اندیشه اگر آزاد نباشد نتیجه اش در دین اسلام به رسمیت شناخته نمیشود(آزادی اندیشه و نه آزادی عقیده)
اسلام در حالی از اندیشیدن و آزاداندیشی استقبال و دعوت به تعقّل و تدبّر میکند که هیچ نتیجه ی کفرآمیز و غیرحقّی را نمیپذیرد و عقائد غیرتوحیدی را بشدت پس میزند و با بسترهای بوجود آورنده ی کفر می جنگد و هرگونه عقیده ی شرک آلودی با هر منشأ و توجیهی که باشد را رد میکند.
ممکن است این دو رفتار متناقض بنظر برسند اما این تنها یک تناقض ابتدائی و ظاهری ست نه تناقض حقیقی، زیرا اسلام از دستگاه تعقّل و تحلیلی فطری انسان بخوبی آگاه است و بخوبی میداند دستگاه اندیشه ای که خلق کرده در صورت سلامت، میل و مبدأ و مقصدش به کجا ختم خواهد شد.
اسلام طرفدار اندیشه است اما اندیشه ی آزاد و نه اندیشه ای که در بند وهم و هوای نفس است و تلاش میکند در پوسته ی اندیشه، هوای نفس را تئوریزه کند.
به عبارتی اسلام تنها و تنها اندیشه ی آزاد را اندیشه میداند و نام تعقّل روی آن میگذارد و اندیشه ی در بند را اندیشه و تعقّل نمیداند هر چند عده ای کفار مکر را هم تعقّل بدانند.
(وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ)
خداوند چون مقصد فطری خداجو و خداخواه این دستگاه را بخوبی میشناسد از نتیجه ی باطل و کفرآمیز کسانی که ظاهرا تفکر کرده اند نتیجه میگیرد بطلان مقدمات و مبانی اندیشه را و آنگاه شخص را در نتیجه ی حاصله بخاطر مقدمات فاسدش مؤاخذه میکند(نکتب ما قدّموا و آثارهم)
یعنی حکم میکند به نیاندیشیدن و تبعیت از هوا و هوس و وهم در مقدماتی که ظاهرا در ظاهر اندیشه اند.
وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَة عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى یُؤْفَکُونَ.