وجوب وجود شرور برای تحقق خلقت از منظر #شهید_مطهری (نبود شرور مساوی با نبود جهان!)
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_220
#جلسه_308
💠 وجوب وجود شرور برای تحقق خلقت از منظر #شهید_مطهری (نبود شرور مساوی با نبود جهان!)
شهید مطهری بعد از اینکه ماهیت شرور را مشخص می کند که عدمی و نسبی هستند، به این سؤال می پردازد که باشد شرور عدمی و نسبی اصلاً چرا نقص و كاستى و فنا و نيستى در نظام هستى راه يافته است؟ چرا يكى كور و ديگرى كر و سومى ناقصالخلقه است؟ چرا جاى اين عدم را وجود نگرفته است؟ آيا اين، نوعى منع فيض نيست؟
برای پاسخ به این سؤالات دو ورود می کنند اول اینکه خلقت بدون این کاستی ها محال بود، دوم اینکه این کاستی ها لازمه عالم ماده برای رسیدن به کمال است.
ایشان در توضیح ورود اول می فرمایند معمولا كسانى كه درباره شرور جهان به چشم خردهگيرى مىنگرند، حساب نمىكنند كه اگر جهان، خالى از اين شرور گردد به چه صورت در خواهد آمد.
در ماهیت شرور گفته شد که شرور دو دسته اند، شرورى كه از نوع فقدانات و اعدامند و شرورى كه وجودى هستند و در وجود فى نفسه خود خيرند و در وجود لغيره شر.
شرور اول به علّت نقصان قابليّت قابل است نه به علّت امساك فيض تا ظلم يا تبعيض تلقّى شود. آنچه از اين امور به عدم قابليّت ظرفها و نقصان امكانات مربوط نيست همانهاست كه در حوزه اختيار و مسئوليّت و اراده بشر است و بشر به حكم اينكه موجودى مختار و آزاد و مسئول ساختن خويش و جامعه خويش است بايد آنها را بسازد و خلأها را پر كند و اين است يكى از جهات خليفةاللّهى انسان.
شر نوع دوم هم جنبه شرّيّت آنها به حكم اينكه نسبى و اضافى است و از لوازم لا ينفكّ وجود حقيقى آنها است، از جنبه خيريّت آنها تفكيكناپذير است.
بعلاوه جهان نیز دارای یک همبستگی و انداموارگی است و یک واحد تجزیه ناپذیر است. يعنى رابطه اجزاء جهان به اين شكل نيست كه بتوان فرض كرد كه قسمتهايى از آن قابل حذف و قسمتهايى قابل ابقاء باشد. حذف بعضى، مستلزم بلكه عين حذف همه اجزاء است، همچنان كه ابقاء بعضى، عين ابقاء همه است. پس نه تنها عدمها از وجودها، و وجودهاى اضافى و نسبى از وجودهاى حقيقى تفكيكناپذيرند، خود وجودهاى حقيقى نيز از يكديگر تفكيكناپذيرند. لذا اشياء از نظر خوبى و بدى اگر تنها و منفرد و مستقل از اشياء ديگر در نظر گرفته شوند يك حكم دارند و اگر جزء يك نظام و به عنوان عضوى از اندام در نظر گرفته شوند حكم ديگرى پيدا مىكنند كه احياناً ضدّ حكم اولى است. اگر بنا شود تمام صفحه تابلو نقاشی يكجور و يكنواخت باشد ديگر تابلويى وجود نخواهد داشت.
.
🏷 در نتیجه
وقتى كه جهان را جمعاً مورد نظر قرار دهيم ناچاريم بپذيريم كه در نظام كل و در توازن عمومى، وجود پستيها و بلنديها، فرازها و نشيبها، همواريها و ناهمواريها، تاريكيها و روشناييها، رنجها و لذّتها، موفّقيّتها و ناكاميها همه و همه لازم است. اساساً اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، از كثرت و تنوّع خبرى نخواهد بود و موجودات گوناگون وجود نخواهد داشت، ديگر مجموعه و نظام مفهومى ندارد (نه مجموعه زيبا و نه مجموعه زشت). اگر بين زشتى و زيبايى، مقارنه و مقابله برقرار نمىشد، نه زيبا، زيبا بود و نه زشت، زشت؛در حقيقت، جاذبه زيبارويان از دافعه زشت رويان نيرو مىگيرد. اگر همه مردم قدرتهاى قهرمانى داشتند، ديگر قهرمانى وجود نداشت. لذا اين يك پندار خام است كه گفته مىشود اگر در جهان همه چيز يكسان بود، جهان بهتر بود.
نبايد تصور كرد كه صانع حكيم براى آنكه نظام موجود نظام احسن بشود، موجوداتى كه براى همه آنها على السّويّه ممكن بوده است كه زيبا يا زشت باشند، و او براى آنكه نظرش به كل و مجموع بوده است، يكى را كه ممكن بود زيبا باشد زشت قرار داد و ديگرى را كه ممكن بود زشت باشد زيبا قرار داد و با قيد قرعه و يا يك اراده گزافمآبانه هر يك از آنها را براى پست خود انتخاب كرد؛ معنى اينكه زشتى مثلًا فلان فايده را دارد اين نيست كه فلان شخص كه ممكن بود زيبا باشد مخصوصاً زشت آفريده شد تا ارزش زيبايى فلان شخص ديگر روشن شود تا گفته شود كه چرا كار برعكس نشد؟ بلكه معنيش اين است كه در عين اينكه هر موجودى حد اكثر كمال و جمالى كه برايش ممكن بوده دريافت كرده است، آثار نيكى هم بر اين اختلاف مترتّب است، لذا اختلافها و تفاوتهايى كه مجموعه جهان را به صورت يك تابلوى كامل و زيبا درآورده است اختلافهاى ذاتى است؛ اينكه جمادات، رشد و درك ندارند و گياهان رشد دارند و درك ندارند و حيوان، هم رشد دارد و هم درك دارد، ذاتى مرتبه وجود جماد و نبات و حيوان است، نه آنكه همه اول يكسان بودهاند، و بعد آفريدگار به يكى خاصيت درك و رشد را داده است و به ديگرى هيچكدام را نداده است و به سومى يكى را داده و يكى را نداده است.
هر چيز، خلقت خاصى دارد كه مال خود او است، يعنى هر چيز فقط گونهاى خاص از وجود را مىتواند بپذيرد و بس؛ و خدا همان خلقت خاص را به آن مىدهد. نبايد پنداشت كه اشياء، طور ديگرى بودهاند و خدا آنها را به اين صورت كه هستند درآورده است؛ و يا لااقل امكان داشته كه طور ديگر و خلقتى به گونهاى ديگر، بهتر يا بدتر از اينكه دارند داشته باشند و خداوند اين گونه بالخصوص را، على رغم آن امكانات، برگزيده است.
حقيقت اين است كه جهان تنها به همين جور كه هست امكان وجود داشته است و هر جزء از اجزاء جهان نيز آفرينش معيّنى درباره آن امكان داشته است و خدا همان آفرينش را به آن داده است.
🏷 برگرفته از مجموعه آثار شهيد مطهري (عدل الهى)، ج1، ص: 158-173