شعار آزادی در غرب همان سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن است…
در قرنی که قرن سرقت شعارهای فطریست شاید بیش از هر شعاری، شعار آزادی دستخوش سوء استفاده قرار گرفته است…
در دوران حاضر این سرقت آنقدر زیاد است که حتی میتوان از آن بعنوان یک شاخصه ی فطری بودن شعارها یاد کرد. یعنی هر جا دیدیم غرب شعاری را خیلی سردست کرده و خیلی توانسته با آن جولان بدهد بدانیم که با یک خواسته ی فطری بشر مواجه هستیم و این شیطان گنج پیدا کرده است.
این سرقت چگونه است؟ با منحرف کردن آن خواسته ی فطری..
بعنوان مثال فرض کنید یک سنگ اگر آزاد باشد و تحت تأثیر هیچ نیروی بیگانه ای نباشد اقتضاء طبیعت و خلقتش و نیروهای طبیعی نظام أحسن الهی این است که روی زمین قرار بگیرد.
حالا اگر یک نیروی بیرونی این سنگ را به بالا پرتاب کند و بعد از آن بحال خودش آزاد گذاشته شود به اقتضای خلقت خودش و خلقت این عالم به سوی زمین برخواهد گشت و باز روی زمین قرار خواهد گرفت. و آزادی برای این سنگ این است که کسی آنرا از اقتضای طبیعتش خارج نکند یا اگر خارج کرده است نیروهای مزاحم برداشته شوند تا به اقتضای رفتار طبیعی خودش به سمت خواسته ی طبیعی و فطری اش حرکت کند.
غرب وحشی اما وقتی آزادی را در مورد یک پدیده معنا می کند میخواهد آن پدیده را در مقابل اقتضاءات طبیعی خودش قرار دهد و بعبارتی غرض اصلی او همین مخالفت با اقتضاءات فطری و طبیعی خود آن پدیده است. و در واقع آزادی برای آن شیء را جنگیدن آن شیء با خودش و قیام علیه واقعیت خودش معنا میکند نه آزادی از موانع شکوفایی فطرت الهی اش.
و اینها همه برای این است که در این درگیری و تناقض آشکار بتواند سیطره ی خودش را بیشتر و گسترده تر کند.
این سیاست همان سیاست تفرقه و جنگ بیانداز و حکومت کن است اما این بار در شکلی بسیار پیچیده تر و عمیقتر…..