آزاداندیشی اقتضای فطریِ هویت فقری و ربطی انسان است.
با توجه به اینکه انسان یک شاکله ی فقری به حق دارد، فطرتا تشنه ی حق و حق طلب است…
بهمین دلیل کودکان اینقدر دوستدار آموختن هستند و از یادگرفتن و سوال پرسیدن لذت میبرند و مادامیکه کودکان به نقطه ی سِنّی فعال شدن اوهام نرسیده باشند و گزینه های اثبات خود و مَن و شأنیتِ من و کِبر و رسم و رسومات در جانشان فعال و پررنگ نشده باشد این حق خواهی و تشنگی و باصطلاح آزاداندیشی در وجودشان پررنگ و زنده است.
اما از زمانی که محور و قبله ی اندیشه ی انسان خودش و علائق اش بشود در واقع این وجود ربطی از حق و حقیقت روی برگردانده است و دیگر از فیوضات حق چیزی عائدش نمیشود و دائم در جهل و تاریکی خودش بیشتر غرق میشود.
به بیان ساده هر وقت بجایی رسیدیم که بالای منبر در یک جمع چندهزار نفره درحالیکه یک کودک در پای منبر از سخنان ما یک اشکال بزرگ بگیرد از یادگیری یک کلمه حق و پی بردن به اشتباه خود خوشحال شویم و قلبمان متوجه ضایع شدن خودمان در آن جمع بزرگ نباشد حالمان حال آزاداندیشان شده است…
چنین وجودی و ظرفی دائما از دستگاه عظیم خلقت و حقِّ این عالم راهنمایی های بحقّ دریافت میکند و دائما به پیش میرود و هرگز دور خودش نمی چرخد و سردرگم نمیشود و اسیر اوهام نخواهد شد….
این وجود یک وجود سراسر انقلابی است…