کتاب پسااسلامیسم – مقدمه
پس از مطالعه مقدمه کتاب پسااسلامیسم آقای میلاد دخانچی، نکاتی به ذهن میرسد که برای ثبت و قضاوت در خصوص آن بعد از مطالعه کامل کتاب، در یک یادداشت تقدیم میشود.
۱. مولف در این اثر در پی اثبات نامتوازنی رابطه مذهب و سیاست در ایران است و اینکه این رابطه محتاج بازنگری است؛ همانگونه که خود نویسنده به آن تصریح میکند. البته باید دید که نویسنده برای نشان دادن و اثبات ادعای خود تا چه اندازه موفق خواهد بود؟
همچنین جای تامل هست که تا چه اندازه مولف به سوال مهمی پرداخته است؟ این سوال چه کسانی است؟ این مسئله تا چه اندازه سوال جامعه و ذهن جامعه است؟ با توجه به فضای ذهنی جامعه، آیا خوب است که این سوال را برجسته کنیم؟
۲. نویسنده شریعت و سیاست را از دو جنس متفاوت میداند و این را با نقل قولی از یک منبع دسته دوم به ملاصدرا نسبت میدهد. و همچنین ادعا میکند که برای بازنگری رابطه مذهب و سیاست در ایران و ایجاد توازن بین آن دو، نباید از یک جنس تلقی شوند و توازن را بین دو امر متضاد و متکامل میداند.
در اینجا بعد از چشم پوشی از نسبتی که به صدرا میدهد، باید یک جمله کلیدی از حضرت امام را متذکر شد تا بعد از آن که تماما کتاب مطالعه شد، بتوان در خصوص آن قضاوت کرد؛ آن هم این جمله «اسلام هو الحکومة». به خصوص که نویسنده در همین مقدمه تصریح میکند که منظور او از استیت، حکومت است، نه دولت و قوهی مجریه که برای آن منظور از لفظ «گاورمنت» استفاده میکند. و البته اشکال دیگری هم که در این مقام به نویسنده هست این است که چرا سیاست را همانچیزی میفهمد که در غرب ترجمه میشود؟
۳. مولف کتاب ریشهی مشکل دولت مدرن در ایران و مشکلاتی که در رابطه بین دولت مدرن و مذهب وجود دارد را در ترجیح هستیشناسی بر معرفتشناسی در نگرش عام ایرانیان میداند و این غلبه و ترجیح را هم در نگاه فیلسوفان به خصوص صدرا میبیند؛ نویسنده بر این باور است که نگاههای مسلط معرفتی در جوامع، از فیلسوفان آن جامعه تاثیر پذیرفته است و علت این تقدم هستیشناسی بر ماهیت شناسی و معرفت شناسی را، فلسفهی صدرا میداند.
در اینجا تنها به این جمله اکتفا میشود که فلسفه صدارایی و وجودی در حوزه هم حاکم نشده است چه برسد به ذهن مردم! فلسفهی حاکم فلسفه مشایی است.