آیا تنها حقگرایی کافی است؟
آیا در تعریف آزاداندیشی، صرفا نسبت آن با «حق» و «حقگرایی» مطرح میشود؟ اگر در تعریف آزاداندیشی تنها به همین نسبت پرداخته شود و ما صرف همین که کسی حقگرا و به دنبال حق و حقیقت باشد، را آزاداندیش بخوانیم و دیگر چیزها را مطرح نکنیم؛ در واقع به صرف نپذیرفتن نسبیگرایی، آزاداندیشی رقم خورده است.
با توجه به این که «آزاداندیشی» یک مفهوم تشکیکی است و رقم خوردن آن در هر فرد و یا جامعهای به صورت مشکک است و شاید هم بتوان ادعا کرد که اعلا و ناب و خالص آن اگر غیر ممکن نباشد، در هر جایی به راحتی پدید نمیآید؛ و با توجه به تشکیکی بودن این پدیده، کمترین حد از آن هم که در کسی محقق شود، به او آزاداندیش باید گفت؛ لذا اگر صرفا «حقگرا» را آزاداندیش بدانیم، در این صورت کافی است که نسبیگرا و منکر حقیقت نباشیم؛ و همین کافی است که آزاداندیش باشیم و صفت آزاداندیشی بر ما صدق کند؛
در حالی که اگر قرار است آزاداندیشی که این همه در وصف آن مشکلگشاییها گفته شده است، صرف نسبیگرا نبودن باشد، حداقل در مجامع علمی و اندیشهای ایران به خصوص حوزوی، نسبیگرایی نفی و ترد میشود ولی ما حل شدن مسئلهها را احساس نمیکنیم؛ لذا شاید بهتر باشد در تعریف آزاداندیشی صرف «حقگرایی» مدنظر قرار ندهیم.