اقتصاد توحیدی
بسم اللله الرحمن الرحیم
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#میرزا_علی_کرانی
#یادداشت_69
#جلسه_350
یادم هست دوره ای را که در مرکز گفتمان توحید تمرکز محتوایی مان رفته بود روی اقتصاد اسلامی و یا حالا به تعبیری اقتصاد توحیدی.
در آن دوران نشست هایی داشتیم با ارائه ی مختصرِ یکی از اساتید و بعد نقد و بررسی تفصیلی و جمعی.
در یکی از این نوع نشست ها آقای اسدپور ارائه ای داشتند در مورد اینکه اگر بخواهیم ضوابط اسلامی را در ساختار مسائل اقتصادی موجود دخیل کنیم چه چارچوب ها و یا سیاست هایی در اقتصاد پدید خواهد آورد، مثلا اینکه مدل تعاونی برجسته خواهد شد، سرمایه داران نباید به مناصب منصوب شوند، مالیات باید بیشتر از هر کسی از اقشار پر درامد گرفته شود، سرمایه ( در مقابل درامد ) های زیادی باید به محرومین اختصاص یابد و …
وقتی ارائه شان تمام شد گفتند که این چیزها به ذهن بنده میرسید و حضرات هم همگی مایلید و تایید میکنید و … ( و واقعا هم حضار مایل بودند و تایید میکردند )
اما یک مشکلی وجود دارد
و آن هم این است که تقریبا همه ی اینهایی که من گفتم در جزوات شرح «مواضع ما» ی حزب جمهوری و یا در خود « مواضع ما » وجود دارد. به قلم بزرگان خودمان که همگی – یا همان موقع یا بعد از آن – تمامی دسترسی های تقنینی و اجرایی لازم برای پیاده کردن این حرفها را داشته اند و این مباحث مورد قبولشان هم بوده، و در تمامی مراکز حزب در سراسر کشور هم تدریس شده است ( امکاناتی که برای جمع ما اصلا وجود ندارد و شاید آرزویش را داشته باشیم تا بتوانیم این منویات را پیاده کنیم ) یعنی بدنه ی نیروی انسانی انقلاب هم با این حرفها آشنا بوده و میپذیرفته و حتی کسانی مثل استاد یزدان پناه هم که عضو حزب جمهوری آمل بوده هم اینها را درس گرفته اند.
ولی اجرا نشده، بلکه در برخی مسائل برعکسش پیاده شده!
مشکل چه بوده است که اینچنین شده است؟
این اشاره ی ایشان کافی بود تا فضلای حاضر در جمع همگی به تکاپو بیفتند و یکی از گرمترین جلسات بحث ما شکل بگیرد. همه شان ناگهان با این مساله مواجه شدند که آن چه در مورد مدل های اسلامی میپنداریم اجرایی شدنشان محل تردید است و ما اصلا با تجربه ی حکمرانی کسانی که همین دغدغه های ما را داشته اند پیوندی نداریم تا بفهمیم کجای کار میلنگد تا بیاییم گام بعدی را روی تجربیات قبلی برداریم! و آرزو میکردند که کاش حتی با چپ کرده ترین مسئولین وقت به گفتگو بنشینند تا بتوانند تصاویر روشن تری پیدا کنند.
بگذریم از چند و چون این مساله در آن جمع…
اما این اتفاق یک عبرت داشت که در بحث ما هم قابل جریان است.
الان ما آمده ایم و اتفاقا مبتنی بر کتب متفکرین دهه ی 40 و 50 داریم روی ضرورت عقل جمعی و شورا و … بحث میکنیم.
بد نیست نگاهی به تجربه ی این سالهای کسانی که ای بسا بعضا آتشین تر از ما به این مباحث پرداخته بودند بیاندازیم و ببینیم آن وقتی که دستشان میرسد و میخواستند که همین ها را هم پیاده کنند چه کردند و به کجا رسیدند و چرا؟
مثلا اوایل انقلاب رجوع به آرای عمومی یک بحث بسیار پررنگ و پر تکرار است. ( به عنوان مثال به کتاب مبانی قانون اساسی که جمع آوری شده ی بیانات شهید بهشتی در مورد قانون اساسی است رجوع کنید. در آنجا وقتی شیوه ی نگارش و تدوین قانون اساسی را میخواهد ترسیم کند، در چند لایه دخالت عمومی را لحاظ میکنند و طراحی میکنند، مثلا این مراحل جالب را ایشان توضیح میدهد که انجام شده ( اگر کامل و درست یادم مانده باشد ) : فراخوان “عمومی” طرح اولیه و پیش نویس برای قانون اساسی، انتخابات خبرگان قانون اساسی به عنوان نمایندگان اقشار مردم، ارائه ی عمومی و نظرخواهی عمومی برای پیش نویس تهیه شده توسط خبرگان و … تا برسد به رفراندوم )
این متعلق به اوایل انقلاب است و عقل جمعی در آن خیلی پر رنگ است.
در خود قانون اساسی هم شورایی بودن یک امر پر اهمیت است، در حدی که حتی رهبری شورایی هم در قانون اساسی گنجانده شده است، مدیریت و ریاست قوه ی قضائیه هم شورایی است، مجلس هم که کلا شوراست ، نظام ریاست جمهوری ما هم تقریبا پارلمانی است.
اما وقتی بحث از بازنگری قانون اساسی میشود برخی از این امور شورایی برچیده میشوند، و این کار هم مبتنی بر تجربه ی ناکارامدی است که در طول ده سال ابتدایی جمهوری اسلامی داشتند.
از طرف دیگر عملا رفته رفته آن مراجعات پر پیمان به آرای عمومی هم کمرنگ میشوند و صرفا همان چارچوب های کلی انتخاب مسئولین که مبتنی بر انتخابات است برای رجوع به آرای عمومی باقی میماند. ( که البته شاید این را مبتنی بر تجربه ی ناکارمد ندانیم، شاید دلالیل امنیتی داشته باشد و شاید هم برآمده از کج فهمی باشد )
البته در مثل الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت تقریبا چنین دعوت عمومی ای را از جانب رهبری شاهد بودیم.
حالا اگر برگردیم به آن خاطره ای که در ابتدا نقل کردم، جای این پرسش هست که تا چه میزان مبتنی بر اتصال به صحنه ی پیاده سازی نظریات در افق حُسن اتکاء به عقل جمعی داریم پرواز میکنیم؟
حتی اگر بگوییم با عنایت به همه ی آنها داریم صحبت میکنیم، حداقل در بخشی از مساله که بخش قابل توجهی از آن است، خلا زیرساختی واضح است. و با همین وضعیت موجود چندان افق بلندی از به کراگیری عقل جمعی در دسترس نمی نماید.
آیا واقعا به لحاظ زیر ساختی و سازوکاری، هیچ نوع زیرساختی داریم که بتوانیم این افقها را در آن با سهولت پیاده کنیم؟ مثلا فرض کنیم آیا میتوانیم در تعیین حدود و ثغور سیاست خارجی مان کاری شبیه کاری که در مورد قانون اساسی کردیم را انجام دهیم به طوریکه همه ی مردم مشارکت داشته باشند؟
اگر بخواهیم زیرساختی را برای این مساله پیشنهاد بدهیم چه ویژگی هایی به ذهنمان میرسد که باید در آن لحاظ شوند؟
به نظر میرسد کلا در زمینه ی پیاده سازی این مساله حرف های زیادی برای گفتن وجود داشته باشد، چه حرفهایی که اصل مساله را قید بزنند، و چه حرفهایی که بخواهند گستره ی آن را حفظ کنند و امتدادش دهند.