نوشته‌ها

آزادی عقیده در آیة‌الکرسی

دومین آیه از مجموعه‌ی سه آیه معروف به آیة الکرسی، در خصوص آزادی به خصوص آزادی عقیده و آیین است. «لااکراه فی الدّین» (بقره / ۲۵۶) آنچه آیین ماست، با اکراه همراه نیست. به زور و اجبار اعتقادات و تفکرمان را به جهان و جهانیان تحمیل نمی‌کنیم؛ معمولا به این بند از آیه بسیار تمسک شده است به خصوص از جانب روشنفکران، چه دینی و حتی غیر‌دینی. امّا در نگاه نخست به نظر می‌رسد این فرمایش قرآن کریم با دستورات و آیات مربوط به جهاد با کفّار و قتال سازگاری ندارد؛ پناه بر خدا از این که بخواهیم مدعی ناسازگاری میان آیات قرآن که تمام حق است، قائل شود؛ قرآن تمام حق است و تمام اجزاء این حقیقت یکپارچه حق، باهمدیگر سازگار هستند؛ امّا منظور این ناسازگاری که در متن اشاره شد،‌ آنچه روشنفکران از این بخش از آیه شرفه فهمیدند و ترویج می‌کنند و حتی مشهور بین عموم جامعه نیز می‌باشد،  منظور این فهم از عدم اکراه در دین و آیین است؛ و در این یادداشت بنا بر توضیح این است که این برداشت آنچنان که معروف است، صحیح نیست.

سوالی که از متمسکین به این بخش از آیه داریم این است که ادامه آیه را چرا توجه نمی‌کنند؟ چرا آیه را کامل نگاه نمی‌کنند؟ بله هیچ اجباری در پذیرش آیین و دین ما نیست و اساسا آیین و دین ما همراه با اکراه نیست و این را هم به خاطر فشار‌های امثال شما و حقوق جهانی بشر و … نمی‌گوییم که اساسا معتقدیم این نفهته در دین ماست و آزادی را از پرتوهای توحید می‌دانیم؛ امّا شما که قصد تمسک به این فقره را دارید، چرا ادامه‌ی آیه نمی‌خوانید؟

صورت کامل آیه از این قرار است: « لا اِكْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یكْفُر بِالطاّغُوتِ وَ یؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ »

«لا اکراه فی الدّین» در دین اکراه و اجباری نیست، «قد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیّ» آشکار شده است راه راست از راه گمراهی.

اینکه در ادامه عدم اکراه در دین بلافاصله گفته شده است، راه راست و گمراهی آشکار شده است، این علت عدم اکراه را بیان می‌کند؛ چرا اجبار و زود وفشاری همراه آیین و در پذیرش دین ما نیست؟ چون راه راست از راه گمراهی آشکار شده است و مانند روز واضح شده است که راه راست کدام است و گمراهی کدام است؛ لذا این آیه کریمه اساسا نه تنها منافی تبلیغ دین و تبیین نیست، که اساسا مؤید آن است. و در وزان تبلیغ، به جهاد اهمیت می‌دهد.

اساسا جهاد اسلامی برای برطرف کردن و برداشتن موانع هدایت است؛ که عبارت باشند از طواغیت و رهبان زمانه که مانع رسیدن هدایت به مردم هستند؛ مانع این آشکار شدن راه راست و راه گمراهی هستند؛ اساسا جهاد اسلامی و قِتال مقدس اسلامی برای آزادی و آزاداندیشی است؛ برای آزادی بخشی است؛ در جامعه‌ای که سردمداران کفر مانع تبین راه رشد هستند؛ مانع خوانده شدن قرآن هستند، مانع رسیدن حق به عموم جامعه هستند، با این افراد با زور و با شمشیر مقابله خواهیم کرد؛ ما برای رسیدن حق به و راه راست به مردم، جان‌مان را هم می‌دهیم و به آن افتخار می‌کنیم، و این را برای خود سعادت می‌دانیم که در راه رسیدن عموم جامعه به آزاداندیشی و رها کردن مردم از بند‌ها، کشته شویم و جان دهیم؛ بله اگر دستی مانع رسیدن سخنان قرآن به مردم بشود، مانع خواندن قرآن بشود، آن دست را قلم می‌کنیم، اگر حجابی در برابر حق و حقیقت به وجود بیاورند، با افتخار آن را می‌دریم، اگر مشتی بخواهد بر سر خواننده‌ی قرآن زده شود، آن دست را قطع می‌کنیم، برای بر طرف کردن مزاحمان هدایت همیشه آماده و شمشیر به دست هستیم و این را نه تنها در تنافی با آزادی و آزاداندیشی نمی‌بینیم بلکه عین آزاداندیشی است و رقم زدن آن را در جامعه تکلیف خود می‌دانیم.

و از این باب است که این روز‌ها که درگیری‌ها و قتال تا حدودی به جبهه‌ی نرم و فرهنگی کشیده شده است، جهاد تبیین اهمیت ویژه می‌یابد؛ درگیری و قتال مستقیم تبیین برای تک‌تک مسلمانان واجب است، همانگونه که جهاد شمشیر بود؛ چرا که این‌روز‌ها کمتر با شمشیر مانع تبین رشد از غی / آشکار کردن راه راست از گمراهی، می‌شوند؛ بلکه با رسانه‌هایی انحصاری مانع این تبیین می‌شوند؛ و البته در این مقام هم هیچ ابایی از دست به شمشیر شدن نداریم چرا که «الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي السَّيْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّيْفِ».

اقسام آزادی عقیده

آزادی عقیده به سه معناست که دو معنای آن مضموم و یک معنای آن ممدوح است:

دو معنای آزادی عقیده که مضموم و مردود

1- پلورالیسم: همه عقاید حق هستند

در این معنا از آزادی عقیده گفته می شود که همه عقاید باید آزاد باشند چون همه آنها حق هستند، یا به عبارت دیگر چون دست ما از رسیدن به حق کوتاه است، یا حقی وجود ندارد، پس به همه عقاید احترام بگذاریم و اعلام آزادی عقیده کنیم.

این معنا از آزادی عقیده به همه ادله عقلی و نقلی که در رد پلورالیسم آمده است مردود است. اما چیزی که واضح است، از نظر اسلام هم حق هست و امکان رسیدن به آن هست و هم این حق همان عقاید صحیح اسلامی است.

این قسم را آزادی عقیده ننامیم بهتر است، زیرا خیلی وضع متناسبی نیست، در واقع نتیجه نسبیت عدم غیرت در عقیده است و حکم به اینکه بگذارید همه عقاید در جامعه پخش باشند؛ بهتر است به این قسم همان عنوان پلورالیسم در حقانیت یا تکثرگرایی اعتقادی یا متکثر بودن حق بدهیم، مخصوصاً که پیشنهاد نهایی این نوشته این است که آزادی عقیده را معنایی ممدوح بدهیم و در معنای سومی که خواهد آمد به کار ببریم.

2- اجازه بدهیم همه عقاید تبدیل به پدیده اجتماعی شوند

در این معنا فارغ از اینکه معتقد به پلورالیسم باشیم یا نه، ادعا می شود که باید اجازه بدهیم که هر عقیده ای توانست یارگیری کرده و در جامعه ساری و جاری شود. هر چند که در نهایت پشت صحنه چنین ذهنی قائل شدن به پلورالیسم در حقانیت وجود دارد، و کسی که قائل به حق باشد هیچ وقت زیر بار این نخواهد رفت، که عقاید باطل سر تا پای جامعه را بگیرند و او صرفاً مجاز باشد که به ترویج عقاید خود بپردازد. به خصوص که عقاید باطل به دلیل عدم محدودیت در استفاده از ابزارها با انواع کارهای کثیف رسانه ای می تواند خود را در جامعه بسط بدهد و ایمان جامعه را از بین ببرد.

واژه آزادی عقیده برای این مورد نیز چندان مناسب نیست، هر چند که بی تناسب هم نیست ولی بهتر است اینجا عناوینی مثل ترویج عقاید فرقه ای / یارگیری فرقه ای / ترویج عقاید انحرافی یا باطل بدهیم.

 

3- آزادی عقیده (ممدوح)

انسان بعد از آزاداندیشی، به عقایدی می رسد و آزاد است که این عقاید را اتخاد کند. اگر این عقاید باطل یا غلط باشند، بسته به میزان توانایی فکری خود و یا تلاش برای تکمیل توانایی فکری خود (میزان استضعاف) مورد بازخواست عقوبتی الهی در دنیا و آخرت قرار می گیرد.

لذا این آزادی عقیده ممدوح است به دلیل اینکه عقایدی که ناشی از اندیشه باشد و با دغدغه رسیدن به حق (آزاداندیشانه) حاصل شده باشد، در واقع از مسیر درستی رفته است و می تواند به عنوان عقیده برگزیده انسان مجاز شمرده شود؛ هر چند که اگر انسان از این مسیر درست به عقاید باطلی برسد ممکن است  معذر نباشد.

پیشنهاد می شود که آزادی عقیده را برای اینجا وضع کنیم. اما اگر واژه برای معانی مضموم وضع شده اگر می توانیم تغییر بدهیم و اگر نمی توانیم اینجا اسم، آزادی عقاید ناشی از آزاداندیشی را وضع کنیم!

.

#یادداشت_364

عقیل رضانسب 14020307

 

آزادی عقیده

عقیده آن چیزی است که با قلب پیوند و گره می‌خورد؛

این پیوند خوردن با قلب آدمی، آزاد نیست و محدود است؛ اجازه ندارید هر چیزی را با قلب خود پیوند بزنید؛

تنها اندیشه‌ها هستند که اجازه پیوند خوردن با قلب را دارند؛

چرا که آنچه تحت عنوان عقیده می‌تواند با قلب پیوند بخورد، اعم از اندیشه‌هاست؛ اوهام و خرافات و …

شاید بتوان گفت که اگر حتی حق و حقیقتی هم بدون گذر از معبر اندیشه، با قلب پیوند بخورد و به عقیده آدمی تبدیل شود، این پذیرفته نباشد و حتی «آزادی عقیده»  که نفی شده است این نوع از عقیده را نیز نفی کند.

می‌توان بر این پدیده‌ای که محدود شده است نام دیگری نیز نهاد؛ عصبیت، جانب‌داری، هواداری بدون اندیشه؛

تفاوت اندیشه و عقیده

قبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده

برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر می‌رسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه می‌آید، نه عقیده و آزادی عقیده.

هر عقیده‌ای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره می‌خورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمی‌شود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشه‌ها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند می‌خورند و تبدیل به عقیده می‌شوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشه‌ها می‌توانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشه‌ها تبدیل به عقیده نمی‌شوند؛ به نظر می‌رسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی می‌ماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالا‌تر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل می‌شود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود می‌آید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته می‌شود؛ و در این لایه به راحتی نمی‌توان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا می‌کند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده می‌شود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیده‌گی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.

 

بنابراین می‌توان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشته‌اند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشه‌هایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.

حال اگر گفته می‌شود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیده‌ای که از گذر و کوچه‌ی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری می‌توان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشه‌ای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشه‌های نو و جدید را بشنود.

بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمی‌شود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمی‌کند.

پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.

آزادی عقیده و سست عنصری

گاهی آزاداندیشی به معنایی گرفته می شود که ملازم با این است که باید همه اندیشه ها را محترم بشمارید، هر کسی باید آزاد باشد هر فکری که کرد را عرضه بکند، و حتی به اینجاها می کشد که هر کسی بهره ای از حق دارد و نباید با محصول فکری او مقابله صورت بگیرد، و یا بالاتر گفته می شود که ما به حق نمی توانیم برسیم و معیاری نداریم که چه کسی دارد حق را می گوید پس باید به اندیشه های یکدیگر احترام بگذاریم!

اما در نگاه دقیق و صحیح هم حق وجود دارد و هم ما می توانیم به آن برسیم و هم اگر به آن رسیدیم مخالف آن باطل است و اگر چنین شد آنگاه اندیشه های مخالف آن اگر بخواهد از ناحیه اندیشه خارج شده و وارد زیست اعتقادی جامعه شود مجاز نخواهد بود.

چیزی که به اسم آزادی عقیده مطرح می شود، با مبانی معرفت شناسی شکاکیت گرا که در ابتدای نوشته به آن اشاره رفت، یک حیات اعتقادی سست و بی انضباطی را ایجاد می کند و انسان را دعوت به یک حالت انفعال در اعتقادات و باورها می کند، این در حالی است که مهم ترین بخش حیات انسانی زیست اعتقادی اوست، این باورهای انسان ها هستند که نحوه زندگی و چگونگی تعاملات انسانی اجتماعی را معلوم می کند، اگر بخواهیم تن به آزادی عقیده بدهیم باید به یک زیست اجتماعی سست تن بدهیم که حاصل آن تربیت یک جامعه سست عنصر و بی انضباط و منفعل خواهد بود.

اما اگر آزاداندیشی به معنای حق گرایی و حق پذیری باشد آنگاه انسان آزاداندیش اتفاقا جزو محکم ترین و منضبط ترین انسان ها است و تمام عزم خویش را جزم می کند تا به حق برسد و وقتی به آن رسید می پذیرد و تمام رفتارهای جامعه خود را بر اساس آن بنا می کند. بله فضا را برای حرفهای مخالف عقاید مستقر در جامعه کاملا نمی بندد ولی اینطور هم نیست که یک فضای شل و بی انضباط درست کند که امنیت اعتقادی جامعه از ناحیه سست عنصران و بی مبالاتان در اندیشه به خطر بیفتد که امنیت اعتقادی جامعه از هر امنیتی بالاتر است.

 

#یادداشت_363

عقیل رضانسب 14020303

 

آزادی عقیده و بی غیرتی

در یادداشتی[1] توضیح دادیم که آزاداندیشی چون در نسبت با حق تعریف می شود، فرد آزاداندیش نسبت به محصول اندیشه خود غیور است. وقتی آزاداندیشی مجاز بلکه ضروری شمرده می شود، طبیعتاً افراد به محصولات اندیشه ای خود معتقد خواهند شد، لذا طبعاً اگر آزاداندیشی مجاز باشد عقاید مختلفی شکل خواهد گرفت؛ البته همانطور که محصول آزاداندیشی می تواند مورد داوری قرار بگیرد که اولاً غلط است یا صحیح به این معنا که قواعد اندیشه بودن اندیشه در آن مراعات شده یا نه و احیاناً مغالطه شده باشد، ثانیاً باطل است یا نه، از آن جهت که این تلاش اندیشه ای چقدر توانسته به حق برسد، و ثالثاً آزاد است یا نه، از آن جهت که تحت تأثیر تعصب ها و تقلید ها و ترس ها و … بوده یا نه؛ عقیده نیز می تواند مورد داوری قرار بگیرد، هم از جهت اینکه صحیح است یا غلط و هم از جهت اینکه حق است یا باطل؛ و در آخرت و در برخورد سنن الهی در همین دنیا عقیده باطل و غلط مورد سؤال و عقاب قرار خواهد گرفت.

اما عقیده اگر بخواهد بیاید تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، اگر معتقد باشیم که هر عقیده ای می تواند خود را تبلیغ کند و یارگیری کند تا تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، آنگاه معتقد به آزادی عقیده خواهیم بود.

اگر عقاید باطل و غلط بخواهند آزادانه در مسیر تبدل خود به یک باور عمومی قدم بردارند، و کسانی که معتقد به عقاید حقه و صحیحه هستند هیچ واکنشی در مقابل این عقاید نداشته باشند، در واقع باید گفت که غیرتی نسبت به عقاید حقه صحیحه ندارند، و این بی غیرتی ضد آزاداندیشی است!

آزاداندیش حق گرا و حق پذیر است و وقتی به حق رسید و آن را پذیرفت، برایش چون دُر ارزشمند است و حاضر است حتی جان خود را فردای آن کند، اگر توفیق یار بود و آزاندیشان حق گرا و حق پذیر و فدایی حق توانستند یک جامعه ای بر اساس عقاید حقه شکل بدهند و به حاکمیتی نیز رسیدند، وظیفه دارند که از نشر و رونق یافتن عقاید باطله جلوگیری کنند که اگر نکنند یعنی مرتبت و جایگاهی برای حق قائل نیستند و این یعنی ضدیت با آزاداندیشی.

 

#یادداشت_362

عقیل رضانسب 14020303

 

[1] https://andishekalami.ir/15335/

آزادی بیان اندیشه؛ نه عقیده

به نظر می‌رسد وقتی «آزادی عقیده» را منع می‌کنیم، نباید به دنبال «آزادی بیان» باشیم؛ به عبارتی آزادی بیان ابراز آن عقیده اگر باشد، شما نمی‌توانید میان دو تفکیک قائل شوید و یکی را آزاد و دیگری را محدود کنید؛ با این دو باید رفتار مشابه بشود؛

امّا با تامل در معنا عقیده و تفاوت آن با اندیشه، شاید بتوان میان آزادی بیان و آزادی عقیده تفکیک کرد و برای هر دو به صورت یکسان حکم نکرد؛ به خصوص که قائل به «آزادی اندیشه» هستیم.

به عبارت دیگر چه تفاوتی میان اندیشه و عقیده هست که یکی را آزاد می‌گذاریم و دیگری را محدود می‌کنیم؟

قبل از بیان این تفاوت و اینکه تا چه حد نگارنده می‌تواند اندیشه را از عقیده تفکیک کند، لازم است گفته شود که نگارنده سعی دارد اندیشه را از عقیده جدا کند و در تنها در حیطه اولی آزادی بدهد و به طبع آن آزادی که به بیان می‌دهد، در حیطه اندیشه است، نه عقیده؛ لذا اینکه آزادی عقیده را منع کنیم و قائل به آزادی بیان باشیم، هیچ تناقضی ندارد؛ چرا که آزادی بیان اندیشه‌ها مدنظر است؛ بنابراین باید آزادی بیان را در امتداد آزادی اندیشه دید نه در ادامه آزادی عقیده.

همچنین این نکته هم لازم است تذکر داده شود که در این یادداشت تنها از حیث کلامی (اندیشه‌ای) به مسئله نظر شده است و نه نگاه‌های فقهی یا فقه‌حکومتی؛ لذا در این یادداشت نباید به دنبال آزادی بیان و یا آزادی عقیده به لحاظ حقوقی بود.

به یاری خدا اگر عمری باقی بود در یادداشتی دیگر تفاوت اندیشه و عقیده نگاشته خواهد شد تا روشن شود که چرا به اندیشه آزادی و آزادی بیان می‌دهیم ولی به عقیده خیر.

رابطه آزادی بیان و آزاداندیشی

معمولا آزاداندیشی در معنای آزادی بیان گرفته می‌شود ولی ما به راحتی میان «آزاداندیشی» و «آزادی بیان» تمییز قائل می‌شویم و حتی در خود آزاداندیشی نیز، دو لایه آزاداندیشی فردی و اجتماعی را هم می‌فهمیم؛ با این وجود به نظر می‌رسد نمی‌شود دم از آزاداندیشی زد و در خصوص آزادی بیان دمی برنیاورد؛ به هر حال آزادی بیان خواسته یا ناخواسته در پی‌ آزاداندیشی هست و می‌آید حتی اگر میان آن دو جدایی بندازیم و هم دیگر تفکیک‌شان کنیم.

امّا مسئله اصلی این است که ما آزاداندیشی را پایه قرار داده‌ایم و تکلیف دیگر اخوات و خویشاوندان و اقربا آزاداندیشی را با امامت آزاداندیشی حل می‌کنیم؛ لذا تکلیف آزادی اندیشه، آزادی عقیده، آزادی بیان و دیگر آزادی‌ها با آزاداندیشی روشن می‌کنیم؛ و به عبارت دیگر از آنجایی که ما جوهره‌ی آزاداندیشی را حق‌طلبی و حق‌جویی می‌دانیم، این حق‌طلبی و حق‌جویی است که تکلیف و حد و مرز دیگر آزادی‌ها را مشخص می‌کند؛ همانگونه که حتی خود آزاداندیشی نیز در قید حق و حقیقت است و این حق و حقیقت است که تکلیف و حد و حدود آزاداندیشی را مشخص می‌کند.

نسبت آزاداندیشی با آزادی اندیشه و عقیده

پیش تر در یادداشتی به نسبت آزادی اندیشه با آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری پرداختیم. حال می خواهیم نسبت این دو با آزاداندیشی را در یابیم.

به نظر می آید آزاداندیشی همان چیزی است که دغدغه استاد شهید را پاسخ می دهد. آزاداندیشی همان است که انسان را وارد وادی عقلانیت و تفکر می کند. به وسیله آزاداندیشی می توان از تعصب و تحجر و تقلید رهایی پیدا کرد. حتی اگر این تعصب در ناحیه عقاید باشد.

به عبارت دیگر آزاداندیشی، در مقابل آزادی عقیده یا آزادی اندیشه نیست. آزاداندیشی، در واقع دعوت به اندیشه ورزی آزادانه است. اندیشه ورزی آزادانه در همه عرصه های فکری. چنین دعوتی اگر تبدیل به خصلت انسانی شود، همه زندگی او را ویرایش می زند. از رفتارهای فردی و اجتماعی گرفته تا آداب و رسوم و عادات و خلقیات و حتی اعتقادات و باورها. ویرایشی دائمی و ارتقای نو به نو به تمام عرصه های حیات انسانی.

 

 

آیا آزاداندیش کسی را میکشد ؟

آیا حکم ارتداد انسانی است ؟ چه کسی به شما اجازه میدهد فردی را بخاطر عقیده اش بکشید ؟ اساسا ادعای آزاداندیشی را چگونه با قتل نفس جمع میکنید ؟

از دیدگاه باورمندان به اسلام، خداوند متعال یگانه خالق هستی بوده و خلقت او مبتنی بر حکمت است. در نتیجه او هیچ موجودی را به باطل نیافریده و تمامی مخلوقات او در مسیر تکامل هستی و حرکت آن به سمت خداوند متعال دخیل هستند.
برخی اندیشمندان این نگاه درباره تکوین را به حوزه اعتباریات نیز تسری داده اند و مبتنی بر نظریه فطرت، قائل هستند هر اعتباری که انسان بر اساس فطرت انجام میدهد در همان مسیر تکامل قرار دارد. این نگاه مورد تایید آیات قرآن نیز هست. قرآن کریم در آیه شریفه
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًاۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا
دین حنیف را همان فطرت الهی میداند که در وجود انسان نهفته است. پس میتوان گفت اعتبارات و رفتارهای فطری انسان دقیقا مطابق با دین حنیف و نقشه تکامل و سعادت اوست.
اما مشکل از آنجا اغاز میشود که رفتارهای انسان فقط تحت تاثیر فطرت نبوده و عواملی چون هوای نفس نیز در آن دخیل هستند.
نفس نماینده نیازهای حیوانی و جسمانی انسان است. فطرت و دین نیز این نیازها را به رسمیت شناخته اند و به هیچ وجه نفی آن ها را درست نمیدانند. تنها تفاوت در اینجاست که نفس به سبب خوی غیرعقلانی خودف توانایی محاسبه و تعیین حدود و کیفیت ارضای این نیازها را ندارد اما دین و فطرت به سبب هویت عقلانی خود این توانایی را دارند.
لذا میتوان گفت از نگاه باورمندان به دین مبین اسلام، هر پدیده انسانی، واقعی و در مسیر حق است و تنها حدود و کیفیت آن است که در صورت انحراف به باطل می انجامد.

از دیدگاه مادی هر آنچه در جهان موجود است برای بهره کشی توسط انسان است. انسان در رفتار خود کاملا آزاد است و هیچ قیدی اعم از فرهنگ و سنت و دین نمیتواند پای او را بند کند. البته همین دیدگاه مادی به حق یک مورد را استثنا نموده و جایی که آزادی فردی حق آزادی افراد دیگری را سلب کند، جلوی آزاید فرد را میگیرد.
علت این تبصره بسیار مهم، درک یک نکته فطری توسط مادیگرایان است که زندگی انسان باید جریان داشته باشد و با هرج و مرج و آشوب همه چیز انسان ها به باد میرود !

پدیده ای که میخواهیم آن را از جهت بالا مورد مطالعه قرار بدهیم، پدیده “قتل نفس” است !
آیا کشتن یک فرد دیگر اساسا جنایت است ؟ یا در برخی مواقع میتوان مجوز آن را صادر کرد ؟
اگر در برخی موارد جواز دارد، پس اساسا جنایت نیست و مثل هر پدیده انسانی دیگر باید مقدار و کیفیت آن را مشخص کرد تا موجب فساد جامعه بشری نشود !
مرجع تعیین این حدود کجاست ؟

آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری

شهید مطهری در بحث آزادی اندیشه و تفکر و هم چنین عدم آزادی عقیده، بحث جالبی دارند. به نظر می رسد این بحث با دغدغه شکوفایی قوه عاقله و قدرت تفکر انسان شکل گرفته باشد.

در آنجا استاد شهید پس از بررسی معنای لغوی عقیده، به این نکته توجه می کنند که عقیده یا بر اساس تفکر شکل گرفته است و یا بر اساس عوامل دیگری غیر از اندیشه و تفکر. از آنجا که عقیده، دلبستگی و وابستگی انسان را رقم می زند، اگر بر اساس تفکر و تعقل نباشد، در نتیجه تفکر انسان وابسته به اموری غیر عقلی و خارج از فضای اندیشه و تفکر می شود.

استاد شهید برای عبور انسان از چنین فضایی، می گویند آزادی اندیشه پذیرفته است. اما نمی توان قائل به آزادی عقیده بود.

با توجه به دقتی که در بحث لحاظ شده است باید مراقب بود تا سوء برداشت نشود و از بحثی که ایشان با دغدغه آزادی انسان به سراغش رفته اند، برداشت مقابل نداشت. یعنی این بحث را دقیقا مخالف آزادی نفهمیم.

اما باز هم جای یک سوال باقی است:

ملاک تشخیص این که عقیده مبتنی بر تفکر و اندیشه شکل گرفته یا خیر چیست؟! آیا انسانی که به عنوان متفکر شناخته می شود، در عقیده اش آزاد است؟! آیا تنها ملاک این که عقیده ای مبتنی بر تفکر است این است که عقیده اش، همان عقیده حاکم باشد؟!

 

تفکیک میان عقیده و اندیشه

به نظر می‌رسد که باید میان اندیشه و عقیده تفکیک کرد؛ برای اینکه تفکیک راحت‌تر باشد، از کلمه باور استفاده نمی‌کنم و آن را ترجمه عقده در نظر می‌گیرم.

به نظر می‌رسد میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد و در لفظ چه بسیار که اندیشه و عقیده را به اشتباه در جای یکدیگر به کار می‌بریم؛ البته در بسیاری از موارد هم کلمه «باور» را بر هر دوی آن‌ها اطلاق می‌کنیم؛ امّا به نظر می‌رسد که باید میان ساحت عقل و قلب تفاوت گذاشت؛ آنچه حاصل مصدر اندیشیدن است با آنچه عقده می‌شود تفاوت دارند؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیز‌هایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق و راه عقل و اندیشه عبور نکرده باشد؛ چه بسیار عقیده‌هایی که متعصبانه است، و چه بسیار عقیده‌هایی که صرفا از عواطف برخواسته‌اند و هیچ گونه تعقلی در آن نیست و البته ممکن هم هست یک اندیشه خطا تبدیل به عقیده بشود.

اندیشه برای رسیدن به حق مجاز، ابراز عقیده باطل غیر مجاز

در نسبت آزادی اندیشه و آزادی عقیده تأمل ایجاد می شود که اگر اولی آزاد است و آزاد بودنش مطلوب و ممدوح است چرا دومی آزاد نیست و نه تنها مذموم است بلکه در حالت هایی مثل ارتداد برخورد خشنی با افراد می شود؟

به نظر می رسد باید دید که نگاه ما به آزاداندیشی چیست و تفاوت با آزادی عقیده چه می شود؛ حقیقت و جوهره آزاداندیشی این نیست که انسان آزاد است که بدون هیچ ضابطه و قانونی بیندیشد، بلکه اندیشه آزاد نیز مقید به این قید است که باید از تعصب و تقلید و ترس و انواع و اقسام وابستگی رها باشد و همچنین در قید اندیشه بودن اندیشه شود و قواعد منطقی حاکم بر اندیشه که اگر رعایت نشود دیگر اندیشه اندیشه نخواهد بود را مراعات کند. همچنین این محدود به قیودی نبودن و در دایره قواعد منطقی اندیشیدن حتماً باید با دغدغه و هدف رسیدن به حق صورت بپذیرد تا عنوان آزاداندیشی را از آن خود کند؛ جوهره آزاداندیشی حق گرایی و حق پذیری در لایه اندیشه است. اگر قائل به نسبیت و شکاکیت باشیم اساساً اندیشه ای معنا ندارد که حالا بخواهد آزادی در آن معنا داشته باشد، و اگر قائل به این باشیم که رسیدن به حق و حقیقت ممکن است، اندیشه ای که برای تلاش به رسیدن به حقیقت است اگر گرفتار قیودی که ذکر کردیم نباشد اندیشه ای آزاد خواهد بود.

پس آزاداندیشی خود موضوعیت ندارد بلکه طریقیت دارد برای رسیدن به حق، همچنین اگر حقایقی را با اندیشه آزاد اثبات کردیم در اندیشه های بعدی باید مقید به آن ها باشیم، مگر اینکه بخواهیم در مورد حق بودن خود آن ها اندیشه دوباره ای بکنیم، از آنجا که وجود خدا و انبیاء و کتاب آسمانی و تنها نسخه ادعا کننده سعادت ابدی انسان که گرایش فطری اوست به برهان عقلی و معجزه الهی ثابت می شود و جامعه اسلامی بر مبنای این حقایق بسیار بزرگ شکل می گیرد، کسی در این جامعه حق این را ندارد که عقیده باطلی خلاف این حقایق عظیم ابراز کند و اگر این اتفاق افتاد چون امنیت اعتقادی و روانی جامعه اسلامی را به هم زده است به عنوان مرتد شدیدترین برخوردها با او می شود. اما اگر کسی بخواهد در این حقایق ثابته بیاندیشد تا به آن ها برسد مانعی وجود ندارد بلکه در نائل شدن به عمق فهم در اینجا سلوک انسانی به سمت خدا قرار دارد، و اگر کسی اندیشید و به حق بودن این حقائق نرسید، اگر بخواهد در جامعه اسلامی زندگی کند به هیچ وجه حق ابراز این نتیجه باطل خود را ندارد، اگر می خواهد عقاید باطل خود را تبلیغ و ترویج کند باید از ذیل حاکمیت اسلامی خارج شده و به منطقة الکفر برود و الا مرتد است و شدیدترین عقاب ها را دچار خواهد شد.

 

#یادداشت_359

عقیل رضانسب 14020225

 

آیا آزادی عقیده سلب کردنی است؟

آیا آزادی عقیده سلب‌کردنی است؟ به عبارت دیگر چگونه می‌توان آزادی در اتخاذ عقیده را سلب کرد؟ مسئله در مقام بروزات عقیده نیست؛ اینکه مانع اعمال هر عقیده‌ای بشویم، چیز ممکنی است؛ امّا اینکه در اتخاذ عقیده ممانعت ایجاد شود، شاید بتوان گفت کمی ناممکن است؛ البته می‌توان در مسیر عقیده شدن چیزی دخالت کرد و مانع آن شد و یا چیزی را عقیده‌ی کسی کرد، کما اینکه می‌کنند، امّا اینکه مستقیما از اتخاذ عقیده ممانعت شود، به خاطر درونی بودن این مسئله، کاری ناممکن است.

همانگونه که در مورد اندیشه و فکر می‌توان این را گفت؛ اینکه اساسا تا چه حد ممکن است از داشتن یک اندیشه توسط کسی جلوگیری کرد؛ در این مقام هم به بیراهه کشاندن اندیشه و القا یک اندیشه ممکن است که این هم نوعی از سلب آزادی است؛ ولی باز هم در اندیشه، امکان مستقیم مقابله با اندیشه وجود ندارد؛

بله همانگونه که در اصل اندیشیدن گاهی اجازه‌ی آن داده نمی‌شود -اینکه خودآگاه نیاندیشم- در عقیده هم شاید اینگونه بتوان عمل کرد؛ ما یک دوره‌ی تاریخی اخباری‌گری داشتیم که چه بسیار بر تعقل و عقل تاختند و تا حدی هم جامعه متاثر از آن در حیطه‌هایی به کل اندیشیدن و تفکر را منع کردند؛ در اینجا آزادی اندیشه حتی به معنای مصدر آن هم گرفته شده بود چه برسد به معنای حاصل مصدری؛ البته خالی از اندیشه نبودند و اندیشه‌های خود را از راهی غیر از تفکر، مثلا نقل پُر می‌کردند.

در آزادی عقیده هم همانگونه که بحث‌های ارتداد و تعامل با کفار و مشرکین در مباحث دینی مطرح می‌شود؛ می‌توان گفت مسئله این است که از اساس نزدیک شدن به هر عقیده‌ای جایز شمرده نمی‌شود؛ و شاید بتوان گفت این حدودی که برای مرتد قرار داده می‌شود بیشتر برای جنبه‌ی بازدارندگی آن است؛ هدایت و سعادت بشری آنقدر برای خداوند مهم بوده است که حتی اجازه‌ی نزدیک شدن به انحراف را هم نمی‌دهد؛

به نظر می‌رسد در پراکنده‌نویسی‌های بالا یک پیش فرض نهفته است؛ اینکه میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد؛ میان ساحت عقل و قلب باید تفاوت گذاشت؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیز‌هایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق عقل نگذشته باشد.

محدودیت عقیده، آزاداندیشی است

منع آزادی عقیده، تقویت آزاداندیشی است. اینکه عقیده را آزادنگذاریم و در عقیده آزادی نداشته باشیم، در واقع در راستای آزادی اندیشه قدم برداشته ایم.

منشاء عقیده معمولا چیست؟  معمولا عقیده ناشی از تفکر و اندیشه نیست، بلکه عقیده‌های بشری معمولا ناشی از عادت، تقلید، تعصب است. و همین‌ها هستند که مانع آزادی اندیشه و محدود کننده اندیشه هستند. یکی از جنبه‌های که مانع تحقق آزاداندیشی است، همین تعصب‌ها، عادت‌ها، و تقلید‌ها است.

پس هر عقیده‌اى ناشى از تفکر نیست و  چه بسیاری انسان‌هایی که به خاطر تقلید به آن عقیده‌ای چسبیده‌اند، نه از روی تفکر. عقیده‌های تلقینی و تقلیدی، زنجیری است که وهم بر دست و پا می‌بندد، و آزادی در اینگونه عقاید، راه را برای اسارت باز کردن است، نه آزادی. در واقع با آزادی عقیده میدان را بر آزادی اندیشه می‌بندیم. از قضا آزادی در مبارزه‌ی با اینگونه عقاید است.

همانگونه که شهید مطهری می‌فرمایند، حضرت ابراهیم با محدود کردن عقیده، در واقع آزادی اندیشه را تقویت کردند و زمینه آزادی اندیشه و فکر را فراهم کردند. حضرت ابراهیم خلیل قصد بازگرداندن آزادی را داشتند که دست به شکستن بت‌ها زدند، می‌خواستند که بشر را از اسارت عقیده‌ها آزاد کنند تا با آزاداندیشی و تفکر آزاد دست به انتخاب درست بزنند.

امّا شناسایی مرز میان عقیده و اندیشه کاری بس دشوار است، چرا که عقیده شباهت زیادی به اتخاذ اندیشه دارد.  این تفکیک کار بسیار سخت و دقیقی است. تشخیص مرز تعادل میان تحجر و آزاداندیشی کار سختی است که نیازمند مجاهدت‌ است.