توحید از دیدگاه خطمشی اجتماعی
#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خطمشی_اجتماعی
#امید_فشندی
#یادداشت_12
#جلسه_114
بازهم ساحت سلبي توحيد در اين بخش جلوهگري ميكند.
چه جاي تعجب، كه نويسنده «روح توحيد» را اساسا «نفي» ميداند.
اما نفيِ چه از كه؟ صفات سلبي از ذات اقدس إله؟ خير!
بلكه نفيِ حق قانونگذاري، نفيِ حق زمامداري، و نفيِ حق مالكيت از انسان.
اين چه تصويري از توحيد است كه اثبات آن مستلزم نفي حقوق اوليه و طبيعي انسانيت از اوست؟
چرا كمال او، ذات احديت، در سلب داراييهاي آفريدههاي خويش است؟
و ناچيزترين داراييها، حقّ است! (هرچند كه برخي فقها حقوق را از مصاديق مال نميدانند.)
چگونه نظريهي فطرت از كسي كه در عمل، انسان را نه شايستهي قانونگذاري ميداند و نه زمامداري و نه حتي مالكيت، قابل پذيرش است؟ آن گوهر الهي كجا رفته؟
بهتر نيست كه به همان اسلام فقاهتي قناعت كنيم؟
هرچند فردي و حداقلي است، اما حداقل حق مالكيت را براي عموم مردم قائل است.
بدبين نيستم، ولي اين طعم تند و تيز سلبي كه از مقاله در كام انديشهي مخاطب ميريزد، آيا بيش از آنكه نسخهي ناب دكترين اجتماعي اسلام باشد، انفجار خشم و كينهاي تاريخي نيست كه از زير لايههاي متراكمي از سركوب مذهب و نهاد دين توسط نهاد سلطنت و خلافت (در مقابل نهاد ولايت) و اخیرا هم مشروطیت فوران ميكند؟
(اگر حق سؤال هم از انسان نفي نشده باشد،) آيا ميتوانم از نويسنده بپرسم كه بر فرض، توانستي حق قانونگذاري و زمامداري و مالكيت را از انسان سلب كني و همه را به خداوند يگانه بسپاري، بعدش چه؟ جامعه بايد با كدام قانون و زمام و مالي اداره شود؟
از اين توحيد منفي، فقط «نفي دكترين اجتماعي» درميآيد، و يا حداكثر «دكترين اجتماعي نفي»
حقوق انسان را به بهانهي توحيد از ايشان نفي و سلب ميكنيم، اما در عمل، به تعداد عالمان دين كه نمايندگان خدا و وارثان انبيا هستند، قانونگذار و زمامدار و مالك اثبات ميكنيم.
پس حق دارم كه بگويم دعوا بر سر مظلوميت خدا و حقوق سلبشدهي او نيست، بلكه جدال بر سر اين است كه سررشتهي تقنين و تدبير امور و اموال در دست چه كسي باشد؟ شاه يا فقيه؟ فرزندان آدم يا نمايندگان خدا؟