#تئوری_پرداز_انقلاب

سم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#محمد_حسن_زاده
#یادداشت_55
#جلسه_203
#علامه_مصباح_یزدی_ره
#درس_اخلاق
#تئوری_پرداز_انقلاب

از قبل طلبگی او را میشناختم. بارها از گمراهی ها من را نجات داده بود و از لبه ی پرتگاه مرا بالا کشیده بود.
سالهای اول طلبگی، آخر هر هفته، شب پنج شنبه، خود را به سرعت به صفائیه، دفتر رهبری میرساندم. بعد از اقامه ی نماز، خود را به نزدیک ترین مکان کنار صندلی ایشان میرساندم. حس عجیبی بود. همیشه زیر پای ایشان مینشستم. یا نفر اول بودم یا دوم. دوست داشتم به ایشان بسیار نزدیک بنشیم و تمام حرکات و سکنات ایشان را ببینم. دوست داشتم وقتی حرف میزند در چشمهایش نگاه کنم و او هم مرا ببیند بلکه عنایتی به من بشود. اینقدر رفته بودیم که اواخر با بعضی از محافظان ایشان دوست شده بودیم. بسیاری از رفقایم هم بودند. فضای خاصی بود. مثل برنامه ای بود که انسان هفتگی به دیدار پدرش برود. پدری دلسوز که سعی میکرد داشته هایش را در طبق اخلاص به ما هدیه کند و نگذارد که در طوفان های روزگار فرو بریزیم. مخصوصا برای ما شهرستانی ها که تازه به قم آمده بودیم و احساس غربت میکردیم. قرآن را که میخواندند با دریایی از آرامش، حیا، عزت و ابهت وارد جلسه میشد. جلوی پایشان می ایستادیم و با شکوه شعار «صل علی محمد عمار رهبر آمد را فریاد میزدیم.» حدود یک ساعت تمام صحبت های ایشان را میشندم و در دفتری که مخصوص «درس اخلاق های چهارشنبه های علامه مصباح حفظه الله» انتخاب کرده بودم، تمام مطالب را یادداشت میکردم. معنویت یک هفته ام با این یک ساعت تامین میشد. کل هفته ذهنم درگیر جملات این جلسه بود. فضا خیلی نورانی بود. همه کسانی را که در آن جلسه شرکت میکردند دوست داشتم و به همه شان حس برادری داشتم.
اکنون که در خود نگاه میکنم و فضیلت هایی (هرچند ناچیز) را در خود می یابم، وقتی به ریشه ی آنها فکر میکنم که من چه طور و از کجا این خصلت خوب را دارم و یا فلان مسئله فکری چه طور برای بنده حل و مستحکم شد و اکنون در مواجه با آن اصلا نمی لغزم، در بسیاری از موارد ریشه ی آنها را در جلسات ایشان میابم. خداوند متعال، محبوب همیشگی اش، رحمتشان کند و با اهل بیت علیهم السلام محشور شوند.

0 0 رای ها
امتیازدهی به یادداشت
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها