ای سید ما! ای مولای ما!
بسم الله الرحمن الرحیم
چند وقت پیش خطبه های حضرت آقا در خرداد 1388 را میدیدم و آن استغاثه ی انتهایی…
استغاثه ای که دل یک امت را با خودش تکان داد…
خیلی برایم الهام بخش بود؛ می آیی، مسائل سیاسی، امنیتی و … را در دل یک بحرانی که تحلیلت از آن انقلاب مخملین است بیان میکنی؛ حرف ها را میزنی، آنچه باید بگویی را میگویی، آنچه باید کرد هم انجام میدی، و حالا تویی و دندان های از غیظ به هم فشرده شده ای که هزاران خواب برای امت تو دیده اند….
دست آخر، فقط یک حرف داری!
باید با آقای خودت صحبت کنی!
ای سید ما! ای مولای ما!
به او عرض حاجت کنی… بگویی آقا من که سرباز شمایم، و برای شما دارم کار میکنم! من اگر جلوی دوستانم می ایستم، اگر خیلی هزینه ها را به جان میخرم، اگر از آبرویم مایه میگذارم و خیلی ها را با خودم بد میکنم، اگر حرف خیلی ها را زمین میزنم، اگر بر برخی ها سخت میگیرم، اگر با برخی فتنه گران مماشات میکنم و … از روی بداخلاقی، ظلم، بدخواهی و … نیست؛ همه و همه برای کشور شماست، برای کشوری که صاحب آن کشور تویی! برای خود شماست!
اصلا من خودم هم جسم ناقصی دارم و اندک آبرویی، که اینها همه را حاضرم به پای شما فدا کنم!
کمی با سیدت حرف بزنی و از او مدد و پشتیبانی بخواهی؛ از او بخواهی دعایت کند!
آخر تو امام و مولا داری و آن ها الهشان هوایشان است! که الله مولانا و لا مولی لکم!
آقای ما، سید علی ما، که همه مان شیفته ی او هستیم این چنین خاضع و خاشع در اختیار مولایش است… ما هم که خاک پای کمترین سربازان او هم نیستیم، به او تأسی میکنیم و از او الگو میگیریم و به تقلید از او، به سید او عرض میکنیم : آقا جان! ای سید ما! ای مولای ما! ما جان بی ارزشی داریم، و جسمی داریم که عاقبت خوراک مور و مار است… آقا جان! تمام دارایی ما را در راه سید علی به کار گیر و ما را هزینه ی او و راه او کن! و ما را از این بی ارزشی نجات ده و با ارزشمان کن! با ارزشمان کن با فدا کردن تمام آنچه داریم در راه خودت! و عاقبتی جز فدا شدن برای خدا برایمان رقم مزن!