غرب شکاک
عقیل رضانسب, [۲۸.۰۸.۲۱ ۰۹:۳۲]
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_230 (بخش اول)
#جلسه_314
💠 غرب شکاک این #جدیت_دیوانه_وار را از کجا آورده است؟ (تقریر سؤال)
یکی از مشخصات اسلام این است که «اصول انسانيت و اخلاق، اصولی ثابت و جاودانه است.» تمدن غرب در نقطه دشمنی با این گزاره بنا شده است؛ نقطه ای که مبنای فلسفی آن ایده آلیسم است و شکاکیت و مبتنی بر آن نسبیت در همه حوزه های معرفتی شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و جامعه شناسی جاری است.
ظاهراً شکاکیت و نسبیت باید به خودی و بی تحرکی کشیده شود. انسان شکاک چرا باید این همه تلاش کند وقتی که معلوم نیست متعلَق آن چیزی که دارد برای تلاش می کند اصلا باشد؟ چرا انسان نسبی گرا این همه برنامه ریزی کند در حالی که معلوم هم نیست این چیزی که داری مبنا قرار می دهی و بر اساس آن برنامه می ریزی اینطوری باشد که تو تصور می کنی؟ وقتی وضعیت عالم این است که شاید واقعیتی وجود نداشته باشد و همه چیز پوچ باشد، این همه جدیت دیوانه واری که تمدن غرب در تعامل با عالم انجام می دهد از کجا می آید؟! هر کدام از مظاهر دانش های غربی را نگاه می کنی گاهی چند نسل انسان پشت سر هم دیوانه وار کار کردند تا به اینجا رسانده اند! انسان نسبی گرا باید منفعل بشود و یک گوشه بنشیند و نگاه کند، این توسعه افسانه ای تکنولوژی که ظاهراً با مبانی معرفت شناسی و هستی شناسی و انسان شناسی و جامعه شناسی غرب سازگار نیست!
آیا باید بگوییم که فلسفه غرب یک راه را رفته است و واقعیات اجتماعی غرب مسیر دیگری را رفته است؟ یک عمر دارند به ما می گویند که حسن فلسفه غرب نسبت به فلسفه اسلامی این است که امتداد اجتماعی پیدا کرده است و توانسته مبانی خود را تا لایه های تکنولوژیکی هم بکشاند!
آیا سخنان فلاسفه بافته هایی در محیط علمی است و انسان غربی به علت دیگری این همه پر جنب و جوش و اهل تلاش است؟
آیا ما فلسفه غرب را بد فهمیده ایم؟!
💠 غرب شکاک این #جدیت_دیوانه_وار را از کجا آورده است؟ (پاسخ در دو سطح)
🔷 واقع قضیه این است که اگر بخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم که شکاکیت و جدیت نمی شود با هم جمع بشود یک ورودی داریم و اگر بخواهیم تحلیل کنیم که شکاکیت و این همه جدیت چطور با هم جمع شده است ورودی دیگری داریم.
❇️ در باب ناسازگاری شکاکیت و جدیت هم اشاره هایی در تقریر پرسش شد و هم دو نکته می شود اضافه کرد
1️⃣ فطرت علیه باور به شکاکیت
یک نحوه بحث ویژه علامه طباطبایی در اصول فلسفه و روش رئالیسم در پاسخ به شکاکیت و نسبیت دارد که به او می گوید رفتار تو تمام قد جلوی این باورت ایستاده است، تو فقط سر زبان ادای شکاکیت و نسبی گرایی را در می آوری و همین الان هم برای شناخت اعتبار قائل هستی. رفتار تو هیچ نسبتی با شک گرایی ندارد، تو تشنه ات می شود بلند می شوی می روی آب می خوری.
فطرت در یک لایه دیگر هم علیه شک گرایی و نسبیت است آن هم اینکه بعد از اینکه به نسبیت رسیدی قاعدتاً باید آرام باشی ولی اینطور نیست، این باور تو را نا آرام می کند و با همه چیز درگیر می کند؛ خود این نشان دهنده این است که درون تو قضاوتی وجود دارد.
2️⃣ اثبات واقع از طرق غیر عقل نظری
از طرف دیگر می بینیم که امثال کانت که پدر ایده آلیسم جدید است بعد از اعلام منسد بودن مسیر شناخت از طریق عقل نظری، از طریق عقل عملی مسیر را باز می کند و سعی می کند انسان را از بن بست در بیاورد.
همین تلاشی است که برای خروج انسان نسبی گرا از بن بست در عمل.
❇️ اما اگر بخواهیم تحلیل کنیم که شکاکیت و این نسبیت چطور با هم جمع شده است ورودی دیگری است.
به نظر می رسد که غرب واقعاً در لایه نظر باورمند به نسبیت است، اثری که جزم اندیشی دارد این است که فوری انسان را به یک عالمی ورای این عالم پیوند می زند، عالم غیب و خدایی قائل می شود که تقاضای حضور جدی و پر رنگ در حیات انسان دارد.
انسان نسبی گرا به خصوص با سویه ایده آلیستی که تقریباً از کانت شروع شد، انسانی است که بی خیال عالم غیب شده است، دیگر هیچ چیز مرموزی (رمز و راز دار) باقی نگذاشته است، حتی اصراری هم ندارد که عالم غیب نباشد، بلکه آن را معادلات تعاملی خود حذف کرده است، لذا این انسان جدید که تمدن جدید غرب بعد از تعریف انسان به این شکل بنا شده است، می خواهد همه چیز را به استخدام خود در بیاورد، با همه چیز و همه کس مانند یک رقیب نظامی و امنیتی بر خورد می کند که در حال جنگ با اوست!
لذا انسان غربی به جنگ با عالم رفته و تلاش می کند که از همه ظرفیت های عالم بهره کشی کند.
در نتیجه #جدیت_دیوانه_وار انسان غربی از خود همین شکاکیت ناشی شده است، انسانی که عالم غیب را از معادلات خود کنار بگذارد واقعاً دیوانه می شود و دیوانه وار به جان همه چیز می افتد، انسان را خدا فطرتاً طوری خلق کرده که می خواهد مسیر پیش رویش بازِ باز باشد يُرِيدُ اَلْإِنْسٰانُ لِيَفْجُرَ أَمٰامَهُ ﴿القيامة، 5﴾ و اگر عالم غیبی نباشد که رفتار او را حد بزند و به انتظامی واقعی بکشاند، او به سرکشی و عصیان در مقابل همه چیز قیام خواهد کرد.
انسان غربی جدی است، اما جدیت یک انسان دیوانه، انسان دیوانه ای که عقل خدا بین او کور شده است و لذا دیگر هیچ عاملی نیست که جلودار او باشد؛ اگر خدا نباشد هیچ عامل دیگری نمی تواند جلوی تعدی انسان را بگیرد، و یک موقع انسان دست به گناهانی می زند و در درون خود هم منفعل است و حق را این کار خود نمی داند؛ اما یک موقع انسان اساساً حق را از مدار تعامل خود حذف می کند لذا همه ابزارهای انسانی که خدا برای کمال او خلق کرده است را بر می دارد و با قوت و قدرت علیه مسیر کمال مورد استفاده قرار می دهد. و شاید منکوس شدن فطرت نیز به همین معنا باشد.
از ابتدا که این یادداشت را شروع کردم، احساس می کردم قبلا به این بحث پرداخته ام، ولی نمی دانم چرا همه جا سرچ زدم الا خود گروه حلقه کلامی! (بخشی از یادداشت هام رو بردم تو نرم افزار فیش نگار اونجا که سرچ می زنم حس می کنم تمام است!)
یک جا می خواستم یک مثال بزنم گفتم احتمالا در یادداشت های دیگرم این مثال را تقریر کرده باشم، سرچ زدم دیدم که بله قبلا همین موضوع را پرداخته ام آن هم در دو یادداشت.
یکی برای مهر 99 و یکی برای اردیبهشت 1400 !!!
🔻🔻🔻
#یادداشت_56
#جلسه_156
💠 غرب شکاک ولی محکم پدیده ای عجیب ولی واقعی!
#يادداشت_162
#جلسه_258
💠 تناقض رفتاري كساني كه شناخت را منكر هستند!
🔻🔻🔻
ولی دیدم که هم تقریر کمی متفاوت تر و منظم تر از یادداشت های قبلی شده است و هم در بخش پایانی یک حرف اضافه تری از آن یادداشت ها هم دارم و آن را اضافه کردم!
.