اندیشه دینی، حیطه کاری متکلم
متکلم با اندیشههای دینی سر و کار دارد، نه هر اندیشهای. انسان هنگامی که از خواب بیدار میشود، یکسری اندیشههای ضروری شروع به پشتیبانی از او میکند، اندیشههای ضروری که کفکف اندیشه است و اگر این اندیشهها نباشد، یک آن هم نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد، اندیشههایی که برای شروع زندگی اختیاری بعد از بیدار شدن نیازمند به آنها هستیم. به عنوان نمونه اینکه من انسان هستم و زمانمند و مکانمند هستم و توانایی بلندشدن و حرکت دادن عضلات خود را دارم و … و در ادامه اندیشههای مربوط به شخصیت و هویت آدمی شروع میکند به بالا آمدن در این قسمت است که اندیشههای دینی جای دارد، البته در کنار آن اندیشههای غیر دینی هم وجود دارد به عنوان مثال ممکن است یک شخص ملحد هیچ اندیشه دینی در این قسمت نداشته باشد.
وقتی میگوییم کار متکلم در حیطه اندیشه است، نه مطلق اندیشه، بلکه اندیشه دینی مدنظر است. در کلام اندیشههایی که مورد توجه دین قرار گرفته است مورد توجه است، هر چند اگر اندیشههای دینی به صورت صحیح و کامل باشد، دیگر اندیشهها را هم تحت تاثیر خود قرار میدهد.
در این جا یک سوالی مطرح میشود اینکه آیا ما منکر تاثیر اندیشههای غیر دینی در اندیشههای دینی هستیم؟ اگر خیر پس آیا نباید اندیشههای غیر دینی از این باب که در اندیشههای دینی تاثیر میگذارند، مورد توجه متکلم باشد؟ یا اینکه قائل هستیم اندیشههای دینی آنقدر سیطره دارند که وقتی به آنها رسیدگی شد، اندیشههای غیردینی را هم ویرایش خواهند کرد و تاثیری از آنها نخواهند گرفت؟