من دیروز فردایم!
گاه گاهی در کشاکش کارهای پر مولفهای که انجام دادهام یا میدهیم، سوالات، ابهامات یا نیازی به راهنمایی و همفکری، برایم پیدا میشود! گاهی این نیازها عمق مییابد و تبدیل به عطش میشود؛
در این بزنگاه، گاهی به ذهنم خطور میکند آنچه به آن مبتلاییم در سَلَف ما -یعنی آن کسانی که برای اهدافی شبیه اهداف ما تلاش میکردهاند- سابقه داشته، آرزو میکنم که ای کاش نگاشتهای از آنها به دستم میرسید و سخنی پیرامون این حال و این ابهامات و … در آن نوشته شده بود؛ حتی اگر آن نگاشته صرفا گزارش یک تجربهی شکست باشد مانند طلا ارزشمند است.
شاید دیری از این تاملات و افکار نگذرد که عطش پیدا میکنم تا خودم برای آیندگانم خیلی چیزها را بنویسم،
مثلا تجربیاتم را بنویسم، خصوصا زمانی که میفهمم فلان حادثهای که در آن افتاده ام یک حادثهی تکرار شونده برای همهی حرکتها است، و در دل این حادثه تحلیلها و تفرکاتم را، پیشبینیهایم را، و نتایج حاصله را …. بنویسم.
ناگفته نماند که میدانم این نگاشتهها بعدا به کار خودم هم خواهد آمد.
اما من نیز در این حال، بسان سلف، دچار ننوشتن میشوم! شاید هنوز خیلی ارزش نوشتن را درک نکردهام!
فراموش نکنیم که ما خودمان تاریخیم!
ما بخشی از تجربهی اندوختهی بشریتیم!
ما سرمایهی آیندگانیم، و امروزمان بخشی از تجربهی زیستهی بشری است که اگر امیرالمومنین ع پس از ما میزیست، سرگذشت ما را مطالعه میفرمود آنگونه که انگار با ما زیسته است…
پس کاش برای آیندگان بنویسیم تا قوی شوند، آن وقت ما هم بخشی از بازویشان خواهیم بود.