نسبت وجودی آزادی طلبی و بندگی
هر گاه نامی از آزادی به میان می آید بخشی از اذهان آن را آزادی از هر قیدی حتی قید شریعت مداری و دینداری و بندگی خداوند تلقی میکنند.
سوال این است که آیا حقیقتا آزادی انسان با بندگی و شریعتمداری او قابل جمع است؟
برای پاسخ به این سوال باید به هویت وجودی او توجه کنیم.
وجود انسان فقر و ربط به کمال مطلق است. وجود انسان برداری به سمت کمال مطلق است. و اساسا همه ی دارایی انسان از هستی همین روبه سوی کمال مطلق داشتن است.
و منشأ همه ی امیال انسان به انواع کمالات همین فقر وجودی او به خداوند است که از جمله ی این کمالات مطلوب فطری میل به آزادی است. بعبارتی منشأ اینکه انسان با همه ی جانش مطالبه ی کمالی بنام آزادی دارد وجود فقری اش و نسبتی است که با خداوند دارد.
از طرفی شریعت چیزی جز ترجمه ی این نسبت وجودی یعنی وجود فقری انسان با کمال مطلق در قالب بایدها و نبایدها نیست و بهمین دلیل است که شریعت تنها مسیر حرکت و رسیدن انسان به آن کمال مطلوب فطری است.
و وقتی شریعت امتداد نسبت وجود فقری انسان با خداوند در قالب بایدها و نبایدها است امکان ندارد در جان و در فطرت و ذات خود،شریعت را مخالفت امیال فطری خود بیاید بلکه ذات او با همه ی هستی اش پذیرای گزاره های شریعت است زیرا بایدها و نبایدهای شریعت ترجمه و بسط یافته ی ذات فقری اش به زبان شریعت است. بردار و جهت همه ی این گزاره ها همان بردار و جهت وجود فقری اش است. وجود فقری ای که میل به آزادی و آزادگی اش از آن هویت فقری میجوشد.
پس از باب عدم مخالفت معلول با علتش محال است انسان قلبا شریعتمداری و عبودیتش را مخالف با میل حقیقی آزادی خواهی اش احساس کند…
چگونه ممکن است میل به آزادی که آبشخور وجودی اش، فقر وجودی و وجود بنده ای داشتن انسان است با بندگی فعلیت یافته معارض شود؟
پس محال است میل به آزادی حقیقی در انسان طوری تعریف شود که در مقابل بندگی قرار گیرد ..