آزاداندیشی و دستیابی به حق
وقتی از آزاداندیشی سخن میگوییم، در واقع میخواهیم اندیشیدن را از موانع و قیود برهانیم؛ اندیشیدن برای رسیدن به حق است، و با متصف کردن آن به آزادی، میخواهیم دست و پای اندیشیدن را از بند و اسارت قیود رها سازیم؛ آزادی قرار است موانع رسیدن به حق را بردارد؛ حال اگر با اندیشیدن به حق نرسیدیم، آیا اینجا آزاداندیشی رخ نداده است؟ اگر کسی به طور آزاد، اندیشید امّا به حق نرسید، آیا در اینجا باید گفت واقعا آزاداندیشی رخ نداده است و شخص آزاداندیش نبوده است؟ آیا شخصی که به حق نرسیده است، در آزاد کردن اندیشه خود ناموفق بوده است؟
آیا میتوان دستیابی به حق را سنجهای برای آزاداندیشی دانست؟
اینکه سنجۀ آزادبودن اندیشه و آزاداندیش بودن یک شخص را رسیدن وی به “حق” قرار دهیم و طبیعتا مصداق موردنظر خود را هم برای عنوان حق تعیین میکنیم، مسئله آزاداندیشی را پیچیده و گاهی نقض غرض میکند.
بهتر نیست به جای غایت (رسیدن به حق)، روی الزامات و قواعد آزاداندیشی تمرکز و تبیین کنیم؟
رابطه طبیعی سنجه بودن حق با قرار دادن مصداق حق مدنظر خود را متوجه نشدم؟! اگر لطف کنید بیشتر توضیح دهید ممنون میشوم.
وقتی ادعا میکنیم هدف از آزاداندیشی رسیدن به حق است، آیا میزان رسیدن به این هدف نمیتواند سنجه باشد؟
تبیین الزامات آزاداندیشی قطعا لازم است، ولی در کنار آن نه تنها مانعی برای پرداختن به سنجه نیست،بلکه شاید بتوان گفت پرداختن به سنجه لازم هم است!
منظور این بود که اگر «رسیدن به حق» را سنجۀ آزاداندیشی قرار دهیم، دردی از میدان اندیشه دوا نمیکند… چون که طبیعتا هر کس آنچه را که یافته، حق میداند.
پس کاراتر این است که روی سازوکار اندیشه کار کنید و سنجههای روشن و قابل ارزیابی کار کنیم، که لازمهاش شمولیت و مقبولیت عمومی آن است.
سنجهی روشن، مقبول و مشمول
نکتهی کلیدی خوبی بود
ممنونم