آزاداندیشی و فطرت
فطرت را یک سرشت و خمیره مشترک بین همه انسانها دانستهاند، فطرت یک کشش و میل در همه انسانها به سمت دارایی و کمال است، ابتدائاً هر چیزی که دارایی تصور میکند، و سپس به سمت داراییهای بزرگتر و بزرگتر، تا جایی که اگر مانع ذهنی و اجتماعی نبودن یا نشدن را نداشته باشد، به سمت دارایی بینهایت و کمال مطلق گرایش دارد؛ نه گرایش به دانستن کمال مطلق بلکه گرایش به داشتن همه داراییهایی که آن کامل مطلق و بی نقص دارد. در واقع باید گفت که یک خداخواهی بلکه یک خداگونه شدن در فطرت همه انسانها قرار داده شده است. البته خود انسان هم میداند که آن معشوق نهایی را میخواهد به نحوی که تا سر حد امکان مثل او شود، نه اینکه طوری او شود که دیگر اویی نباشد، به عبارتی این کامل مطلق شدن را طوری نمیخواهد که بعد دیگر کامل مطلق او باشد و کامل مطلقی نباشد؛ (به عبارت فلسفی ما یک وجود فی نفسه بیشتر در این عالم نداریم و آن هم همان کامل مطلق است، و بقیه موجودات وجودات فی غیرهای هستند که عین ربط به او هستند و این نقصی است که امکان زائل شدن آن وجود ندارد، و انسان هم احساس بن بست نمیکند چون نقصی که امکان برطرف شدن آن نباشد را اصلاً ناقص متوجه او نیست، او از عدم یک ملکهای که میتواند باشد و نیست رنج میبرد. / به بیان عارف بزرگ شیخ محمود شبستری در گلشن راز، «سیه رویی ز ممکن در دو عالم*جدا هرگز نشد والله اعلم)
از زاویهای دیگر باید گفت که خود این نگاه به فطرت انسان نتیجه میدهد که بزرگترین حقیقت این عالم که مرغوب و مطلوب فطرت انسان است یعنی کامل مطلق، خود مهمترین و اعظم حقایق است. یعنی اگر بخواهیم حقیقت گرا و حقیقت پذیر باشیم، باید به این حکم فطرت خود تن در دهیم و دنبال این را بگیریم که چطور میشود به این کمال بینهایت رسید.
این آرزوی بینهایت شدن که با یک تنبه اولیه بودن آن ثابت میشود، به بیان حضرت امام خمینی ره در چهل حدیث؛ «این عشق فعلی شما معشوق فعلی خواهد، و نتواند این موهوم و متخیل باشد، زیرا که هر موهوم ناقص است و فطرت متوجه به کامل است. (چهل حدیث ص 183)» خود بزرگترین حقیقت و واقعیت این جهان است.
با توجه به این نگاه به فطرت، اگر آزاداندیشی را به معنای صحیح تصور کنیم، که در آن نه آزادی به معنای لاقیدیگری و اباحیگری است و نه آزاداندیشی به معنای خلاص بودن اندیشه حتی از قید اندیشه بودن و حتی از قید آزاد بودن! بلکه اندیشهای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوفها و تقلیدها نباشد، اندیشهای آزاد است که قواعد اندیشه بودن را مراعات کرده باشد، اندیشهای آزاد است که دغدغه حق و حقیقت و رسیدن به واقع را داشته باشد؛ به این معنا خواهد بود که انسان به صورت فطری یک موجود آزاداندیش است.
فطرت یعنی کمال بینهایت را خواستن، و خود این کمال بینهایت حقیقیترین حقایق این عالم است؛ و آزاداندیشی هم یعنی حق جوئی و کرنش در برابر حق، پس انسان دارای یک فطرت آزاداندیش است.
به عبارتی باید گفت که آزاداندیشی یکی از فطریترین رفتارهای انسان بلکه آزاداندیشی مساوی با فطرت است.
#یادداشت_342