رابطه فقه و واقعیت ( 2- سایه عقیده روی فقاهت )

در یادداشت پیشین به این مطلب اشاره شد که تعریف ما از فقه و معنایی که برای حجیت قائل هستیم، همانطور که از مبادی کلامی ما تغذی میکند، امکان این را دارد که سرنوشت متفاوتی را برای فقاهت و پیروان آن رقم بزند. واضح است که تفاوت در این مقوله ظرفیت ایجاد چه تغییرات عظیمی را در تاریخ داراست.

بررسی تبعات و نتائج هر کدام از دو ایده مذکور به کاوش های طولانی در تراث متقدم و متأخر احتیاج دارد و از عهده این نوشته خارج است. هرچند در ادامه اشاره هایی به این موضوع خواهد شد.

اما ریشه این تفاوت در کجاست؟

وقتی از ریشه ها صحبت میکنیم مقصودمان ریشه های تاریخی و اتفاقاتی که زمانا بر این نوع برداشت ها تقدم دارند نیست. البته آن موضوع نیز نیاز به واکاوی دارد و مطمئنا جذاب و  پرفایده نیز خواهد بود. بلکه مقصود ما ریشه های معرفتی و مسائلی است که رتبتا بر این نوع برداشت ها تقدم دارند.

آیا منابع دینی دو گونه جهان بینی ارائه کرده اند و مثلا یک بار خداود را مولا و یک بار خصم تصویر کرده اند ؟

آیا شرایط اجتماعی موجب این نوع جهان بینی شده است ؟

به نظر نمیرسد ریشه این نوع جهان بینی که در اصول فقه به طرز نامحسوس خودش را جا کرده و به طور کلی دستگاه فقاهت را شکل داده است در دوگانگی جهانی بینی ارائه شده توسط اسلام بوده باشد.

مشکل در عدم حضور جهان بینی است و این به یک نکته آموزشی برمیگردد.

وقتی فقیه هنوز تصویر درستی از خداوند، هستی، شریعت، انسان و مقولاتی از این قبیل را ندارد و فقاهت خودش را از متون احکام آغاز میکند، طبیعتا نباید از او انتظار داشت تا در موقع نظریه پردازی حول حجیت، آن طور که شایسته تصویر درست است عمل کند.

البته این فرایند ریشه یابی را میتوان تا لایه ای عمیق تر نیز امتداد داد و پرسید : چرا فقیه ، کار خودش را از اعتقاد و جهان بینی شروع نمیکند و متن را نقطه آغاز میداند ؟

علت ممکن است این تصور نادرست باشد که احکام، عقاید و اخلاق را سه جزیره مجزا میداند و تخصص در هر یک را بر عهده ساکنان این جزیره ها میگذارد. در حالی که اینطور نیست و این سه حوزه به سان اجزای یک گیاه هستند که فقدان هرکدام باعث خشکیدن گیاه میشود.

0 0 رای ها
امتیازدهی به یادداشت
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها