فطرت
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_240
#جلسه_319
💠 فطرت شناختی نداریم، امور شناختی منسوب به فطرت لوازم فطرت های گرایشی هستند!
در #یادداشت_4 به این بحث پرداخته بودم، عرض شده بود که اگر فطرت شناختی را بیش از بدیهیات عقلی بگیریم با آیه وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً تنافی پیدا می کند.
حتی اگر شناخت به معنای علم حضوری به فطرت نسبت داده شود، نیز با این آیه تنافی دارد؛ بعلاوه با تجربه های حضوری خودمان نیز تنافی دارد، چون ما شناخت های حضوری فطری را تجربه نکردیم!
اساساً این سوال مطرح است که معنای فطرت شناختی چیست؟ اگر می خواهیم ورای بحث بدیهیات عقلی برای فطرت شناخت قائل باشیم به این معنا که شما چون فطرت الهی دارید پس وصل به عوالم هستید و این یعنی همه علوم را دارید؛ کمی حرف زور به نظر می رسد، چون ما می بینیم که اینطور نیست!
حضرت امام هم که وجود خدا، توحید حق بلکه همه صفات الهی را و همچنین معاد را فطری می داند؛ نیز در مقام تقریر به نظر می رسد که دارند از یک فطرت گرایشی لوازم عقلی بین آن را می گیرند و امور شناختی برداشت می کنند.
مثلا ایشان «فطرت عشق به کمال مطلق» را مطرح می کنند و از آن نتیجه می گیرند که
«پس اين عشق فعلى شما معشوق فعلى خواهد، و نتواند اين موهوم و متخيل باشد، زيرا كه هر موهوم ناقص است و فطرت متوجه به كامل است. پس، عاشق فعلى و عشق فعلى بىمعشوق نشود، و جز ذات كامل معشوقى نيست كه متوجه إليه فطرت باشد. پس، لازمه عشق به كامل مطلق وجود كامل مطلق است. » چهل حديث(اربعين حديث)، ص: 184
یا با طرح «فطرت تنفر از نقص» نتیجه می گیرند که «پس، متوجه إليه فطرت بايد «واحد» و «احد» باشد، زيرا كه هر كثير و مركبى ناقص است، پس، از اين دو فطرت، كه فطرت تعلق به كمال و فطرت تنفر از نقص است، توحيد نيز ثابت شد. بلكه استجماع حق جميع كمالات را و خالى بودن ذات مقدّس از جميع نقايص نيز ثابت گرديد. » همان ص 185
همچنین برای اثبات فطری بودن معاد به «فطرت عشق به راحت» استفاده می کنند و می فرمایند:
«غايت مقصد و نهايت مرام و منتهاى آرزو، راحتى مطلق و استراحت بىشوب به زحمت و مشقت است … تمام نعمتهاى اين عالم مختلط با زحمتها و رنجهاى طاقت فرساست، … پس، معشوق بنى الانسان در اين عالم يافت نشود، … پس، ناچار در دار تحقق و عالم وجود، بايد عالم باشد كه راحتى او مشوب نباشد به رنج و تعب: استراحت مطلق بىآلايش به درد و زحمت داشته باشد، و خوشى خالص بىشوب به حزن و اندوه در آنجا ميسر باشد، و آن دار نعيم حق و عالم كرامت ذات مقدس است.» همان 186
و یا در بیان دیگری برای فطری بودن معاد از «فطرت عشق به حرّیت» استفاده می کنند و می فرمایند:
«چون مواد اين عالم و اوضاع اين دنيا و مزاحمات آن و تنگى و ضيق آن تعصى دارد از حريت و نفوذ اراده بشر، پس بايد عالمى در دار وجود باشد كه اراده در آن نافذ باشد و مواد آن عصيان از نفوذ اراده نداشته باشد، و انسان در آن عالم فعّال ما يشاء و حاكم ما يريد باشد، چنانچه فطرت مقتضى است.» همان ص 187
همانطور که می بینیم ایشان یک سری فطرت های گرایشی را مطرح می کنند و لوازم آن را می گیرند و با این لوازم وجود حق و صفات او و معاد را ثابت می کنند؛ یعنی این امور شناختی به عنوان لوازم یک فطرت گرایشی است نه اینکه خودشان مستقلاً یک فطرت شناختی باشند.
لذا به نظر می رسد که حق با شهید مطهری باشد که هم نظریه افلاطون و هم نظریه کانت را در قائل شدن به فطریات شناختی رد می کند و اساساً فطریات شناختی را قبول نمی کند مگر در حد اینکه یک سری بدیهیات عقلی قائل بشویم.
ایشان می فرمایند:
«انسان بعضى چيزها را بالفطره مىداند كه البتّه آنها كم هستند. اصول تفكّر انسانى كه اصول مشترك تفكّرات همه انسانهاست اصول فطرى هستند و فروع و شاخههاى تفكّرات، اكتسابى. ولى اينها هم كه مىگويند اصول تفكّرات، فطرى هستند باز نه به آن مفهوم افلاطونى مىگويند كه روح انسان در دنياى ديگر اينها را ياد گرفته و اينجا فراموش كرده است، بلكه مقصود اين است كه انسان در اين دنيا متوجّه اينها مىشود ولى در دانستن اينها نيازمند به معلّم و نيازمند به صغرى و كبرى چيدن و ترتيب قياس دادن يا تجربه كردن و امثال اينها نيست، يعنى ساختمان فكر انسان به گونهاى است كه صرف اينكه اين مسائل عرضه بشود كافى است براى اينكه انسان آنها را دريابد، احتياج به استدلال و دليل ندارد، نه اينكه انسان اينها را قبلًا مىدانسته است.» مجموعه آثار شهيد مطهري (نبرد حق و باطل، فطرت، توحيد)، ج3، ص: 476
.