شروع از اندیشه یا آزاداندیشی؟
تا چه اندازه اهل اندیشه و تفکر هستیم؟
چقدر برای اقدامهایمان فکر میکنیم؟ به عنوان نمونه تا به حال اصلا به اینکه سیزده بدر چیست و چرا بیرون میرویم و … فکر کردهاید؟ یا اینکه اصلا فکر و اینها هیچ، یک جو محیطی یا یک اجبار از جانب خانواده تو را برده است به سیزده بدر؟ و یا مثلا دعا کمیل رفتن؛ چقدر پنجشنبههایی که به دعا کمیل میروید یا مزار شهدا میروید، با پشتوانهی فکری بوده است؟ چقدر اندیشیدهاید برای این رفتن؟
در مقایسه فکر و اندیشه با احساسات و جو آنکه معمولا اقدامها را رقم زده است، دومی بوده است، نه اولی؛ کمتر پیش میآید که کارها با فکر و بدون «جو» پیش برود.
لذا شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که ابتدا باید تشویق به اندیشیدن و اهل فکر بودن داشته باشیم و با یک جامعه فکور مواجه شویم، تا بعد از آن به آزاداندیشی دامن بزنیم و به سمت آن برویم؛ در واقع ابتدا باید اصل اندیشیدن و تفکر را محقق کرد تا بعد بتوان از آزاداندیشی و آزادی تفکر سخن گفت؛
امّا آیا نمیتوان از همان ابتدا به نوع خاصی از تفکر و اندیشیدن دعوت کرد و به دنبال رقم زدن آن بود؟ یعنی از همان ابتدا به آزاداندیشی دعوت کرد؛ منظور این است که قرار است که تشویق به تفکر و اندیشه کرد، از همان ابتدا به آزاداندیشی تشویق کرد؛ آیا گمان میشود که جامعهای که اهل اصل اندیشه نیست را به آزاداندیشی دعوت کنیم، این برایش سنگین است؟ و یا اینکه گمان میشود سنگ بزرگ نشانهی نزدن است؟