نوشته‌ها

آزاداندیشی و مردم سالاری دینی (2) راه انحصاری ایجاد یک جامعه رشید

مردم سالاری

مردم‌سالاری یعنی اراده عمومی جامعه نقش معیار در تعیین مقدرات و تصمیمات دارد، لذا در جامعه‌ی دینی علاوه بر مشروعیت آسمانی قوانین، قانون‌گذرای و حکمرانی؛ اراده ملی نیز یک پایه مشروعیت‌زا است.

البته باید اضافه کرد که قید دینی به مردم سالاری یک قید احترازی و تأسیسی است نه یک قید توضیحی؛ به این معنا که در هيچ ايدئولوژي اي نمي تواند و نخواهد توانست براي انسان سالاريت و محوريتي قائل شود، چون در غير ايدئولوژي ديني مردم در افقي قرار نمي گيرند كه اراده آن ها بخواهد محور حركت اجتماعي قرار بگيرد. زیرا در هر جايي كه دين محور و عليه المدار حركت اجتماعي جامعه نباشد، قطعاً و بتاً خواست و اراده عمومي انسان ها محور نخواهد بود، اين دين است كه انسان را خليفة الله مي داند و براي انسان كرامت قائل است و او را مخلوقي مي داند كه خلقت او تبارك الله به خالقش دارد؛ از فضاي ديني آن هم اسلام ناب فاصله كه بگيريم، اساساً انسان به اين معنا كرامت و احترامي ندارد، لذا در جامعه غير ديني قطعاً محور حركت اجتماعي به دست ملأ و مترفين خواهد افتاد و جريان هاي زر و زور و تزوير حتي اميال فطري انسان مثل آزادي خواهي و معنويت گرايي را نيز به نفع خود و براي به استحمار و استعمار در آوردن انسان مصادره خواهند كرد؛ در جامعه غير ديني مردم هيچ سالاريتي نخواهند داشت ولو با شعار دموكراسي سر آن ها كلاه بگذاريم و در نهايت يك طبقه سرمايه دار همه مقدرات جامعه را به دست بگيرند.

آزاداندیشی راه انحصاری تحقق مردم سالاری دینی از راه ایجاد یک جامعه رشید

روح مردم سالاری دینی اراده فراگیر و ملی است، و این زمان است که یک هویت جمعی به نام جامعه شکل می‌گیرد که دنبال محقق کردن یک سری آرمان‌هاست که متعلق اراده او قرار گرفته است. از طرفی ارادۀ ملی در گرو رشد اجتماعی مردم است؛ یعنی مردم رشید اهل اراده‌های انقلابی و اراده‌های تمدنی و ارادۀ پیشرفت هستند و انسان‌های رشد نیافته نه برای خود احترامی قائلند، نه خود را مؤثر می‌بینند، نه امیدی به تأثیر دارند، نه احساس مسؤولیت می‌کنند، نه قبول مسؤولیت می‌کنند و نه برای انجام کاری برمی‌خیزند.

از طرف دیگر عامل انحصاری رشد اجتماعی آزاداندیشی است و بدون این عامل رشد اجتماعی ممکن نیست. جامعه‌ای که هویتی تقلیدی دارد و دچار کیش شخصیت و وادادگی در مقابل هویت رقیب خود شده است، (در وضعیت فعلی غربزدگی)، یا گرفتار بلای تعصب و تهجر شده است؛ در هر دو حالت امکان فکر کردن به یک آینده دیگر و متفاوتی و رسیدن به قله‌های بزرگ و آرمان‌های متعالی را از خود گرفته است؛ این جامعه که یک جامعه غیر آزاداندیش است، دنبال هیچ رشدی نیست و به هیچ رشد واقعی نخواهد رسید.

این در حالی است که با رشد اجتماعی اراده‌های بزرگ و پایدار ملی شکل می‌گیرد، همان  «ارادۀ ملی که جانمایۀ پیشرفت همه‌جانبه و حقیقی و روح مردم سالاری است». لذا می‌توان ادعا کرد که جامعه‌ی غیر آزاداندیش قطعاً نمی‌تواند یک جامعه مردم‌سالار باشد.

#یادداشت_369

عقیل رضانسب 14020723

 

اخوت و فطرت

اخوت یکی از حقایق مهمی است که اگر بخواهیم به سمت نهادینه کردن مردم سالاری دینی حرکت کنیم، بی‌شک نیازمند این هستیم که روابط اجتماعی جامعه مؤمنین بر مبنای اخوت شکل بگیرد، اساساً جامعه ایمانی یک جامعه برادرانه است.

إنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ  ﴿الحجرات‏، 10﴾

یکی از مباحث مرتبط با بحث اخوت، بحث فطرت است. فطرت را یک اشتراک بزرگ انسانی در سرشت همه آنها تعریف می‌کنند، به عبارتی فطرت به این معناست که انسان یک وجود جهت‌دار است، وجودی خنثی نیست، در درون انسان یک میل و کششی به سمت کمال و دارایی سرشته شده است.

انسان‌ها همه دارای این فطرت الهی هستند، به بیان حضرت امام (ره)

‏‏بباید دانست که آنچه از احکام فطرت است چون از لوازم وجود و هیآت مخمّره در اصل طینت و خلقت است، احدی را در آن اختلاف نباشد- عالم و جاهل و وحشی و متمدن و شهری و صحرانشین در آن متفق اند. هیچیک از عادات و مذاهب و طریقه های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنه ای در آن از آنها پیدا نشود. اختلاف بلاد و أهویه و مأنوسات و آراء و عادات که در هر چیزی، حتی احکام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابدا تأثیری نکند.‏ … ولی از امور معجبه آن است که با اینکه در فطریات احدی اختلاف ندارد- از صدر عالم گرفته تا آخر آن- ولی نوعا مردم غافل اند از اینکه با هم متفق اند، و خود گمان اختلاف می نمایند، مگر آنکه به آنها تنبه داده شود، آن وقت می فهمند موافق بودند در صورت مخالفت. (شرح چهل حدیث ص 179-180)

لذا به نظر می‌رسد امور فطری یک امور مشترک بین همه انسان‌ها بما هو انسان است.

اخوت را می‌شود ترجمه همین اشتراک در لایه‌ی نسبت انسان‌ها با یکدیگر تعریف کرد، و این اتحاد در جان‌ها را اگر در یک هویت اجتماعی ببینیم به آن اخوت بگوییم. اگر اینطور باشد اخوت یک حقیقت مشکک می‌شود که هر چه انسان‌ها به حقیقت وجودی متعالی خود که مقام انسان کامل است نزدیک‌تر باشند، برادرتر هستند.

اما ظاهراً با وجود اینکه همه انسانها یک نقطه مشترک به نام فطرت دارند، و این یک اشتراک عمومی انسانی است، اخوت یک اشتراک خاص باشد نه یک اشتراک تشکیکی در بین همه انسان‌ها، اخوت اساساً در بستر جامعه ایمانی مطرح است، یعنی اگر انسانهایی ایمان آوردند حال که می‌خواهند در یک رابطه و ترابط با هم قرار بگیرند، آن چیزی که باید مبنای زیست اجتماعی آنها قرار بگیرد، روابط برادرانه نشئت گرفته از این روح ایمانی است.

با این تقریر اخوت با وجود اینکه با شدت و ضعف ایمان در افراد و کلیت جامعه ایمانی، می‌‌تواند شدید و ضعیف شود، اما اگر فردی از هویت ایمانی خارج شد، یا جامعه‌ای دارای هویت ایمانی نباشد، اخوت نمی‌تواند بین افراد آن جامعه و هویت اجتماعی آنها جاری شود.

لذا با وجود اینکه آن بستر اشتراک فطری که یک بستر الهی است؛ فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَيْها ﴿الروم‏، 30﴾؛ زمینه را برای روابط اخوت ایمانی فراهم می‌کند، اما اگر آن اشتراک از یک حدی پایین تر آمد دیگر به آن یک مرتبه ضعیف از اخوت نمی‌گوییم.

 

#یادداشت340

?چگونگی تحقق مردم سالاری دینی

بسم الله الرحمن الرحیم

?بدون شک یکی از آرمان های انقلاب اسلامی در عصر سلطه استکبار بر تمام شئون بشری احیای حاکمیت مردم در ذیل حاکمیت الله بر سرنوشت خودشان میباشد

?سوال اینجاست که چگونه میتوان این حاکمیت مردم و مردم سالاری دینی که ریشه در مبانی فکری و اعتقادی اسلام دارد را محقق نمود؟

?به نظر میاید نقطه عزیمت به این مهم نهضت تبیین و روشنگری در این عرصه میباشد که میتواند منجر به بیداری اسلامی و انقلاب اسلامی در جهان اسلام گردد

?نهضت تبیین و روشنگری بجهت مبانی دینی آن میبایستی قاعدتا از پایگاه اندیشه اسلامی و روحانیت اصیل آغاز گردد همچنان که امام راحل(ره) این راه را گشودند و خلف صالح ایشان آن را استمرار بخشیدند اما این موضوع همچنان نیاز به گفتمان سازی از طریق تولید الگوی‌های مشارکت مردمی در عرصه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصاددی و …. دارد.

مردم سالاری دینی

«وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ» (القصص ۵)

مردم سالاری هدف حکومت است. همه تلاش ها برای این است که مردم به صحنه بیایند، رشد کنند، رشید شوند و زمام امور و سرنوشت خودشان را در دست گیرند.
به صحنه آمدن مردم و ولایت آنها وسیله نیست. این خود هدف است. مگر نه این است همه پیامبران و ادیان الهی آمده اند که انسان را رشد دهند، مگر همه قوانین شریعیت برای به سعادت رساندن انسان نیامده است..

«لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ ۖ وَأَنزَلنَا الحَديدَ فيهِ بَأسٌ شَديدٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ وَلِيَعلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالغَيبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ» (حدید ۲۵)

لذا مردم سالاری خود هدف است. ولایت فقیه در تضاد با مردم سالاری نیست بلکه اگر ولایت فقیه درست تصویر بشود، ولایتی ست در مسیر به ولایت رساندن همه مردم. پروژه ولی فقیه این است که مردم را به سمت قیام و در دست گرفتن امور هدایت کند و هیچ تقابلی با مردم سالاری ندارد.

مصائب مردم سالاری(تقریر)

این یادداشت در دست تکمیل است.

نقطه ی اوج حیات اجتماعی ما رسیدن به حیات مردم سالاری دینی است. مردم سالاری دینی چهره ی مترقی حیات اجتماعی است که ما هدف گرفته ایم. البته این واژه باید تغییر بکند و بگوییم ولایت ایمانی، این واژه خیلی قدرتمندتر از مردم سالاری دینی است.

بحث ما مردم سالاری نیست. بحث ما عمیق تر است، ما در مورد ولایت عامه مردم می خواهیم بحث کنیم. در همین مردم سالاری هم اگر بخواهیم دقت بکنیم، سالاریت یک دورخیزدرونی دارد که باید دیده شود. البته خود غربی ها هم این را دیده اند و به این مسئله توجه دارند و در نظام تربیتی شان اعمال کرده اند.

نباید به بحث مردم سالاری راهبردی نگاه کرد. مسئله عمیق تر از این حرف ها است اندیشه ی اجتماعی ما به مردم سالاری نظر دارد. یعنی مسئله اعتقادی است نه راهبردی. این را نتوانسته ایم به نسل اول و دوم این انقلاب آموزش بدهیم. البته باهوش هایی که همیشه بوده اند این را متوجه شده اند و احساس می کردند که مسئله عمیق تر از این انتخابات هایی است که برگزار می شود.

اگر یک مقداری لوازم مردم سالاری را بدانید، متوجه می شوید، خیلی از کسانی که فکر می کنند مردم سالاری را قبول دارند، اصلا اعتقادی به آن ندارند. نباید سادگی کرد. اگر بر این بحث تسلط داشته باشید متوجه می شوید که خیلی ها مردم سالاری را قبول ندارند.

واقعا احساس من است که یکی از چیزهایی که باید دست بگیریم، مردم سالاری است و وقت آن هم رسیده است. کارهای اقتصادی و امنیتی و حاکمیتی انجام شده است و نباید بهانه ای برای نپرداختن به مردم سالاری باشد. الان وقت تأکید روی مردم سالاری و آزاداندیشی و اخوت است.

این خیز جدیدی که الان کشور ما برداشته است، خیز مردم سالاری است و مردم سالاری به شدت به کرامت احتیاج دارد پایه ی اساسی مردم سالاری احساس کرامت است. انسان ها باید احساس کرامت کنند و الا مردم سالاری واقعا منتفی است و لذا اگر جایی دیدیم که دغدغه ی کرامت انسان را نداریم، فکر نکنیم که دغدغه ی مردم سالاری داریم. کرامت هم به تکریم احتیاج دارد ولی خب اینطور نیست که انسان همیشه ظرفیت برخورد کریمانه را داشته باشد. این جزء تناقضات سنگین در مواجهه ی مردم سالارانه است در مواجهه ی سالار کردن مردم.

اینجا تأمل هایی لازم است. تکریم میکنید اما نتیجه ای که می دهد احساس کرامت نیست. در احادیث ما اینطور است که اگر انسان احساس کرامت بکند، اصلا دنبال زشتی ها و رفتار بد نمی رود. اگر تکریم کردید و دیدید که طرف مغرور شد، آن کرامت اتفاق نیفتاده است. یعنی اگر تکریم کردید، باید متواضع شود. اگر این تواضع اتفاق نیفتاد، این تکریم اشکالاتی داشته است.

این مقوله ی مردم سالاری باید بررسی شود مردمی که سالار هستند در درون، چه تجهیز و آمادگی دارند؛ یکی اینکه نگاه مثبت و احترام آمیزی به خودشان دارند، البته کلا به انسان نگاه احترام آمیز دارند. دیگر اینکه خودشان را مؤثر می دانند و به اثرشان امید دارند و احساس می کنند که واقعا صحنه را تغییر می دهد.

اگر شما می خواهید که افراد به خودشان احترام بگذارند و اقتدارات بی نهایتی برای خودشان قائل باشند، باید این ها را تکریم کنید. تکریم یعنی اینکه اولا باید احترام افراد حفظ شود. ثانیا باید به افراد میدان داده شود و … . در عملیات تکریم گاهی موانعی پیش می آید. البته احساس می کنیم که فقه باید در این موقف باشد و مسائل را حل کند. فقه باید به ما بگوید که چگونه باید مردم سالاری را پیاده کنیم. اما فقه ما تا این اندزه ها خود را بالا نکشیده است.

این را به تجربه متوجه شدم که به فرهنگ پشتیبان تکریم احتیاج داریم تا بتوانیم به مردم سالاری بپردازیم. این کاری است که قرآن می کند، به خاطر اینکه آقا رسول اکرم ص برخوردهای گرمی می کنند، مردم نمی دانند چطور باید رفتار بکنند، اینجا قرآن تذکر می دهد. این پشتیبانی از یک رفتار کریمانه است که در محیط دارد پخش می شود.

گاهی از اوقات تکریم صورت می گیرد، اما کرامت حاصل نمی شود.لذا ما باید دنبال یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت، باشیم.

همه ی انسان ها به صورت بالقوه ظرفیت کرامت را دارند. اما عملا ظرفیت برخورد کریمانه را ندارند. این یک تناقض سنگین در ظرفیت مردم سالارانه جامعه را پدید می آورد. ما در واقع باید یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت درست کنیم تا بشود کرامت را تقدیم کرد. مثل اینکه معده ی انسان پذیرای یک غذایی نباشد، شما این غذا را که بدهید در بهترین حالت این غذا همین طور تجزیه نشده و هضم نشده دومرتبه از بدن خارج می شود. اگر فرهنگ پذیرش دانش نباشد، شما هر چقدر هم که دانش بدهید، کسی دانشمند نمی شود. همین طور اگر فرهنگ پذیرش تهذیب نفس نباشد، تهذیب نفس به جای اینکه باعث رشد باشد، باعث آزار است. یا فرهنگ پذیرای جهاد و … .

تکریم در کارهای تربیتی نقش کلیدی دارد. زمانی که به تربیت مردم سالارانه می پردازیم با یک مشکلی مواجه می شویم آن هم اینکه همه ی انسان ها ظرفیت بالفعل برخورد کریمانه را ندارند. یعنی وقتی که برخورد کریمانه می کنید دچار وهم می شوند. این جزء مصائب تربیت مردم سالارانه است.

شما در رفتار آقا امیرالمؤمنین هم می بینید، با اینکه قتال العرب است با اینکه برخوردهای او کاملا مردم سالارانه بوده است، شکایت های او در نهج البلاغه منعکس است.

یا مثلا آقا رسول اکرم ص که عرب های جاهلی جلوی ایشان دراز می کشیدند و می گفتند “حدثنی یا محمد!” یعنی ظرفیت برخورد کریمانه را نداشتند.

ما اگر می خواهیم یک نظام مردم سالاری داشته باشیم، باید این ها را بررسی کنیم و باید به الگوهای پخته ای از تکریم دست پیدا کنیم. تکریمی که ذوابعاد و چکش خورده نباشد، آفاتش بالا می رود.

این بحث اولا یک تذکر است که مراقب آفات تکریم باشیم و از خودمان این آفات را نشان ندهیم. یک مقدار هم فنی تر این است که به این فکر بکنیم که چگونه یک تکریم بدون این آفات را محقق کنیم. به خصوص اگر بخواهیم تکریم را به عنوان فعل فرد تعریف نکنیم، یعنی بخواهیم فرهنگ تکریم ایجاد کنیم.

دربرابر تکریم، تحقیر نیست، برخورد متکبرانه و تحکمی است. البته تحقیر در آن هست ولی نه آن تحقیری که در فضاهای اخلاقی منظور است یعنی منظور بی احترامی نیست.

این تکریم هم که اینجا داریم می گوییم در برابرش برخورد متجبرانه و تحکمی و از بالا به پایین است که گاهی به آن برخورد مدیریتی گفته می شود. منظورمان این نیست که در برابر تکریم، بی احترامی اخلاقی است. تکریم را ما اینجا به معنای عمیقی گرفته ایم. تکریم یعنی میدان دادن، یعنی خطاها را پوشیدن، یعنی خوبی را برجسته کردن، یعنی استعدادها را آشکار کردن، یعنی به ایده ها بها دادن، یعنی به افراد جرئت نقد بخشیدن، یعنی به حرف ها گوش دادن، یعنی صحنه را در اختیار افراد و فکر جمعی گذاشتن و اموری از این دست.

تکریم به این معنا گاهی از اوقات انعکس ضدُّه و صفرا فزود…. این چیزی است که برای ما شوک محسوب می شود و اگر عملا هم آن را تجربه کرده باشیم، واقعا انسان در یک … عجیبی فرو می رود که چه باید کرد؟ ما به شدت به مردم سالاری احتیاج داریم و به شدت احتیاج به تکریم و احساس کرامت داریم و جلوی تکریم این خارها و موانع وجود دارد. فلذا باید کاری کنیم. باید ببینیم که می شود با تکریم بیشتر مسئله را حل کرد؟ اگر نه، اینجا واقعا برای انسان یک سؤال پیچیده ایجاد می شود که با چه چیزی می خواهیم به تکریم واقعی برسیم؟ با غیر تکریم یا با تحقیر؟ باید آفات تکریم را دید تا متوجه شویم که واقعا سؤال جدی هست و جای هیچ گونه تعارفی ندارد.

یکی از آفات تکریم، تنبلی است.

یکی از آثار منفی که سیره و سنت تکریم را یک شوک به آن وارد می کند. بروز تنبلی در مخاطب است که به جای تحرک طرف می نشیند. چون همیشه با توبیخ جابه جا می شده است، وقتی که توبیخ نمی شود، نمی فهمد که دارد اتفاقات بدی می افتد و دارد تنبلی می کند. یعنی منتظر یک فحش است! آن زمینه های قبلی فرهنگ تکریم پذیری را خراب کرده است. وقتی تکریم می کند احساس می کند که ایجا خیلی هم الزامی نیست! آن تربیت های بد قبلی دارد اینجا خراب کاری می کند یعنی دارد سنت تکریم را با مشکل مواجه می کند.

این را در تاریخ هم می بینیم، هر جا که نظام الهی برپا می شود، هم شکوفایی های عجیب و غریب مشاهده می شود، هم یک سری آفات خاص خودش را دارد. از جمله همین تنبلی است. نظام طاغوت اگر هم استعدادی را شکوفا می کند، خود آن شکوفایی مصداق طاغوت است. اینجا شما چیزی کاسب نیستید. آن شکوفایی استعدادی که در نظام طاغوتی اتفاق می افتد هم مصداقی از بسط طاغوت است اما در نظام الهی کل دغدغه اصلا شکوفایی استعدادها است.

در نظام طاغوتی اجازه نمی دهند استعدادها شکوفا شود و مواردی را که لازم دارند شکوفا می کنند! مثل کسی که به بچه ها دزدی کردن یاد می دهد. آن بچه ای که دارد دزدی کردن یاد می گیرد، دارد از استعدادهای بشری استفاده می کند ولی این استعداد به نفع آبرویش نیست حتی به نفع مسائل مالی اش هم نیست! هر چه که می دزدد به آن بنده خدا می دهد. اینجا خواسته های یکی دیگر برآورده می شود.

بعضی انگار طبع نازلی دارند و برای حرکت کردن حتما باید یک تازیانه ای در کار باشد. حالا این طبع نازل می تواند به صورت ارثی به او رسیده باشد یا اینکه اکتسابی باشد یعنی در اثر انتخاب های ناز طبع متنازلی پیدا کرده است.

مثلا تا توهین می کنی، کار می کند. وقتی احترام می گذارید، تنبلی می کند. اینجا وضع خیلی پیچیده ای پیش می آید، اینجا است که باید یک فکری برای یک تکریم چکش خورده بکنیم.

پس یکی از مصائب تکریم همین تنبلی است که به جای تحرک طرف می نشیند. یعنی طرف منتظر یک فحش است تا بلند شود و کار را انجام بدهد. اگر تجربه کرده باشید، متوجه می شوید که به درستی هم جواب می دهد! وقتی درشتی می کنی، به خصوص وقتی سراغ یک شتمی می روید، بلند می شود و مثل بچه آدم کار را انجام می دهد. آن وقت آدم دچار چگونگی می شود که چه کند!

سهولت استخفاف

ما یک آیه ای داریم:

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ  ﴿الزخرف‏، 54﴾

پس او قومش را سبک مغز شمرد [و آنان را با وسوسه و اغواگری فریفت و خوارشان کرد] در نتیجه از او اطاعت کردند؛ زیرا آنان مردمی فاسق و نافرمان بودند.

آیه ی آشنایی است ولی کم روی آن تأمل می کنیم. اصل مطلب هم به نظر ساده می رسد ولی قرآن زمانی که این را بیان می کند خیلی پرمعنا است.

این آیه ی درباره ی فرعون است. می فرماید فرعون قوم خودش را تحقیر کرد، کوچک کرد.

استخفاف، اطاعت. این یک ناموس انسانی است. نسبت این ها را باید توضیح داد که چگونه یک متسکبر به استخفاف نیاز دارد. او برای اینکه نظم هستی را به هم بزند و خودش را بلندتر از بقیه نشان دهد در حالی که نیست باید استخفاف کند باید بقیه را حقیر کند، چون آن ها که حقیر نیستند. تحقیر می کند و او هم منظلم می شود، یعنی حقارت را قبول می کند. وقتی که اینطور می شود، انگار این نظم به هم می خورد. در انتخاب الهی و حتی در تکوین هم این اتفاق نمی افتد ولی درعالم بشری این اتفاق می افتد. این منشأ انواع مفاسد است. این یک ناموس انسانی است یک قاعده است. فاستخف قومه فأطاعوه. که می شود اسمش را قاعده ی شیطانی استخفاف گذاشت. در مقابل هم استعداد شیطانی استخفاف وجود دارد.

آیه در ادامه با قوم او درگیر می شود. مانند درگیری حضرت صدیقه ی کبری در خطبه ی فدکیه که می گوید شیطان آمادگی هایی در شما دیدی و آمد شما را درید و فریبتان داد. منتها می فرماید که شما آمادگی داشتید، زمینه داشتید که آمد سراغتان و این بلا را سر شما آورد.

استعداد تحقیر شدن. همه ی ما اینطور هستیم. یعنی دربرابر برخوردهای استخفافی کاملا کرنش نشان می دهیم. یعنی این فرمول غریزی در وجود همه ی ما هست. این فطری نیست. از این مرحله بیرون آمدن خودش یک رشد است. اینکه انسان از این ورطه بیرون بیاید.

شهید مطهری می فرمود که پدر ما یک رفیقی داشت که از قول ایشان تعریف می کرد که می گفت من خدا را شکر می کنم که زمان آقا امیرالمؤمنین نبودم! گفتیم چطور؟ گفت من دیشب عمر را در خواب دیدم، در حالی وضو گرفته بود دست هایش خیس بود و عده ای او را همراهی می کردند و با یک هیبتی جلوی من ظاهر شدند، به من که رسیدند من تا کمر خم شدم و به او تعظیم کردم! بعد می گفت که اگر من آن دوران بودم، جزء اصحاب آقا امیرالمؤمنین نبودم.

استخفاف در جان ما هست. شما شاید تعجب بکنید که این دولت روحانی برای چه اینطور مردم را استخفاف کرد؟ این زمینه وجود دارد. از ضعف های مردم استفاده می کند. مانند یک فوتبالیست حرفه ای. اینطور نیست که چشم هایش را بسته است و همین طور می رود! نه، روی چشم های او تکنولوژی دریبل زدن، نصب است. او تشخیص میدهد که الان می تواند لایی بیندازد یا باید پاس بدهد. این تکنولوژی بازی فنی تر در چشم او است.

آن ها هم همین طور یک عمر شرارت و خباثت را جمع کرده اند و در خوار کردن مردم مهارت پیدا کرده اند.

مثلا آقای رضایی می گفت که یک طیف سیاسی برای اینکه دیگری را خراب کند، متخصص جنگ روانی استخدام می کند! می گفت که مگر با همدیگر جنگ دارید؟

حالا شما فرض کنید این قاعده ی شیطانی استخفاف را بخواهید برعکس کنید در حالی که این استعداد تحقیر و استعداد استخفاف وجود دارد. اینجا با مسائلی درگیر می شوید، ما این مسائل با تحت عنوان مصائب تکریم مطرح می کنیم.

سین علیمردانی, [۱۷.۰۵.۲۲ ۰۷:۲۵]

?مصائب تکریم

استخفاف و اطاعت.

استکبار، خود را برتر از حق دیدن، تحقیرکردن، حقارت پذیرفتن.

استعداد استخفاف در یک قوم فاسق وجود دارد و شکوفا می شود.

در برابر برخوردهای استخفافی استعداد تحقیر شدن داریم. این یک بروز غریزی است، فطری نیست.

مصائب تکریم و سهولت استخفاف

یکی دیگر از آفات تکریم، نخوت نخبگی است.(احساس نخبگی کاذب)

مقدمه:
آن چیزی که انسان از آموزه های اسلامی متوجه می شود، این است که ما انسان ها نیاز داریم یک خباثت عمیق را در نهاد خود درک کنیم. هر چیزی غیر از این دروغ است! این را یک بار هم که شده برای خودمان بگوییم. دنبال درک مثبتی از خودمان نباید باشیم. چون اصلا یک همچنین خبری در ما نیست. این واقعیت در حالی است که ما دست و پا می زنیم یک درک مثبتی از خودمان داشته باشیم. حتی یک کارهایی می کنیم که باعث شودکه وجدانم دست از سر من بردارد.

اگر به خودمان خوش بینی داریم و اگر این را درک نکرده ایم خیلی باید نگران باشیم باید این درک خباثت عمیق به گونه ای باشد که هیچ رمقی در ما باقی نگذارد که به عیوب دیگران بپردازیم و بر آن ها در دل خودمان خورده بگیریم. طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ. این یکی از آن واقعیت های تلخ است که متأسفانه وسط مملک حیات ما است. حکمت خیلی از شکست ها و تلخ کامی ها هم این است که خدا نمی خواهد ما درک مثبتی از خودمان داشته باشیم.

این یک قاعده است. این را ته داستان حفظ کنید. ما کلا از روی بچگی و سادگی دنبال چیز دیگری هستیم، مدام دنبال این هستیم که درک مثبتی از خودمان داشته باشیم. اصلا یک همچنین خبرهایی نیست! اینکه چرا خدا صحنه را اینطور آفریده است. حکمتش بماند.

البته منظور این نیست که انسان نمی تواند یک جان طاهر داشته باشد.

اما اینکه انسان از خودش یک درک مثبتی داشته باشد. رمق داشته باشد عیب های دیگران را ببیند. رمق داشته باشد به عیب های دیگران خورده بگیرد. رمق داشته باشد در دل خودش با دیگران گل آویز شود. خیلی اوضاعش خراب است! اگر خدا دوستش داشته باشد، باید منتظر پس گردنی های خدا باشد. موقعی هم که خدا پس گردنی می زند، گاهی از اوقات یک طوری می زند که زوزه ی آدم را درمی آورد! موقعی هم که آدم زوزه اش درمی آید، دومرتبه حالش گرفته می شود که این چه ناله هایی است که من دارم می کنم!!

این را پس زمینه ی این بحث داشته باشید.

وقتی با انسان برخورد استخفافی می شود، انسان مچاله می شود. یعنی اگر کسی به انسان ظلم کند، انسان مچاله می شود. این مچالگی خوب نیست. اگر انسان تجربه ای از یک نوع بزرگی و کرامت بزرگ که به خدا نسبت داده می شود، نداشته باشد، به این استخفاف انسان تن می دهد.

انسان در عین اینکه باید خباثت عمیقی در خودش بواسطه ی خودش درک کند، در کنار این باید یک عظمتی را به خاطر خدا در خودش درک کند.

عظمت انسان بخاطر خدا است. همین طور عظمت که درست نیست، من به بعضی از این هایی که انسان انسان می کردند، می گفتم که این انسان انسان های بدون توحیدتان کار دستتان خواهد داد. این که مدام درباره ی کرامت انسان حرف بزنید و حرفی از خدا نباشد، و… حرف از کرامت انسان اگر زدید، باید سریع خدا به چشم بیاید. می گفتند: «اگر روی این زمین خدا و انسان با همدیگر درگیر شوند، این انسان است که پیروز می شود!» این چطور حرف زدنی است! کسی که می تواند اینطور حرف بزند معلوم است که ذهن سامان یافته ای ندارد.

انسان ها در محیط کریمانه که قرار می گیرند، گاهی استفاده های خوبی می کنند و گاهی گرفتار نخوت هایی می شوند که اگر در همچنین محیطی نبودند، گرفتار آن نخوت نمی شدند. بعضی ها چون در یک محیط تحقیرآمیزی بوده اند، زشتی هایشان بروز نکرده است، ولی در محیط های کریمانه که قرار می گیرند، آن تسویلات نفس و زشتی های روحی شان بروز می کند و خیلی آثار بدی می گذارد.

بعضی عزیزان که علی الظاهر انقلابی هستند و حرف های شاذی می زنند، گاهی از نزدیک که می بیند، یک روحیه ی قدرت طلبی در آن ها مشاهده می کنید، این را به عنوان قاعده ی کلی در ذهن ثبت نکنید، اما خیلی از این عزیزان را چون من از نزدیک با این ها کار کرده ام، از این ها تعجب می کردم!

همه مثل حاج قاسم نیستند، ایشان یک درد الهی داشت و جلودار هم بود. اگر کسی دیگری هم جلودار می بود، ایشان حرفی نداشتند اما به خاطر خدا جلو دار بودند. اما متأسفانه بعضی ها این روحیه را ندارند و دردشان چیز دیگر است. می خواهند رأس باشند و ریاست کنند! خیلی مراقب باشید که تکبر نکنید.

در فضای تحقیر افراد مخفی می شوند، اما در فضای تکریم اندازه های ظروف انسان ها بهتر معلوم میشود، بعضی ها خیلی خوب از فضای تکریم استفاده می کنند و رشد می کنند. بعضی ها هم می بینید که دچار توهمات و خیلاء می شوند.

ما این را در رفتار انسان حکیمی مانند حضرت آقا با اطرافیانشان می بینیم که مثلا حضرت آقا را دوست دارند ولی دچار یک نخوت نخبگی هم شده اند و با ایشان درگیر هم می شوند! البته درگیر شدن خیلی مشکل ندارد اما اینکه در طرف یک حالی ایجاد شود و بادی او را بگیرد، یکی از آسیب های فضای کریمانه است.

ما در تعامل با حضرت آقا واقعا خوب درخشیدیم؛ اما نمی شود این را به همه نسبت داد. اینجا باید رفتارهای خام را تذکر داد و جلوگیری کرد. ما چقدر در این چهل سال به این مسئله رسیدگی کردیم؟ نحوه ی تعامل با ولی، ما خیلی راحت استراحت می کنیم! این در قرآن هم منعکس شده است، و تعامل با رسول اکرم ص را تذکر داده است. رعایت نکردن این نکته هزینه های زیادی درست می کند. اینکه شما بخواهید وقت های حضرت آقا را منحرف بکنید.

ما از امثال حضرت آقا خیلی می توانیم بیاموزیم. یکی از آموخته ها هم برخوردهای کریمانه ی ایشان است.ایشان برخورد کریمانه ای دارند با اطرافیان خودشان و انواع بروزات اینجا اتفاق افتاده است.

بعضی اساتید اخلاق می گفتند که این برخوردهای کریمانه ای که روایات از ما خواسته است، منتهی می شود به متهم شدن. انسان متهم به کندی و مونگلی و بی تدبیری می شود. ولی نباید این اتهامات را جدی کرد و باید ادامه داد. مطمئن باشید خود حضرت آقا هم زیر این فشارها هست. کسانی که به ایشان نزدیک می شوند اگر نگاه کنید متوجه می شوید که بعد از یک مدتی حال اینگونه دارند، آخرین ورژن هم مهدی نصیری که خاطراتش را دارد می نویسد. ایشان می گفت که من بحث عدالت خواهی را نزد حضرت آقا بردم و دیدم که ایشان در پیگیری حق سست است! حدس من این است که یک مراتبی از برخورد را آدم هایی که روح های کوچکی دارند درک نمی کنند اصلا. گفتنی ها اینجا زیاد است.

حوزه باید متوجه حیات نوین خود بشود و روی این دست مسائل باید کار فقاهتی بکند. یک بخشی می شود تعامل با ولی جامعه، شبهاتی که مطرح می شود را پاسخ دادن و تبدیل کردن به یک منشور اخلاقی و یک شیوه نامه مترقی، که کسانی که نزدیک هستند یا دور هستند با ایشان چگونه باید برخورد بکنند که یک رفتار بهینه محسوب شود.

اما تکریم، کارش این پخت و پز پیچیده است. به خاطر همین خیلی کار سختی است. باید آن کرامت را بالا بیاورد و آن درک خباثتی را که خدا روزی انسان می کند، پاک نکند. این بسیار کار سختی است.
این ها که همین طور با چشمان بسته دم از مردم سالاری می زنند، این ها اصلا متوجه ماجرا نیستند. مردم سالاری را فقط و فقط حوزه می تواند مهندسی کند. اصلا دانش آن جای دیگری نیست. مردم سالاری است که می تواند بشر را از این همه استخفاف و بدبختی و کوته بینی نجات دهد.
این فرهنگ تکریم که به دنبال آن هستیم چگونه باید باشد که این نخوت احساس نخبگی را پدید نیاورد. این خیلی سخت است.فکر نکنید که می شود داستان انسان را با دو سه خط درست کرد. انسان اصلا اینگونه نیست و پدید آوردن یک فرهنگی که واقعا دوست انسان باشد، بسیار سخت است.

این یادداشت در دست تکمیل است.

جلسه 423

تحلیل های ما هم نگاه های انسانی شناختی و هم نگاه های جامعه شناختی ما را به این می رساند که ما به شدت به رویکرد مردم سالارانه احتیاج داریم. مردم سالاری هم نیاز به کرامت دارد. نیاز به تکریم دارد. یعنی برای اتفاق افتادن مردم سالاری که اسلام می گوید، انسان ها اول باید اتفاقاتی در درونشان بیفتد. مشکل صرفا بیرونی نیست، کسی که یک سری گرایش ها دارد هر کاری با او بکنید، باز هم به سمت مردم سالاری نمی رود. فلذا مردم سالاری حداقل نیاز به احساس کرامت دارد.

همه ی انسان ها به صورت بالقوه ظرفیت کرامت را دارند. اما عملا ظرفیت برخورد کریمانه را ندارند. این یک تناقض سنگین در ظرفیت مردم سالارانه جامعه را پدید می آورد. ما در واقع باید یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت درست کنیم تا بشود کرامت را تقدیم کرد. مثل اینکه معده ی انسان پذیرای یک غذایی نباشد، شما این غذا را که بدهید در بهترین حالت این غذا همین طور تجزیه نشده و هضم نشده دومرتبه از بدن خارج می شود. اگر فرهنگ پذیرش دانش نباشد، شما هر چقدر هم که دانش بدهید، کسی دانشمند نمی شود. همین طور اگر فرهنگ پذیرش تهذیب نفس نباشد، تهذیب نفس به جای اینکه باعث رشد باشد، باعث آزار است. یا فرهنگ پذیرای جهاد و … . این تکریم هم که اینجا داریم می گوییم در برابرش برخورد متجبرانه و تحکمی و از بالا به پایین است که گاهی به آن برخورد مدیریتی گفته می شود منظورمان این نیست که در برابر تکریم، بی احترامی اخلاقی است. تکریم را ما اینجا به معنای عمیقی گرفته ایم. تکریم یعنی میدان دادن، یعنی خطاها را پوشیدن، یعنی خوبی را برجسته کردن، یعنی استعدادها را آشکار کردن، یعنی به ایده ها بها دادن، یعنی به افراد جرئت نقد بخشیدن، یعنی به حرف ها گوش دادن، یعنی صحنه را در اختیار افراد و فکر جمعی گذاشتن و اموری از این دست.

تکریم به این معنا گاهی از اوقات انعکس ضده و صفرا فزود…. این چیزی است که برای ما شوک محسوب می شود و اگر عملا هم آن را تجربه کرده باشیم، واقعا انسان در یک … عجیبی فرو می رود که چه باید کرد؟ ما به شدت به مردم سالاری احتیاج داریم و به شدت احتیاج به تکریم و احساس کرامت داریم و جلوی تکریم این خارها و موانع وجود دارد. فلذا باید کاری کنیم. باید ببینیم که می شود با تکریم بیشتر مسئله را حل کرد؟ اگر نه، اینجا واقعا برای انسان یک سؤال پیچیده ایجاد می شود که با چه چیزی می خواهیم به تکریم واقعی برسیم؟ با غیر تکریم یا با تحقیر؟ باید آفات تکریم را دید تا متوجه شویم که واقعا سؤال جدی هست و جای هیچ گونه تعارفی ندارد.

جلسه 424

به مقوله ی تکریم خیلی باید حاجت مندانه نگاه کنیم. به شدت به فرهنگ تکریم احتیاج داریم. فرهنگی که باید جلو بیاید و تبدیل به فرهنگ و رویه و قانون بشود. هر عقلانیتی که بماند و بسط پیدا کند، تبدیل به تمدن می شود.

به تکریم احتیاج داریم چون مردم سالاری کاملا بند تکریم است. تکریم شخصیت، کریم النفس تربیت می کند.

مصائب تکریم این را داشت بیان می کرد که گاهی صفرا می افزاید. یعنی زمینه آماده ی تکریم نبوده است. شما آب می دهیدکه درخت رشد کند، علف هرز درمی آید.

یکی از آثار منفی که سیره و سنت تکریم را یک شوک به آن وارد می کند. بروز تنبلی در مخاطب است که به جای تحرک طرف می نشیند. چون همیشه با توبیخ جابه جا می شده است، وقتی که توبیخ نمی شود، نمی فهمد که دارد اتفاقات بدی می افتد و دارد تنبلی می کند. یعنی منتظر یک فحش است! آن زمینه های قبلی فرهنگ تکریم پذیری را خراب کرده است. وقتی تکریم می کند احساس می کند که ایجا خیلی هم الزامی نیست! آن تربیت های بد قبلی دارد اینجا خراب کاری می کند یعنی دارد سنت تکریم را با مشکل مواجه می کند.

جلسه 425

ما یک آیه ای داریم:

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ  ﴿الزخرف‏، 54﴾

پس او قومش را سبک مغز شمرد [و آنان را با وسوسه و اغواگری فریفت و خوارشان کرد] در نتیجه از او اطاعت کردند؛ زیرا آنان مردمی فاسق و نافرمان بودند.

آیه ی آشنایی است ولی کم روی آن تأمل می کنیم. اصل مطلب هم به نظر ساده می رسد ولی قرآن زمانی که این را بیان می کند خیلی پرمعنا است.

این آیه ی درباره ی فرعون است. می فرماید فرعون قوم خودش را تحقیر کرد، کوچک کرد.

استخفاف، اطاعت. این یک ناموس انسانی است. نسبت این ها را باید توضیح داد که چگونه یک متسکبر به استخفاف نیاز دارد. او برای اینکه نظم هستی را به هم بزند و خودش را بلندتر از بقیه نشان دهد در حالی که نیست باید استخفاف کند باید بقیه را حقیر کند، چون آن ها که حقیر نیستند. تحقیر می کند و او هم منظلم می شود، یعنی حقارت را قبول می کند. وقتی که اینطور می شود، انگار این نظم به هم می خورد. در انتخاب الهی و حتی در تکوین هم این اتفاق نمی افتد ولی درعالم بشری این اتفاق می افتد. این منشأ انواع مفاسد است. این یک ناموس انسانی است یک قاعده است. فاستخف قومه فأطاعوه. که می شود اسمش را قاعده ی شیطانی استخفاف گذاشت. در مقابل هم استعداد شیطانی استخفاف وجود دارد.

آیه در ادامه با قوم او درگیر می شود. مانند درگیری حضرت صدیقه ی کبری در خطبه ی فدکیه که می گوید شیطان آمادگی هایی در شما دیدی و آمد شما را درید و فریبتان داد. منتها می فرماید که شما آمادگی داشتید، زمینه داشتید که آمد سراغتان و این بلا را سر شما آورد.

استعداد تحقیر شدن. همه ی ما اینطور هستیم. یعنی دربرابر برخوردهای استخفافی کاملا کرنش نشان می دهیم. یعنی این فرمول غریزی در وجود همه ی ما هست. این فطری نیست. از این مرحله بیرون آمدن خودش یک رشد است. اینکه انسان از این ورطه بیرون بیاید.

شهید مطهری می فرمود که پدر ما یک رفیقی داشت که از قول ایشان تعریف می کرد که می گفت من خدا را شکر می کنم که زمان آقا امیرالمؤمنین نبودم! گفتیم چطور؟ گفت من دیشب عمر را در خواب دیدم، در حالی وضو گرفته بود دست هایش خیس بود و عده ای او را همراهی می کردند و با یک هیبتی جلوی من ظاهر شدند، به من که رسیدند من تا کمر خم شدم و به او تعظیم کردم! بعد می گفت که اگر من آن دوران بودم، جزء اصحاب آقا امیرالمؤمنین نبودم.

استخفاف در جان ما هست. شما شاید تعجب بکنید که این دولت روحانی برای چه اینطور مردم را استخفاف کرد؟ این زمینه وجود دارد. از ضعف های مردم استفاده می کند. مانند یک فوتبالیست حرفه ای. اینطور نیست که چشم هایش را بسته است و همین طور می رود! نه، روی چشم های او تکنولوژی دریبل زدن، نصب است. او تشخیص میدهد که الان می تواند لایی بیندازد یا باید پاس بدهد. این تکنولوژی بازی فنی تر در چشم او است.

آن ها هم همین طور یک عمر شرارت و خباثت را جمع کرده اند و در خوار کردن مردم مهارت پیدا کرده اند.

مثلا آقای رضایی می گفت که یک طیف سیاسی برای اینکه دیگری را خراب کند، متخصص جنگ روانی استخدام می کند! می گفت که مگر با همدیگر جنگ دارید؟

حالا شما فرض کنید این قاعده ی شیطانی استخفاف را بخواهید برعکس کنید در حالی که این استعداد تحقیر و استعداد استخفاف وجود دارد. اینجا با مسائلی درگیر می شوید، ما این مسائل با تحت عنوان مصائب تکریم مطرح می کنیم.