نوشته‌ها

انقلاب اسلامی و به چالش کشیدن الگوهای حاکمیتی معاصر

در جهان معاصر که حاصل تلاش بشر برای تبدیل بریدگی از خدا به یک تمدن است، در نهایت دو تئوری توانسته بود، خود را تبدیل به دو قطب بزرگ شرق و غرب کند؛ تئوری کمونیستی و تئوری لیبرالیستی!

در این وضعیت هیچ ذهنی تصور اینکه غیر از این دو پایگاه فکری سخنی برای بشر داشته باشد، نداشت؛ همه در حال تلاش برای بازتعریف خود ذیل یکی از این دو سخن بودند، چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ فکری! جریان‌های مختلف در جهان اسلام در حال ارائه فهم‌های کمونیستی یا لیبرالیستی از اسلام بودند، حکومت‌ها یا دست نشانده یکی از این دو قطب بودند، یا تلاش می‌کردند خود را شبیه به یکی از این دو کنند.

نه تنها دین اسلام که بقیه ادیان و مکاتب غیر بشری و حتی بشری خود را باخته بودند و در حال دست کشیدن از همه سخنانی بودند که با این دو پایگاه فکری که وجه مشترک هر دوی آنها بی‌خدایی و بریدگی از آسمان است، بودند.

تکنولوژی و به خصوص ابزارآلات نظامی چنان انسان مدرن را مست و مسخ کرده بود، که حیوانیت سر به فلک کشیده‌ای نمودار شده بود؛ انسان وحشی و حیوان‌سیرت خلق شده بر اثر این تمدن در دو جنگ جهانی بیش از 100 میلیون انسان را کشت! معنای انسان به نیازهای حیوانی او تنزل پیدا کرد و جوامع انسانی مشغول یک زندگی حیوانی بودند که هیچ حیوانی قدرت بر این سطح از درنده‌خوئی و شهوترانی و … را نداشت.

در چنین وضعیتی مردی الهی با ایستادن بر قله میراثی که پیروان اسلام راستین یعنی شاگردان اهل بیت در طول قرون متمادی خلق کرده بودند، به پا خواست و انقلابی به پا کرد که سخن او نفی هر دو قطب حیوان صفت غربی بود. به بیان زیبای رهبری در بیانیه‌ی گام دوم:

آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمیبُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوب‌ها را شکست؛ کهنگی کلیشه‌ها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود.

انقلاب اسلامی با تعریف جدیدی از انسان که ریشه در تاریخ انبیاء داشته است، و با به چالش کشیدن ایده حاکمیتی انسان محوری و سکولار که در هر دو قطب شرق و غرب مشترک بود، دین را از افیون توده‌ها به عامل حیات بخش انسانی و رساندن انسان به حیات طیبه تبدیل کرد؛ و باید گفت شخصیتی که نقش محوری در این رستاخیز بزرگ انسانی را داشت، خود حضرت روح الله بود!

اگر نظام جمهوری اسلامی و این انقلاب بزرگ و جهانی را، و رستاخیز عظیمی که در دنیا به وجود آمده، و رستاخیز عظیمتری که در درون انسانها پدید آمده، و این تحولی که مسها را طلا کرده است، کلمه‌ی طیبه و شجره‌ی طیبه بدانیم – که هست – ریشه‌ی این شجره‌ی طیبه، همین‌شخصیت عظیمی است که همه چیز از او رویید. او بود که این درخت مبارک را رویاند. او همه چیز بود، و اگر نبود، ما هیچ چیز نداشتیم.

در گذشته، همین ایران و ملت و موقعیت جغرافیایی و همین فقه و قرآن و نهج‌البلاغه بود؛ اما در واقع چیزی نداشتیم و روزبه‌روز عقبتر می‌رفتیم و بیشتر بر سرمان می‌خورد وشخصیت ما هضم می‌شد. بعد که او پدید آمد و قدم در صحنه گذاشت، مثل وجودی که ماهیات را هستی و تحقق می‌بخشد، و مثل خورشیدی که می‌تابد و اشیا را آشکار می‌کند، و مانند روحی که به کالبدی دمیده می‌شود و اجزای آن را زنده می‌سازد، ما را زنده و نمایان کرد و به حرکت درآورد؛ آن‌وقت ارزش جغرافیایی و تاریخی و فرهنگ گذشته و قرآن و نهج‌البلاغه و ملت ما احیا شد و به کارمان آمد.

بیانات در دیدار جمعى از جانبازان انقلاب اسلامى و دست‌اندرکاران ساخت مرقد حضرت امام خمینى (قدّس سرّه الشّریف) ۱۳۶۸/۰۴/۲۸

 

 

#یادداشت_375

عقیل رضانسب 14030306

 

حاکمیت نوین بر آمده از سخن نو

انقلاب اسلامی تماما «سخن نو» بود؛ سخنی نو در مقابل امانیزم شرق و غرب عالم؛ اگر بخواهیم انقلابی باقی‌بمانیم باید دائما غوطه‌ور در این «سخن نو» باشیم و در تمام شئون از کهنگی اندیشه‌های امانیزم، دوری بجوییم؛ یکی از عرصه‌هایی که باید سخن نو انقلاب در آن جولان بدهد، عرصهٔ سیاست است؛ در عرصهٔ سیاست باید شدید از پارادایم لیبرالی پرهیز داد و از این لغزش‌گاه را که معمولا فرزندان این انقلاب نیز در آن می‌لغزند و به نظام‌حساسیت‌ها و دغدغه‌های لیبرالی تن می‌دهند؛ تحذیر دارد.
«مکتب امام» در عرصهٔ سیاست حرف دارد؛ سخنی نو که کاملا با نظام لیبرالی درگیر است. مکتب امام خود ظریه «حاکمتی» دارد؛ در «نظریه حاکمیتی نوین» مکتب امام، مبتنی بر ولایت است و از ولایت الله تعالی شروع می‌شود و با ولایت معصوم و ولایت فقیه و ولایت نخبگان ادامه می‌یابد و در نهایت به ولایت مردم یا امت ختم می‌شود؛ که هر کدام از این ارکان نیازمند توضیحات مفصل است که در این مجال نمی‌گنجد.
و از این روست که حضرت امام می‌فرمایند «جمهوری اسلامی» نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش؛ اگر ایشان جمهوری می‌فرمایند به خاطر اندیشه‌های لیبرالی نیست که از آن دموکراسی منحوس فهمیده شود و اگر هم سخنی از دین در میان است، به معنای دیکتاتوری دینی نیست؛ بلکه در نظرگاه شریف ایشان میان دین و مردم به خوبی جمع شده است.
و این‌روز‌ها بیشترین احتیاج ما – خصوص با توجه به گام دولت‌سازی از پنج‌مرحله انقلاب – به تقریر راقی از «نظریه حاکمیتی نوین» و کشاندن آن در عرصه سیاست است.

درباره سیدمصطفای مکتب امام

یکی از معانی حق اعتدال است. معنای وضع کل شئ فی موضعه که از عدل به ما آموخته اند نیز همین مفهوم را بازگو میکند. حق یعنی نقطه ثقل، یعنی نقطه تعادل، یعنی نقطه بایسته. نه کمی بالاتر و نه پایین تر!
مکتب اسلام همیشه طرف حق را میگیرد. افراط و تفریط را تجلی جهل دانسته و یک یک مصادیق این دو را نفی می نماید. از حدیث شریف لا جبر و لا تفویض، تا بیان و سیره اولیاء در تبیین حدود مالکیت شخصی ، همه جای دین خدا طرفداری از حق و اعتدال، مشهود است.
آری، اراده خداوند متعال به این تعلق گرفته تا مفاهیم را با انسان ها به انسان ها بیاموزد. إذ بعث رسولا منهم …
از همین باب است که میتوان صورت و سیرت رسول خدا ( ص) را مظهر اتمّ این اعتدال در عالم ماده نامید.

همه انسان ها معلم اند، برای همه انسان های دیگر
آنها به هر مقداری که ظرف تجلی هر اسمی شوند، آموزگاری زبده برای آن اسم خواهند بود.
البته این طیف به اندازه همه فرزندان آدم طولانی است و هرکس به اندازه ای چنین ویژگی را کسب مینماید.
اینگونه است که امام مجتبی کریم اهل بیت است و برادرشان سیدالشهدا ! علیهما آلاف التحیه والثناء
و اینگونه است که ابالفضل العباس (علیه السلام) مظهر علمداری، سقایت و وفاء نام گرفته است.

القصه، ما برادر ی داریم که با ویژگی های خود آموزگار ماست.
آقاسید مصطفی مدرس مصلی را میگویم.
از باب تذکر به خود چند مورد از ویژگی های او
که شاید اگر در او و بلکه در افراد بسیاری از مومنین تجلی پیدا نمیکرد، طریقه جمع انها را نمی آموختم یادداشت میکنم :

1- سید در عین ابهت متواضع بود. این تواضع ساختگی نبود. آن ابهت هم همینطور ! نه طوری بود که بشود خواسته اش را براورده نکرد و نه طوری بود که خواسته تو را برآورده نکند.

2- سید در عین هویت داری، حلقه وصل بود. رنگ خودش را انتخاب کرده بود اما این موجب نمیشد تا رنگ های مختلف را نبیند یا نادیده بگیرد. آن ها را همرنگ خود میدید اما رنگ نمی باخت.

3- سید در عین خستگی امیدوار بود. گویی خستگی ها، کلافگی ها، سردرگمی ها، تنبلی ها، نفسانیت های هر کار و همه این ها را به جای وزر و وبال ، تبدیل به سوخت میکرد برای پیش بردن پروژه های بعدی

4- سید به رفقای موسسه و حتی مرتبطین دور از موسسه اهتمام داشت. به افراد گروهی که در دوره مجازی پذیرفته بود اهتمام داشت و هر کاری از دستش بر می آمد برای همه اینها انجام میداد. این هم در عین سرشلوغی ها و پرکاری ها بود.

5- سید پرکار بود. پر ارتباط بود. پر رزومه بود. پر استعداد بود. اما رزومه درستی نداشت و ندارد. با بعضی مجموعه ها ارتباط گرفته بود و در آنها اثرات ویژه گذاشته بود. ما بعد از حادثه و بعد از آن که سوگواری آن مراکز را دیدیم از این موارد مطلع شدیم.

6- سید بی رحمانه انتقاد میکرد و در حین انتقاد جلوه رحماء بینهم بود. چیزی از جنس سختگیری های حاج احمد متوسلیان !

7- سید نخبه بود، فکر داشت، طرح داشت و …
در عین حال نفر دوم بود. علمدار بود. معین بود. و این را انتخاب نموده بود.
سید سقایت را نیز انتخاب کرده بود. به هر تلاشی بود سعی داشت مشکی که پر از آب حیات مکتب امام (ره) است را به خیمه های بچه های انقلاب برساند.
سید در آخرین لحظات از اساتید و خانواده اش حلالیت خواسته بود و درخواست کرده بود تا برای او روضه حضرت عباس (ع) خوانده شود.
نمیدانم چه سریست میان فتوت و رادمردی با علمداری و سقایت ؟

فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً 🖤

⚫️مصطفای مکتب امام

در روزگاری که دور و برمان سرشار از کلاس ها و نشست ها و همایش های مکتب امام و اندیشه امامین انقلاب است، #درد_مکتب_امام داشتن کالایی کم یاب گشته است، چیزی که به جان انسان ها آتش می افکند و دیوانه وار آنها را وادار به کار میکند. وادار به کار و تامل و مجاهدت و حرص خوردن و فکر کردن و نخوابیدن و داد زدن…. عصر عصر کارهای صوری است. عصر کتاب و رزومه و همایش و کلاس است.
درد مکتب امام، درد انسان است.
درد مستضعفین است
درد مظلومین است
درد تعالی بشریت است
درد فهم و عقل است
درد اخلاق است
درد جبهه حق است
درد اسلام عزیز است

سید مصطفای عزیز را که میدیدی درد مکتب امام را از اعماق وجود او لمس میکردی. #مصطفای_مکتب_امام خودش را وقف فهم مکتب امام و اقامه و اجرای آن کرده بود. وقف جمع کردن همه گرد مکتب خمینی کرده بود.
وقتی به درستیِ حرکتی در مکتب امام پی می برد،
پایش می ایستاد،
هزینه می داد،
فریاد میکشید، حتی بر سر رفقایش
تا بتواند به همه فهماند.
اهل کار جدی بود، جدیِ جدی
کینه تمدن مادی غرب از چشمنانش حس میشد
وقتی از مکتب امام و غربت حزب اللهی ها میگفت حجم درد و غصه اش از صدایش بیرون می زد.
از کار نمایشی و بیلان کاری حالش بهم می خورد.
خودش را نفر دوم تعریف کرده بود که پشت یک عالم مجاهد ایستاده است.
اصلا نفر دوم بودن را تئوریزه کرده بود و داشت برایش خلق محتوا میکرد،
میگفت نفر دوم است که یک امام را امام می کند و دیگران را حول امام جمع میکند و جایگاه حقیقی امام را به او می بخشد
سید مصطفی به معنای حقیقی کلمه نخبه بود. شاید نتوانیم از این ویژگی او درس بگیریم و بخش زیادش اکتسابی باشد. ولی او واقعا هم درد علم داشت و هم درد اندیشه و برای هردو شان حریصانه تلاش میکرد. عاشق علم بود ولی در ذهن نمی ماند و به عینیت می رسد. می خواست حیات انسان را تغییر دهد و او را مبعوث کند. نه اینکه فقط داشته های ذهنی او را افزایش دهد. این ها را می شود الگو گرفت و تقویت کرد.

نمی خواهم از او شخصیتی فضایی و دور از درسترس درست کنم. سید مصطفی کنار ما بود و مثل همه ی ما بود. با هم می خندیدیم، با هم دعوا میکردیم، با هم گریه می کردیم، با هم می دویدیم، با هم قهر می کردیم، مثل همه ما جوان بود و در مسیر شدن، اصلا مگر چند سالش بود و چند سال بود که در حوزه تحصیل میکرد که از او انتظار داشته باشیم که بی عیب و بی نقص باشد.
ولی آن چیزی که مهم است این است که باید از خصوصیات ویژه ی ایشان درس بگیریم. شاید اگر خوب به دور و بر خود نگاه کنیم بازهم افراد اینچنینی بیابیم که هرکدام خصوصیات ویژه ای در خدمت به انقلاب اسلامی دارند. باید دارایی های هر کدام را بیابیم و قدرشان را بدانیم.
کسی که مسیر انقلاب را بفهمد و در مسیر این قرائت مترقی از اسلام عزیز تا آخرین لحظه تمام جهد خود را خرج کند قطعا عاقبت به خیر و عند ربهم یرزقون است.

اما مهم ترین خصوصیت او این بود:
سید مصطفی یک #ماموریت بود. یک ماموریت فخیم و محتشم!
ماموریت #گفتمان_سازی_مکتب_امام
این را از همه عملیات ها و سخنرانی ها و یادداشت هایش می توان فهمید.
خودش را خرج این مسیر عزیز کرد و عزیز شد.
حرص مکتب آتش به جانش انداخت و جانش را در بیابان گرفت.
امام عزیز! دستگیرش باش

تقریر مختصات آزاداندیشی

از دیدگاه حقیر اگر تقریر مختصات آزاداندیشی از خواستگاه اصلی اش آغاز شود و بعد به وزن راهبردی آن اشاره شود بسیاری از اشکالاتی که در مختصات راهبردی آزاداندیشی مطرح میشود بلا وجه میشد.

همانطور که در ایده مادر توضیح داده شد، قلب لایه اندیشه اجتماعی، مردم سالاری است و مردم سالاری با سه عنصر آزاداندیشی، اخوت و زندگی گرایی محقق میشود. در واقع آزاداندیشی در لایه اندیشه اجتماعی و از عناصر مردم سالاری است که بدون آن مردم سالاری واقعی محقق نخواهد شد، هرچند ادعای آن وجود داشته باشد. لذا در همه ی اعصار به آزاداندیشی محتاجیم و آزاداندیشی جز لاینفک اندیشه اجتماعی مان است و از این حیث آزاداندیشی در همه زمان ها و مکان ها مهم و حیاتی است.
لکن همین عنصر که خواستگاه اصلی اش لایه اندیشه اجتماعی است، در عصر کنونی به چندین علت، از جمله تمرکز دشمن داخلی و خارجی بر آزاداندیشی و…. ، وزن راهبردی نیز پیدا کرده است و باعث شده که اهمیت آن دو چندان شود.
لذا وقتی سوال میشود که چرا بر مفاهیم دیگری مانند عدالت که وزن راهبردی دارند تمرکز نمی کنید، باید گفت درست است که ممکن است مسائل دیگری نیز وزن راهبردی داشته باشند لکن ما در قالب چند لایه اندیشه و یک طرح اصلاحی داریم مفاهیم را بررسی میکنیم. ممکن است مفاهیم دیگری نیز وزن راهبردی داشته باشند، لکن در اندیشه ما مردم سالاری قلب مکتب سیاسی اجتماعی است و می خواهیم آن را محقق کنیم و برای تحقق آن به آزاداندیشی نیاز داریم و این آزاداندیشی به خاطر شرایط کنونی وزن راهبردی نیز پیدا کرده است. ما معتقد به تاثیر زیربنایی آزاداندیشی هستیم که تا این مسئله درست نشود، سایر مسائلی که وزن راهبردی دارند نیز حل نخواهد.

لذا برای بیان ضرورت آزاداندیشی نباید از مختصات راهبردی آغاز کرد. بلکه باید ابتدا باید به جایگاه آزاداندیشی در لایه اندیشه اجتماعی اشاره کرد و بعد به بیان مختصات راهبردی آن نیز پرداخت.