نوشته‌ها

گزارشی از سرمقاله مرتضی روحانی در دوماهنامه باور01

دوماه‌نامه باور که ذیل موضوعات الهیات ودین پژوهی در مجموعه مطبوعاتی ایران به تازگی کار خود را شروع کرده است، دراولین شماره خود، سرمقاله ای به قلم مرتضی روحانی که سردبیر این دوماه‌نامه است تحت عنوان «آنجا که ایستاده ایم!» نشر داده است.

مرتضی روحانی در این سرمقاله سعی کرده است سراغ جریان شناسی وضعیت اندیشه ای ایران در چهل سال بعد از انقلاب اسلامی برود و بعد از جریان شناسی آن تحلیلی از صحنه موجود ارائه کرده و نهایتا با آسیب شناسی که مطرح میکند هدف خودشان را از تولید این دوماه‌نامه ارائه کند.

با سابقه ای که از ایشان در تاسیس نشر ترجمان سراغ داریم، میتوان به خوش ذوق و شناخت اندیشه داشتن‌شان، ایمان داشت اما همین سرمقاله را اگر با «خردکشی خودکشی پیام فضلی نژاد» مقایسه کنید متوجه خواهید شد، جناب روحانی نتوانسته نه جریان شناسی کامل ودقیقی از صحنه اندیشه ای کشور داشته باشد و نه اینکه رکود و رخوت موجود در صحنه اندیشه را به عمق نگاه فضلی نژاد روایت کند. اما باید این را هم دید که شاید از معدود افراد دغدغه مند به حوزه الهیات در فضای انقلابی باشد که حاضر شده فضای ژورنال اندیشه الهیات را راه اندازی کرده و این مباحث را با کیفیت خوبی به عرصه بکشاند.

ایشان در بخش اول جریان اندیشه الهیات را بعد از انقلاب به دودسته تقسیم می کند کسانی که فقط کارکردگرایانه و در حوزه ساینس شروع به اندیشه ورزی کردند و دسته دیگر کسانی که کاملا با نگاهی به الهیات سنتی بیشتر نگاهی فقهی به مسئله داشتند و نخواستند از این حوزه خارج شوند. بعد سراغ جریان نوظهوری می رود که سعی داشت بین این دو را جمع کند که امثال بازرگان، مطهری و حتی شریعتی را در این دسته میداند و از شاگردان این حلقه سروش را نام می برد که بعدها به حلقه کیان تبدیل شد.

نکته جالب توجهی که به آن اشاره می کند این است که بازماندگان حلقه کیان در عصر حاضر مسئله شان در جمع کردن بین دین و دنیای مدرن به ایرانشهری تغییر کرد و دلیل این امر را هم ارتباط این جریان با جواد طباطبایی میداند؛ البته مسیرشان را منفعل و شکست خورده روایت میکند.

نهایتا قائل است مسیر اندیشه الهیات با نگاه به جمع کردن دین و دنیای مدرن مهم ترین امری است که مدتهاست دنبال نمی شود و متوقف شده و «باور» خود را متعهد به امتداد این امر میداند و راهبرد گفتگوی علمی و منصفانه را راهبرد اصلی دوماه‌نامه ذکر کرده اند.

گزارشی از سرمقاله محمد قوچانی در کتابنامه2: انتقام از بورژوازی

کتابنامه، فصلنامه فرهنگی، ادبی، هنری است که بعد از هر ده شماره از آگاهی نو با مدیر مسئولی محمد قوچانی منتشر می شود. کتابنامه2 در تابستان 1402 منتشر شده است که گزارشی از سرمقاله آن به قلم محمد قوچانی با عنوان «انتقام از بورژوازی، چرا بنیادگرایان طبقه متوسط فرهنگی را انکار می کنند؟» تقدیم می گردد.

در این سرمقاله محمدقوچانی، به واسطه مطلبی که در ماهنامه سوره به قلم وحید جلیلی منتشر شده است، بنا دارد نقدی جدی به وضعیت فرهنگی ایران داشته باشد و به قول حقیر روایت پسرفت فرهنگی را در این سرمقاله دنبال می کند.

جمله ای که با اقتباس از آن نام سرمقاله را انتخاب کرده است از متن وحید جلیلی است: «چیزی به نام طبقه متوسط نداریم…طبقه متوسط، بزک شده‌ی طبقه مرفه نوکیسه بی هویت بی آرمان غرب زده است.»

قوچانی معتقد است که این جمله عصاره نظریه اجتماعی و فرهنگی حاکمیت یکپارچه اصول گرایان حاکم بر ایران امروز است و با این شروع تند سعی می کند در ساحت های مختلف هنری و فرهنگی حرف خود را اثبات کند.

در بخش اول وارد سینما شده و توضیح می دهد که انتقام از بورژوازی در سینما با حذف تهیه کنندگان بخش خصوصی و بسیط ید بخش عمومی شروع شد و با حذف امثال داریوش مهرجویی و عباس کیارستمی و … سینمای ایران به سمتی رفت که فقط آثار پروپاگاندا تولید می کند تا خرجش را در بیاورد. و قشر متوسطی هم که توانست از دل این آشفتگی رشد کرده و آثار فاخری تولید کنند هم چون اصغر فرهادی، این قشر نیز از حاکمیت رانده و از سینمای ایران حذف شده است. دوگانه سینمای ایران را به اخراجی ها و درباره الی تشبیه می کند.

در بخش دوم وارد عرصه موسیقی می شود و همین انتقام از بورژوازی را با محمدرضا شجریان که اسطوره موسیقی ملی ایران بوده است نشان می دهد. و وضعیت امروز موسیقی ایران را به دوگانه معلی-تتلو شبیه می کند.

در بخش سوم به رسانه ملی می پردازد و انتقام از بورژوازی را به حذف امثال عادل فردوسی پور، خندوانه رامبد جوان و عصر جدید علیخانی می پردازد که قشر متوسط رسانه ملی بودند و در خفقان رسانه ملی توانستند رشد کنند اما حاکمیت اینها را حذف کرد.

در بخش چهارم به مطبوعات در سطح کشور می پردازد که این صحنه نیز به دلیل نبود هیچ عقلانیتی بالای سر آن  و نفهمیدن جایگاه مطبوعات در رشد فرهنگی کشور، طبقه متوسط این عرصه نیز به پایان مرجعیت شان نزدیک شده اند.

در بخش ششم به ادبیات می پردازد که در این جا شاخص انتقام از بورژوازی را محمود دولت آبادی می داند که با انتقام حاکمیت در عرصه سیاسی از او، عملا حذف شد و ضربه سهمگینی به ادبیات کشور وارد شده است.

نهایتا در بخش هفتم به حذف جریان روشنفکری در کشور می پردازد که بعد از حذف سروش و کدیورها، وقتی حاکمیت به این نتیجه رسید که باید به پشت داوری اردکانی ها بیاید اما همین قشر نیز با انتقام رو به رو شد و عملا این جریان متوسط نیز حذف گردید.

جمع بندی قوچانی این است که در عرصه فرهنگی کشور ما شاهد یک پسرفت عمیق هستیم که این پسرفت دسترنج حاکمیتی است که به بهانه های سیاسی از این قشر متوسط که همیشه سعی کرده در فرهنگ بماند و این علم را بالا نگه دارد، انتقام گرفته است.

محمد الجنّامی نشانه ای از شکل گیری هویت تمدنی شیعه

محمد الجنامی، جوان دهه هفتادی ایرانی اهل شایگان خوزستان است. این جوان دهه هفتادی ایرانی که مدتی است مداحی های خاصی را درهیئات ایرانی و عراقی اجرا می کند، امسال به مناسبت اربعین حسینی، قطعه ای را تحت عنوان «درب العشک» منتشر کرد که این مداحی دربین مواکب اربعینی بسیار دیده و شنیده شد.

این کار آن قدر مورد استقبال زوارحسینی در کاروانهای پیاده اربعین قرار گرفت که موجب شد محمد الجنامی در بین بسیاری از شیعیان از ملیت های متفاوت شناخته و مورد تقدیر قرار بگیرد.

شاید بتوان در رثای این کار ساعت ها حرف زد و نوشت؛ اما آنچه که به نظر می آید شاید کمتر به آن اشاره شده است، ظاهر شدن نشانه هایی از شکل گیری یک هویت تمدنی شیعی است. وقتی یک شیعه می تواند تشخیص دهد که چه اثر هنری مورد استقبال «هویت شیعی» بدون هیچ قید ملیتی و قومیتی قرار میگیرد یعنی توانسته است به ذائقه خالص شیعی دست پیدا کرده و یک هویت شیعی که سابقه ای 14 قرنی دارد را اثاره کند و همه را با خود همراه کند. به گونه ای که شاهدیم در زمان اربعین به عنوان یکی از نشانه های شیعیان در روایات همه‌پسند شود.

محمد الجنامی نشانه ای از یک نسل شیعه تمدن ساز است، و اتفاقا دهه هفتادی بودن ایشان شاهد خوبی است که بتوان پی برد، نسل جوان شیعه امروز توقعات بسیار عمیق و بلندی از دارایی هویتی خود دارد و گام های بلندی را در حال برداشتن است.

اگر بخواهم تعبیر تیز و دقیقی را برای این کار استفاده کنم، قیام یک جوان برای اثاره هویت شیعی است. محمد الجنامی نشان داده است که اگر کسی بتواند روی هویت عمیق شیعی بایستد، پرمخاطب ترین اثر هنری را برای تاریخ، تولید خواهد کرد و این اثر هنری با اینکه با یک زبان خاص اجرا شده است اما تمام شیعیان را به سمت خود کشیده است.

هویت تمدنی شیعه در هر عرصه‌ای که ظهور پیدا کند قابلیت رقم زدن چنین پدیده و اعجازی را در خود دارد زیرا هویت تمدنی شیعه اساسا گره خورده به یک عقبه سنگینی است که می توان اینگونه از آن نام برد: «شیعه هویتی برای فرادی جهان».

محبت اهل بیت یک ظرفیت عظیم در هویت اسلامی و شیعی

این مداحی را یکی از دوستان برای بنده فرستاد و خواست که نظری بدهم از آنجا که تحلیلی که مطرح شد با توجه به بحث #هویت_شیعی بود این یادداشت را تقدیم میکنم:

یکی از رویکردهایی که میتوان به این مداحی داشت، این است که وقتی با عقل و شأن انسانی می سنجیم درمی یابیم که این ادبیات و شعر، در هجو انسانیت سراییده شده و بیشتر توهین شعائر است تا تعظیم شعائر. لذا برخورد سلبی با این نوع مداحی ها اساسا راحت تجویز می شود.

رویکرد دیگری که می توان به این مداحی و هیئتی که همراهی می کند داشت، این است که اساسا چه شده که یک جمع انسانی که اگر جدای از هیئت به او لفظ اسب را خطاب می کردیم ممکن بود برخورد تندی کند، خودش خودآگاهانه انسانیتش را از اسب امام حسین پایین تر می داند؟ نشان میدهد فراتر از نگاه عقلی به این موضوع مسئله ای است تحت پارادایم «محبت» به اهل بیت و ولی. این محبت آن قدر سرمایه بزرگی است که در روایات برای آن جایگاهی ویژه قائل شده اند و خود اهل بیت این را از فضای همراهی عقلی و منطقی با تشکیلاتشان تمیز می دهند«لِکُلِّ شَىْءٍ اَساسٌ و اَساسُ الإسلامِ حُبُّنا اهلَ البَیت.»

این که این شوق و محبت بسیار می تواند در جهتی انحرافی صرف گردد و اساسا به جایی برسد که موجب کفر نیز شود، اتفاقا چیز تازه ای نیست و از ابتدای اسلام بوده است. در روایات داریم که شخصی حضرت را حجامت می کرد بعد از اینکه خون حضرت را بادکش کرد، نوشید؛ حضرت به او گفت چه کار کردی پاسخ داد که تبرکا و شفائا نوشیدم. آنجا حضرت توضیح میدهد که درواقع حرام مرتکب شدی و نجس بودن خون ربطی به معصوم و غیرمعصوم ندارد. یا در جایی دیگر که جریان غلو شکل میگیرند و حضرات اهل بیت آنها را لعن می کنند.

پس به نظر می آید اسلام برای محبت اهل بیت پروژه ای تعریف کرده و دقیقا خود اسلام متوجه است که اگر از این ظرفیت فطری و الهی در مسیر پروژه خود استفاده نکند آنقدر این ظرفیت قدرتمند است که میتواند شخص را به درجه کفر برساند چه بسا از این رو اساس اسلام قرار داده شده است.

آنچه که از این توضیحات مدنظر بود این است که محبت اهل بیت خصوصا در بین شیعیان(که البته بین غیرشیعیان نیز وجود دارد) ظرفیتی است فطری که خداوند کاملا تحت یک پروژه در اختیار جامعه مسلمین قرار داده اما چیزی که روشن است عدم فهم پروژه ولی و جایگاه محبت به اهل بیت در این پروژه است تا وقتی این موضوع روشن نگردد و نتوانیم این ظرفیت را در مسیر و ریل اصلی اش قرار دهیم هم چون جریان عدالتخواهی که دائما فقط مصادیقی از بی عدالتی را نفی می کند، ما نیز فقط انحراف برآمده از یک ظرفیت را نفی می کنیم و هیچ ایده‌ی ایجابی برای تعادل و مسیر اصلی اش محقق نخواهیم کرد.

این غفلت می تواند همان طور که جریان عدالتخواهی را به انزوا کشانده و اتفاقا به مرز تقابل با حاکمیت رساند، این جریان محبتی به اهل بیت را نیز به #جریان انحرافی و تقابلی با حکومت تبدیل کند.

#هویت_شیعی

ارتداد حکم بدیهی حکومتی و پیشران اندیشه حقیقت جو

شهید مطهری می فرمایند:

ظاهراً [ارتداد] از شؤون حکومت اسلامی است، یعنی از آن جهت که اسلام یک حکومت است و اجتماع به نوبه خود مصالحی دارد. آنجا که حکومت اسلامی نیست، چنین حکمی هم نیست(یادداشتهای استاد مطهری، ج‏2، ص‏316.)

با این نگاه حکم ارتداد حکومتی است شاید بتوان گفت حیث جدلی آن این است که تمامی حکومتها برخورد سنگین با مخالفینی که به سمت سست کردن حکومت اقدام میکنند می پذیرند و امری منطقی است اما اسلامی این موضوع را ازآنجا که بحث دماء است با عنوان ارتداد ضابطه مند کرده وجلوی ظلم و دیکتاتوری را گرفته است؛

از طرفی دیگر به دنبال این است که اندیشه واقعی را نشر دهد لذا با مطرح کردن ارتداد میدان برای نشر اندیشه های حقیقت جو و واقع گرا به شدت باز و سهل الوصول میگردد.

نصیریِ «اسلام و تجدد» و تجدد امروز؛ نقدی به ایده اصلاحی مهدی نصیری

آنچه که قلم مهدی نصیری را گستاخ کرده و میتواند زبانش را به شعله های لجاجت و درازا باز کند و هر نامسئله ای را به بهانه مشکل معیشتی حواله یک ولایت فقیه کند، یک چیز بیشتر نیست و آن مکتب دیکتاتوری و استکباری غرب با سوار شدن بر انگاره های ذهنی مردم است.

مهدی نصیری مدتهاست متوجه شده مقالات «اسلام و تجدد» دیگر پاسخ گوی ذهن مردم ایران نیست و سعی کرده فضای التقاطی همان زمان را به ذهن اجتماعی ایران نزدیک کند.

مهدی نصیری مدتهاست به خودآگاهی رسیده و متوجه شده تفسیرهای «فردیدی» مبارزه ای از پیش سوخته بوده و بی تردید پاسخ مکتب امام با فردید بسیار متفاوت است، در تحلیل دقیق و حسن نظرش به مکتب امام همین بس که او توانست بالاخره از فردید عبور کند و بالاخره متوجه شد مکتب روح الله فاصله ای از زمین تا آسمان با فردید دارد. نصیری در اسلام و تجدد بعد از آنکه به تفصیل حرف از ضدیت با مدرنیته می زند نهایتا می گوید:

«نهضت و حرکت کنونی ما باید مبتنی بر دو رکن مهم باشد: 1- اصلاح وضع موجود درحد توان و متناسب با ظرفیت واقعی 2- آگاهی دادن به جامعه خود و دیگر جوامع، نسبت به وضع فلک زده و ظلمانی عصر کنونی و آماده شدن برای حادثه عظیم ظهور آخرین معصوم و ذخیره الهی(عج) که بشریت را از رنج بی عدالتی و فقر معنوی و مادی نجات داده و آرزوی همه انبیا و اولیای الهی را برای تحقق مدینه فاضله صالحان، جامعه عینیت بخشد.»

خیلی واضح است که نصیری در این پاراگراف حرف خود را بی پرده می زند و آن عبور از غرب نیست بلکه حفظ تحقیر و استخفاف است و توهم برداشته که می توان در دل این استخفاف به مردم و جوامع دیگر از فضاحت های تمدن غرب حرف زد. منطقی که به هیچ عنوان امام رضوان الله علیه زیر بار آن نمی رود بلکه امام اولا بر مردم سالاری می ایستد و قائل است تا مردم را از زیر یوغ این استکبار خارج نکنی امکان تقابل و عبور وجود نداشته و این نیز در گرو سالاریت او ذیل توحید است.

لذاست که نصیری از همان دوران کیهانش هر چه در ذهن می پروراند شکل دادن یک دیکتاتوری برخاسته از نگاه پست مدرنیسم بود که برای رهایی از یک تمدن، انتی تز خودش میشد. فردید نیز وقتی مبارزه را از اومانیست شروع می کند نباید توقع داشته باشد تقابلش با غرب تمدنی بهتر از او رقم بزند چه بسا افتضاحی از قبل بیشتر بالا بیاورد.

اما باید توجه کرد انقلاب اسلامی یکبار توانسته بود نگاه های شرقی کمونیستی را کنار بزند و بدون آنکه با عدالت خواهی کور حرکت کند توانسته است حرف نوی خود را با بشریت مطرح کند و بگوید انسان واقعی و کامل را می خواهد و این انسان کامل در مکتب امام جایگاهی خلیفه اللهی دارد و سالاریت با اوست. مکتب امام دل را به خدا می دهد و ذیل این مسیر، از جامعه ای که انسان متعالی برایش ارزش است دست نمی کشد و تز اصلاحی او حرکت برای ساخت چنین جامعه ای است نه «اصلاح وضع موجود متناسب با ظرفیت واقعی» که چیزی جز حفظ حقارت نیست.

مهدی نصیری وقتی میخواهد دم از مشکلات معیشتی بزند و مسائل امروز ایران را ببیند چون تنها عبور از غرب را فردید میداند و آن تئوری را با دقت تمام مردود کرده،  راهی به جز استعمار و مدرنیته نمی بیند و فحاشی به مردم سالاری و انسان کامل را شروع میکند.

اتفاقا چهره واقعی مبارزه با تمدن غرب ذیل مکتب فکری غرب همین است و تمرکز بر این قلم، روشن کردن چهره واقعی یک انسان تمدن غربی است که اساسا در دل استعمار به دنبال حذف مردم سالاری و بالاآوردن وحشیانه ترین نوع دیکتاتوری است و سالیان سال است که بشر امروز از این اومانیستی کثیف عبور کرده و نصیری هنوز در دل این تاریخ سوخته مانده است.

بهترین راه حل برای توبه مهدی نصیری دیدار با فوکویاما است آنجا که از پایان تاریخش عبور میکند و به هویت می رسد.

شاید متوجه گردد که راه حل مکتب امام است آنجا که همه چیز را با همین مردم مستضعف دنبال کنیم همان طور که چهل سال مبارزه را با مردم پیش بردیم نه با دولتها و سیاست گذاری ها.

تعریف حدی چه موقع آری؟

در یادداشت قبل اشاره شد که چه خوب است طبق قاعده تعرف الاشیاء باضدادها بتوانیم نشان دهیم که در صحنه ای که فعالین و فضلایی به دنبال رقم زدن آزاداندیشی بوده اند چه چیزی را محقق نکرده اند و اساسا آزاداندیشی در قیاس با خیرالموجودین چه چیزی نیست. پرداختن به چه چیزی نبودن مارا به لبه های خلأیی که موجب شده به آزاداندیشی به عنوان شاه کلید امروز بپردازیم نزدیک می کند.

فارغ از فضای تحقق به تعریف دقیق فلسفی و ماهیت شناسی پرداختن، به نظر می آید یک عملیات ذهنی است حتی شهود نیز به کمک ارائه یک تعریف حدی در این نقطه نمی آید.

باید اجازه داد عقل عملی در صحنه اندیشه ورزی، شهود کند و استشمامش را با تصویر فی الجمله اولیه مقایسه کرده و تقصیل دهد و نهایتا بعد از تفصیل کافی و وافی بتواند یک تعریف ارائه کند.

آنچه که در تعریف آزاداندیشی ندیده ایم؟!

از آنجا که آزاداندیشی، گفتمانی از جنس رقم زدن یک ذائقه است و می توان این گونه تصویر کرد که بعد از محقق شدن این گفتمان، عملا جامعه نخبگانی و به تبع آن، مردم، ذائقه ای پیدا کرده اند که اساسا هر تقابل آرایی که بوی فهمیدن و اندیشیدن و کشف حقیقت میرود برایشان مقدس و قابل پیگیری خواهد بود. در این اتمسفر فرهنگی، هیچگاه نفاق توانایی عرض اندام پیدا نخواهد کرد حتی اگر بنای به دیده شدن از سمت مردم داشته باشد می بایست کاملا در راستای روشن شدن حقیقت گام بردارد و الا از دایره انتخاب مردم حذف خواهد شد.

شکل گیری این اتمسفر فرهنگی به وسیله گفتمان سازی قطعا یک عبادت بزرگ است اما باید این موضوع را نیز مورد توجه قرار داد که وجه سلبی این گفتمان می بایست در تعریف خودش دیده شود لذا به نظر می آید در تعریف آزاداندیشی می بایست نقطه های تضاد روشن شود و به تعبیری تعرف الاشیاء به اضدادها راهبردی در کنار پی بردن به ماهیت شناسی ایجابی آن قلمداد گردد.

یکی از وجوه سلبی که می توان در تعریف آزاداندیشی به آن اشاره کرد، کنار زدن تمام جریان هایی است که اندیشیدن در جامعه را نفی می کند، چه اینکه این جریان ها حامل یک دعوت باشند و یا حتی اقداماتی در حوزه های تربیتی و … تعریف کنند.

گزارش یک تعویق

مدتی بعد از انقلاب نبوی (ص) و در سده های نخستین اسلامی، رفته رفته با تدوین و ترویج آثار دینی، آمد و شد صاحبان ادیان دیگر، فعالیت های علما و مواردی از این دست، ذهن های افراد حاضر در  جامعه اسلامی با مسائل گوناگون مرتبط با جهان، انسان، معرفت، جامعه و حیات دینی درگیر شد و گفتگوهای حول این موارد در میان مردم و به ویژه در میان افراد فرهیخته جمعه رواج یافت.

طبعا افرادی با غرض ایراد شبهات و افرادی با نیت دفاع از مبانی اسلامی به این کارزار وارد شدند و آنها که بیش از همه در این گفتگو ها مستقر شدند، لقب متکلم یافتند. مشخص است که هر دو گروه میخواستند تا  مسئله ای را برای ذهن جامعه حل کند و یا مسئله ای را برای ذهن جامعه طرح کنند. آنچه وجه تشابه این دو بود و عنصر اصلی تبدّل یک فرهیخته به یک متکلم را میساخت امری بود به نام ذهن جامعه !

به همین سبب میتوان ادعا نمود آثار کلامی هر دوره، آئینه ایست از مسائل ذهن جامعه در آن زمانه !

سالها به همین روال پیش رفت و متکلمین یا به عبارتی “مهتمّین به ذهن جامعه” در قواره ها و عناوین مختلف به پشتیبانی یا دستکاری ذهن جوامع مشغول بودند. ممکن بود فردی فقیه یا محدث باشد اما متکلم نیز باشد و بنا بر دغدغه ای کلامی و برخاسته از اهتمام به ذهن جامعه دیندار زمان خویش ، کنش هایی از جنس کلام از خود نشان بدهد.

مثلا ممکن بود شخصی در فرایند دریافت متکلمانه خود خللی را در ذهن مردم در نسبت با دعا و ارتباط معنوی با حضرت حق حس کند و کنش متکلمانه او این باشد که مجموعه ای از احادیث را در یک کتاب گردآوری نموده و در میان مردم ترویج کند.

بنا به دلائلی که محل اختلاف است و ذکر آن در این مقال نمی گنجد، از یک دوره که تقریبا معاصر با مدرنیته در جهان غرب است، دغدغه متکلمانه، آرام آرام رنگ باخت و جای خود را به دغدغه های آکادمیک و دور از ذهن جامعه داد ، این امر سبب شد تا در بحبوحه درگیری ذهن جامعه با مسائل اصطلاحا مدرن که توسط سپاه روشنفکران غرب زده پشتیبانی میشد، علم کلام نیز دچار یک تعویق شود و نتواند مسائل واقعی موجود در ذهن جامعه را بشناسد و چاره اندیشی کند و در بهترین وضعیت خود میتوانست تولیدات کلامی دوره های پیشین را بازتقریر نماید.

جریان شناسی شکل گیری نظم نوین جهانی2، افول آمریکا، سردمدار نظام سرمایه داری عصرحاضر

کلان ترین لایه تغییرات قابل رؤیت و قابل روایت، تغیییر و تبدلات تمدنی است. حرکت تمدنی از غرب به شرق، اگر بخواهد درست معنا گردد باید در همین افق دیده شود و الا موجب خطای محاسباتی خواهد شد.

تمدن از یک عقلانیت نرم تغذیه می کند لذا وقتی یک حرکت تمدنی از غرب به شرق شکل می گیرد و نظم نوینی در حال شکل گیری باشد باید بتوان این تغییر عقلانیت را نشان داد.

جریان دیگری در تحلیل شکل گیری نظم نوین جهانی، افول آمریکا آن هم از حیث سرمایه داری عصر حاضر مورد توجه قرار می دهند و این اتفاق را ناشی از شکل گیری یک نظم نوین می دانند. حال آنکه این تغییرات اقتصادی یک حادثه راهبردی است و نباید این حادثه راهبردی را نشان از این تغییر تمدنی دانست.

جریان شناسی شکل گیری نظم نوین جهانی1، آمریکا قدرت اول تمدن غرب

امروزه سطح های متعددی از تحلیل شکل گیری نظم نوین جهانی مطرح می شود که میتوان بین این تحلیل از پایگاه های فکری مختلف دسته بندی کرد، یکی از این پایگاه های فکری رصد آمریکا نه در نقطه شیطان بزرگ بلکه به عنوان ابرقدرتمند دنیای امروز و نوک پیکان مدرنیته، این پایگاه فکری نقطه های قدرتمندی آمریکا را از آنجا که کاهش یافته شاهدی بر شکل گیری نظم جدید می داند:

آقای محمد پورغلامی از نویسندگان دفتر رهبری در طی یادداشتی مطرح می کند:

«توماس فریدمن» تحلیل‌گر ارشد «نیویورک تایمز» درباره‌ی کاهش قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا به‌صراحت می‌نویسد:

«ما دیگر حتی به اندازه‌ی یک بند انگشت توان مداخله‌ی نظامی در بحران‌هایی مانند سوریه نداریم. البته می‌توانیم پول و سلاح بدهیم اما مداخله‌ی مستقیم نه. از این جهت کشورهایی مانند ترکیه باید به تنهایی اما با حمایت ما عمل کنند. آمریکا وارد دوره‌ای شده که باید کمی هم به مشکلات داخلی خود بپردازد. اکنون «بیت اللحم پنسیلوانیا» برای ما مهم‌تر از بیت اللحم خاورمیانه است. مردم آمریکا برای خدمات کمتر بهای بیشتری می‌پردازند و بیش از هر دوره‌ای می پرسند که نیروهای ما در فلان منطقه‌ی جهان چه می‌کنند؟… ما در عراق ضامن نارنجک را کشیدیم و خودمان را روی آن انداختیم. همه‌ی ترکش‌های جنگ به ما اصابت کرد. دیگر هیچ کشوری از ما نمی‌خواهد همان نقش را در سوریه ایفا کنیم. ما از ترکیه خواهیم خواست در حل این بحران ما را کمک کند.»(1)

 

(1):  روزنامه کیهان، شماره ۲۰۸۰۴ به تاریخ ۲/۴/۹۳

عاقله فرهنگ در نظام محاسباتی جهان کفر، مطالعه موردی پدیده سلبریتی

اگر بپذیریم که برای شناخت ماهیت پدیده ها و مفاهیم می توان از قاعده «تعرف الاشیاء باضدادها» استفاده کرد، یکی از نقاطی که در شناخت عاقله فرهنگ میتوان تاثیرات خوبی در این ادراک داشته باشد، بررسی این عاقله در نظام محاسباتی جهان کفر است.

در فضای اغتشاشات اخیر به مباحثی در یادداشت های اخیر اشاره شد و نگارنده سعی بر این داشت که بتواند جدای از اینکه لایه این حادثه را مورد تحلیل قرار دهد به دسترسی های تمدنی آن نیز اشاره کند. مضافا اینکه نشان داده شد که تقابل تمدنی با روایتی که مطرح گردید اساسا از پایگاه مکتبی جبهه انقلاب امکان شکل دادن تمامی نسبت ها و برقراری همه دسترسی های لایه تمدنی در حوادث خود را ندارد لذا تنها می توان حادثه را با تقویت گفتمانی و هویتی تئوریزه کرد و عملا گسل تمدنی ایجاد شده را پررنگ کرده و بستر رقم خوردن حوادث دیگر تمدنی را ایجاد کرد.

توضیح داده شد که در حوادث اخیر یکی از نقاطی که بیانگر افول و شکست تمدن غرب است، شیفت رهبری از پایگاه نخبگانی و معنایی به هدایت و رهبری به وسیله پدیده ای به نام سلبریتی است.

تعریفی از سلبریتی که در کمبریج مطرح شده بود سه مولفه حیاتی داشت 1- شهرت(The Fame) 2- سرگرمی(The Entertainment) 3- تجارت(The business)

همان طور که گذشت اساسا شهرت و خودنمایی یک امر فطری است که هر انسانی نیاز به دیده شدن دارد اما اینکه این دیده شدن از چه پایگاهی رقم می خورد، مسئله ای است که دو رویکرد به شهرت را مشخص کرده و عملا یکی را الهی و مقدس دیده و تا مرحله عنوانی چون شهادت بالا میبرد و دیگری می تواند یکی از رکن های استکبار را رقم بزند.

در بحث سرگرمی، تمدن غرب قائل است سلبریتی هر سرگرمی نیست لذا اساسا با هنر و حتی طنز و بازی متفاوت است، اصلی ترین تفاوتی را که برای Entertainment ذکر می کنند بی معنایی و بدون نشر نشر یک اندیشه، لذت محوری و خودنمایی بی اهمیت ذکر کرده اند. حال اگر این ویژگی ها را در فاکتور Business یعنی تجارت و سود دهی و سرمایه سالاری ضرب کنیم، متوجه خواهیم شد که با پدیده ای بسیار خطرناک رو به رو شده ایم زیرا که این پدیده همه منافذ آگاهی انسان را مسدود کرده و اجازه هیچ نوع یقظه را نمی خواهد دهد.

عملا رهبری عملیات های تمدن غرب در این عصر با پدیده ای لذت محور، بی محتوا و کاملا پرانگیزه به جهت دیده شدن و خودنمایی بدون مرز، به حرکت افتاده است.

سبک زندگی‌ای که این رهبران نیز به مخاطبان خود پیشنهاد می کنند کاملا بر همین مؤلفه ها استوارندو نهایتا اینگونه سبک زندگی به عنوان ارزشمندی تلقی شده و زیست آگاهی محور و آگاهی بخش یک ناهنجاری معنا می گردد که باید با او مقابله کرد و تا حذف فیزیکی او پیش رفت. در نتیجه همین سبک زندگی پیشنهادی است که می بینیم اساسا شعارهای نسل معترض به سمت فحاشی جنسی کشیده شده، کنش گری او با خشن ترین نزاع رقم خورده و هیچ منبع آگاهی بخشی را به رسمیت نشناخته و به هیچ قاعده ای در ظهور و بروز اجتماعی اش به رسمیت نمی شناسد.

حال اگر اینگونه بنگریم که به وجود آمدن چنین پدیده ای کاملا اتفاقی است، یک نوع تعامل را برای درگیری رقم می زند و اگر اینگونه بنگریم که تمدن غرب به این نتیجه رسیده که نیازمند حضور جریانی لذت گرا، بی اندیشه و به دنبال دیده شدنی بدون مرز است تا بتواند حضور و زنده بودن تمدنی خود را حفظ کرده و اجازه ندهد سخن نویی به انسان برسد و او را از تحیر خارج کند، عملا باید تعاملی با یک لجنه ای رقم زده شود که این تشخیص را داده و با تولید گفتمان و هویت سازی برای این پدیده تمامی دسترسی ها و ساختارها و ظهور و بروزهای دیگرش را با او به تنظیم در می آورد.

در رویکرد دوم آن لجنه ای که در این مقام از طراحی عملیات قرار گرفته قطعا از سطحی از نخبگی، شناخت صحنه دقیق و پروضوح، تسلط به ایدئولوژی های بومی خودش، توانایی های تحلیلی منحصر به فرد برخوردار است که بدون رقم زدن عدل این نقطه فکر کردن به درگیری با او یک شوخی بیش نخواهد بود.

سطحی نگری به عمق وحدت استراتژیک

نقل قولی است از استاد مهدی طائب که می فرمودند که کسانی که خلفای سه گانه، را به تمسخر هایی بسیار کودکانه این شخصیت ها را در دنیای شیعه معرفی می کنند عملا جایگاه درگیری امیرالمؤمنین را در سطحی بسیار پایین و کودکانه قرار می دهند و عملا دشمنی این افراد با امیرالمؤمنین بالاتر از خود این افراد است.

وحدت حتی اگر به عنوان یک امر استراتژیک بخواهد معنا شود باید به عمق این استراتژی درست نگاه گردد. یکی از مقوله های استراتژیک در این موضوع جمعیت اهل سنت در دنیا می باشد که اکنون تقریبا 24 درصد کل جمعیت جهان را مسلمانان تشکیل می دهند که از این تعداد طبق آماری قدیمی یک چهارم را شیعیان تشکیل می دهد.

طبق پیش بینی های صورت گرفته و باتوجه به وضعیت جمعیتی مسیحیان دنیا که 31 درصد کل جمعیت می باشند، تا ده سال آینده جمعیت مسلمانان به نیمی از جمعیت دنیا می رسد.

با آماری که قبل ارائه شد باید توجه داشت که اگر بر یک طرح استراتژیک با نگاه به حفظ منافع امت اسلامی و دشمن مشترک به وفاق رسیده نشود، عملا وارد یک خودسوزی سنگین خواهیم شد و تقریبا اثری از اصل اسلام نخواهد بود. لذا در حد یک راهبرد هم که بخواهیم بنگریم در طرح استراتژیک امت اسلامی خطرناک ترین موضوع را می توان تفرقه بین مذاهب و حیاتی ترین آن را وحدت نامید.

ماهیت شناسی سلبریتی، نقطه اثرگذاری تمدن غرب در عصرحاضر

در یادداشت های گذشته در بحث لایه های حوادث اجتماعی، توضیح داده شد که هر پدیده ای را باید متناسب لایه ای که در آن قرار می گیرد تحلیل کرد و جابه‌جایی نظرگاه در هر یک از این لایه ها قطعا تحلیلی ناقص، غیر مطابق با واقع و نارسا را خروجی می دهد.

از طرف دیگر توضیح داده شد که هر پدیده ای زاییده یک تمدن است و باید متناسب در هر لایه ای که قرار می گیرد، زمینه تمدنی آن پدیده و دسترسی هایی که آن تمدن برایش ایجاد می کند را در نظر گرفت و ضریب دهی آن را تحت یک تمدن ترجمه کرد و نشان داد.

یکی از پدیده های زاییده‌ی عصر حاضر تمدن غرب، حادثه ای راهبردی به نام «سلبریتی» است. شاید از آن جهت که «سلبریتی» معمولا به صورت یک پدیده ای هم چون سوپر استارهای سینما در ذهن حاضر شده است، برای جامعه شناسانی که اساسا حساسیتی بر روی تحرکات تمدن غرب ندارد، توجه ویژه ای ایجاد نکرده است که بخواهند این پدیده را قدری ماهیت شناسی کنند.

در تعریف سلبریتی، دیکشنری کمبریج انگلیس اینگونه آورده است:

«کسی که مشهور است و خاص بودنی در تجارت های با تم سرگرمی دارد»

البته تعریف های متعددی از سلبریتی شده است اما بهترین تعریفی که جامعیت و مانعیت خوبی دارد همین تعریفی است که کمبریج ارائه کرده است. این تعریف به خوبی بیان می دارد که اولا باید بپذیریم که صرف مشهور بودن موجب شکل گیری پدیده سلبریتی نمی شود. زیرا که غرب برای شهرت کلمه ای دارد به نام «famous» و این کلمه با «celebrity» متفاوت است به تعبیری دیگر غرب تفاوت بین شهرت و سلبره شدن را قائل است و رابطه این دو پدیده عموم و خصوص مطلق است یعنی همه سلبریتی ها مشهور هستند اما هر مشهوری لزوما سلبریتی نیست.

شهرت حوزه های متعددی دارد ، شهرتها اساسا یک خاص بودن را در خود دارند که این خاص بودن باید معنا گردد تا قبل از به وجود آمدن پدیده سلبریتی شهرت ها با زحمت، تلاش و حتی می توان گفت به زبان عامیانه با جان کندن رقم می خورند لذا می بینیم که یک ورزشکار مشهور به دلیل زحمت زیادی که در حوزه ورزشی خود می کشد و شهرت پیدا می کند یا یک بازیگر سینمایی به همین نحو و حوزه های دیگر نیز همین گونه است.این گونه شهرت در دل خود و فرای از توانایی منحصر به فردی که با زحمت و تلاش موجب دیده شدن شده است، یک پیام و معنایی را به مخاطب خود(افرادی که او را مورد توجه و دیدن قرار دادند و اساسا به دلیل همین دیده شدن صدق مشهور بودن می کند) منتقل می کند، به فرض مثال یک ورزشکار مشهور که خاص بودنش فلان مهارت ورزشی در حد اعلی می باشد به مخاطبان خود پیام پیروزی، امید و قدرت که با زحمت و سختی همراه است را منتقل می کند. البته هر کدام از این مفاهیم نیز جدا از اینکه تحت سیطره یک تمدن معنا می شود، پیوست های مختلف فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و… یک تمدن را هم به همراه دارد.

اگر همین شهرت را به جایی برسانیم که از پیام تهی گردد، و صرف دیده شدن موضوعیت پیدا کند، شهرت باید خاص بودنش را از نقطه ای تامین کند که این منبع همان، شهوت دیده شدن است. لذا در پدیده سلبریتی این شهوت با نمایش غیرواقعی خود را بالا آورده و توجه اذهان را به خود جذب خواهد کرد.

این یادداشت ادامه دارد…

پیشرفت اسلامی مسئله ای در میدان «جهاد» است

در یادداشت قبل توضیح داده شد که اساسا دو رویکرد برای مواجهه با مسائل وجود دارد و تاکید بر این شد که رویکرد مجاهدانه، لوازم و تمرکزهای متناسب خود را می طلبد.

رهبر انقلاب میدان جهاد را اینگونه به تصویر می کشند:

«میدان جهاد، میدان خیلی وسیعی است؛ یعنی شاید ده برابرِ این مقداری که شما حالا پیش رفته‌اید، میتوانید پیش بروید؛ جهاد ‌این ‌جوری است.‌ جهاد یعنی یک حرکت جوشیده‌ی از اعتقاد و باور قلبی و ایمان و به کارگیری توانایی‌ها؛ اگر چنانچه‌ آن ایمان وجود ‌دارد، آن باور قلبی وجود دارد، پس این کار حدّ نهایی ندارد؛ چون توانایی‌ها حدّ نهایی ندارند.»

توضیح داده شد که مواجهه با مسئله بسیار مهم است که از جنس چه نوع تمدنی باشد، واقعا اگر تمدن اسلامی حرفی نو را به صحنه می کشاند و زیست مترقی دیگری رقم می زند لذا باید نسبت خودش را در مواجهه با مسائل روشن کند از این رو شاید بتوان این بحث رهبری را در همین نقطه دانست:

«اسلام به ما وعده داده است که پیروزی متعلّق است به مؤمنِ مجاهد؛ اگر ایمان نباشد، نصرت به‌طور کامل به دست نمی‌آید؛ اگر ایمان باشد امّا مجاهدت و تلاش نباشد، نتیجه به دست نمی‌آید۱۳۹۶/۱۲/۱۰»

حال باید پرسید که پروژه امروز جامعه ایمانی چیست؟ واقعا یک جامعه ایمانی که به سمت شکل دادن تمدن اسلامی حرکت می کند و در گام دوم حرکت خود نظامش را تثبیت کرده و غرضی دارد، آن غرض چیست.

اگر قائل باشیم که انقلاب اسلامی ایران در مرحله ای است که «پیشرفت ایران اسلامی» حرف روی میز اوست و باید به آن به عنوان ناموسی ترین موضوع به آن بنگرد و اتفاقا همین پروژه است که باعث شده تمامی استکبار را به درگیری خود بکشاند لذا این پیشرفت جز با «جهاد» محقق نخواهد شد.

به تعبیر بهتر پیشرفت اسلامی زمانی محقق خواهد شد که زندگی مومنانه در مجاهدت ضرب گردد و الا زندگی مومنانه با اینکه با نصرت الهی همراه است اما در به ثمر رساندن متاع دنیایی خود که همان کارکرد عینی اوست، موفق نخواهد و شکست می خورد:

«‌این‌جور نیست که اگر در راه خدا مجاهدت کنید، فقط خدای متعال بهشت به شما بدهد! نه، فقط ثواب آخرت نیست، ثواب دنیا ‌هم هست. ثواب دنیا چیست؟ ثواب دنیا عزّت است، اقتدار است، پیشرفت است.‌۱۳۹۶/۰۹/۰۱»

«راه پیشرفت ایران اسلامی، احیاء روحیّه‌ی انقلابی و احیاء روحیّه‌ی مجاهدت است . مجاهدت، میدانهای فراوانی دارد؛ البتّه همه‌ی میدانهای مجاهدت هم خطر دارد.۱۳۹۵/۰۴/۰۵»

 

دو مواجهه جامعه‌شناختی و مجاهدانه با مسائل اجتماعی

مسائل اجتماعی از آن جهت که در بستر تمدن ها خود را جلو برده و هویت می بخشند، قطعا ناظر به کلان پروژه ها و گره های اصلی همان تمدن فهم شده و مورد کنش گری قرار می گیرند.

با این مقدمه می توان اینگونه گفت که هر مسئله اجتماعی را می توان با دو رویکرد و مواجهه مورد نظر قرار داد، رویکرد اول این است که هر مسئله را ذیل همان تمدن فارغ از اینکه به دنبال کنار زدن چه معنا و خطی است و عملا میتوان گفت قدری خنثی مورد توجه قرار داد و رویکرد دوم این است که هر مسئله‌ی اجتماعی را با لوازمش را تحت یک اندیشه مجاهدانه یعنی ذیل یک کانتکست دو طرفه و درگیری محور معنا گردد.

قطعا هر یک از این رویکردها فهم متفاوتی از یک مسئله ایجاد می کند، به فرض اینکه قلب یک مسئله را چه بدانیم، لوازم متناسب این مسئله را چه چیزهایی بگیریم، اولویت تحلیلی مسائل را کدام نقاط در نظر بگیریم، لایه های اثرگذاری یک مسئله چگونه خواهند شد و حتی هدف هر مسئله چه خواهد بود و چه نوع پاسخی دقیق ترین پاسخ به آن مسئله می شود همه و همه در هر یک از این رویکردها متفاوت خواهد شد.

ادعای ایده فرهنگی مادر این است که در دل خود یک درگیری سنگین در افق تمدنی کاشته است که هر چه بسترهای نرم اجتماعی بیشتر استقرار پیدا می کنند این درگیری خود را واقعی تر و پررنگ تر نشان می دهد. لذا بدون یک رویکرد مجاهدانه با این ایده رو به رو شدن ما را از فهم مسائل درون آن دور خواهد کرد.

فرامتن را باید درست دید! مهسا امینی، عملیات پدآفندی برای اذهان برون مرزی

از ابتدای حوادث اغتشاشات با موضوع مهسا امینی، عرض شده بود که این حادثه، یک جنگ روانی است و چون جنگ روانی ها اساسا ایجاد شوک می کنند تا به تعبیری وقت خریده شود برای یک هدف و مقصود دیگر، پس قطعا این عملیات یک عملیات پدآفندی است و نمی تواند آفندی باشد.

در دیدار رهبر انقلاب با اعضای مجمع تشخیص مصلحت فرموده بودند:

«این کاری که حالا دشمن دارد در این زمینه انجام میدهد، یک کار انفعالی است، یک کار واکنشی است، عکس‌العملی است؛ یعنی ملّت ایران در فاصله‌ی کوتاه، چند حرکت بزرگ انجام داده، که این حرکتهای بزرگ درست ۱۸۰ درجه نقطه‌ی مقابل سیاستهای استکبار جهانی است»

توضیح رهبر انقلاب نسبت به چند حرکت بزرگ که ملت ایران انجام داده است اشاره دارد به حرکت عظیم جوانان در واقعه کرونا و آخرین آن را واقعه اربعین از سمت ایران دانستند.

باید توجه کرد نقطه اصلی ضربه زننده این واقایع که با حرکت ملت ایران انجام شد، دو چیز است یک نشاط و فعالانه بودن حرکات یعنی انفعالی نبود و در دفاع از یک حرکت دشمن تعریف نمی شود و کاملا تهاجمی محسوب می گردد و دوم متدینانه است یعنی کاملا برآمده از یک حاکمیت دینی است و اگر این الگو در دنیا در حال نشر است الگویی را از ملتی منتشر می کند که حاکمیت دینی توانسته پروژه های دینی با نشاط با ملتش رقم زند.

با توضیحات فوق فرامتن حادثه مهسا امینی را اتفاقاتی از این دست که مثلا فلان قرار داد شانگهای، یا رد و بدل شدن فلان نفوذی بین دو کشور دانست در این موضوع اصلا جایز نیست زیرا که اساسا حادثه مهسا امینی یک عملیات پدآفندی برای ایجاد شوک در از بین بردن توجهات اذهان مردم دنیا بود. مردم دنیا در نگاه به عملیات های مردم ایران در نقاطی حساس شده اند و توجهشان جلب شده که همان دو قابلیتی که رهبر انقلاب ذکر کرده اند را داراست یعنی متدینانه و با نشاط بودن.

«این نشان‌دهنده‌ی چه بود؟ دو چیز را نشان میداد: یکی اینکه ملّت ایران بانشاط و زنده و سرحال است، دوّم اینکه ملّت ایران متدیّن است، به مسائل دینی و ارزشهای دینی پایبند است.»

برای این که این موضوع قدری واضح شود بهتر است که به نوع عملیات مهسا امینی دوباره نگاه شود، اولا اینکه این عملیات آن قدر که برای ظهور و بروز خارج از ایران آن یعنی بین الملل، طراحی و کارشده است برای داخل ایران آن زحماتی کشیده نشده است لذاست که می بینیم اصل اتفاق داخل ایران در چند اغتشاش به هم ریخته ضعیف خلاصه می شود که اتفاقا از طریق سلبیریتی های بین المللی ایرانی از خارج هدایت می شود؛ سطح تبلیغات دنیای بدون ایران برای مهسا امینی آن قدر بالاست که امثال خواننده های مطرح خارجی، بازیگران، ورزشکاران و حتی سلبریتی هایی که قدیمی هستند و از دایره فعالیتی شان خارج شده اند در حال حرف زدن هستند. این یعنی اگر سریع تر معنایی که به ذهن دنیا به واسطه حادثه هایی چون اربعین که از سمت ملت ایران کلید خورده است شسته نشود و فراموش نگردد، قطعا امتدادهایی برای آن رقم خواهد خورد که قطعا منجر به شکست زودتر از موعد استکبار جهانی خواهد شد.

با توضیحی که آمد قدری می توان به فرامتن حادثه اغتشاشات اخیر با نگاه به بیانات رهبر معظم انقلاب پرداخت:

«اینها شوخی نیست؛ اینها مسائلی است که بار اوّل است در دنیا دارد اتّفاق می‌افتد. یک سرودی در یک کشوری تولید بشود، بعد تکثیر بشود در چندین کشور دیگر و جوانها [آن را همخوانی کنند] که حالا من اسم کشورها را نمیخواهم بیاورم؛ اگر اسم بیاورم، قطعاً بعضی از شما که اطّلاع ندارید، تعجّب خواهید کرد. اینها اطّلاعات ما است؛ اطّلاعات دقیق و نزدیک ما است. خب، این بُروز ملّت ایران در محیط منطقه و فراتر از منطقه، آن هم به این شکل، چیزهایی است که دشمن اینها را میبیند و در قبال آن نمیخواهد ساکت بنشیند؛ [لذا] در مقابلش این کارها را انجام میدهد. می‌نشینند برنامه‌ریزی میکنند که اوّل مهر، ایران را مثلاً فرض کنید که مشغول به اغتشاش کنیم و [مانند] اینها. این یک نکته‌ی بسیار مهمّی است: حرکت دشمن حرکت انفعالی است، و ابتکار دست ملّت ایران است؛ خدا را شکر و بحمدالله. این جور حرکات است که ملّتهای دیگر را مجذوب ملّت ایران میکند،‌ مجذوب ایران میکند، مجذوب حرکت ایرانی میکند. خب، ‌این چند حرکت با فاصله‌ی کوتاه گرایش دینی مردم را نشان داد، نشاط جوانان را نشان داد و طبعاً این، ۱۸۰ درجه نقطه‌ی مقابل آن چیزی است که آنها میخواهند در ایران وجود داشته باشد و اگر وجود ندارد نشان بدهند، این [جور] است. لذا می‌آیند دچار عکس‌العمل میشوند؛ عکس‌العمل‌های ناشیانه و ابلهانه‌ای که دشمن انجام میدهد.»

در یادداشت های قبل نیز بحثهایی از آبشخورهای درگیری تمدنی این حادثه نیز بحث هایی آمده است که می توان با نظر به آنان این بحث را تا حدودی تکمیل کرد:

مهسا امینی، تصویری از پشتیبانی تمدنی از حادثه خرد اجتماعی

آنچه که در داستان مهسا امینی رقم خورد در دو یادداشت گذشته توضیح داده شد که از حیث لایه حوادث در طبقه حوادث خرد اجتماعی تعریف می شود اما باید توجه کرد که یالهای تمدنی این موضوع تماما وصل است و از آنها پشتیبانی می طلبد و نکته دیگر اینکه طرف مقابل یک تمدن تکامل یافته نیست و تازه شروع به رقم زدن یک تمدن کرده است. حال اگر بخواهیم قدری در افق بالاتر یعنی از زاویه تمدنی که این حادثه را زاییده است به این موضوع بنگریم باید گفت که هر تمدنی عصرهای مختلفی دارد و ما در تمدن مدرن در عرصت شهرت طلبی هستیم و فناوری این عصر پدیده ای به نام سلبریتیزم است
لذا پاسخ این پدیده در سطح تمدنی درگیری با یک ساحت فرهنگی و فطری است .
یعنی نمی توان گفت انسان فطرتا به دنبال دیده شدن نیست و اتفاقا به همین جهت است که در مقابل کسب شهرت روایات سنگینی داریم
اما شارع هیچ گاه برخورد سرکوبی نمی کند از طرفی به مردم می گوید لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق و از طرف دیگر به فاعل عمل می گوید هر چه در گمنامی حرکت کنی و اخلاص به خرج دهی خداوند تو را عزت می دهد و بزرگ می کند و در این مرحله باید به معادله «و لله عزة جمیعا» پایبند باشی.
سلبریتیزم یک پدیده خرد اجتماعی زاییده عصر شهرت طلبی تمدن مدرن است و فناوری اش را بر پایه راهبرد طاغوتی و غیرتوحیدی بنا کرده که اتفاقا عزت را در عبودیت غیرخدا می داند.

اما در ساحت اجتماعی و راهبردی باید توجه داشت این عصر شهرت باید بتواند از تمام ظهورات تمدنی اش استفاده کند لذا در این نقطه که هویت های اجتماعی اش را سرمایه سالارانه تشکیل داده است نباید توقع داشت این عصر را بدون اهرم سرمایه سالارانه جلو ببرد.
هویت زن در عصر شهرت طلبی اهرم سرمایه سالاری می شود؛
سلبریتی در این عصر اهرم سرمایه سالاری می شود،
و هر دو زاییده یک عصر از تمدن هستند که پشتوانه اجتماعی اش سرمایه سالاری است.

اتحاد در کنش‌گری، روایتی از کنش‌گری مؤثر امام موسی صدر

رهبر انقلاب در دیدار با مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی در تاریخ 1401/07/22 فرمودند:

اتّحاد، نداشتن تفرقه، خلاص شدن از شرّ وسوسه‌های دشمن، وسوسه‌های آمریکا، وسوسه‌های صهیونیست‌ها، وسوسه‌های کمپانی‌ها؛ [خلاص شدن] از شرّ وسوسه‌های اینها که گاهی این وسوسه‌ها از زبان خودی‌ها شنیده میشود. می‌بینیم در دنیای اسلام، کسانی از داخل دنیای اسلام همان حرف آنها را تکرار میکنند، همانها را میگویند؛ از شرّ اینها خلاص بشویم با اتّحاد، با نفی تفرقه، با انسجام داخلی؛ این شرطش است. اگر این شرط را بتوانیم عملی بکنیم، بلاشک خواهیم توانست امّت اسلامی را در جایگاه رفیعی در دنیای آینده و شکل آینده‌ی جغرافیای سیاسیِ جهان قرار بدهیم.
آیا این ممکن است؟ بعضی هستند که در همه‌ی مسائل مهم، مبادره‌ی آنها و واکنشِ اوّلیِ آنها نفی و انکار و ناامیدی است: «ای آقا! نمیشود، فایده ندارد». ما قبول نداریم این را؛ ما میگوییم این ممکن است؛ اتّفاق و اتّحاد بین ملّتهای اسلامی ممکن است، منتها کار لازم دارد، عمل لازم دارد. عرض کردم، ما حالا از سیاستمداران و زمامداران و حکمرانان کشورهای اسلامی هم ناامید نیستیم، امّا بیشترین امیدمان به خواصّ دنیای اسلام است؛ یعنی همین طوری که گفتیم، به علمای دین، به روشنفکران، به اساتید دانشگاه، به جوانان روشن‌بین، به فرزانگان، به ادبا، به شعرا، به نویسندگان، به گردانندگان مطبوعات؛ امید ما به اینها است؛ اینها [باید] احساس استقلال بکنند، احساس مسئولیّت بکنند، احساس وظیفه کنند. وقتی خواص در یک راهی وارد شدند، افکار عمومی را به آن سمت حرکت میدهند؛ وقتی افکار عمومی در یک کشوری شکل گرفت، سیاستهای اداره‌ی کشور هم به طور قهری به آن سمت حرکت میکند، ناچارند، ناگزیرند. بنابراین، این کاری است ممکن؛ این ممکن است، منتها بدون عمل نمیشود. بدون عمل، هیچ چیزی در دنیا،  نه دستاوردهای دنیایی، نه دستاوردهای اخروی و الهی امکان ندارد: لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعىٰ؛باید سعی کرد، باید عمل کرد؛ [اگر] عمل بکنیم، ممکن است.

در این باره به خاطره ای از امام موسی صدر رحمه الله علیه برخوردم که در سال 1345 وقتی مطلع می شوند که امام خمینی دستگیر شده اند، در سفرهای دوره ای که تعریف کرده بودند شروع می کنند با شخصیت ها و مطبوعات مهم بین المللی، فعالان ژنو و هامبورگ و پاریس و بن و دیگر شهرها ارتباط گرفته و قضیه دستگیری امام خمینی را مطرح می کنند و شرح می دهند. این اقدام و کنش گری امام موسی صدر به عنوان عالم دین و یک روشنفکری که از یک کشور دیگر اسلامی شروع می شود و وفاق و اتحاد خود را به عالم دیگر اسلامی با عمل محقق می کند باعث می شود که با همین اقدام خرد آزادی امام خمینی در ایران رقم بخورد تا جایی که آیت الله خوئی می فرمایند:

سفرهای دوره ای امام موسی صدر نقش اصلی در آزادی امام خمینی از زندان داشت

به نظر می آید طرح استراتژیک وحدت علما و فضلای جهان اسلام هنوز روشن نیست و آن طور که بایست باور به حرکت های خرد همه آنها بر موضوعات مشخص جدی گرفته نشده است اما اندک فعالیت امام موسی صدر شاهدی است بر اینکه اتحاد در حوزه کنش گری اتفاقات بزرگی را می تواند رقم بزند.

روایت درگیری، تبیینی برون گفتمانی از ورود به ایده فرهنگی مادر

اساسا این که چرا به سمت شنیده شدن یک ایده فرهنگی مادر باید حرکت کرد را می توان از چندین منظر مورد بحث قرار داد که یکی از این منظرها، تبیینی است که استاد فلاح در فصل فرهنگ قرار داده اند. ایشان در امتداد تحلیل تمدنیِ حادثه ای به نام انقلاب اسلامی، ایده ای اصلاحی را به جهت شکل گیری دولت انقلابی به عنوان گام دوم انقلاب، مطرح می فرمایند.

در این تقریر افق ایده پردازی کاملا یک افق تمدنی است و تمامی تحلیل ها، پیشنهادات و توصیفات نیز در همین افق معنا می گردند. اما به جهت یک قرائت درون گفتمانی شاید کسانی که خودشان در این موقف نشسته و مورد خطاب بحث قرار می گیرند، متوجه نباشند که اساسا چرا باید در یک افق تمدنی بازه‌ی زمانی فعلی انقلاب اسلامی را مورد ارزیابی قرار داده و نهایتا پیشنهاد ایده اصلاحی دهیم؛ به همین جهت منظر دیگری که از یادداشت قبل پیش گرفته ام، تبیینی برون گفتمانی است که به تعبیری می توان تحت عنوان «روایت درگیری»، قرار داد.

تمدن به معنای تمام پارامترهای دنیایی حیات بشر است، در این افق و لایه، هرآنچه که حیات دنیای بشر را تحت تاثیر خودش قرار می دهد متصل به پارامترهای عمیقی است و قطعا یک عقلانیتی که توانایی اینگونه اداره و  نسخه دهی را داشته باشد، به هیچ عنوان عقلانیت کمی نیست و بدون شک جدی، پر پیچ و خم، پر متغیر و بسیار سخت‌تحلیل است. در نتیجه وقتی دم از تمدن هایی مانند تمدن غرب می زنیم باید بدانیم که این واژه صرفا یک واژه ای نیست که به یک بازه زمانی بلند مدت اشاره داشته باشد، بلکه در این معنا، بسیار مفاهیم عمیقی نهفته است که همه آنها از یک عقلانیت پرعقبه و سنگین تغذیه می کنند؛ البته همه این تعاریف در یک لایه نرم قرار گرفته اند لذا رفتن برای درک این لایه قطعا کار آسانی نیست و هر عقلانیتی توانایی درک و تحلیل آن را ندارد.

اگر در دایره عقلانیتی که منشأ و پشتیبانی کننده یک تمدن است خلل یا خلأیی اتفاق بیافتد قطعا حیات زندگی بشر دیر یا زود به جهت آنکه خودش را به این نقطه از تمدن میرساند که متوجه خلل خواهد شد، شروع به کنار زده شدن به وجود می آید. در این فضا بحث از تقابل تمدن ها، یا درگیری تمدن ها و یا به تعبیر بهتر جنگ تمدنی به میان می آید.

مرحله دولت سازی انقلابی، مرحله ای است که توانایی جهت دهی به بشریت برای یک درگیری تمدنی را پیش گرفته پس در این مرحله نباید توقع داشت که در یک حرکت پرپیچ و خم و به شدت سنگین، ایده حرکت و تحول و اصلاح، ایده ای باشد که درخور این نوع تحرکات نباشد.

ایده فرهنگی مادر در یک نگاه برون گفتمانی، به این معنا که نخواهیم صرفا در امتداد حرکت انقلاب اسلامی و از این حیث که لوازم این امتداد چیست، بحث کنیم، به شدت باید مورد مداقه و کاملا با پشتوانه عقل تمدنی مطرح شده و توانایی و شأن جا به جایی و تحرک و اصلاحی در آن حد داشته باشد.

(این یادداشت ادامه دارد…)