رابطه آزاداندیشی و الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت181
#آزاداندیشی_و_الگو_اسلامی_ایرانی_پیشرفت

پرداختن به مبحث آزاداندیشی امری بسیار ضروری و مهم است و در اندیشه رهبر معظم انقلاب نیز جای پررنگی دارد.
و امروز ضربه های که از خلا این مهم به فرهنگ ما زده شده را می توانیم ببینیم
عدم گفتکو و مفاهمه در بین مردم بین نخبگان، بین حوزه و دانشگاه، دربین حوزویان و…
وعلت این ضعف نپرداختن به مسله آزاداندیشی است
اما
اینکه ما در بحث حل مسئله و الگو های حل مسئله اگر سهم و جایگاه مولفه های حل مسئله را خوب احصاء نکنیم و ارزش گذاری نکنیم می بینیم که به یک اصل با اولویت سوم دارد جایگاه بحث را به اندازه اولویت اول می پردازد و این یعنی راه را غلط رفتن
از سال 90 حضرت آقا به عنوان پرچمدار پیشرفت الگوی حل مسله را ایجاد و تحقق پروژه ای به نام:
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت
اگر ما بخواهیم در دست فرمان حل مسئله رهبری باشیم باید این الگو را به خوبی فهم کنیم و در پی مشخص کردن سهم خود در این کلان پروژه باشیم
حال اگر ما آزاداندیشی را در این پروژه سهمش را مشخص کردیم پرداختن به این موضوع هم در راستای الگوی حل مسئله ج ا اهستیم والا پرداختن بیشتر و مهم تر کردن این موضوع یعنی ایجاد یک الگوی حل مسئله که در عرض الگوی رهبری هست و باعث اختلاف و تضعیف نیرو های انقلابی و گفتمانی در حل مسئله است
به نظر بنده آزاداندیشی به این اندازه که ما به آن می پردازیم در الگو سهم ندارد .
ان شاء الله در یادداشت بعدی به الگو ایرانی اسلامی پیشرفت می پردازیم و نقش آزادانیشی را مشخص کنیم

بخش اول گزارشی از سرمقاله «خِردکشی خُودکشی است» از پیام فضلی نژاد در مجله نقد اندیشه1

این سرمقاله رصد و تحلیل خوبی از فضای اندیشه ایران در دهه موجود ارائه میدهد. در بخش اول با عنوان «آمیزه بدترین‌ها»، ایشان ناخرسندی ناشی از فضای فکری کشور را به یک آشفتگی معرفتی شدید ارتباط می دهند که موجب شده فرصت طلبی و خردکشی در دادوستد دائمی قرار بگیرند. سه نیروی مخرب در این آشفتگی ایشان بر می شمارند: 1-حامیان ارتجاع اسلام‌گرا که کم مایه ترین افراداند و به عنوان سردمداران جریان اسلامی درون انقلاب اسلامی فعالیت می کنند و کارکردی جز سرکوب انگیزه های خردورزانه ندارند. 2-ارتجاع باستان‌گرا: که حمله نیروهای داخلی ملی گرا که دغدغه ایران را دارند و اصالت تاریخی و میراث ایرانی در کانون کوشش های آنها قرار دارد به ملی گرایان است. 3- ارتجاع نوگرا: پیچیده ترین صورت واپس گرایی است که تجددخواهان را به بحرانی ترین دوره حیات فکری شان کشانده اند.

در بخش بعد ایشان با عنوان «ارتجاع مشدد» به تبیینی از ارتجاع پرداخته اند. «ارتجاع» یا خشک اندیشی عموماً بـا مـیـل بی پایانش به «گذشته» و گرایش افراطی اش به ارزشهای کلاسیک شناخته می شود. آرزوی بازگشت به گذشته تاریخی نیز امر مذمومی نیست و گاهی میتواند تسکینی بر بحران هویت ایرانیان باشد اما خطر مرتجعان تنها در ستایش از نوستالژی یا بازآفرینی شکوهمند آن خلاصه نمی شود، بلکه آنها با اتکا به ظاهرگرایی محض میکوشند تا گذشته را به زمان حال بکشانند.همان طور که امروزه گروهی به دنبال تجلی بی چون و چرای سنتهای عربی صدر اسلام هستند(ارتجاع اسلام‌گرا)؛ یا طیفی ،دیگر سودای بازگشت به آیین پادشاهی و سنتهای باستانی صدر ایران را دارند(ارتجاع باستان‌گرا) و برخی هم رجعت به سنتهای اروپای قرن شانزدهم را در سر می پرورانند(ارتجاع نوگرا).

فضلی نژاد معتقد است که این جنس از واپسگرایی وقتی تبدیل به یک پروژه گفتمانی برای کسب قدرت سیاسی در حکومت یا جامعه می شود، از همه روشهای سود جویانه برای تأمین اقتدار خود وام میگیرد.

فضلی نژاد نهایتا در اینجا در تحلیل ارتجاع مشدد جمع بندی می کند که « ارتجاع در زمانه ما دیگر پدیده ای از ســر کج فهمی و در جست وجوی نابگرایی نیست، بلکه از پوسته فکری خود درآمده و یک صورت سیاسی ماکیاولیستی یافته است؛ ارتجاعی مشدد کـه می خواهد تمام نیروی سنت و همه سرمایه اجتماعی آن را چون کالایی، خرج قدرت یابی خود کند. برخلاف تبلیغات و برندسازی ای که مرتجعان از اهداف خود میکنند پدیدارهای ملی و مفاهیم حکمی برای آنها هیچ اهمیتی ندارد: جامعه یا باید سرگرم بذله گویی و سبکسری باشد یا مشغول نمایش و مناسک تا سلطه حماقت توان پیشروی کامل بیابد نتیجه این سیاست، تنها این نیست که سنت های دینی، ملی و فکری مسخ شود یا دستیابی به آرمان پیشرفت ناممکن گردد بلکه به تدریج بیگانه سازی مردم را از همه داشته های خود شاهد خواهیم بود بر اساس آخرین نظرسنجی های یک مرکز معتبر درباره نسبت تحصیلات دانشگاهی و ایران دوستی»، هرچه میزان تحصیلات بالا رفته است پاسخ دهندگان بیشتر به گفتمانهای ضد ایران تمایل نشان داده اند این زنگ خطری جدی برای عقلا و دانشوران ماست که به نتایج ادامه این وضع فکری در ایران امروز بیشتر بیاندیشند.»

 

گفتمان سازی حق،مقدمه ای برای آزاد اندیشی است

بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی از آیه  “لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی ” از “لا اکراه فی الدین”  بحث آزاد اندیشی فهم می شود و از”قد تبین الرشد من الغی” بحث گفتمان سازی فهم می شود ما را به این نتیجه می رساند که وضوح و روشن بودن حق را مسلم و قطعی گرفته یعنی گفتمان سازی حق باید باشد تا بشود آزاد اندیشی نمود واگر هم ما به دنبال گفتمان سازی و این دست مباحث هستیم هدفی که داریم روشن سازی حق است نه اینکه فضای سنگینی که موجب سلب اختیار شود وطوری باشد که فردی از جامعه جرئت و جسارت انتخاب دیگری نداشته باشد.نه،  آزاد اندیشی بعد از تحقق گفتمانی حق است وقتی گفتمان حق حاکم شد تازه می توان پرچم آزاد اندیشی را بالابرد والا اگر حق گفتمان نشود و حق برای مردم روشن نباشد،یعنی حق و باطل برای مردم مشخص و روشن نباشد، انتخاب دیگر معنا ندارد و این یعنی نبود آزاد اندیشی.
پس لاجرم برای تحقق آزاد اندیشی باید از گفتمان سازی حق عبور کنیم.

#حلقه_مرحله_دوم

#مفاد_گفتمانی_5
#آزاد_اندیشی
#گفتمان_سازی
#محمد_مرتضی_باروتی

آزاداندیشی؛ مدرن یا توحیدی؟

در یادداشت قبل «مدرنیته از کجا شروع شد؟» نگاهی گذرا به مدرنیته شد و بیان شد که مدرنیته با کنار گذاشتن خدا و بریدن اتصال به آسمان آغاز شد. در این آب و هوا برای است که اندیشه و تعقل و در ادامه تجربه مهم و پررنگ می‌شود. و و این گمان پیدید آمد که برای درست بکارگیری این فکر باید آن را از دین و سنت آزاد کرد؛ و لذا «آزاداندیشی» مطرح شد؛ این آزاداندیشی در واقع یعنی رهایی از دین و سنت گذشته بود که در واقع منظور دین مسحیت بوده است. حال اینجا سوالی که مطرح می‌شود این است که این آزاداندیشی تا چه اندازه می‌تواند مسئله‌ی یک موحّد باشد؟ آیا اساسا «آزاداندیشی» با «توحید» قابل جمع است؟ و به تعبیر دیگر آیا می‌توان ادعای «آزاداندیشی اسلامی» کرد؟ آیا «آزاداندیشی اسلامی» تعبیری پارادوکیسکال نیست؟

اجمالا اینگونه می‌توان پاسخ داد که «آزاداندیشی مدرن» و «آزاداندیشی توحیدی» تنها مشترک لفظی هستند؛ «آزاداندیشی» مانند دیگر شعار‌های فطری و بشری، توسط غرب مستکبر دزدیده شده است و در خدمت استعمار قرار گرفته است.

سوال چیست؟ و مسئله کدام است؟

تفاوت این دو بسیار به آزاداندیشی کمک می کند در بسیاری از موضوعات در گفتگو با دیگران برایمان کاملا روشن می شود که تعداد بسیار زیادی از سوالات وجود دارد که اصلا یا ریشه درواقعیت ندارند یا مسئله ای بسیار فرعی به حساب می آیند و البته این رسانه و بازی های رسانه ای است که به این سوالات هویتی دروغین داده است.

یکی از هوشمندی های بچه های انقلاب باید همین جا باشد که توان تمییز مسائل اصلی از  فرعی در هر موضوعی را داشته باشد.

مثال:

در موضوع استفاده از پلتفرم های ایرانی، برخی رسانه ها ‌علت عدم استقبال همه طیف های مردم را برخوردهای نیروهای امنیتی بر می شمارند. فعلا کاری به این ندارم که چرا این موصوعات تعیین تکلیف نمی شوند اما علت اصلی عدم استقبال تمام عیار مردم، مقایسه کارآمدی پلتفرم های داخلی نسبت به خارجی ست. یعنی اگر مطالبه ما حمایت دولت و دستگاه های حمایتی بر نقطه پشتیبانی همه جانبه از پلتفرم های داخلی باشد تا میزان کارآمدی در خدمت رسانی به حد ایده آلی برسد ما شاهد هجوم مردم ایران به سمت این پلتفرم ها خواهیم بود.

در واقع معتقدم که ناکارآمدی در واقعیت موجب عدم اعتماد می شود. یعنی مسائل واقعی اصلی ترین عامل در شکل گیری مسائل خودتحقیری ذهنی می باشند و بعد رسانه.

اما چرا ما در برخی از مسائل کارآمدی لازم را داریم اما باز احساس غرور و شادمانی نداریم.

این مسئله دارد این نکته را به مکا می آموزد که ایجاد یک گفتمان به اندازه و حتی دارای اهمیت بیشتر نسبت به حل واقعی یک  مسئله است.

مهم این است که «چه می خواهم؟»

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در منطق آمده که فکر کردن فرایند رسیدن از معلوم به مجهول است. یعنی یک معلوماتی داریم، نقطه مجهول مشخصی هم داریم. می دانیم دنبال چه چیز هستیم. حالا با مجموعه عملیات هایی در پی تمرکز و واضح کردن آن نقطه ابهام هستیم. مثلا سؤال می شود که «راه های بارور کردن ابر ها چیست؟» یا اینکه «چه کار کنیم بی حجابی در جامعه کاهش پیدا کند؟» سؤال ما را راهنمایی می کند که مجهول در چه نقطه ای قرار دارد، و ما چون محدوده مجهول مشخص شده، با عملیات هایی، شروع به پاسخ یابی می کنیم. مثلا با روش حدس و گمان و بارش فکری، مثلا با روش آمار گیری، مثلا با روش پرسش از متخصصین و مشورت از کارشناسان، و روش های دیگر.

اما یک سؤال از خود بپرسیم. آیا تفکر همین است؟ دقیق تر بگویم: آیا تفکر صرفا همین است؟ آیا نمی شود گفت که همین که من به این سؤال رسیده ام و دنبال این هستم که این سؤال را پاسخ بدهم، این هم جزئی از تفکر است. چه شد که من به این سؤال رسیدم؟ چرا دیگران همین صحنه ها و پدیده هایی که سؤال کننده می بیند را می دیدند، ولی این سؤال برایشان پیش نیامد؟ و در نتیجه دنبال پاسخ برایش نرفتند؟ پس به نظرم این مهم است که فرایند شکل گرفتن سؤال را هم توجه کنیم، و حتی این را هم داخل تعریف تفکر بیاوریم.

حتی از این می خواهم پا را فراتر بگذارم، و ادعا کنم که نه تنها اینکه «سؤال من چیست؟» (به تعبیر دیگر: «چه می خواهم؟» / «مطلوب از نگاه من چیست؟» / «مشکل چیست؟»)جزئی از تفکر است، بلکه قسمت اصلی تفکر همین است.

تقریبا همه کسانی که به دنبال بارور کردن ابرها هستند، به جواب های مشابهی می رسند. و تقریبا جواب ها برای کم کردن بی حجابی، بسیار نزدیک به هم هستند. مهم این است که چرا دنبال بارور کردن ابرها یا کم کردن بی حجابی هستیم؟ چرا وقتی ابرهایی را در آسمان دیدیم، به فکر بارور کردن آنها افتادیم؟ و چرا به فکر تولید انرژی از این ابرها نیافتادیم؟ چرا وقتی خانم هایی را دیدیم که به صورت بی حجاب در سطح شهر رفت و آمد می کنند، به فکر کنترل نوع حجاب آنها افتادیم؟ و چرا به فکر تقویت عزت نفس آنها که سالهای سال مورد تحقیر قرار گرفته، نیافتادیم؟ که اگر سؤال ها تغییر می کرد، آن موقع بود که ماهیت پاسخ ها و بعد اقدام های بعد از آن، به کلی تغییر می کرد.

بنا بر این، طبق ادعای مطرح شده، تفکر عبارت خواهد بود از اینکه شخص پدیده ای را در نظر بگیرد، و قصد تغییر در آن داشته باشد. ابتدا بفهمد چه تغییری می خواهد رقم بزند، و بعد در چگونگی آن راهکار پیدا کند.

عوامل مؤثر در اینکه چه سؤالی را انتخاب کند، از شناخت شخص نشأت می گیرد. شناخت او در لایه های هستی شناختی، انسان شناختی، معرفت شناختی. همه اینها اثر می گذارد در اینکه کجا را هدف بگیرد و مطلوب بداند، و سؤال کند، تا راهکارهایی برای رسیدن به آن، کم کم برایش جلوه کند.

طرح چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ما باید وضعیت موجود و محیط فعلی را بفهمیم. و ببینیم مشکل چیست. مشکل را چطور می توان شناخت؟ با جهان بینی. جهان بینی من این کار را می کند که مشکل را چی بدانم. غایت را چی بدانم. خود شناخت غایت و مشکل، اصل فکر کردن است. همین که غایت و مشکل را فهمیدم، نحوه رسیدن از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب، قسمت آسان کار است. مهم این است که من الان وضعیت مطلوب را در چه می بینم. غایت را چی می بینم.

مشکل را در چه می بینم. حالا هر چقدر در اینجا بالاتر برویم، طرح ما بزرگ تر می شود. مشکل خودم را در چه می بینم؟ مشکل خانواده ام را در چه می بینم؟ مشکل شهرم را در چه می بینم؟ مشکل کشور را در چه می بینم؟ مشکل کشورهای مسلمان را در چه می بینم؟

حالا روی گفتگو می خواهیم کار کنیم. باشد. اما این گفتگو کجای طرح است؟ آیا پاسخی است برای حل مشکلی که تشخیص داده ایم؟ با چرا گفتن به این طرح می رسیم. چرا گفتگو باید بکنیم؟ چون مخاطب فعال می شود. چرا باید مخاطب فعال شود؟ چرا مخاطب فعال خوب است؟ چه مشکلی را حل می کند؟ چون اگر فعال باشد، فکر می کند؟ چرا خوب است مخاطب فکر کند؟ چون جامعه اگر فکر کند، اگر همه افراد فکر کنند، جامعه فکور، می تواند اراده کند. تا وقتی جامعه فکور نباشد، اراده نمی تواند خلق کند. خب این شد یک ایده آل و مطلوب. این شد قسمت اصلی طرح. حالا نحوه رسیدن به این مطلوب، قسمت آسان کار است.

هر کس طرح شخصی خود را دارد. البته هر چقدر از افراد با نگاه عمیق تر و وسیع تر بشنود، نگاهش باز تر بشود، طرح شخصی اش گسترده تر می شود. ولی هیچ فردی نمی تواند بگوید من طرحم را از دیگری تقلید می کنم. فلانی بهتر و پخته تر از من می فهمد، من طرحم را از فلانی تقلید می کنم. نه! طرح شخصی است. اگر می خواهم کاملا طرح امام یا آقا در من منطبق و تکرار شود، باید قدم به قدم، همه جاهایی که در طرح آقا و امام است را من هم قدم بگذارم تا طرح من بشود. من الان به فکر دانش فقط بوده ام، می فهمم امام در امور نظامی یا فرهنگی هم طرح دارد، ولی من فقط در دانش کار کرده ام. طرح من فقط شامل دانش است. طرح من فقط جاهایی است که من پا گذاشته ام، هضم کرده ام و از خودم شده.

پس در فتوت هم نمی توان گفت من ذیل طرح حاج آقا بازی می کنم. تو با جهان بینی خودت، آن طور که صحنه را می بینی، و آن چه را که در صحنه مشکل می بینی، آن طرح تو است. می توانی با مباحثه با حاج آقا، و اینکه کجاها را مشکل می بیند، تو هم تلاش کنی که ببینی آیا واقعا آن نقاطی که حاج آقا می بیند، واقعا مشکل است یا نه. شاید تو به آن نرسی. شاید آنها را مشکل ندانی. که اگر اینطور باشد، طرح تو در آن نقاط از حاج آقا جدا می شود.

تقلید کردن در طرح نداریم. طرح یک امر کاملا شخصی است. پس اینجا یک رشد نیاز است که افراد به طرح مورد نظر برسند. واقعا جهان بینی شان، تطبیق کند با جهان بینی تو. واقعا آنجاها را که تو مشکل می بینی، او هم مشکل ببیند. و راه حل ها را آنجا که تو راه حل می بینی، او هم واقعا راه حل ببیند. اینها نه با تقلید، نه به صرف اینکه فقط از تو شنیده (و گوش خود را نسبت به شنیدن پاسخ از دیگران، باز نگذاشته)، محقق نمی شود. در این صورت، پاسخ ها یا خام یا بی ریشه خواهد بود. و آن موقع که سر اقدام است، فشار زیاد است، چون خام است، می خواهد تازه دنبال این بیافتد که پاسخ را می توان بهتر کرد؟ و شاید به خاطر اقتضائات صحنه، سراغ پاسخ های راحت تر برود. و چون در صحنه است و فرصت بررسی و تأمل ویژه ندارد، به این نرسد که این پاسخ راحت تر، خیلی از موارد را حل نمی کند. هر کسی هر کاری کرده، این سؤال در پشت زمینه ذهن او هست. خودآگاه یا ناخودآگاه. می خواسته با این کار، چه هدفی رقم بخورد. یعنی مشکل را در چه می دیده؟ و می خواهد با این فعالیت، به چه برسیم؟

طرح، گاهی رسیدن به یک مطلوب، صرفا برای یک نفر است. مثلا من گرسنه ام. می خواهم سیر شوم. راهکاری که به ذهنم می رسد، این است که سیب بخورم. از کجا بیاورم؟ از مغازه میخرم. و گاهی یک ملت گرسنه اند. راهکاری که به ذهنم می رسد، این است که تولید سیب را در کشور، زیاد کنم. برای افراد گسترده تری، این منفعت کسب می شود.

هر چقدر که شخص، دقیقتر دیده باشد، پاسخ های تفصیلی تری دارد. برخی، قسمتی از مسأله را می بینند و راه حل را هم ناظر به آن مطرح می کنند. مثلا طرف می گوید اگر علم دینی تولید کنیم، حل می شود. دقیقا چی حل می شود؟ چه مطلوبی است؟ آیا این پاسخ، پاسخ جامعی است؟ یعنی همه مشکلات را حل می کند؟ ما را به همه مطلوبیت ها می رساند؟ شاید اول هم ادعا کند همه چیز را حل می کند؟ ولی وقتی واکاوی می کنیم، متوجه می شویم خیلی از ابعاد قضیه را ندیده است. فقط قسمت های کوچکی را دیده.

چون هر کس از زاویه نگاه خود، هر کاری که می کند، داخل طرح خودش تعریف می شود. مثلا کسی 20 کتاب نوشته. اولا هر کتابش معلوم است که چه کاری می خواهد بکند با آن کتاب. وضعیت موجود چه بوده و این کتاب می خواهد به چه وضعیت مطلوبی برساند؟ در این هدفش موفق هست یا نه؟ خوب است هر کتاب اینطور مطالعه شود. که هدف نویسنده و طرح او در مورد این کتاب چه بوده؟ در این کتاب دارد چه کاری می کند؟ و بعد به خود نویسنده بپردازیم. طرح کلی نویسنده از کتاب چه بوده؟ مشکل را چی تشخیص داده؟ و می خواسته با این فعالیت ها و کتابهایی که نوشته، افراد را به چه برساند؟ ظاهرا نگاه آقا هم همین بوده. وقتی که کتاب طرح کلی را مطرح کرده، منظورش این بوده که اسلام آمده و می خواسته بشر را از کجا به چه مطلوبی برساند؟ طرح اسلام برای حرکت بشر چه بوده؟ فهم آقا از طرح اسلام برای رسیدن بشر به مطلوب. اولا اسلام مطلوب را در چه می بیند؟ که مبتنی است بر اینکه جهان را چطور نگاه می کند که این امور را مطلوب می بیند. مشکل را در چه می بیند؟ راه حل های اسلام برای رسیدن به چنین مطلوبی چطور است. همه باید در طرح کلی اسلام بیان شود.

پس حالا اگر ما می خواهیم واقعا در مورد گفتگو کار کنیم، لازم است که در طرح خودمان، جای گفتگو را پیدا کنیم. گفتگو می خواهد چه کاری انجام دهد؟ با توجه به شناختی که من دارم، اصلا مشکل را چه می بینم؟ مطلوب را چه می بینم؟ بر اساس چه مبانی است که من این را مطلوب می بینم؟ چه مبانی هستی شناختی، انسان شناختی، معرفت شناختی؟ و حالا آیا گفتگو راه حل است؟ گفتگو برای من چه چیزهایی تأمین می کند؟ و چه چیزهایی را باید با امور دیگر تأمین کنم؟

واقعا با این توضیحات است که مشخص می شود، هر کس در فتوت بخواهد کار کند، یعنی باید خودش به طرح حاج آقا رسیده باشد، هر جایی که خودش بهش رسیده باشد، آنجاها می تواند گام بردارد. پس دیگر اگر گفتیم چرا این کار، شخص نباید بگوید چون حاج آقا گفته. نه! باید به این رسیده باشد. باید برایش دلیل داشته باشد. و الا هر چقدر هم زور بزند که تقلیدگرایانه در طرح حاج آقا بازی کند، باز بیرون خواهد رفت. هیچ چاره نیست الا اینکه طرح برای شخص شخصی سازی شود. خودش به آن برسد. پس واقعا به خوبی باید توجیه شود.

و هر کس هم که اینطور باشد، خودش یک فیلسوف است. پس لازم است همه در فتوت، فیلسوف باشند. همه مسیرهایی که می خواهند در آن زمینه کمک کنند را خودشان طی کرده باشند. تا بتوانند کمک کنند. اینجا است که معنای فلسفه دقیق مشخص می شود. که می فرمایند فلسفه یعنی جهانی را ساختن. ذره ذره. یک جهان درون فیلسوف ساخته شود. حالا هر کجا را فکر کند، آن قسمت از جهان ساخته می شود.

این حرکت و این طرح، مدل ایجاد شدنش، یا از محصول است. که سر آن چرایی می گذاریم. تا به اتصال بین آن و جهان فکری خودمان وصلش کنیم، و جایگاهش را پیدا کنیم. یا از پایه است. که ما مطلوب کلی را می گذاریم، کم کم از آن شاخ و برگ می گیریم، لوازم و نتایج می گیریم، تا به این محصول (مثل گفتگو یا آزاداندیشی یا قیام جوانان یا …) برسیم.

با چرا گفتن، به آن هدف بیشتر می رسیم. چه چیز را هدف گرفته ایم؟ چه چیز را مطلوب می دانیم. که با تحلیل آن مطلوب، باید به این برسیم که بر اساس چه مبانی (هستی شناختی/ انسان شناختی/ معرفت شناختی) قائل شدیم که این مطلوب است؟

و با واکاوی آن هدف و غایت و مطلوب، کم کم لوازم و ثمرات و نتایج از آن مشخص می شود. مثلا اینکه چه کار کنیم که این هدف محقق شود؟ برای رسیدن به این، قبلش باید به چی برسیم؟ مثلا برای رسیدن به اراده ملی، لازم است آزاداندیشی را راه بیاندازیم، و برای راه انداختن آزاداندیشی (صحیح اندیشی) لازم است اصل تفکر و اندیشه را در جامعه زنده کنیم.

هدف هر کس از هر کار را باید در بیاوریم؟ او این کار را کرد که چی بشود؟ مثلا او این کتاب را نوشت. هدفش چه بود؟ در نگاه او، من مخاطب، در یک جایگاه فکری هستم، او در این کتاب می خواهد فکر من را نسبت به برخی امور مطلع و واقف بگرداند. او این حرکت فکر من را اگر صورت بگیرد، خودش را حل یک مشکل و رسیدن به یک هدف می داند. قبلش که فکر منِ مخاطب به این نقطه فکری نرسیده بود، یک مشکلی وجود داشت، یک مطلوبی کسب نشده بود. برای حل این مشکل، برای رسیدن به این مطلوب، این کتاب را نوشت تا ذهن من را به این مطالب واقف کند، تا به این مطلوب برسیم. حالا باید ببینیم که در هر کتاب، هدف نویسنده چی بوده؟ چی را مطلوب می دیده؟ و حتی عمیق تر. چرا چنین چیزی را مطلوب می داند؟ آیا این مطلوب در نگاه نویسنده، یک گام در طرح بزرگتری است. مثلا در کل عمر، طرح او 10 گام طراحی شده، که این کتاب برای برداشتن یک گام آن است. با این گام دارد چه می کند؟ در کل عمر، دارد چه می کند؟

حال این را هم بگوییم که اندیشه لایه های مختلفی دارد. برنامه‌ریزی، یک لایه است. لایه عمیق تر، طرح راهبردی است. لایه عمیق‌تر اندیشه راهبردی است. لایه عمیق تر اندیشه سیاسی اجتماعی است. لایه عمیق‌تر، اندیشه توحیدی است.

در دو لایه آخر (اندیشه سیاسی اجتماعی، اندیشه توحیدی) نوع نگاه شخص به جهان که منجر شده که چنین چیزی را مطلوب ببیند، مشخص می شود. در لایه طرح راهبردی، به طرح رسیدگی می شود. چه چیزی را مطلوب می داند؟ راه رسیدن به آن را در چه می بیند؟ از چرایی ها در طرح راهبردی سؤال کنیم، وارد اندیشه راهبردی می شویم. و از چگونگی تحقق سؤال کنیم، به برنامه می رسیم.

پس هر کس هر رفتاری یا هر فکری می کند، به دنبال اثرگذاری است. اثر خارجی، یا اثر ذهنی. یعنی هر کس در هر لحظه دنبال این است که اتفاقی بیافتد. البته چون غالبا مهندسی شده و تدبیر شده نیست، اثرات کوتاه و بسیار سطحی دارد. مثلا فقط در فکرش می آید، فکر می کند که قند کجا است؟ بعد فکر می کند پیدا می کند. این هم یک نوع اثر است، که فقط در ذهنش روشن شد. و اثر بعدی در رفتار است که می رود و آن را پیدا می کند. ولی اگر این ها تدبیر شده و تأمل شده باشد، می تواند لایه های عمیق را نشانه بگیرد. مثل اینکه کسی تصمیم می گیرد یک ملت، به سمت عزت نفس پیش بروند.

یک تمرین خوب، این است که در مورد کارهای مختلف و رفتارهای مختلف، و حتی محصولات مختلف افراد (مثلا کتاب)، بنشینیم فکر کنیم، که هدفش چه بود؟ چه چیز را مطلوب می دید؟ چرا این را مطلوب می دید؟ با این محصول، توقع دارد که کل این مطلوب حاصل شود؟ کدام مرحله و مرتبه از مطلوب حاصل شود؟ معمولا برای فهم کتاب، اینطور گفته می شود که ادعای نویسنده چیست؟ نه، اینجا به دنبال این هستیم بفهمیم که برای چی چنین ادعایی را مطرح می کند؟ به دنبال این هست که با بیان این ادعا و تفصیلی پرداختن به آن، می خواهد به چه هدفی برسد؟ و چرا چنین هدفی انتخاب کرده؟ چرا این هدف را در نظر دارد که اگر برآورده شود، یک مشکل حل می شود؟ این کار فیلسوف است. پشت پرده ها را دریابد. و الا فهمیدن ادعای نویسنده که کار خلاصه کننده کتاب است. قدرت فهم پیچیده ای نمی خواهد.

معمولا می گوییم کسی که این کتاب را فهمیده، به «چه گفته؟» نویسنده پی برده. ولی فیلسوف آن کسی است که به «چرا گفته؟» نویسنده پی برده باشد. برای چه مخاطبی گفته؟ گفته که او را از چه مشکلی نجات بدهد و به چه مطلوبی برساند؟ همین روند را در روش تدبر آ.صبوحی که نسبت به قرآن پیش گرفته اند، می توانیم ببینیم. که آنها نه کل قرآن، که هر آیه و هر سوره را اینطوری بررسی می کنند.

حالا که به اینجا رسیدیم، می توانیم در مورد مسأله و نامسأله هم صحبت کنیم. هر کس از دید خود، یک جهان بینی دارد. و طبق آن مشکل را یک چیز می بیند. مطلوب را یک چیز می بیند. برای رسیدن به آن مطلوب، اموری را در پیش می گیرد. پس این را به عنوان مسأله خود می بیند. مسأله یک امر کاملا نسبی است. دیگری می گوید که اگر بتوانم او را به این دید مجهز کنم که مشکل را یک چیز عمیق تر ببیند، مسأله او تغییر می کند. مسأله قبلی را که فکر می کرد، دیگر نامسأله می داند.

پس جهان بینی ها، نوع شناخت نسبت به عالم، است که مسأله‌بودگی برای یک امر را مشخص می کند. یک چیز مسأله و مشکل است یا نه. اگر این مشخص شود، قسمت عمده فکر صورت گرفته. حالا برای رسیدن به این نقطه مطلوب، قسمت آسان فکر است.

مدرنیته از کجا شروع می‌شود؟

به نظر می‌رسد برای آشنایی با مدرنیته بهتر باشد از شروع و پیدایی آن شروع کنیم.

مدرنیته با فرانسیس بیکن  (Francis Bacon) آغاز می‌شود؛ از اساس این تفکرات بیکن بود که دوره‌ای در تاریخ به عنوان مدرنیته پدید‌آورد؛ البته وی تنها نبوده است و مابعد او به خصوص دکارت و بعد‌تر کانت نقش بسیار مهمی داشتند؛ و دیگر فیلسوفان و اندیشمندان؛ ولی اگر بناست آغاز این پدیده‌ی تاریخی را بشناسیم و با آن آشنا شویم، باید بدانیم که از اندیشه‌های بیکن شروع شد و بعد این اندیشه‌ها توسط دکارت ریاضی‌وار شد و استحکام یافت.

مدرنیته‌ای که تا نیمه‌‌ی دوم قرن بیستم ادامه داشت و حتی پس از آن هم هنگامی که منتقدین نسبت به آن ظهور یافتند، باز هم نتوانستند آن چنان آن را کنار بزنند بلکه پست‌مدرن (پست مدرنیته postmodernity) جایگزین آن شد که می‌توان گفت زایده‌ی همان مدرنیته است؛ لذا این گرفتاری‌های بشری که دیگر این روز‌ها مختص به یک منطقه‌ی مکانی نیست از آن اندیشه‌ها شروع شده است؛ گرفتاری‌هایی که الان دیگر کشور‌های غرب‌زده نیز تاحدی گرفتار آن هستند و علاوه بر غرب گرفتاری‌های دیگری نیز به خاطر غرب‌زدگی دارند.

امّا اگر بخواهیم به اندیشه فرانسیس بیکن به عنوان آغازگر مدرنیته را نگاهی داشته باشیم، شاید بتوان گفت ریشه و اصل آن اندیشه‌ها این بود که خدا را کاملا حذف کرده بوده و در تعامل و مقابله با کلیسا، پای وحی را به صورت کامل قطع کرده بود و به تعبیری دیگر وصل به «آسمان» نبود و از آن بریده شده بود؛ اینکه خارج از حیطه مشاهدات حقیقتی نیست؛ علم بر انسان و جهان تسلط دارد؛ اینکه باید بر طبیعت تسلط یافت و آن را به استخدام گرفت و … همه ریشه در حذف خدا دارد؛ در واقع در پی‌ حذف خدا اینگونه اندیشه‌ها پدید می‌آید.

با این توصیفات حال شاید راحت‌تر بتوان در مورد اینکه «آزاداندیشی» مسئله‌ای توحیدی است یا مدرن یا به تعبیری دیگر آزاداندیشی توحیدی کاملا با آزاداندیشی مدرن متفاوت است، را مورد تامل قرار داد.

رهاورد پرداختن به نامسأله های برخواسته از تمدن شیطانی عبودیت شیطان است.

امروزه ابتلاء محیط های علمی ما، به نامسأله گی یا ناشی از سردرگمی و نداشتن پروژه و هدف مشخصی که مال خودمان باشد است و یا ناشی از مبهم بودن مسیر رسیدن به آن هدف تمدنی است.

غرب اما چون مبتنی بر اندیشه  و مبانی اش تمدنی بنا کرده و در این مسیر دارد حرکت میکند مسأله هایش برایش مشخص و متعلّق به خودش است.

مسأله های غرب قرار است معضلات تمدنی خود او را حلّ کند.

در این شرایط انفعال تمدنی و علمی، مسأله ی تمدنی غرب به فضای علمی ما سرایت میکند و گوش و جان و علم و عمل مان میشود پرداختن به مسائل تمدنی برخواسته از یک اندیشه ی ضدخدا….

امام جواد علیه السلام میفرمایند:

مَنْ أَصْغی إِلی ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْلیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلیسَ.

 

این گوش سپاری به مسائل حاصل از یک دستگاه اندیشه ای و نظام دغدغه های غیر دینی کم کم و بصورت ناخودآگاه روح ایستاده در پشت آن نظام مسائل را به فضای علمی مان منتقل میکند و ما ناخواسته و نادانسته عبد همانی میشویم که پشت این نظام مسائل ایستاده است و  همو میشود ربّ ما…

چطور نامسئله، مسئله میشود ؟

فعالان عرصه تفکر و اندیشه را به دو دسته مسئله گرا و نامسئله گرا تقسیم میکنند.
طبعا هر متفکری خودش را مسئله گرا میداند و میگوید مسئله اساسا همین است که من به آن میپردازم و دیگران نامسئله گرایند.
البته این به معنای قول به انسداد باب گفتگو در این مقام هم نیست و میتوان حول اینکه چه چیزی مسئله است و چه چیزی مسئله نیست بحث نمود.
مسئله بودن یا مسئله نبودن یک پدبده برای یک فرد یا یک جمع، در یک رفت و برگشت میان مسئله و فرد و اقتضائات مادی یعنی زمان و مکان قابلیت تعین دارد.
اما یک سنجه سهل الوصول تر هم برای تشخیص مسئله از نامسئله وجود دارد : انسان ذاتا گرایش به این دارد که مسئله خودش را ، مسئله اصلی و بومی خودش را حل کند. هرچند ممکن است اینکه این را مسئله کرده است به ضرر او تمام شود. اما به هر حال مسئله اوست. این به معنای منفعت طلبی و فردگرایی هم نیست. ممکن است مسئله من واقعا عدالت اجتماعی باشد، طبیعتا گرایش من هم به سمت حل همین مسئله خواهد بود.

آنچه که انسان ها را به نامسئله گرایی میکشاند، در واقع در مسیر فطری انسان انحراف ایجاد میکنند.
انسان آزاده و آزاداندیش مسئله خودش را حل میکند.

استعمار انسان ها را از مسئله های خودشان دور میکند و آن قدر آن ها را مشغول حل مسائل دیگری میکند که هویت آن انسان را پوچ و تهی نموده و او را طفیلی صاحب مسئله میکند. تا جایی که انسان بیچاره دیگر خودش را نمی بیند و خودش را همان صاحب مسئله میپندارد و فکر میکند مسپله خودش را حل کرده است. حال آنکه مسئله های خودش سالها در حال خاک خوردن هستند و همین حل نشدن مسئله های بومی عامل امتداد نسل های بعدی اش در مسیر بردگی فکری هستند.

فضای آموزشی استعمار زده نیز همین کارکرد را دارد.
فضای اموزشی منفصل از واقعیت به سبب نشناختن و بلکه به رسمیت نشناختن شرایط افراد و مسائل واقعی اینها و زمان و مکان و … افراد تعلیم خود را توصیه میکند که باید مسئله شما همین باشد که مطمئنیم نامسئله است.

آزاداندیشی ابزار یا مسیر و یا حتی هدف؟

قبل از ورود به این یادداشت لازم است تذکر داده شود که در نزد نگارنده «جوهره‌ی آزاداندیشی»، حقیقت‌جویی و حقیقت‌طلبی می‌باشد؛ لذا حقیقت محوریت می‌یابد.

به هنگام تامل روی «آزاداندیشی» می‌توان سه نگاه نسبت به آن داشت؛

نگاه اول؛ با آزاداندیشی به حقیقت می‌رسیم؛ در این نگاه آزاداندیشی وسیله‌ای است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه به آزاداندیشی نگاه ابزاری می‌شود و براساس این نگاه شاید بتوان گفت هنگامی که به حقیقت رسیدیم، می‌توان آزاداندیشی را کنار گذاشت؛ و به عبارت دیگر هنگام رسیدن به حقیقت از آزاداندیشی بی‌نیاز می‌شویم.

نگاه دوم؛ آزاداندشی برای رسیدن به حقیقت است؛ در این نگاه آزاداندیشی مسیری است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه نسبت به نگاه دوم که آزاداندیشی را ابزاری برای رسیدن به حقیقت می‌داند، کمی ارتقا پیدا کرده است؛ ولی هنوز هم بر اساس این دیدگاه پس از رسیدن به حقیقت دیگر این مسیر کنار گذاشته می‌شود، هر چند ارزشی که این نگاه به آزاداندیشی می‌دهد بیشتر از نگاه قبل است و تا حدی می‌توان گفت برای رسیدن به حقیقت از این مسیر باید عبور کرد. تفاوت مسیر و ابزار در این است که مسیر یک سلوکی در آن هست ولی ابزار استفاده می‌شود؛ به نظر می‌رسد دم‌خور بودن با مسیر بیشتر از ابزار است.

نگاه سوم؛ آزاداندیشی خودش هدف است؛ البته واضح است که در پارادایم اسلامی از این هدف‌بودگی سخن به میان می‌آید، نه پرادایم مدرن؛ در این دیدگاه می توان گفت هنگامی هم که به حقیقت رسیدی، باز هم نیازمند آزاداندیشی هستی؛ به عبارت دیگر برای حفظ آن حقیقتی که به آن رسیدی، نیازمند آزاداندیشی هست؛ نه تنها برای ارتقا، بلکه برای حفظ همان حد از حقیقت که با آزاداندیشی به آن رسیدی، ناچار از آزاداندیشی هست؛ اگر گفتی که به حقیقت رسیدم و دیگر بی‌نیاز از آزاداندیشی شدم، اینجا همان حقیقتی را هم که به آن رسیدی از دست می‌دهی؛ این فرق اساسی میان این نگاه با دو نگاه قبلی است؛ شما برای نگه‌داشتن آن حقیقتی که به آن دست یافته‌اید، ناچارید از آزاداندیشی.

آزادی در اسلام

آزادی در اسلام

در اسلام مبنای اصلی آزادی انسان، توحید است. توحید فقط عبارت نیست از اعتقاد به خدا؛ توحید عبارت است از اعتقاد به خدا، و کفر به طاغوت؛ عبودیت خدا، و عدم عبودیت غیر خدا؛ «تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لا نشرک به شیئا».(۱) نمیگوید «لا نشرک به احدا» – البته یک جائی هم «احداً» دارد، اما اینجا اعم از آن است – میفرماید: «و لا نشرک به شیئا»؛ هیچ چیزی را شریک خدا قرار ندهید. یعنی شما اگر از عاداتِ بی‌دلیل پیروی کنید، این برخلاف توحید است؛ از انسانها پیروی کنید، همین جور است؛ از نظامهای اجتماعی پیروی کنید، همین جور است – آنجائی که به اراده‌ی الهی منتهی نشود – همه‌ی اینها شرک به خداست، و توحید عبارت است از اعراض از این شرک. «فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی»؛(۲) کفر به طاغوت وجود دارد، بعدش هم ایمان به خدا. خب، این معنایش همان آزادی است. یعنی شما از همه‌ی قیود، غیر از عبودیت خدا، آزادید.

این نظر صریح اسلام است بندگی غیرخدا اسارت محض است و بندگی خدای متعال عین آزادی است. ادبیات اسلام اصلا سکولار نیست که هیچ کاملا در موضع حق نشسته تا بشریت را از قید آزادی های دروغین نجات دهد. از دست انسان ها، ازدست مکاتبی که می خواهند انسان ها را به بردگی بگیرند به اسم آزادی نجات دهد. لذا در این موضع اصلا از حقانیت خود کوتاه نمی آید و هرچه که باعث حرکت  بشر به این سمت و سو باشد استقبال می کند و هرآنچه که به سمت طاغوت دعوت می کند را قبول نمی کند.

اگر بخواهیم این منطق قرآنی را بپذیریم باید در باره آزادی اندیشه، آزادی عقیده و حتی آژادی بیان این طور نتیجه گیری کنیم که اسلام با آزاداندیشی که منجر به پیدا کردن حقیقت می شود موافق است و با آزاداندیشی که دعوت به طاغوت دارد موافق نیست، اسلام با آزادی عقیقده ای که منجر به تضعیف حقیقت می شود مخالف است و حتی آزادی بیانی که گمراه کننده انسان باشد را مذموم می داند.

اسارت اندیشه

مهم نیست چه طوری فکر می کنی! مهم این است که به چی فکر می کنی!
به نظر بنده معنای آزادی فکر و آزادی بیان یعنی در حصار مسائل عقیده خاصی قرار نگیری اگر در حصار مسائل اندیشه خاصی بیافتی با مفروضات یک اندیشه امکان دارد در مورد مسائل مهمی که خارج از آن اندیشه است اصلا فکر نکنی که اتفاقا این مسائل مسائل راه گشا است
با اینکه خود فرد از نوع تحلیل و نگاه خود رضایت دارد و به زعم خود ،  با قضیه علمی برخورد کرده ولی نمی داند که در زمین این اندیشه خاص بوده و در این مدت به مسئله به جز این مسائل فکرنکرده و این یعنی اسارت اندیشه در حالیکه خود فرد از امکانات و احترام ها و زرق و برق ها، بسیار راضی است و آنجا را مهد اندیشه و آزادی می داند این بلایی است که غرب  بر سر جوامع بشری آورده به اسم آزادی وآزادی  جوامع را مورد تهاجم قرار می دهد وموانعی برای آنها ایجاد می کند تا به مسائلی که او می خواهد فکر و اندیشه شود و اگر رشته علمی تاسیس می شود و متخصصانی زحمت کش متدین  پرورش می یابند همه و همه در خدمت مسائل تمدنی غرب باید باشند این یعنی اسارت اندیشه
چرا از اختیار می ترسند ؟چرا از تصمیم می ترسند ؟چرا از اراده می ترسند ؟چرا از امتیاز انسان نسبت به حیوان می ترسند؟
برای اینکه نگذارند در مورد مسائلی تفکر شود باید اندیشه ها را به سوی دیگری برده ومسائل بی اهمیت را مهم جلوه دهند هدفهای پوچ را عالی جلوه دهند
پس آزادی تفکر یعنی آزاد باشی در موارد مختلف فکر کنی نه اینکه صرفا در تحلیل و نوع بیان مطلبی خاص آزاد باشی.

آزاداندیشی بر محور حق

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت171
#آزاداندیشی
#احادیث_آزاداندیشی
#آداب_اندیشیدن

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

إنَّ التَّفكُّرَ ، حَياةُ قَلبِ البَصيرِ
كما يَمشي المُستَنيرُ في الظُّلُماتِ بالنورِ ، يُحسِنُ التَّخلُّصَ و يُقِلُّ التَّربُّصَ .

انديشيدن ، مايه حيات دل شخص با بصيرت است
و همان گونه كه اگر شخصِ چراغ به دست در تاريكيها در پرتو نور [چراغ ] راه رود، به خوبى خود را نجات مى دهد و كمتر درنگ و توقف مى كند.
( بحار الأنوار : ۹۲/۱۷/۱۷)

پیامبر اکرم ص اندیشه را مصباح می دانند اگر کسی درست بیاندیشد رستگاری را ر پی دارد
یکی از وجه شبه های تمثیل حضرت به مصباح این است که وقتی انسان وارد اتاق تاریکی شود که هیچ نوری در آن نیست شناخت او از آن اتاق (حقیقت) یک شناخت حداقلی و ناقص است اما اگر با چرا وارد همان اتاق شود تمام اشیاء اتاق را به خوبی تشخصی می دهد لذا یکی از مهمترین ثمرات اندیشه فهم حقیقت است

امام على عليه السلام :
الفِكرُ ، يُفيدُ الحِكمَةَ .
انديشه ، حكمت به بار مى آورد.
( غرر الحكم : ۸۷۸ )

یکی دیگر از ثمرات اندیشیدن ایجاد حکمت است

راغب حکمت را اینگونه معنی می کند:
«حکمت» در لغت یعنی دانشی که حق است و هیچ خلل و سستی در آن راه ندارد
در این کلام از حضرت امیر تفکر منجر به حکمت می شود یعنی با اندیشیدن حق نمایان می شود و این حق منجر به ایجاد دانشی می شود که درآن گزاره غلطی راه ندارد و مصیب است و سستی ندارد
باتوجه به بررسی های که در این چند یادداشت پیرامون آزدااندیشی داشتیم یافتیم که محور اصلی آزاداندیشی در روایات حق جویی و حق است

ادامه دارد…

تعریف آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت168
#آزاداندیشی
#تعریف_آزاداندیشی
آزاداندیشی یله و رها اندیشیدن نیست.
اندیشه مقوله فطری و ذاتی است، آزادی نیز اصلا به معنای بدون مرز وچهارچوب نداشتن نیست
آزاداندیشی یعنی با رعایت آداب و با یک ویژگی فطری به دنبال حقیقت بودن.
و هیچ عامل داخلی و خارجی که منجر بفهم اشتباه و اختلالی در روند شناخت باشد را قبول نکنیم و اثر نپذیریم.
آزاداندیشی راه نیست بلکه مقصد است زیرا فهم حقیقت هدف انسان است .

آزاداندیشی در غرب

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت165
#آزاداندیشی_در_غرب

در تعریف آزاداندیشی بین گروه ها و ونحله های مختلف اختلاف نظر وجود دارد هرکس سعی دارد در تعریف این اصلاح به نحوی آن را تعریف کند تا خطوط قرمز ناگفته خود را در تعریف رعایت کند

تعریف آزاداندیشی خود با جهت دار اندیشی افراد مواجه است برای اثبات این ادعا تعاریف این اصلاح را بررسی می کنیم.

1️⃣دیدگاهی معرفت‌شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس حجیت ، سنت ، وحی یا جزم‌اندیشی شکل بگیرند و در عوض باید دیگران به باورها دست یابند
(مریام وبستر)

2️⃣کسی است که به جای پذیرش عقاید و عقاید دیگران، به ویژه در آموزه های دینی، عقاید و نظرات خود را شکل می دهد». به ویژه در برخی از تفکرات معاصر، اندیشه آزاد به شدت با رد نظام های اعتقادی اجتماعی یا مذهبی سنتی گره خورده است
فرهنگ نامه آکسفورد

3️⃣ اندیشه آزاد را تفکری مستقل از وحی، سنت، اعتقاد ثابت و اقتدار تعریف می‌کند .

آدام لی،نویسند ملحد

4️⃣”ارزش آزاداندیشی”
چیزی که یک آزاداندیش را می‌سازد، باورهایش نیست، بلکه شیوه‌ای است که در آن باور دارد. اگر آنها را به این دلیل نگه دارد که بزرگانش در جوانی به او گفته اند که درست بوده اند، یا اگر آنها را نگه دارد چون اگر این کار را نمی کند ناراضی خواهد بود، فکرش آزاد نیست. اما اگر آنها را نگه دارد، زیرا، پس از تفکر دقیق، تعادلی از شواهد را به نفع آنها بیابد، آنگاه فکر او آزاد است، هر چند نتیجه گیری او ممکن است عجیب به نظر برسد.
راسل برتراند

5️⃣«هیچکس را نمیتوان از تفکر درباره امري که انتخـاب
میکند منع کرد و عرصه فکر هر کسی محدود بـه وسـعت تجربـه و قـدرت تفکـر اوسـت» بری
6️⃣ “هیچ کس نمی تواند آزاداندیشی باشد که خواستار انطباق با کتاب مقدس، عقیده ، یا مسیح باشد.. برای آزاد اندیش، وحی و ایمان باطل است و راست گرایی تضمینی برای صدق نیست.»
تعریف بنیاد آزادی
در این چند نمونه تعریف از آزاداندیشی از اندیشمندان و آزاداندیشان غربی بی دینی و الحاد مفرض تعریف آزاداندیشی است
وهمه به صورت ضمنی این نکته را در تعریف آورده اند
و دین را خرافه و بزرگترین مانع تفکر می دانند خوب در این فضا حرف زدن درباره آزاداندیشی دینی یک حرف معارضی است
در یادداشت بعد تعاریف آزاداندیشی از نگاه اندیشمندان اسلامی بیان می شود.

آزاد اندیشی بستری برای تحقق اندیشه های پیشران محیطی یک اندیشه

با تبیینی که از نیروی پیشران در یادداشت قبل شد و اینکه خلق شدن نیروی پیشران تنها در بستر ارتباط و تعامل رفت و برگشتی با محیط بیرونی است

تحقق تفکراتی که بناست اندیشه ی یک مجموعه یا شخص را پیش ببرد نیاز به بستر تعامل رفت و برگشتی و تأثیر و تأثُّر صحیح اندیشه ای دارد و آزاداندیشی بناست بستر تعامل صحیح اندیشه ها را فراهم نماید.

اگر مجموعه ای در کتابخانه اش تولید اندیشه کند و بستر عرضه و رفت و برگشت با اندیشه های بیرونی را تجربه نکند مثل ماشینی که بنا دارد روی یخ حرکت کند چرخش چرخهای اندیشه اش جز درجا زدن ثمری نخواهد داشت.

تکوین عالم بر این بنا شده که نیروی روبه جلو و پیشبرنده در تعامل با محیط و از مقاومت محیط حاصل میشود…

اگر از آزاداندیشی فرار کنیم بنای فرار از تکوین عالم را داریم که عاقبتش مشخص است…

مسئله های خودمان

دقت نکردن در انتخاب مسئله میتواند نه تنها عمر یک فرد بلکه عمر یک جامعه را به تباهی بکشاند. پرداختن به اینکه ما در چه زیست بومی زندگی میکنیم و مسائل و گره های متناسب با زندگی ما چیست و سپس یافتن پاسخ های مناسب این مسائل می تواند زندگی ما را مترقی کند و جامعه ما را به سعادت برساند. متاسفانه سیطره غرب و تحمیل سبک زندگی غربی بر ملت ها باعث شده است که دائم نامسئله برای ما به جای مسائل بنشینند و دائم در حال حل مسائل دیگران باشیم و موفق هم نشویم. زیرا اولا این مسئله در زیست بوم ما وجود ندارد که پاسخ آن راه حل مشکلات ما باشد، ثانیا پاسخ مسئله دیگران در جامعه ما جواب نمیدهد چون جامعه ما را دچار پارادوکس میکند و این تناقض مشکلات دیگری را نیز برای این جامعه ایجاد میکند.

نقل میکنند که در زمان سلطنت رضا قلدر که داشتند جامعه ایران را به سمت مدرن شدن و اروپایی شدن پیش می بردند، ساختار های جامعه اروپایی که بر اساس نیازهای جوامع آنها طراحی شده بود عینا در ایران ایجاد شد. این ساختارها بر اساس نوع بافت جامعه اروپا و مسائلی که در آنجا با آن درگیر بودند طراحی شده بود و در آن محیط به درستی جواب داده بود. لکن وقتی در ایران آمد مردم ایران حتی نمی دانستند که بسیاری از این سازمان های عریض و طویل به چه دلیل به وجود آمده اند و چه کاری انجام می دهند و چه نیازی را بر طرف میکنند. حتی بعضی از سازمان ها به وجود آمده بودند که واقعا کاری نداشتند و اصلا ارباب رجوعی به آنها مراجعه نمیکرد. به مرور این سازمان ها در جامعه ایران جا باز کردند لکن بازهم چون بر اساس نیاز های واقعی این جامعه طراحی نشده بودند جوابگوی نیاز های اصلی این جامعه نبودند. این معضلی است که تا کنون نیز ادامه پیدا کرده و گریبان ساختارهای اداری ما را گرفته است. زیرا بعد از انقلاب نیز این سازمان ها تغییر چندانی نکردند و همان نسخه پیشین باقی ماند. جالب تر اینکه خود اروپایی ها چندین مرتبه این سازمان ها را ارتقا زده اند و ما هنوز از نسخه های چندین سال قبل تمدن دیگران پیروی میکنیم.
این کپی کردن مسائل و پاسخ ها در مسائل اجتماعی و فرهنگی بسیار بغرنج تر و نتایج آن بسیار سهمگین تری است.

آزاداندیشی، خلق پارادایم و تولید علوم انسانی اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • یکی از ثمرات آزاداندیشی و گفت و گو، تولید اندیشه است. و وقتی اندیشه ها در کنار یک دیگر یک محیط فکری و معرفتی را شکل می دهند ، سبب خلق پارادایم و مکتب فکری می شوند. چرا که پارادایم ها و مکاتب فکری از جنس اندیشه می باشند.
  • حال اگر این گفت و گو و آزاداندیشی در محیطی دینی و توحیدی رقم بخورد، خروجی آن تولید اندیشه های دینی و توحیدی است فلذا مکتب فکری و پارادایمی که تولید می شود یک پارادایم مذهبی و دینی می باشد.
  • علوم انسانی اسلامی ، تجربه و تعقل و شهود بشری در بستر و پارادایم دینی می باشد. یعنی زیست اسلامی سبب تولید علوم انسانی می شود.
  • با این توضیحات، می توان این گونه ادعا کرد که اساسا با ایجاد پدیده گفت و گو آزاداندیشی در جامعه، و هدایت آن به سمت محیطی فکری و معرفتی با رویکرد دینی، یک پارادایم اسلامی ایجاد می شود و این پارادایم سبب یک زیست اسلامی شده که نتیجه اش به تولید علوم انسانی اسلامی منجر می شود.
  • فلذا گفت و گو و آزاداندیشی یکی از مسیرهای خلق دانش علوم انسانی اسلامی می باشد.

نسبی گرایی و انسداد باب گفتگو

در نگاه اول، و با آنچه بر ذهن ما حاکم کرده اند، حق گرایی و حق طلبی مساوی است با جزم اندیشی و عدم تحمل مخالف. و نسبی گرایی مساوی است با تحمل مخالف و روشنفکری. و اگر همه نسبی گرا باشند، آن وقت باب گفتگو باز می شود.

اما از زاویه دیگری نیز می توان دید. حق خواه و حق طلب، لزوما خود را حق نمی پندارد. بلکه در جستجوی حق است. در مقابل حق خاضع است و کرنش می کند. حق جو است و حق گم شده اوست. و چنین ویژگی ای اساسا مخالف جزم اندیشی است. اگر حق طلبی در جامعه ای روحیه غالب شد، آن وقت است که باب گفتگو باز می شود.

به خلاف نسبی گرا. اساسا برای فردی که نسبی گراست، باب گفتگو بسته است. چون قول مخالف اهمیتی ندارد. نظر هر کس برای خودش محترم است و راهی برای تفاهم وجود ندارد. همچنین ملاکی برای قضاوت در میان نظرات متفاوت در دست نیست. و در چنین حالتی سخت می توان انگیزه برای گفتگو ایجاد کرد.