علوم انسانی شیطانی

نمی دانم این چندمین مواجهه ی جدی بنده با علوم غربی است اما هر چه هست این سبک تعامل سرنوشت زندگی ام را تغییر داده است.

اولین مواجهه ی جدی و از سر آگاهی در دانشگاه و با دانش مهندسی صنایع اتفاق افتاد. دانشی که همه ی دغدغه اش، اسما تحلیل و بهینه سازی فرآیندهای تولید و توزیع بود اما رسما و با تمام توان تلاش می کرد تا شیره ی جان کارگران کارخانه را بکشد و با کارسنجی و زمان سنجی دقیق، تا قران آخر حقوق پرداختی را تبدیل به کالا و سود کند.
به خاطر همین نکته دست از دانشگاه کشیدم، تحلیلم هم این بود که در چنین آب و هوایی در بهترین شرایط می توانم یک چرخدنده خوب در اختیار سرمایه داران و کارخانه داران باشم.

دومین مواجهه ی جدی بعد از حدود هشت سال زیست حوزوی برایم رخ داد. وقتی می خواستم از مشاوره و استعدادیابی برپایه ی روان شناسی اسلام مالی شده استفاده کنم. این تجربه هم در ابتدا خوب بود، احساس می کردم مشاور من را می فهمد و به دغدغه هایم احترام می گذراد. خوب بود، تا موقعی که مشاور محترم شروع به توصیه نکرده بود! گارد من در این سیر مشاوره همراهی بود، به توصیه ها عمل می کردم و مرتب گزارش می دادم. بعد از مدتی متوجه شدم که مسئله های من نه تنها حل نشدند بلکه حتی صورت آن ها نیز دارد از یادم می رود و در حال تبدیل شدن به انسانی دیگر هستم!
آن مسئله ها، آرمان ها و فلسفه ی زندگی من بودند، بدون آن ها زندگی برایم جذابیتی نداشت! پاک کردن آن صورت مسئله های هم که کاری نداشت. خودم بهتر می توانستم آن دغدغه ها را نادیده بگیرم و تبدیل به یک انسان به ظاهر موفق از درون تهی بشوم مثل…

سومین مواجهه ی جدی در یک رگه کار تخصصی در زمینه ی تعلیم و تربیت رخ داد. آنجایی که می خواستیم برای بهینه سازی فرآیند تحصیل حوزوی طراحی جدید داشته باشیم و می خواستیم از فرآورده های غربی هم استفاده کنیم. به مناسبت به علم تکنولوژی آموزشی نگاهی انداختیم و مختصر ارتباط تخصصی هم گرفتیم(هنوز هم در حال کاویدن این علم هستیم) از این علم هم فعلا نتوانستیم نفعی ببریم، چرا که توصیه هاشان مبتنی بر یک انسان شناسی ضعیف است که اصلا انگار تصمیم گرفته اند جنبه ی معنوی و روحانی انسان را که تعیین کننده ی جایگاه او در هستی است، نبینند.
در همین راستا به علوم استراتژیک هم سری زدیم، حاجتمان هم به دست آوردن تعریف درست از نقش و جایگاه رهبری بود. آنجا هم متوجه شدیم اصلا این ها پدیده ی رهبری بر قلوب مردم را نمی شناسند. البته متوجه می شوند افرادی این کار را انجام می دهند، اما توجیهی برای آن ندارند و نمی فهمند که این وسط چه اتفاقی دارد می افتد.

چهارمین مواجهه هم انگار با طعم علم کلام و در یک فضای آزاداندیشی انقلابی در حال رخ دادن است. به بهانه ی ذهن پروری اجتماعی به آثار اندیشمندان و روشنفکران نگاهی می اندازیم و آراء ایشان را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم. اینجا هم دومرتبه چون اندیشمندان ما از یک پارادایم خالص توحیدی و اسلامی تغذیه نکرده اند، گرفتار علوم انسانی شیطانی غربی شده اند و غالب روشنفکران جمهوری اسلامی برای تحلیل نظام اسلامی و ارزیابی آن از یک دستگاه تحلیل آلوده استفاده می کنند که فرآورده ای جز تحقیر و استخفاف ندارد. در واقع روشنفکران ما به دلیل تغذیه های سمی که داشته اند مذاقشان عوض شده و دارند حقیقت تابان انقلاب اسلامی را که همان تحقق عبودیت گسترده ی خدای متعال است، با عینک گل آلود و از درون چاه فاضلاب نظاره می کنند! روایت این ها هر چند ضروری است و فعل تفکرشان نیز ارزشمند است و غایت یک جامعه ی اسلامی است اما حاصل کارشان رقت انگیز و ناراحت کننده است.

کتاب پسااسلامیسم، که این روزها مشغول مطالعه اش هستیم هم از این دست آثار است.

بریده ای از این کتاب:

Post-Islamism

Rethinking the Relation between Religion and Politics in Iran

با استناد به تجربه سیاسی پیامبر و امامان شیعه، اسلام هیچگاه صاحب الگو، راهبرد و ساختار منسجمی برای اداره دولت مدرن (استیت) نبوده است. به زبان ساده تر، سازه ای به نام استیت اسلامی هیچگاه وجود نداشته و نخواهد داشت و ارجاع به مدینةالنبی و تجربه حکومت حضرت علی ﷺ برای کشف مکانیسم های پیچیده حکمرانی معطوف به استیت، آن هم استیت مدرن، از خبط روش شناسی عمده ای رنج می برد. این اما به هیچ وجه به معنی غیرسیاسی بودن مذهب نیست؛ بلکه برعکس چنین گزاره ای بیش از پیش دخالت مذهب در امر سیاسی را ترغیب می کند. مذهب غیرسیاسی به همان اندازه واجد پارادوکس است که مفهوم استیت اسلامی و اگر نمی توان از استیت اسلامی سخن به میان آورد، قطعاً و باید درباره کیفیت و ماهیت استیت مسلمانان سؤالات جدی معرفتی طرح کرد. رابطه استیت و مذهب همچـون رابطه سیاست و فرهنگ از نسبت تضاد و تکامل پیروی می کند. آن ها در عین حال که متضادند، امکان تکمیل یکدیگر را دارند. استیت از خطوط عمودی قدرت پیروی می کند و مذهب از خطوط افقی. این خطوط می توانند به یک به جنگ دائمی با یکدیگر بپردازند یا به صلح نسبی و توازن برسند، اما آن ها هیچگاه یکی نیستند. پسااسلامیسم در صدد طرح پرسش هایی برای ایجاد توازن بین مذهب و سیاست در دوران مدرن است.

4 1 رای
امتیازدهی به یادداشت
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها