نوشته‌ها

چرا نباید آزاداندیش کافر شود ؟!

اگرچه تعاریف متفاوت و متنوعی از “آزاداندیشی” تاکنون ارائه شده است، اما دست کم میتوان قدر متیقنی را در میان همه این تعاریف جستجو نمود که آن هم رهایی از قیود و محدودیت ها در ساحت اندیشه است.
آزاداندیشی یعنی من هنگام اندیشیدن، محدود به آموزش هایی که محیط به من داده نباشم. محدود به هنجارهایی که جامعه و رسانه ها ساخته اند نباشم. اندیشه من تنها بدنبال فهم حقایق باشد نه انچه مقبول دیگری است و نه حتی آنچه مقبول خود من است. آزاداندیشی یعنی از عقاید و عادات شخصی خود نیز رها شدن و با مرکب اندیشه به سوی حقیقت تاختن.
اما ظاهر امر آن است که عده ای یا نمیخواهند آزاداندیش به مقصد حقایق برسد یا از او میخواهند که حقایق خودیافته اش را کتمان کند.
مقام معظم رهبری علاوه بر تشویق به آزاداندیشی و اصرار بر آن ، همچنین تاکید فرموده اند که آزاداندیشی نباید به کفرگویی یا به بی احترامی بیانجامد.
حال اگر فارغ از همه مقبولات فردی و اجتماعی، تفکر آزادنه فردی بدانجا رسید که برای خداوند متعال شریک قائل شود، یا اگر نتیجه تفکرات آزاداندیشانه فردی بشود حسن بی احترامی به یک قشر خاص، چرا این آزاداندیشی دیگر برای ایشان ارزشمند نیست ؟ آیا ایشان آزاداندیشی را صرفا تا جایی که به عقاید اسلامی آسیبی نزند میپذیرند ؟ این که بیشتر از آزاداندیشی، به بستن پای اندیشه شباهت دارد !
ماجرا آن هنگام عجیب تر میشود که چنین وضعیتی را نه از سوی دینداران بنیادگرا، که از سوی برخی لیبرال ها هم مشاهده کنیم ! آنها نیز اجازه آزاداندیشی در هر موضوع و با هر نتیجه ای را نمیدهند. بماند که اساسا روش تبلیغات جهان لیبرال سرمایه داری قاتل خونین اندیشه و به تبع آزاداندیشی در میان بنی بشر است.
اما آیا آزاداندیشی حامی دارد ؟ چرا همه دارند آزاداندیشی را خراب میکنند ؟
در پاسخ به این پرسش به دو گونه پاسخ میتوان پرداخت :
1- پاسخ در ساحت اندیشه : تفکیک آزاداندیشی در حوزه عقل نظری و عقل عملی ( هست و نیست ها و بایدها و نباید ها ) و تفاوت های این دو
2- پاسخ در ساحت زندگی :
انسان موجودی با ابعاد فراوان است. او علاوه بر نیاز به فهم حقیقت، به امنیت، به آرامش خیال، به خوراک و پوشاک، به روابط اجتماعی، به جامعه علمی، و از همه مهمتر به اعتقاد و پایگاه فکری نیز نیاز دارد. این نیاز های متنوع و ده ها نیاز دیگر که میتوان احصا نمود، منظومه ای از ارزش ها را برای او میسازد. این منظومه ارزشی هرگز ایستا نیست و در هر عصر و مصری و بسته به موضوع اندیشه آرایش مخصوص خود را میگیرد.
آزاداندیشی بعنوان یک ارزش را باید در منظومه ارزشهای هر فرد در نظر گرفت. گاهی یک عامل ممکن است، عامل دیگر منظومه را نادیده بگیرد و گاهی ممکن است کار بالعکس شود و این دقیقا به شرایط هر موقعیت وابسته است.

تعریف من از آزاداندیشی در شش پرده

پرده اول : هر مفهومی حد دارد ! حتی بی حدی !
هر چیزی فارغ از اینکه مجرد باشدیا مادی، حقیقی باشد یا اعتباری، ذهنی باشد یا عینی، برای اینکه همان چیز باشد، ناچار از این است که چیزهای دیگری نباشد و فقط همین چیزی باشد که هست. به این حالت تعین، بودن، بودگی یا ماهیت میگوییم.
به عنوان مثال میتوانیم انگشت خود را وسط یک مداد بگذاریم و آرام آرام انگشت را به سمت نوک مداد جابجا کنیم، به یک نقطه میرسیم که دیگر انگشت ما روی مداد نیست و روی میز قرار گرفته. اگر بخواهیم بگوییم اینجا هنوز مداد است، دیگر هستی و تعین مداد را زیر سوال برده ایم ! پس مداد برای مداد بودن، ناچار است از اینکه میز نباشد.
مفاهیم اعتباری نیز همینگونه به نظر میرسند. ما ذهن خود را میتوانیم روی مصادیق شجاعت حرکت بدهیم، مطمئنا به جای میرسیم که دیگر مصداق شجاعت نیست. یا تهور است و یا جبن ! پس مفاهیم اعتباری هم برای حفظ تعین و معنای خودشان مجبورند که یکسری مفاهیم دیگر نباشند !
این مسئله بر مفهومی مثل آزادی هم باید صادق باشد.آزادی اگرچه معنای باز و رهایی دارد اما بالاخره یک جایی باید باشد که بتوانیم آن را غیر آزادی بدانیم، تا بدینوسیله آزادی تعین و معنای خاص خودش را پیدا کند و بشود درباره آن سخن گفت !
حتی مفهوم بینهایت بودن را اگر بخواهیم اینگونه مورد بررسی قرار بدهیم، باز هم یک نقطه هایی هست که ویژگی بی نهایت بودن بر او صدق نمیکند. و همین نقاط هستند که مفهوم بی نهایت بودن را تعین و هویت میبخشند.
از همین باب است که منطقیون تعریف صائب از یک موجود را ، حدّ آن موجود می نامند.

پرده دوم : آزادی ، اندیشه
آزادی مفهومی است که حدش بی حدی است. یعنی هرجایی که حرف از قید و محدودیت و جلوگیری به میان بیاید، آنجا همان حد و مرز آزادی است. این همان معنای صراح و ساده آزادی است که معمولا مورد استقبال محافل لیبرال و … قرار میگیرد.
اما باید به این نکته توجه داشت که آزادی به تنهایی هیچ معنایی ندارد و همیشه باید به مفهوم دیگری اضافه شود.
به نظر نگارنده، آزادی به هر قیدی که اضافه شود، به نوعی توسط همان قید میخورد !
آزادی فردی، آزادی اجتماعی نیست. آزادی بیان، آزادی فعالیت سیاسی به هر نحوی نیست. آزادی پوشش، آزادی رفتارهای مجرمانه نیست و هزاران مثال دیگری که در این باب میتوان زد.

اندیشه را نیز در اینجا به معنای پویشی فکری برای دست یافتن به حقیقت ( اعم از عملی و نظری ) معنا میکنیم.

پرده سوم : آزادی اندیشه
“آزادی اندیشه” صفتی برای اندیشه است.
اندیشه ای که ویژگی آزادی را داشته باشد ، پویشی فکری برای رسیدن به حقیقت است( اندیشه) که در این مسیر هیچ قیدی را قبول نمیکند.( آزادی )
“اندیشه آزاد” نیز عبارت از حاصل آن اتصاف میباشد و همان بار معنایی را تحمل میکند.

پرده چهارم : آزاداندیشی
به نظر میرسد آزاداندیشی متفاوت از اندیشه آزاد یا آزادی اندیشه باشد.
اینجا آزادی با همان معنای رهایی و بی قیدی، قید خورده است به مضاف خودش، یعنی اندیشه !
اندیشه هم که به معنای پویشی فکری برای دستیابی به حقیقت (عملی یا نظری ) بود.

با توجه به همه مقدمات مطرح شده، نگارنده آزاداندیشه را به معنای زیر میداند :
رهایی، آزادی و بی قیدی انسان ( آزادی ) + قید اندیشه، یعنی در جستجوی حقیقت ( عملی یا نظری ) بودن
نزدیک ترین اصطلاح در مفاهیم قرآنی به آزاداندیشی به این معنا ، واژه حنیف است ! به معنای کسی که به دنبال حقیقت است و به جز حقیقت از همه چیز آزاد است.
متضاد حنیف هم میشود کافر ! یعنی کسی که به دنبال حقیقت نیست و آن را میپوشاند. این هم به آن معنا نیست که او آزاد است حتی از حقیقت ! آزادی از حقیقت یعنی در بند غیر حقیقت افتادن ! یعنی رقیت وهم !

پرده پنجم : لا اله الا الله
اله کسی است که انسان واله و شیدای اوست. به طوری که اختیار خود را در مدار اختیار او قرار میدهد. خواست او را بر خودش مقدم میکند. بنده او میشود و افعال و احوال و اندیشه اش در مسیر او تعریف میشود.
آزادی و رهایی مطلق قطعا با پدیده ای به نام اله سازگاری ندارد. معنا ندارد که من آزاد باشم و در عین حال موجود دیگری به عنوان اله برای خودم در نظر بگیرم و ذهن و فعل و روح خود را در اختیار او قرار بدهم.
لا اله دقیقا به همین معناست. لا اله یعنی ازادی مطلق !

الله تبارک و تعالی همان حقیقت همه عالم است. همان ذات واجب الوجودی واقعی است که قابلیت نفی ندارد. ( ر.ک برهان صدیقین علامه )
همان است که بلحاظ وجودی و همچنین بر اساس آیه نفخت فیه من روحی با انسان سنخیت دارد و اله غریبه نیست !
الا الله یعنی الا کمال حقیقت یعنی خداوند متعال !
اینکه آزادی مطلق انسان به جستجوی حقیقت قید بخورد ( فارغ از اینکه چقدر به حقیقت نزدیک شود یا برسد ) معنایش آزاداندیشی است !

پرده ششم : نفی عبودیت غیر خدا
با این تفصیلات آزاداندیشی مساوی با نفی عبودیت غیر خدا خواهد بود.
این نفی میتواند جلوه های متعددی در ساحات متعدد زندگی بشری پیدا کند که در مقاله شریفه روح توحید نفی عبودیت غیر خدا، به خوبی مورد اشاره قرار گرفته است.
حالا اگر برای نفی عبودیت و بند اسارت نظامات اقتصادی بشری ، به جستجوی نظام الهی در اقتصاد حرکت کنیم، مصداق آزاداندیشی خواهیم بود. اگر برای نفی حاکمیت غیر حق و برای آزادی انسان ها از آن، سلاح به دست بگیریم و ده ها نفر از لشکر باطل را به قتل برسانیم هم مصداق ازاداندیشی خواهیم بود.
همانطور که در یادداشت “آزاداندیشی به منزله کیف نفسانی” مورد اشاره قرار گرفته آزاداندیشی نه یک فعل، بلکه یک حال است که در بسیاری از افعال میتوان بروز آن را مشاهده نمود.

شادی روح سالک طریق توحید، مرحوم سید مصطفی مدرس صلوات