مانع ارتباطگیری با کلام
چند چیز هست که از ارکان و پایههای کلام است و تصویری که از آنها داریم نارسا و مبهم است. این نارسایی و ابهام باعث میشود که کلام را اخذ نکنیم و نفهمیم که چه میگوید و تصور صحیحی از آن نداشته باشیم. مانند گفتمان و مفاد گفتمانی که فهم و شناسایی آن کار هر کسی نیست.
ازجمله این موارد اندیشه است. اندیشه را نشناختهایم و لذا اهمیت و جایگاه و نقش آن را باور نداریم. تعریف اندیشه برایمان نارسا است و حیطه آن خیلی کم برگ و بار است و لذا امکان تعامل با اندیشمندان و درک رهیافتهایشان را نداریم؛ در واقع به خاطر نارسایی در تصویر اندیشه، توان توصیف و حتی ارتباطگیری با کلام را نداریم.
شاید بتوان گفت اینکه در یک مقطعی کلام از مسیر کار اصلی خود که پرداختن به اندیشه بود خارج شد، به خاطر نشناختن اندیشه بود و اگر اندیشه به خوبی شناخته شود، امید هست که کلام به ریل اصلی خود بازگردد و دوباره به اندیشهها بپردازد. لذا لازم است که اندیشه را هم در کنار دانش به عنوان یک لایه معرفتی، به رسمیت بشناسیم و برای برجسته کردن جایگاه آن تلاش کنیم.