فطری بودن مدنیت انسان1
#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_ابراهیم_رضوی
#یادداشت_10
#جلسه_345
♦️تحقیقی در نظریه حکما و فلاسفه غربی و اسلامی در مسأله مدنی بودن انسان
(بخش اول)
با احصاء نظرات شاید بتوان گفت، سه نظریه اساسی در این مسأله وجود دارد که روح معنایی متفاوتی باهم دارند.
اول: مدنی بالطبع بودن انسان
یعنی انسان اساسا از روی سرشت و طبیعت، اجتماعی و به دنبال تعامل و معاشرت با همنوعان خود است.
دوم: مدنی بالاضطرار بودن انسان
قائلین به مدنی بالاضطرار بودن اینگونه توضیح میدهند: که انسان در حال زندگی طبیعی خود بود تا اینکه با این چالش مواجه شد که برای برآورده کردن نیازهایش یا برای برآورده کردن حداکثری نیازهایش، به انسانهای دیگر نیاز دارد و خودش به تنهایی از پس تأمین نیازهایش بر نمی آید. فلذا بخاطر این اضطرار و نیاز به همنوعان خود، زندگی را اجتماعی طراحی کرده است.
سوم: مدنی بودن انسان بعد از قرارداده اجتماعی
بعضی از تقریر های قرارداد اجتماعی، توضیحی همانند مدنی بالاضطرار بودن انسان به اجتماع است ولی بعضی دیگر معنای متفاوتی دارد.
به عنوان مثال فردی چون تامس هابز می گوید: انسان موجودی خودپرست و خودمحور است؛ لذتها و آرزوهای خاص خود را دارد، و به هیچ نظم اخلاقی یا سیاسی تعلق خاطر ندارد. حتی مقتضای طبیعت انسانی آن است که همه با یکدیگر در پی کسب منافع فردی بیشتر در جنگ باشند. عبارت معروف هابز «هر انسان گرگ انسان دیگر است» اشاره به همین مسئله دارد. آنچه آدمیان را به تأسیس جامعه مدنی وا میدارد نه طبیعت مدنیتخواه او، بلکه خوفِ جان است که میبیند اگر از سرشت ستیزهجوی خود پیروی نماید در معرض هلاک خواهد بود و موجودیت و هستی خود را بر باد خواهد داد.
با توجه به این سخنان به خوبی روشن می شود که هابز نه انسان را سرشتا مدنی می داند و نه مدنی بودن او را بخاطر رفع نیازهای طبیعی و واقعی او می داند بلکه می گوید ریشه مدینت انسان به خودخواهی و تأمین منافع شخصی خود است.