آزاداندیشی تکفیر و بی احترامی نیست

اولین نکته ای که باید درباره آزاداندیشی متوجه باشیم احترام است
بعضی وقت ها به بهانه آزاداندیشی و بیان عقاید در دام بی اخلاقی و توهین به یکدیگر می افتیم از این مناظرات بین مکتب تفکیک و فلسفه کم ندیده ایم
و هزاران مثال دیگر
کرسی آزاداندیشی نمی‌گیریم تا طرف مقابل و نظر مخالف را تحقیر کنیم
حضرت آقا در این مورد مرحوم صاحب حدائق و وحید بهبانی را مثال می زنند که در عین اختلاف علمی و مسلک باهم بحث می کنند و منازعه می کنند ولی توهین نه بی احترامی نه،اگر قرار است یک نظر علمی ،یک تفکر و یک اندیشه را نقد کنیم باید کمال احترام را نسبت به ناقل و قائل آن رعایت کنیم
لذا اصل اول آزاداندیشی اخلاق و احترام است
و آزاداندیشی با بی اخلاقی،تکفیر،تمسخر،توهین، هیچ رابطه ای ندارد و مخل آزاداندیشی است.

مرز تعادل

وقتی صحبت از آزاد اندیشی می شود، علیرغم اینکه یک معنای بسیار اصیل و دقیق اسلامی از آن اراده شده است و از بهترین و مترقی ترین ارمغان های انقلاب اصلاحی اسلام برای بشریت به شمار می رود، دلسوزان متدین را دچار نگرانی و موضع گیری می کند. چرا که از طرفی دست های ناپاک یا انسان های هرچند پاک ولی دگر اندیشی را دیده اند که در چنین بستری خطر آفرینی کرده اند و از طرف دیگر ریزش ها یا انحرافاتی را در میان متدینین به چشم دیده اند که از چنین مناشی ای نشات گرفته بودند.

وجود برخورد های نا عاقلانه، دگر اندیشی ها یا دست های ناپاک و همچنین وجود انسان های نگران، و اقداماتی که جمیع این افراد در قبال آزاد اندیشی انجام میدهند باعث شده است تا برای کسانی که دغدغه ی اجرایی و میدانی نسبت به بحث آزاد اندیشی دارند و میخواهند یک حادثه ی بزرگ اجتماعی رقم بزنند مقوله ای با عنوان میانه روی یا مرز تعادل در آزاد اندیشی مطرح شود تا از غلتیدن در ورطه ی هر کدام از این دو سویه جلوگیری کنند‌.

اما سوال این است که آیا به صورت نفس الامری و فارغ از اقتضائات تدبیری میدانی نیز سخن از مرز تعادل سخنی درست است؟
و اگر نیست، چگونه میتوان کاری کرد که از طرح این مساله ی غیر نفس الامری بی نیاز شویم؟

به نظر میرسد آنچه در درجه ی اول زمینه ی سوء تفاهم میان این دو سویه ( سویه ی محافظه کار، و سویه ی تخریب گر ) را ایجاد کرده است، نامگذاری این پدیده باشد، نامگذاری با الفاظی که قابلیت عدم وجود ظرافت در تلقی از آن ها وجود دارد.

ترکیب آزادی و اندیشه

شاید بهتر میبود نام این پدیده را چیزی شبیه این میگذاشتیم ” آزاد حق پویی ” یعنی رهیدگی در راه رسیدن‌ به حق.

با این نامگذاری وقتی سوال ایجاد میشود که “رهیدگی از چه چیزی؟” پاسخ به راحتی این خواهد بود که از هر چیزی که مانع رسیدن به حق است.

و مصادیقی که با کمی دقت میتوان برای آن موانع برشمرد دروغ، نفاق، ممنوعیت تفکر، و… هستند.

در حالیکه اگر نام آزاد اندیشی در میان باشد، احتمالا پاسخ اولیه ای که در جواب سوال “آزادی از چه چیزی؟” مطرح میشود این باشد که آزادی از هر چیزی، یا مثلا آزادی از هر آنچه که جلوی فکر کردن تو را بگیرد.
اگر چه همین معنا هم خالی از مقصود ما و غیر قابل تطبیق بر آن نیست اما میبینیم که در چنین حالتی سخنی از “حق” و “اصابه” نیست. یعنی با این ادبیات گویی حتی بعد از دستیابی به حق، هنوز جای به رسمیت شناختن هر گونه تردیدی هست.

و احتمالا مهمترین مصادیق موانع آزادی در چنین برداشتی از این قبیل اند: تعبد، آموزش، تربیت، زورگویی، و…

پر واضح است که آنچه در اینجا محل بحث اصلی بنده است یک بحث لفظی نیست، بلکه تلقی، برداشت و ذهنیت است که تا حدود زیادی متاثر از عبارات نیز هست. و ما در اینجا عبارات را در عین لحاظ مستقلشان بعنوان ادبیات مرتبط با تلقی نگاه میکنیم.

وقتی برداشت ما از سنخ دوم (مرتبط با ادبیات تعبیر “آزاد اندیشی”) باشد، برای ما این معنا رسمیت پیدا میکند که آیا در آزاد گذاشتن تفکر، حدی را قائل باشیم یا نه؟ آیا میتوان هیچ حدی نگذاشت؟ و آیا میتوان حدود زیادی گذاشت؟ و آنگاه که رشد را در منفی یافتن پاسخ هر دو سوال می یابیم مایل به این میشویم که حد تعادلی در ممنوعیت قائل بشویم.

لذا ذهن ما چنین امتدادهایی پیدا میکند:
خوب نیست تعبد زیاد باشد، عقل را تعطیل میکند
خوب نیست آموزش زیاد باشد، استقلال فکری را از بین میبرد
و….

لذا حد تعادلی از تعبد، حد تعادلی از آموزش و… مطرح میشوند و سپس متاثر از برداشت های متفاوت از آزادی و از اندیشه، در مصادیق این حد تعادل نیز کشمکش مخرب پدید خواهد آمد.

اما اگر اصابه ی به حق محل بحث باشد، آیا میتوان از حد تعادلی در حق پویی سخن گفت؟

اگر جایی تعبد محض راه دستیابی به حقیقت باشد، نظر ما چه خواهد بود؟ آیا در این صورت عدم تعبد را مصداق عدم آزاد اندیشی نمی دانیم؟

یا بعنوان مثال آیا در تلقی مرتبط با این ادبیات چنین امتداد هایی نظیر امتدادهای تلقی قبلی پدید می آید؟

آیا می توان گفت باید حد وسطی میان دروغ و صداقت قائل بود و آن را ملتزم شد؟
یا اینکه باید حد تعادلی میان صدق و نفاق یافت و آن را ملتزم بود؟

آنچه در این نامگذاری یا تعبیر و در این تلقی مبنا قرار گرفته است، محوریت حق است.

لذا بنظر میرسد اگر تلقی ما از آزاد اندیشی موافق تلقی برآمده از تعبیر “آزاد حق پویی” باشد، آنگاه زیاد انجام دادن آن هیچ قبح و عدم مطلوبیتی ندارد بلکه کمبودِ هر میزانِ ممکن از آن محل اشکال خواهد بود. در نتیجه سخن از حد میانه در آن نابجاست.

لذا نهایتا و در مقام جنع بندی باید گفت: اگر در یک بحث نفس الامری از طرفی این طور یافته باشیم که کنه دغدغه ی هر دو سویه ی مذکور دستیابی به حق است، و هر دو در واقع به پاس قداست حق و حقیقت است که دغدغه هایی تخریبگر یا محافظه کارانه دارند،

و از طرف دیگر آزاد اندیشی را در کنه ذات خودش چیزی جز حالت تسلیم در برابر حق و حقیقت ندانیم

آنگاه بنظر میرسد ضمن این که حد تعادل را بی معنا می یابیم، بتوانیم پیشنهاد بدهیم که به جای استفاده از راه حل مطرح کردن “مرز تعادل” در اخلاق یا حدود آزاد اندیشی، از راه حل تغییر ادبیات استفاده شود. تا بلکه تفاوت تلقی و به تبع آن تفاوت رفتاری را حتی المقدور کم کنیم.

پس زمینه تعریف آزاداندیشی

من هستم،
خارج از من هم هست و واقعیت دارد.
من می توانم نسبت عالم خارج علم پیدا کنم و این علم مطابق با واقع است.
بعد از اثبات این گزاره ها است که ما می توانیم درباره ی مفهوم آزاد اندیشی تفکر کنیم و تعریفی ارائه کنیم.

آزادی مقابل در قید و بند بودن است و اندیشه هم به معنای تفکر است که روی مفاهیم ذهنی صورت می پذیرد.
آزاد اندیشی هم طبیعتا به معنای برداشتن قیودی است که جلوی تفکر را می گیرند.

نوع انسان در فرآیند تفکر، داده های ذهنی خود را پردازش می کند تا حقیقت را بیابد. اگر حاصل این تفکر و پردازش مخالف واقعیت باشد می گوییم که تفکر غلط رخ داده است. برای جلوگیری از این تفکر غلط هم منطقی و روشی را برای تفکر سامان داده اند.

حال سؤال اینجا است که اگر ما از منطق تفکر پیروی کنیم، آزاد اندیش می شویم یا آزاد اندیشی نیاز به قیود دیگری هم دارد؟

پاسخ مثبت است، باید گفت یک سری قیود در نفس ما وجود دارد که اصلا اجازه ی تفکر را به ما نمی دهد تا چه رسد به اینکه این تفکر درست باشد یا غلط.

از جمله ی این قیود تعصب است.
عصبیت مانع فهم استدلالی است و هر جا استدلالی در میان نباشد، تقلید صورت می گیرد و تفکر از بین می رود.

تکبر هم از دیگر رذائلی است که مانع تفکر آزاد می شود. فرق تکبر با تعصب این است که انسان متکبر حقیقت را می فهمد و آن را انکار می کند و به تعبیری خودش را برتر از حقیقت می پندارد. اما انسان متعصب تلاشی برای رسیدن به حقیقت نمی کند و صرف تقلید برای او کافی است.

به عبارتی هر چیزی که مانع از به دست آوردن درک درست از واقعیت و حقیقت شود، مانع آزاد اندیشی و تفکر محسوب می شود. به این معنا حتی آلودگی به گناه هم مانع آزاد اندیشی است زیرا قوه ی مدرکه ی انسان را به خطا می اندازد و تفکری که ماده اش فاسد باشد خروجی اش قطعا فهم حقیقت نخواهد بود.