آزاداندیشی ابزار یا مسیر و یا حتی هدف؟

قبل از ورود به این یادداشت لازم است تذکر داده شود که در نزد نگارنده «جوهره‌ی آزاداندیشی»، حقیقت‌جویی و حقیقت‌طلبی می‌باشد؛ لذا حقیقت محوریت می‌یابد.

به هنگام تامل روی «آزاداندیشی» می‌توان سه نگاه نسبت به آن داشت؛

نگاه اول؛ با آزاداندیشی به حقیقت می‌رسیم؛ در این نگاه آزاداندیشی وسیله‌ای است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه به آزاداندیشی نگاه ابزاری می‌شود و براساس این نگاه شاید بتوان گفت هنگامی که به حقیقت رسیدیم، می‌توان آزاداندیشی را کنار گذاشت؛ و به عبارت دیگر هنگام رسیدن به حقیقت از آزاداندیشی بی‌نیاز می‌شویم.

نگاه دوم؛ آزاداندشی برای رسیدن به حقیقت است؛ در این نگاه آزاداندیشی مسیری است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه نسبت به نگاه دوم که آزاداندیشی را ابزاری برای رسیدن به حقیقت می‌داند، کمی ارتقا پیدا کرده است؛ ولی هنوز هم بر اساس این دیدگاه پس از رسیدن به حقیقت دیگر این مسیر کنار گذاشته می‌شود، هر چند ارزشی که این نگاه به آزاداندیشی می‌دهد بیشتر از نگاه قبل است و تا حدی می‌توان گفت برای رسیدن به حقیقت از این مسیر باید عبور کرد. تفاوت مسیر و ابزار در این است که مسیر یک سلوکی در آن هست ولی ابزار استفاده می‌شود؛ به نظر می‌رسد دم‌خور بودن با مسیر بیشتر از ابزار است.

نگاه سوم؛ آزاداندیشی خودش هدف است؛ البته واضح است که در پارادایم اسلامی از این هدف‌بودگی سخن به میان می‌آید، نه پرادایم مدرن؛ در این دیدگاه می توان گفت هنگامی هم که به حقیقت رسیدی، باز هم نیازمند آزاداندیشی هستی؛ به عبارت دیگر برای حفظ آن حقیقتی که به آن رسیدی، نیازمند آزاداندیشی هست؛ نه تنها برای ارتقا، بلکه برای حفظ همان حد از حقیقت که با آزاداندیشی به آن رسیدی، ناچار از آزاداندیشی هست؛ اگر گفتی که به حقیقت رسیدم و دیگر بی‌نیاز از آزاداندیشی شدم، اینجا همان حقیقتی را هم که به آن رسیدی از دست می‌دهی؛ این فرق اساسی میان این نگاه با دو نگاه قبلی است؛ شما برای نگه‌داشتن آن حقیقتی که به آن دست یافته‌اید، ناچارید از آزاداندیشی.

چرا ارزش اعمال را به نیت پشتیبان آن می دانیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا اسلام ارزش اعمال را به دانایی و تعقل می داند؟ چرا ارزش اعمال را به نیت پشتیبان آن می داند؟

 

با این عینک، یکبار می توان گفت که مهم نیست چه چیز در دنیای خارج محقق می شود. مهم دانایی صرف است. دانایی است که اصالت دارد، نه عمل. ایمان اصالت دارد، نه عمل صالح.

ولی با نگاهی دیگر می توان گفت که تنها با تفکر و دانایی و نیت های عمیق است که کارهای عمیق صورت می گیرد. تا وقتی شما نگاه های جزئی و ریزبین داشته باشی، نخواهی فهمید که این رفتار خرد و جزئی، با آن رفتار خرد و جزئی چه تفاوتی دارد. این چاقو می برد، و آن چاقو نیز می برد. چه تفاوتی دارد؟ اما باید کمی کلان تر نگاه کرد. این چاقو، یک خیار را می برد، و آن چاقو سر یک انسان صالح را. و حتی در برخی امور، خیلی باید کلان شد تا فهمید که این کار خرد و جزئی، چه تفاوتی با آن کار خرد دیگر دارد.

هر کس می تواند پشت پیانو، یک نت بزند. دیگری نیز نت دیگری می تواند بزند. حتی اگر از او بخواهیم، می تواند چندین نت بزند. اما وقتی یک آهنگ منسجم از او بخواهیم، نمی تواند این کار را انجام دهد. این کار مهارت می خواهد. ترتیب نت ها مهم است. زمان هر یک مهم است. اینجا است که ارزش علم و دانایی، و حتی مهارت، خود را نشان می دهد. بدون علم و مهارت، باز هم صدا تولید می شود، ولی آن صدای دلنواز که مقصود است را نمی تواند ایجاد کند. یک صدای شلخته و بی نظم و درهم را می نوازد.

در هر کاری همینطور است. لازم است تصور هدف صورت بگیرد. بدون این دانایی و صورت هدف، کارهای زیادی صورت می گیرد، ولی آن کاری که بخواهیم اتفاق عمیقی رقم بزند، حتما تعقل و دانایی و فکر نیاز دارد.

دوگانه ای که می خواهیم بسنجیم بین فرض وجود علم و فرض فقدان علم، بین دو گانه نماز و دزدی نیست، که بگوییم یکی خوب است و دیگری بد. منظور از علم همراه با عمل، علم به خوبی نماز و بدی دزدی است. اتفاقا نقطه اصلی گزاره، این نیست. گزاره بین کارهای مختلف خوب، مطرح می شود.

یعنی کارهای صالح خود نیز درجات دارد. برخی کارها، حتی فهمیدنش نیاز به عمق فکری دارد، و البته از ثمراتش یک جامعه بهره می برند. برخی کارهای خوب، واضح و البته سطحی است.

مثلا خیلی از افرادی که عمق فکری ندارند، به عمل صالح فردی می پردازند. اما عده ای دیگر، عمیق تر نگاه کرده و عمل صالح اجتماعی را ضامن اجرای چندین عمل صالح فردی می بینند، فلذا ارزش بیشتری برای آن قائل هستند و کار دیگری می کنند. دسته اول، به اینها اعتراض می کنند که کار خوب کردن که این همه زحمت نداشت. همین که عمل صالح را خودت انجام می دادی و دیگران را دعوت می کردی، کافی بود. این از نگاه آنها است. ولی اگر به انصاف بخواهیم بگوییم، کافی نبود. باید گفت کار جمعی، مقدمات دیگری نیاز دارد. همینها است که می گویم عمق نگاه، ما را به عمل صالح های عمیق تر می رساند. بدون عمق نگاه و فکر، عمل صالح عمیق نمی توان انجام داد.

پس می تواند منظور از نیت و تعقل همراه با عمل، عمق فکری پشتیبان عمل باشد.

 

آزاد اندیشی مساله مدرن است یا توحیدی ؟

  1. برای پاسخ به این پرسش که آزاد اندیشی مساله مدرن است یا تو حیدی ابتدا باید به این سوال پاسخ دهیم که مساله چیست؟

مساله با بحران و حتی با پرسش متفاوت است. بحران حکایت از یک بهم ریختگی و حیرانی در موضوع دارد اما مساله را باید حدفاصل بین انچه که هستیم و انچه که باید باشیم دانست. مساله زمانی اتفاق میافتد که اتفاقا هیچ حیرانی و ضلالتی در مسیر نباشد و هدف و آینده نزد ما از هرچیزی روشن تر باشد. در وضوح و شفافیت آینده و حال است که مسائل آرام آرام جوانه میزنند و دیده میشوند. مساله حتی با پرسش هم متفاوت است . پرسش آنچیزی که به شما قدرت و زبان توصیف وضعیت موجود و وضعیت آینده را میدهد. اگر ما پرسش مشخصی نداشته باشیم و اساسا بدون پرسش به دل میدان زده باشیم اسیر بی فکری خواهیم شد و انچه را که فکر نیست فکر قلمداد میکنیم.

پرسش علمی جایگاه و نقش و معنای و ضرورت رجوع به دانش مطلق و خاص  را نشان میدهد و مساله عامی در این فضای روشن تولید می شود

2 .  مساله آزاد اندیشی در جهان غرب در فضای تقابل با کلیسا و در تخطئه اندیشه و علم از جانب دین مطرح شده است. حتی در یک تعبیرتندی شاید بتوان گفت آزاد اندیشی در جهان غرب برای عبور ازسنت مطرح شد. جدی ترین مانع برای شکل گیری تمدن مدرن سنت به خصوص در تقریر کلیسایی از دین مسیحیت بود. این اراده تجدد خواهی و اومانیستی باعث شد تا انسان مدرن هر چه را که با عقل و متد علم و کارآمدی ناسازگار بود از دم تیغ گذراند واولا تیغ را هم به سمت خود گزارهای دین مسیحیت برد

3 . این تاریخ هیچ گاه در جامعه اسلامی مطرح نبوده و اساسا جامعه اسلامی هیچ گاه بحران دگم اندیشی به عنوان یک بحران زیستی سبقه ای  نداشته است.

4 . آنچیزی که در اینجا باید بدان پرداخت این است که اولا ما در یک محیط بسته و جدا افتاده از تمدن غرب نیستیم و بسیاری از مصائب آنها مصائب ما شده است. ثانیا باید به این سوال بپردازیم اگر یک موضوعی مثل آزاد اندیشی در پاردایم اسلامی هیچ گاه یک مساله نبوده باید به آن چگونه پاسخ داد.یک پاسخ آنست که ما همان جوابی را که پارادایم غربی به آن داده را مطرح کنیم. ولی پاسخ دیگر آنست که ما باید اصل نیاز شکل گیری این موضوع را فهم و صورت بندی جدیدی از آن در پاردایم خودمان داشته باشیم. البته باید توجه داشت که نیازهای شکل گرفته در بستر یک فرهنگ دارای لایه های عمیقتری است و برای آن که فریب نیازهای کاذب یا برساخته اجتماع را نخوریم باید آن را ریشه شناسی کنیم تا به نیاز فطری انسان برسیم.

5 . حال باید گفت بحران هایی که درغرب سپری شد بشری غربی را دائما به این سمت برد که که هیچ چیز نباید از مانع از آزادی او باشد حتی خدا. او به دنبال رهایی بود و اولا چیزی راکه متوجه شد این بود که تا رهایی در اندیشه نداشته باشد رسیدن به  رهایی واقعی، خیالی پوچ و واهی است. آنچیزی که ما میتوانیم از این بستر استفاده کنیم آنست که انسان جدا افتاده  و گرفته شده از حقیقت می‌خواهد و طالب حقیقت باشد. این میتواند صورتبندی جدید ما در مساله آزاد اندیشی یاشد.

6 . با این تقریر آزاد اندیشی اساسا یک مساله توحیدی و زاییده شده در بستر فرهنگ اسلامی است که صورتی باطل در جهان غرب ازآن خود کرده و مصداق تلبس حق بالباطل شده است.

کما یکون قلبک تکن الدنیا فی عینیک.

آنچه بیش از تحلیل های ایشان و صحت و عدم صحت ادعاهای ایشان قابل توجه است این است که همه ی گزاره هایی که ایشان از اتفاقات کشور روایت میکند دقیقا همان روایتی ست که رسانه های معاند نظام از این حوادث دارند.

گویی ایشان هیچ روایت داخلی از اتفاقات را صادق نمی شمارد حتی در یک مورد

و هیچ روایت خارج نشینی را تکذیب نمیکند حتی در یک مورد.

و این حکایت از قلبی دارد که دیگر اینجا نیست.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ.

وَلا تَركَنوا إِلَى الَّذينَ ظَلَموا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَما لَكُم مِن دونِ اللَّهِ مِن أَولِياءَ ثُمَّ لا تُنصَرونَ.

 

قلبی که به خارج از این مرز و بوم سقوط کرده باشد دنیا و حوادث آن را هم در دالان فهم آنطرف فهم و تحلیل میکند.

کما یکون قلبک تکن الدنیا فی عینیک.

واقعیت این است که ایشان متعلّق به مردم ایران نیست و اینکه خود را وسط باز و طرفدار منافع ملّی معرفی میکند ادعایی بی اساس است.

میان جبهه ی حق و باطل وسط بازی نداریم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

لیبرالیسم همیشه مدعی

وقتی مقاله سقوط محسن رنانی را می خواندم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چقدر سلب مسئولیت کردن آسان است. مثل قبول کردن مربیگری بعضی تیم های فوتبال است که وضعیت مناسبی ندارند و وقتی پیشنهاد مربیگری این تیم را به یک نفر میدهند همه چیز برای او برد برد است. برای اینکه اگر تیم سقوط کند و بازنده باشد مسئولیتی را متوجه خود نمیداند و به راحتی افکار عمومی را قانع میکنند که سبب تمام مشکلات  و خرابی ها از قبل بوده است و ان ها مظلوم واقع شدند و هیچ گاه نتوانستد آنچیزی را که شایسته است را به میدان بیاورند. ولی اگر تیم صعود کند قطعا قهرمان بلامنازع این بحران آن ها خواند بود.

لیبرالیسم در ایران به همین حد پر رو است. هیچ وقت نمیتوان آن ها را به چالش کشید و اساسا هیچ گاه و در هیچ شرایطی امکان آزمون پذیر بودن ادعاهای آنان وجود ندارد. واتفاقا بزرگترین ایدئولوژِیست ها باید جلوی این ها لنگ بیندازند.

از زمانی که انقلاب اسلامی به صحنه آمد و خودش را پیدا کرد اتفاقا مسائل اساسی اقتصادی و به تبع آن فرهنگی و سیاسی را همین مسلمان های لیبرال ریل گذاری کردند و میکنند .نمونه بارزش همین نظام برنامه ریزی و بوجه کشور است. تمام فرمول های محاسباتی و تنظیم کنندگی لیبرالی است.

نسخه لیبرالیسم نه تنها برای ایرانیان شفا بخش نبوده اتفاقا منشا همه فسادهای ساختاری هم بوده است. اما نکته آن دراین است که هیچ گاه پاسخ گو هم نبوده و دائما خود را به مظلوم نمایی زده و همیشه مدعی بوده است. همیشه علت عقب ماندگی ما را کامل و تمام عمل نکردن ما به توسعه دانسته اند و برای اینکه بتوانیم از شر این همه فساد و بحران و چالش خلاص شویم تنها یک نسخه دارند. باید هرچقدر سریعتر و بهتر و کاملتر نهادهایمان را باز کنیم.

ما برای اینکه به نسخه آقای رنانی تن دهیم باید حقیقتا از ایرانی بودن و دگم شدن در اسلام دست برداریم و یک تئوری حداقلی نسبت به اسلام را بپذیریم تا به راحتی لیبرالیسم را در ایران پیدا کنیم. زیرا که اساسا ریشه همه بدبختی های ایرانیان در نوع حکومت بسته و ایدئولوژی زده آنهاست. باید از این پیشفرض دست برداریم که حکومت هم میتواند دینی باشد. باید بپذیریم مسلمانی چیزی است و حکومت داری چیزی دیگر است. ما باید مسلمان باشیم و در عین حال بپذیریم که اداره کشور یک کار عقلایی است و باید چنان کنیم که همه کردند. در این مدل فرقی بین حکمرانی فاشیستی یا کمونیستی یا نظام سلطنتی با حکومت دینی نیست و همه آن ها منجر به بسته تر شدن نهادها و ایجاد رانت و فساد و روزبه روز عقب افتاده تر شدن می‌شود.

این ها معتقدند این نظام همیشه ناکارآمد است چون از اساس راه اشتباهی را بگزیده و خلاف جریان عقلای عالم رفتار کرده است. این ریشه ناکارامدی را درتنش هایی می‌دانند که جمهوری اسلامی خودش به راه انداخته و کوتاه نیامده و فکر میکرده با ایستادگی چیزی را عوض میکند.  میگویند وقتی به جای گفتگو با عقلای عالم به دنبال ایجاد تنش و هیاهوی و هیجان هستید باید در داخل همه سلیقه ها را به نفع یک سلیقه و فکر عقیم کنید و دائما دست به توجیه بزنید. والیته با همین ترفند تا یک زمانی توانستید مردم را فریب بدهید و ذهن آن ها را قانع کنید ولی دیگر تشت رسوایی شما عیان شده است.

آیا میتوان پرسید این ناکارآمدی شاید وفقط در حد یک احتمال ممکن است از نسخه تمام لیبرال شما باشد؟ آیا اجازه پرسش داریم که همین ناکارآمدی ها در نظام های توسعه یافته هم مشاهده میشود پس چرا فقط دهان ما را بسته است؟ آیا میشود و اجازه داریم فکر کنیم که مگر در ایران نسخه ای غیر از نسخه اقتصاد لیبرالی اصلا روی میز بود و اچرا شد و مگر دوستان حلقه نیاوران زیر ساخت های اقتصادی را پی ریزی نکرده بودند؟ پس چرا شما همیشه مینالید و دست بالاتر را دارید؟ چرا شما به هیچ کس و در هیچ شرایطی پاسخگو نیستید؟

 

اندیشه اگر آزاد نباشد نتیجه اش در دین اسلام به رسمیت شناخته نمیشود(آزادی اندیشه و نه آزادی عقیده)

اسلام در حالی از اندیشیدن و آزاداندیشی استقبال و دعوت به تعقّل و تدبّر میکند که هیچ نتیجه ی کفرآمیز و غیرحقّی را نمیپذیرد و عقائد غیرتوحیدی را بشدت پس میزند و با بسترهای بوجود آورنده ی کفر می جنگد و هرگونه عقیده ی شرک آلودی با هر منشأ و توجیهی که باشد را رد میکند.
ممکن است این دو رفتار متناقض بنظر برسند اما این  تنها یک تناقض ابتدائی و ظاهری ست نه تناقض حقیقی، زیرا اسلام از دستگاه تعقّل و تحلیلی فطری انسان بخوبی آگاه است و بخوبی میداند دستگاه اندیشه ای که خلق کرده در صورت سلامت، میل و مبدأ و مقصدش به کجا ختم خواهد شد.

اسلام طرفدار اندیشه است اما اندیشه ی آزاد و نه اندیشه ای که در بند وهم و هوای نفس است و تلاش میکند در پوسته ی اندیشه، هوای نفس را تئوریزه کند.

به عبارتی اسلام تنها و تنها اندیشه ی آزاد را اندیشه میداند و نام تعقّل روی آن میگذارد و اندیشه ی در بند را اندیشه و تعقّل نمیداند هر چند عده ای کفار مکر را هم تعقّل بدانند.

(وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ)
خداوند چون مقصد فطری خداجو و خداخواه این دستگاه را بخوبی میشناسد از نتیجه ی باطل و کفرآمیز کسانی که ظاهرا تفکر کرده اند نتیجه میگیرد بطلان مقدمات و مبانی اندیشه را و آنگاه شخص را در نتیجه ی حاصله بخاطر مقدمات فاسدش مؤاخذه میکند(نکتب ما قدّموا و آثارهم)
یعنی حکم میکند به نیاندیشیدن و تبعیت از هوا و هوس و وهم در مقدماتی که ظاهرا در ظاهر اندیشه اند.

وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَة عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى یُؤْفَکُونَ.

غنای راهبردی جهاد تبیین

انقلاب اسلامی از ابتدای نهضت تا آن روزی که ارتش برای بیعت با امام حاضر شد؛ تماما با ابزارهای فرهنگی راه خود را پیش برد. کوران حوادث هیچ گاه انقلاب وانقلابیون را مضطرب و خشمگین نکرد؛ تا جواب خون را با خون دهد. امام با شعار آن که گوشت و پوست قدرت بیشتری از توپ و تانک دارد مسیر انقلاب را باز کرد. امام سلاح و مبارزه مسلح را در تنافی با حضور مردم می دانست. سلاح در نگاه امام ابتدا ذهن مردم را هدف می‌گیرد بعد به سراغ شاهنشاه می رود.

 

مبارزه در نگاه انقلاب اسلامی یک سنت و نتیجه جدال های دیالکتیک نیست. تا با استضعاف ناس قیام بر علیه فرعونیان کند، تا طبقه ای بر طبقه دیگر چیره شود و آن طبقه فائق نیز در طول تاریخ مغلوب طبقه دیگر شود. مبارزه در نگاه اسلامی با اراده انسانی آغاز می‌شود.این اراده ثمره سال ها گفتمان سازی از دل تبیین گری های مداوم و مستمر است.

 

تبیین گری راهبرد مبارزاتی اسلامی است و در شرایطی که امکان جهاد نیست تنها راه کار مبارزاتی است. تبیین‌گری در ابتدا ساخت ذهنی مردم را هدف گرفت و در قدم بعد به دنبال تحول ساخت اجتماعی است. تبیین گری تا به آن جا پیش می رود که در شعار و کلمه مردم را به اتحاد می رساند و این اتحاد رمز پیروزی انقلاب است.

میوه آزاد اندیشی

انسان در خویشتن خویش و درجهان خویش زیست می کند. براساس اتمسفر جهان خویش نسبت و مناسبات برقرار می کند و براساس شناختی که از درگاه های مختلف مثل سبک زندگی،دانش، مزاج و… به دست می آورد به تعامل با دیگری می پردازد. گاهی این جهان ها چنان از هم دور می شود که منجر به تضاد و تعارض و جهان های غیر هم سو در یک جامعه میشود. وگاهی این جهان ها چنان با یک دیگر تطابق دارد که منجر به رکود و تحجر در جریانی از جامعه میشود.

 

حال باید چه کرد؟  جهان های واگرا و جهان های غیر همسو هیچ گاه نمی تواند عالمی یکپارچه برای جامعه خلق کند و عزمی وحدت بخش برای آن جمعیت رقم بزند؟ تنها راه گستردن قلمرو جهان هاست. آدمی با اندیشه خود جهان می سازد و به دنیای دیگری سر می زند. هر اندازه این اندیشه براساس پیش فرض ها و تعصبات و فرمانبری‌ها رقم بخورد وضع پریشانی برای فرد رقم خواهد زد. اما اگر اندیشه بال بگسترد و و دل در گروه خویشتن ندهد بلکه دل در گرو حق و حقیقت بدهد و از سوی دیگر سعی بر این داشته باشد  که براساس اسلوبی متین و متقن راه خویش را بازیابد جهانی آدمی گسترده خواهد شد و موجب یک جهانی جامعه انسانی با محوریت حقیقت می شود. جامعه ای که اندیشه  در آن ولید حقیقت است و پویش برای حقیقت صراط مستقیم آن جامعه است.

 

تعریف مذکور در چنین نقطه اقتداری سعی دارد با شیفتگی به حقیقت جامعه خویش را سامان دهد.

 

حکومت فرهیختگی

حکومت فرهیختگی14020225

باور ما این است که انسان از ظرفیت درک های بلند اخلاقی برخوردار است. به همین جهت می شود مناسبات اجتماعی و حتی کاری را بر این امکان بنا کرد. این به معنای کن شدن نیاز به مدیریت است. هر میزان فرهیختگی بالا رود، نیاز به مدیریت کم می شود. یعنی خود فرد می داند و به اینجا رسیده است.

البته لازمه ی آن تقویت فرهنگ و طراوت فرهنگی هست. همچنین سرمایه گذاری روی رشد شخصی و تقویت خود مدیریتی باید باشد.

نتیجه این می شود که یک سیالیتی در مجموعه می شود. اسم این را سیالیت فرهیختگانی گذاشته بودم.

در مجموعه ما دو تیپ آدم داشتیم. بعضی ها گلایه می کردند که شما اجازه نمی دهید ما کار کنیم و بعضی ها میدان را باز می دیدند.

هر میزان تعهد و هوشیاری به خرج دهید، آزاد می شوید. اینجا توضیحات خیلی خوبی وجود دارد.

انما یرید الانسان لیفجر امامه. ما دوست داریم وقتی به تعهداتمان پایبند نبودیم، کسی به ما چیزی نگوید. اسم این تواصی به حق نیست. اگر متعهد باشید و تقوا بورزید، یفجر امامه، کسی به شما کاری ندارد. یعنی به آن گرایش فطری می شود پاسخ درستی داد.

آفات این رویه(مصائب تکریم)

شل و رها و بی رمق و نیم جویده شدن کارها است.

اگر دز فرهیختگی پایین باشد و رسیدگی فرهنگی و مطاوعه فرهیختگی یعنی جذب آن فرهنگ و فرهیختگی بالا باشد، اصلا اینطور نمی شود و از ظرفیت هایی که کسی نمی شناسد، کاری بیرون می کشند.

پیشنهاد من این است که بر اساس حکومت فرهیختگی مجموعه را اداره کنیم.

معتقد هستم جامعه منتظر یک همچنین چیزی است. و الا باید نظارت را بالا ببرید و سازمان تأسیس کنید.

اگر دوستان یک فهرستی از ارزش ها را در مجموعه محقق کنند، فهم ما کامل می شود و باور ما تمام می شود. و هم اینکه یک چیزی برای اشاره و تکیه کردن داریم.

آزاداندیشی، بین دو اتهام !

مکتب مشاء به تبع از مکتب فلسفه یونان، غایت تربیت و اخلاق را تعادل قوای آدمی میشمارد.
انسان برتر از این نگاه انسانی است که نه جبون است و نه متهور، نه شهوتران است و نه خموده و قس علی هذا
البته شواهد زیادی را میتوان یافت که در موارد بسیاری از جمله مسائل اخلاقی و نه در همه موارد، دین از انسان همین تعادل را طلب میکند.
گاهی فرموده اند نه جبر و نه تفویض لبکه امر بین الامرین
و گاهی فرموده اند در انفاق نه دستانت را کامل باز کن و نه کامل ببند.
این نوع توصیه ها، مختصات حالت مورد نظر را مشخص میکند. یک طیف را معین میکند و بعد از مشخص کردن یک بخش از ابتدای طیف و بخش دیگری از انتهای طیف، محل بین این دو را مورد توصیه قرار میدهد. این کار باعث دقیق شدن توصیه و دفع اختلاط آن با افراط و تفریط در هیمن طیف میشود.
آیا میتوان آزاداندیشی را نیز اینگونه تعریف کرد؟ آزاداندیشی روی کدام طیف قرار میگیرد ؟ کجای طیف است ؟ دو طرف دیگر طیف چه مفاهیمی هستند ؟
زمانی این نکته به ذهنم رسید که در یک گفتگو میان دو نفر از یک سنت فکری در مواجهه با یک اندیشه از سنت فکری دیگر، هرکدام دیگری را متهم مینمود.
فرد الف اندیشه مخالف را می ستود و از دغدغه به حق او تعریف میکرد و نقاطی از متن که دلالت بر حسن ظن و خیرخواهی آن متن بود را گوشزد می نمود.
فرد ب اندیشه مخالف را واقعا مخالف میپنداشت و نقاطی را مورد توجه قرار میداد که زمینه سو برداشت ها را فراهم میکرد و میشد از آن ها برای اتفاقاتی که اخلاقی نیست استفاده کرد.
فرد الف توسط فرد ب ، متهم میشد به ساده اندیشی !
فرد ب توسط فرد الف ، متهم میشد به سوء ظن !
به نظر میرسد میتوان آزاداندیشی را در نقطه ای میان همین دو اتهام مطرح کرد. نه ساده اندیشی و نه سوء ظن ، بل امر بین الأمرین !
آزاداندیش ساده اندیش نیست، تمام ضعف های مبنایی و تبعات منفی اندیشه دیگری را می بیند و اگر لازم باشد به خاطر همین ضعف ها و تبعات با آن مقابله میکند.
از طرفی آزاداندیش سوءظن هم ندارد، نقاط مثبت، اعم از مبانی، زمینه ها یا تبعات مثبت اندیشه دیگری را می بیند و آنها را نیز برجسته میکند.
آزاداندیش سعی میکند واقعیت را ببیند و از این رهگذر به حقیقت دست پیدا کند.

تعیین تکلیف در مسأله ی آزاد اندیشی میتواند در فتوای فقهی فقها موثر باشد…

اگر تکلیف مساله ی اندیشه و آزاداندیشی و اصول و موانع آن و نقش آن در تحقق موضوعات عناوین فقهی مشخ و پای آن به فقه باز شود آنگاه میتواند در مسائل و فتاوایی مثل مسأله ی ارتداد که مرتبط با ساحت عقائد افراد است تاثیرگذار باشد.

مثلا در شرایطی که جامعه آماج بمباران تبلیغاتی دشمن باشد و عملا تا حدّ زیادی امکان آزاداندیشی از افراد سلب شده باشد ممکن است موضوع ارتداد یا موضوع اجرای حکم ارتداد تغییر کند و صرفا عقیده ی بالفعل فرد ملاک نباشد و تحقق یا عدم تحقق بستر آزاداندیشی هم  داخل در موضوع حکم فقهی داخل شود.

آیا می توان عقیده را آزاد نگذاشت؟

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از عزیزان در حلقه طرح بحثی اینچنین داشتند : “اصلا ازادی عقیده به چه معناست؟ مگر می شود از آزادی عقیده یا عدم ازادی آن صحبت کرد؟ ایا منظور آزادی اظهار عقیده است؟” و با عنایت به سخنی که در ادامه فرمودند می توان پی برد که ایشان مرادشان از عقیده، قطع است : “ما می تونیم از آزادی قطع حرف بزنیم؟” .

در این مورد چند توجه میتوان داشت:

نخست آنکه آیا عقیده همان قطع است؟ ظاهر مسال این است که چنین نیست، و قطع خصوصا آنچه در دانش اصول فقه به آن پرداخته میشود و محل بحث قرار میگیرد عبارت از یک حالت نفسانی است که در آن حالت انسان هیچ احتمال خلافی در مورد متعلق باور خویش نمیدهد. اما بحث از عقیده اگر چه به میزان باورمندی فی الجمله مربوط میشود اما بحثی غیر از حالات نفسانی است و عقیده داشتن مساوی قطع داشتن نیست. لذا ضرورتی ندارد هر آنچه در بحث قطع مطرح میشود اینجا نیز مطرح شود.

دوم اینکه حتی در مورد همان قطع نیز بحث از عدم آزادی قطع بحثی ممکن است، مساله ی آزادی و عدم آزادی عقیده به این معنا نیست که همگان موظف اند در نهان ذهن خودشان جلوی انتاج از برخی مقدمات به سمت برخی نتایج را بگیرند، این مساله که شدنی نیست، بلکه منظور این است که ما چون عقیده داشتن به آنچه خلاف واقع است را ممنوع میدانیم و آن را جهل و جهالت میدانیم، بر خودمان لازم میدانیم تا با جهل و جهالت مبارزه کنیم؛ به عنوان مثال اگر این جهالت نمادی دارد ما استفاده از این نماد را در جامعه ممنوع میکنیم و یا اگر حقیقت اثبات شده نمادی دارد ما هر گونه مبارزه و اهانت به نماد حقیقت را دارای مجازات شدید قرار میدهیم.

ارتداد حکمش اعدام است، بت را باید شکست و اهانت کرد، همچنین سب النبی ص و اهانت به قرآن کریم مجازات های شدید دارند.
استفاده از نمادهای لواط گری ممنوع است و …

اهمیت تبیین موضوع در راستای فهم بهتر آزاداندیشی

«يحي بن اكثم» براي اين كه به مأمون و درباريانش نشان بدهد كه علمش از امام جواد(ع) بيشتر است، خواست از امام سؤال سختي بپرسد، لذا درباره ي احكام حج -كه از مشكل ترين و پيچده ترين مسائل فقهي و پر از فروعات مختلف است- سؤال كرد؛ از امام پرسيد: «درباره ي شخصي كه مُحرم بوده و در آن حال حيواني را شكاركرده است، چه مي گوييد؟»، امام جواد(ع) فرمود: «آيا اين شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده ي حرم) كشته است يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت شكار در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا به خطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براي اولين بار چنين كاري كرده يا براي چندمين بار؟ شكار او، از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ باز هم از انجام چنين كاري إبا ندارد يا از كرده ي خود پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در احرامِ عمره بوده يا احرامِ حج؟». يحي بن اكثم از اين همه فروع كه امام براي اين مسأله مطرح نمود، متحيّر شد و آثار ناتواني و زبوني در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طوري كه حضار مجلس ناتواني او را در مقابل آن حضرت به خوبي دريافتند. آنگاه پس از مذاكراتي كه در مجلس صورت گرفت و مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان خليفه – از جمله يحي بن اكثم- كسي در مجلس نماند، مأمون رو به امام جواد(ع) كرد و گفت: «قربانت گردم! خوب است احكامِ هر يك از فروعي را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان فرماييد تا استفاده كنيم.». و سپس حضرت حكم هر حالت را بيان فرمودند. بحار الانوار، ج50، ص 75

همانطور که در روایت فوق مشهود است، تبیین موضوع موجب می شود ما دقیق تر به موضوع بنگریم و بتوانیم پاسخ دقیق تری به سؤال بدهیم. این سیاسی تحسین السؤال، مسأله مهمی است، که باید به آن توجه داشت.
مثلا وقتی می خواهیم درمورد آزاداندیشی صحبت کنیم، این موضوعات را، از یکدیگر تفکیک کنیم :
تفاوت آزاداندیشی با آزادی اندیشه
تفاوت آزاداندیشی با نظریه پردازی
تفاوت اندیشه با فکر
تفاوت آزاداندیشی با آزادی بیان
تفاوت آزادی اندیشه با آزادی عقیده
و …
مثلا خیلی جالب است، که در اسلام برای تحقق آزادی اندیشه با آزادی عقیده مبارزه می شود!
اینها نکات مهم و دقیقی است، که پس از تبیین موضوع و تقسیم اقسام مشخص و نمایان می شود.
باید توجه داشته باشیم که آزادی و آزاداندیشی به اسم و عنوان نیست؛
شیاطین می‌گویند «انسان آزاد است» و با این آزادی، انسان را بندۀ همه چیز می‌کنند!!
اما انبیاء می‌گویند: «انسان بنده است» و با این بندگی، او را از بندگی دیگران آزاد می‌کنند انبیاء با بندگی، انسان را از بندگیِ مخلوق آزاد می‌کنند و شیاطین …

به اسم آزادی، انسان را اسیر همۀ چیزهای پَست می‌کنند.
انبیاء با بندگی، انسان را از زندان نجات می‌دهند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را زندانی می‌کنند.

عاقبت به خیری 3

بسم الله الرحمن الرحیم

در لسان عرف به چه پایانی عاقبت به خیری و به چه پایانی عاقبت به شری گفته میشود؟

در لسان عرف گاهی وقتی کسی در انتهای عمر خودش دچار بیماری خاص و طولانی ای میشود میگویند او عابت به خیر نشد.

و یا اگر چنانچه از معرض یک تهدید بلند مدت خارج بشود میگویند عاقبت به خیر شد.

همچنین مثلا اگر شخص دارای شانیت اجتماعی، علمی یا معنوی خاصی باشد و در انتهای عمر بویژه بر اثر حادثه ای تنزل کند، اگر چه این تنزل به منزله ی ساقط شدن بالمره ی  او از آن شانیت نشود، گفته میشود که او عاقبت به خیر نشده است.

اساسا توجه به این مساله که تعریف عاقبت به خیری چیست توجه خوب و لازمی است.

یک سوال هم که در این بین متولد میشود این است که آیا بین عاقبت به خیری و عاقبت به شری هم چیز داریم؟ یعنی اینکه عاقبت کسی به نحوی باشد که نه گفته شود عاقبت به خیر شد و نه گفته شود عاقبت به شر شد؛ یا اینکه گفته شود که او عاقبت به خیر نشد اما عاقبت به شر هم نشد.

به نظر میرسد چنین چیزی قابل فرض هست؛ اما در عین حال این توجه اخیر، از حیث بار توجه بخشی ای که دارد بیشتر اهمیت مساله ی عاقبت به شری را پر رنگ میکند به این معنا که  اصلا مساله صرفا این نیست که عاقبت به خیر شویم، بلکه باید حتی مراقب باشیم که عاقبت به شر نشویم.

حفاظت شده: نسبت دین و فرهنگ در شکل دهی حاکمیت دینی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

تعریف آزاداندیشی اجتماعی!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است.

آزاداندیشی اجتماعی یک فرهنگ فاخر اجتماعی است، لذا در دیگر نحوه وجود حقیقی نخواهد داشت بلکه جزو نحوه وجودهای اعتباری خواهد بود.

با توجه به تعریفی که در مورد آزاداندیشی فردی کردیم و خلاصه آن حصول حال یا ملکه نفسانی حق پذیری در لایه اندیشه بود، به همین طریق آزاداندیشی اجتماعی را نیز باید به این صورت تعریف کرد که: «آزاداندیشی اجتماعی حقیقی اعتباری است که در صورت حصول آن دارای جامعه­ ای خواهیم بود که در لایه اندیشه خود حق­ گرا و حق­ پذیر است.»

جامعه ­ای که در آن حقیقت دارای مرتب بسیار بالایی است و افراد در آن به سمت دغدغه ­ی رسیدن به حق و پذیرش آن سوق داده می ­شوند یک جامعه ­ی آزاداندیش است.

به عبارت دیگر اگر دنبال حق بودن و وقتی آن را یافتیم تسلیم آن شدن، به یک فرهنگ رایج در جامعه­ ای تبدیل شد می­ توانیم بگوییم با جامعه­ ای آزاداندیش رو به رو هستیم، هر چند که این جامعه اصطلاح آزاداندیشی را بر سر زبان نداشته باشد و مدام آن را زمزمه نمی­ کند.

#یادداشت_358

عقیل رضانسب 14020223

 

تعریف آزاداندیشی فردی!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است.

 

آزاداندیشی فردی: ملکه و حالتی نفسانی است که با حصول آن فرد در لایه اندیشه (شناخت) نسبت به حق کرنش دارد. بنای اعتقادی خود را بر تسلیم شدن در برابر (پذیرش) حق قرار داده است. (در این تعریف آزاداندیشی یک حقیقت تشکیکی است، کرنش از یک تسلیم اولیه شروع می شود و تا فدا شدن برای حق ادامه پیدا می کند، یعنی به لحاظ اعتقادی حاضر است خود را فدای حق کند / در این تعریف آزاداندیشی یک نحوه وجود حقیقی دارد. چون ملکه و حال یک وجود نفسانی دارد.)

 

اما آزاداندیشی اجتماعی که یک فرهنگ فاخر است، یک نحوه وجود اعتباری دارد. که جداگانه باید تعریف شود.

چند توضیح افزوده:

  1. ملکه یا لااقل حالی نفسانی بودن جزو مقومات است.
  2. حال آزاداندیشی در نقطه بسیار پایینی از حقیقت آزاداندیشی قرار دارد به گونه­ای که فرد دارای حال آزاداندیشی آزاداندیش نمی­گوییم، هر چند که فعل او یک وضعیت بسیار ضعیف آزاداندیشی است.
  3. به شدت باید مراقبت کرد که آزاداندیشی با اندیشه آزاد خلط نشود!

اندیشه آزاد اولا باید اندیشه باشد یعنی قواعد منطقی اندیشه بودن در آن رعایت شود ثانیا باید آزاد باشد یعنی از قید و بندهای درونی و بیرونی رها باشد.

برای آزاداندیشی حتماً به اندیشه آزاد نیاز هست ولی به انسانی که می تواند آزادانه بیندیشد آزاداندیش نمی گوییم! آزاداندیشی نفسانی اوست با حق!

 

#یادداشت_357

عقیل رضانسب 14020223

 

نتیجه ی غفلت از اقتدارات فرهنگ در عمل…

به تازگی مطلع شدم دوستان طلبه ی دغدغه مند، در شهر قم سامانه ای بنام ناظر راه اندازی کرده اند و با هماهنگی که با سامانه های حقوقی صورت داده اند بصورت شیفتی سر عوارضی تهران قم بصورت نامحسوس می ایستند و داخل خودروها را دید میزنند و صاحبان خودروهایی که داخل آنها کشف حجاب شده را جریمه میکنند.

دیدن اینگونه ورودها از طرف افرادی که هویت آنها هویت فرهنگی تعریف شده میتواند نگران کننده باشد.

نگران کننده از این جهت که چقدر فهم فرهنگ و هویت ورودهای فرهنگی و اقتدارات فرهنگ برای متولیان اصلی فرهنگ غریب مانده و چقدر ما طلبه ها از درک اقتضائات هویتی مان فاصله گرفته ایم…

بعد از اغتشاشات و بعد از اینهمه عمامه پرانی و ناامنی برای حوزویان از نهاد حوزه با این طول و عرض اگر رسالت دینداری مردم را روی دوش خود احساس میکرد انتظار می رفت برای شرایط فعلی، هزاران نسخه ی نرم برای هزاران موقعیت کاری و مکانی و زمانی و ارتباطی ارائه دهد اما زهی خیال باطل که حوزویان ذهن خود را از رسالت تربیت مجتهدان در فقه و اصول که 45 سال است بناست پس از اجتهاد در دوران کهولت و اشتغالات فراوان خانوادگی، ظهور و بروز کنند و همه چیز را اسلامی کنند، فارغ کنند.

خب البته در فرضی که حوزه به رسالت انقلاب تن بدهد باز هم طبیعتا تولید هزاران نسخه ی نرم و هوشمندانه تنها و تنها با استمداد و رصد و تحلیل و پرورش نبوغ و ابتکارات مردمی ممکن است نه پشت درهای بسته…

تلاشی برای آشنایی با ظرفیت های تربیتی فرهنگ

بسم الله الرحمن الرحیم

تلاشی برای دریافت منظور از ظرفیت های تربیتی فرهنگ

در تعریف تربیت گفته اند : «تربیت عبارت است از انتخاب رفتار و گفتار مناسب، ایجاد شرایط و عوامل لازم و کمک به‌شخص مورد تربیت، تا بتواند استعدادهای نهفته‌اش را در تمام ابعاد وجودی خویش به‌طور هماهنگ پرورش داده و شکوفا سازد و به‌سوی هدف و کمال مطلوب، به‌تدریج حرکت کند.»

همچنین برخی در تعریف فرهنگ گفته اند : « “فرهنگ” تفکّر جمعی جامعه است که در پدیده‌ها و رفتارهای اجتماعی تجلی می‌یابد و تمامی امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی، مادی و معنوی را متاثر می‌سازد.»

با این توجه، ظرفیت های تربیتی فرهنگ چه می تواند باشد؟
استاد فلاح چنین بیان داشته اند : «شما با انجام اقدامات سنجیده ی فرهنگی میتوانید کاری را که با جد و جهد فراوان در تربیت دنبال میکرده اید اکنون با استفاده از فرهنگ انجام بدهید و در واقع “انسان هایی را جابجا کنید”»
یکی از تبلورات این مساله در آن حالت است که نسل های نو که پس از پدید آمدن فرهنگ جدید به جامعه پیوسته اند به یکباره در همان محیطی قرار میگیرند که آورده های آن در نسل های سابق با کار فرهنگی به دست می آمد اما برای ایشان جزو مختصات پایه ی آن هاست. و این می تواند یک اتفاق آگاهانه ی تربیتی محسوب شود که البته توسط نسل های قبل صورت میپذیرد برای نسل بعد است.
اما تبلورات دیگر آن به چه صورت می تواند باشد؟

در عین حال این مساله نیز شایان توجه است که اگر سه مولفه ی فرهنگ، گفتمان و مدیریت دغدغه ها را دارای رابطه ی طولی بدانیم، در واقع هر سه تای این مولفه ها دارای آثار تبیتی هستند.

این پدیده به نظر پدیده ی غریبی به نظر میرسد لذا شاهدیم که مربیان چون ظرفیت های تربیتی فرهنگ را نمیدانند نوعا از فرهنگ برای تربیت استفاده نمیکنند، هرچند البته معمولا فهرستی برعکس را دارند یعنی فهرستی از تهدیدات فرهنگ برای تربیت.

عاقبت به خیری 2

بسم الله الرحمن الرحیم

اساسا عاقبت را می توان به نوعی پیش بینی کرد؟ و یا استشمامی از آن داشت؟

شاید پاسخ منفی باشد، و برای آن بتوان شواهد قابل توجهی ارائه کرد، مثلا منقول است که حضرت امیرالمومنین(ع) نگران عاقبت به خیری خویش بوده اند و در زمانی که پیغمبر اکرم(ص) در مورد کسی که ایشان را به قتل میرساند با ایشان صحیت میکنند، سوال ایشان از پیامبر(ص) چیزی به این مضمون است که آیا در آن زمان من در طریق حق هستم؟

و شاید حتی عبارت «فزت ورب الکعبه» نیز دلالت بر رفع نگرانی ایشان با وقوع شهادتشان داشته باشد.

و یا شاید اینکه منقول است حضرت علی اکبر(ع) در هنگام خروج از مدینه وقتی پدرشان(ع) آیه ی استرجاع تلاوت میکنند از ایشان میپرسند چرا این آیه را تلاوت کردید و ایشان از اینکه این سفر منتهی به قتلشان خواهد شد خبر میدهند، سپس حضرت علی اکبر ع عرض میکنند «اولسنا علی الحق؟» نیز اشعار به همین مطلب داشته باشد.

اما چگونه میتوان تلاش کرد تا از عاقبت به شری مصون ماند؟ محافظت بر بودن در طریق مطلوب چگونه است؟
عاقبت به خیری شامل هر نوع بودن در طریق حق میشود؟ یا مثلا حتی تنزل هم میتواند مصداق عدم عاقبت به خیری باشد؟
در لسان عرف به چه پایانی عاقبت به خیری و به چه پایانی عاقبت به شری گفته میشود؟