تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (3) – نقد مباحث نظری کتاب

کتاب را در دو لایه می شود نقد کرد یکی لایه‌ی بحث‌‌هایی که در زمینه الگوی شیوه‌های اداره دارد و قائل به دو شیوه اداره استیت‌فرم و قبیله‌فرم می‌شود. یک لایه هم بحث‌های نظری است که تلاش می‌کند بنیان‌هایی که بر اساس آن به این نتیجه رسیده است را توضیح بدهد.

در یادداشت قبل مباحثی که در مورد شیوه‌های اداره جامعه دارند مورد نقد قرار گرفت، و در این یادداشت به مباحث نظری که در فصل اول مطرح می‌فرمایند نقدهایی عرضه می‌گردد.

 

در یادداشت قبل مهم ترین اشکالی که در شیوه‌های اداره جامعه مولف ارائه کرده بود، انحصار در این دو الگوی مفهومی و الزام به اینکه همه شیوه‌های اداره باید در این دو الگو قرار بگیرند، بیان شد. همچنین عدم امکان جمع و ربط بین دو الگویی که ارائه شد نیز در راستای همین اشکال بود.

در بحث‌های نظری کتاب نیز همین اشکال به شکل دیگری وجود دارد. ذهن مولف در الگوی مفهومی تضاد تباینی گیر کرده است و این الگوی مفهومی را می‌خواهد به عرفان اسلامی که وحدت‌گراترین تحلیل در بین رویکردهای هستی‌شناسانه است، تحمیل کند و فلسفه‌ی اسلامی مخصوصاً فلسفه‌ی ملاصدرا را به دلیل وحدت‌گرا بودن به شدت رد و مورد خدشه قرار می‌دهند.

اینطور نیست که لزوما باید دو چیز متباین باشند که بخواهند با هم معامله کنند حالا باید یکی نری داشته باشد و یکی مادگی تا با هم ارتباط برقرار کنند، آن وحدتی که صدرا می گوید، آن وحدت و کثرت با همدیگر در تباین نیستند که حالا بخواهند با هم معامله بکنند، با همدیگر در تضاد تباینی نیستند.

بله منظور نگارنده از تضاد لزوما درگیر و جنگ داشتن نیست، یک تضاد متکامل دارد تصویر می کند؛ ولی آن الگوی مفهومی ناقص است؛ مثلاً این شیء هم هست و هم واحد است، وحدتش و بودنش دو چیز متضاد متباین نیستند، هر جای این دست بگذاری از هر برشی به این نگاه کنی، با هر حیثی به این نگاه کنی این واحد است. وحدت یک حیث در دل خود این است، و غیر این است نه به معنای غیریت متباین.

اتفاقا نقطه قوت صدرا این است که این الگوی مفهومی تضاد ذهنی مولف را ندارد. صدرا نمی گوید ماهیت ذهنی است، وحدت را هم ذهنی نمی داند. بله می گوید وجود است که اصیل است، ولی وجودی که اینجا اصیل است همین متن حیثیات دارد، همین وجود نفاد دارد یک جا تمام می شود، آن تمام شدنش یک چیز جدا از خودش نیست، تمام شدنش هست و صدرا ماهیت را بیرون نمی اندازد،

وحدت در فضای عرفانی که کتاب سعی می کند از آن جا الگو بگیرد و فکر می کند با آن حل کرده است از صدرا خیلی غلیظ تر است، عرفا حتی این وجودی که صدرا می گوید اصیل است را بیرون می اندازند. یعنی صدرا می گوید این شیء وجود است و آن شیء هم وجود است هر چند که وجودهای این ها عین ربط به حضرت حق است ولی این اولا و بالذات وجود است آن هم اولا و بالذات وجود است، ماهیتش هست که اعتباری است البته نه به معنای ذهنی بودن، بلکه ماهیت اعتباری است به معنای اینکه از دل همین وجود جوشیده و یک چیز جدای از وجود نیست، جایی که وجود تمام می شود ماهیت داریم. صفات اندماجی این متن که وحدت و علیت و کثرت و … هست در دل خود وجود هستند. عرفان که خیلی غلیظ‌تر است، می گوید این شیء مصداق بالذات وجود و موجود نیست. می گوید همانطوری که ماهیتش اعتباری است وجودش هم اعتباری است. صدرا می گوید این مصداق وجود است، من به او می گویم وجود و تفاوت این وجود با آن وجود این است که بهره ی این شیء از همین وجود متفاوت است؛ عرفان که می گوید این وجود هم شبیه همان ماهیتی که گفتی اعتباری و انتزاعی است، اعتباری و انتزاعی است. ما یک وجود بیشتر نداریم که وجود حضرت حق است، همه این وجودات اعتباری هستند. اگر وجود مجاز است (مجاز فلسفی) ماهیت مجاز اندر مجاز است. لذا در عرفان که یک وحدت غلیظ تری دارد تصویر می شود.

نویسنده فکر می‌کند تحلیل وحدت‌گرای صدرا نمی‌تواند کثرت را توجیه کند، در حالی که این با یک مطالعه سطحی حکمت متعالیه غلط بودنش روشن می‌شود. نظریه تشکیک صدرا اساساً برای تبیین کثرت است، وجوداتی که صدرا تصویر می‌کند وجود متباین نیستند، ولی بهره‌ی وجودی‌شان با هم فرق می‌کند؛ نویسنده سعی‌ می‌کند که با بحث تناکح اسمائی پشتیبانی نظری برای بحث هایشان درست کنند، که ظاهراً فقط چون الگوی تضاد و یینگ و یانگ و زن و مرد که تضادی که ایشان تصویر می‌کرد را تأیید می‌کرد به ظاهر شبیه تناکح اسمائی هست، ایشان را به این تصویر رسانده که عرفا در تناکح اسمائی دارند یک تضاد تباینی تصویر می‌کنند، پس عرفان اسلامی هم از این الگوی مفهومی من پشتیبانی می‌کند. نکته عجیب این بود که مولف در جلسه گفتگویی که خدمتشان بودیم تلاش می‌کرد با بحث‌هایی در مورد تعین اول و تعین ثانی شاهدی بر این الگوی تضاد خودشان بیاورند. تعین ثانی را نماد استیت فرم و کثرت و تعین اول را نماد قبیله‌فرم و وحدت میدانند، و بعد نکاح اسمائی که در تعین ثانی هست را شاهد بر الگو مفهومی تضاد می‌گیرند؛ در حالی که این الگوی مفهومی اساساً مربوط به عوالم علمی است و هنوز وارد عالم خلق نشده است، تغایر اسماء را هم اگر بناست به این نحو الگوی تضاد تباینی که نویسنده عرضه می‌کند توضیح بدهیم، این تضاد به تباین اسماء و حتی به ترکیب در ذات حضرت حق منجر خواهد شد. چون می‌خواهند در الگوی تضادشان بین قبیله‌فرم و استیت‌فرم تباین کامل و عدم امکان ربط قائل شوند، به صورت عجیبی بیان می‌کند که تعین اول و ثانی هیچ ربطی به هم ندارند و نمی‌توانند داشته باشند. در حالی که در عرفان اسلامی تعین اول علم اجمالی ذات به خود و تعین ثانی علم تفصیلی ذات به خود است، و در واقع تعین ثانی امتداد و تجلی اسماء مندمجه در تعین اول هستند؛ ولی مولف که بدون اطلاع کافی و صرفاً با خواندن چند متن عرفانی به قضاوت رسیده، دچار التقاط در فهم شده و این دو را بی ربط به هم تصویر می‌کند.

کلا این تسرع در قضاوت در کتاب زیاد دیده می‌شود، مثلاً به سرعت از عدم تناسب مبل ها با معماری خانه به فقط هستی اشیاء مهم بودن و عدم توجه مردم ایران به چیستی ها به خاطر تحت تأثیر فلسفه صدرا بودن، می‌رسد! در جلسه هم وقتی می‌خواستی با ایشان بحث مبنایی در فسلفه‌ی صدرا یا عرفان بکنی، سریع مثال‌هایی می‌زدند که مثلاً با این اصالت وجود شما، خب زن‌های بی‌حجاب هم بهره‌ی وجودی دارند چرا نمی تواند در نظام حکمران جا پیدا کند؟ یا چرا بهایی ها نمی توانند جا داشته باشند؟  در حالی که اگر بخواهیم از لایه ی بحث های اسماء و صفات در تعین ثانی بیاییم در بحث های حکمرانی باید بحث ها و لایه های وسط را بحث کنی. باید بحث های اسماء مضل الهی را بحث کنی بحث شیطان را بحث بکنی و … تا برسی به این که انحراف معنا دارد و کفر معنا دارد و لذا به بهائیت در حکمرانی جا نمی دهی.

چه صدرایی چه عرفانی بحث کنی نمی خواهیم تهش بگوییم که چون ما یک وحدت وجود خیلی خفن داریم پس همه را باید در حکمرانی جای تعیین کننده بدهیم!

به این سرعت می خواهیم از فضای وجودی بیاییم در این بحث ها باید لایه های و بحث های واسطش هم بحث بشود، که معلوم بشود دقیقا چه چیز را می خواهی رد یا اثبات کنی.

به محض اینکه حرف از وحدت می‌زدی، فوری متهم می‌شدی که تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را توضیح بدهد، و چون نمی تواند کثرت را توضیح بدهد، نمی تواند با کثرت کنار بیاید. بعد که به ایشان می‌گفتی  اگر می خواهی حرکت به سمت خدا اتفاق بیفتد، یعنی قوس صعود قوس حرکت به سمت قرب الهی همه عالم است؛ تصیر الامور است و همه دارند به سمت خدا می روند، همه این کثرات دارد به سمت وحدت می رود. و کثرت را هم نباید خوانش کثرت متباین به تمام ذات بی ربط با هم دیگر که فقط باید یکیش یک سوراخ داشته باشد و یکی یک چیز دیگر تا با هم ارتباط بگیرند؛ برای داشتن کثرت لزوما نباید الگو مفهومی تضاد تباینی را داشت، ما اینجا الگوی مفهومی اندماجی را هم در کثرت داریم؛ مؤلف باز از اینکه این تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را ببیند و توضیح بدهد، سخن به میان می‌‌راند. گویا که به خاطر فهم‌های سطحی از فلسفه و عرفان اسلامی و اصرار بر تحمیل یک الگوی مفهومی ناقص به یکی و یکی را با چوب اینکه الگوی مفهومی تحمیلی را نمی‌پذیرد راندن؛ اساساً گوش شنوایی برای بحث‌های عمیق حکمی و عرفانی مرتبط با ادعاهای خود ندارد.

الگوی مفهومی کتاب الگوی مفهومی ضعیفی است، الگوی مفهومی تضاد تباینی هم باعث فساد در بحث های نظری شده، و هم باعث شده که استیت و قبلیه فرم را غیر قابل جمع ببیند که نتوانند با هم ارتباط بگیرند. بعد هم می گوید قبیله‌فرم که یک الگوی وحدت‌گرا و تعین اولی است الان که قابل پیگیری نیست، پس باید تن بدهیم به کثرت و استیت‌فرمی و برویم مؤلفه‌های استیت مدرن را در بیاوریم و بگوییم به همه این مؤلفه‌ها باید بازی بدهیم تا یک استیت کامل داشته باشیم، و با مصادره کردن اسلامیسم به نفع استیت، یک پسااسلامیسمی ارائه بدهیم که برگشت به استیت مدرن با همه مؤلفه‌های آن است.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_308

4.5 2 رای ها
امتیازدهی به یادداشت
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها