات خاص خودش را انجام دهیم.

مثلا برای آزاداندیشی به عنوان یک فرهنگ عام که در ابعاد فردی و اجتماعی مطلوبیت دارد می توان اقداماتی انجام داد. به عنوان مثال:

  • نشان دادن اهمیت، ضرورت و جایگاه آزاداندیشی
  • استدلال و استناد به تراث و اصیل بودن آزاداندیشی به عنوان یک مطلوب اسلامی و قرآنی
  • تبیین و ترویج و تبلیغ و جریان سازی
  • آموزش مهارت های لازم و تربیت متناسب؛ به عنوان مثال می توان در برجسته کردن و نشر مناظره ها و گفتگوها در آثار تاریخی و ادبی تامل نمود.
  • خودآگاهی و توجه به دارایی های حوزه های علمیه اعم از مباحثه، درس، قلت و ان قلت و…
  • پیوست های فرهنگی، هنری، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و توجه به سبک زندگی با رویکرد آزاداندیشی
  • استفاده فعالانه از ظرفیت های رسانه ها و پلتفرم های جدید

هم چنین در سطح علمی و تخصصی می توان آزاداندیشی را دنبال کرد. به نظر اعطای مجوز و برگزاری کرسی های آزاداندیشی در این سطح دنبال شده است. اما اقدامات متناسب تر و بهینه تری می توان فهرست کرد. به عنوان مثال می توان آزاداندیشی را در روال و فرایندهای رسمی آکادمیک، دخیل کرد. مثلا توجه به آزاداندیشی به عنوان یکی از معیارهای مقالات، اعمال آن در پایان نامه و جلسات دفاع، در نظر گرفتن چند واحد مباحثه و مناظره در مقاطع کارشناسی، ارشد و دکترا، و همچنین قرار گرفتن جلسات کرسی های آزاداندیشی و نظریه پردازی در امتیازات اعضای هیئت علمی