در جلسه بیان شد که الگو حل مسئله به نحو نقطه ثقل باشد.
#یادداشت
#حامد_خواجه
#یادداشت_27
#جلسه_199
در جلسه بیان شد که الگو حل مسئله به نحو نقطه ثقل باشد. یعنی نقطه ثقل مشکل را پیدا کرده و روی آن برای حل مسئله تمرکز شود. مثال خوبی که در جلسه مطرح شد؛ مثال نیزه بود؛ چون نیز نک تیزی دارد، میدرد و جلو میرود و اگر سر آن پهن بود، تنها ضربه میزد و نهایتا اگر انرژی زیادی صرف آن میشد، کمی درد داشت و هیچ آسیب و جراحتی را وارد نمیکرد. این تیزی نک نیزه و تمرکز انرژی روی یک نقطه باعث میشود که انرژی در یک نقطه جمع شود و جراحتی عمیق به وجود بیاورد، در حالی که انرژی زیادی هم نبرده است. همین را در دوران مدرسههای آموزش پرورش خواندهایم که میگفت هرچقدر سطحی که انرژی به آن وارد میشود وسیعتر باشد، فشاری که توسط انرژی بر سطح وارد میشود، کمتر میشود. و همانجا مثال مرتازها را میزد که روز میخ میخوابیدند.
به مثال نیزه برگردیم. همان گونه که نیزه نک تیزی دارد و باعث شکاف میشود، این تیزی سر نیزه هرچقدر بالاتر بیاییم کمتر میشود و به عبارت دیگر سرنیزه پهن میشود و البته این پهن بودن سر نیزه باعث میشود که جراحت سختتری ایجاد شود وگرنه جراحتی که به اندازه تیزی نک نیزه باشد آنچنان زیاد نیست که سرباز را از پا دربیاورد؛ بلکه برای از پا انداختن سرباز لازم است کمی بالاتر از آن تیزی نک نیزه، سر نیزه پهن شود تا بتواند بدرد و جراحت ایجاد کند.
آیا در بحث جلسه که گفت شد روی یک نقطه ثقل تمرکز شود، به این وجه هم توجه شده است که در ادامه باید کمی نقطه ثقل را پهنتر بگیریم و پیش برویم؟ مثلا اگر قرار شد نقطه ثقل خانواده باشد، بعد گذشت زمان این نقطه ثقل را گسترش میدهیم؟ یا اینکه اصلا الگو این است که یک نقطه را بگیریم و جلو برویم و بعد نقطه دیگری را بگیریم؟