بسم الله الرحمن الرحم
وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ۚ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
یکی از صفات مهم و راهبردی رهبری در یک نبرد تمدنی گوش بودن است. او باید خود اذن باشد و برای این وضعیت سودمندی هایی ذکر کرده اند اما بنظرم اهمیت کلیدی این بحث را باید درباهم فهمی دید. برای توضیح چند نکته را میاورم
1 . با هم فهمی را باید در لایه ادراک هستی دید. یعنی اگر ما به ضرورت گرفتار واقعیت هستیم و به حضور واقعیت میرویم باید این سوال را از خود بپرسیم که هستی چگونه و در چه شرایطی خودش را به ما مینمایاند؟ پاسخی که در سنت معرفتی ما به درستی به این مساله داده شده بیشتر در ساحت فردی بوده است. چه آنجایی که بحث از روش رسیدن به حقییقت تحت عنوان برهان میکنند و چه در جایی که بحث از تقوای در ساحت اندیشه پیش کیشده میشود، بحثها بیشتر در ساحت فردی انسانی معنی میشود.
اما اگر بستر جامعه را بستر نزول حقیقت بدانیم و اساسا نیشمنگاه این نزول را اجتماع بفهمیم باید دسته ای از مباحث روشی را داخل در بحثهای معرفت شناسی خود بکنیم. مثلا در راههای رسیدن به حقیقت باید و حتما دیگری را لحاظ کرد و از وجود دیگری به عنوان یک ضرورت بحث کرد. به عبارت دیگر من برای ادراک درست از این عالم به اجتماع انسانی نیازمندم. این بودن جمعی گونه ای از حقیقت را آشکار میکند که به این نحو، حقیقت در ساحت فردی برای یک انسان ظاهر نمیشود و انسان به تنهایی قادر به دریافت آن نیست.
2 .اذن بودن راه رسیدن به این بودن جمعی است. این صفت پیامبر است و انسانی که خواهان پیامی از عالم است باید گوش باشد برای حقیقت. آیه میگوید هو اذن. نگفته است سمع. و این را شاید بشود اینگونه فهمید که او خود ظرفیت شندیدن است و همه موجودات عالم را یک امکان میابد. سراین مطلب را باید دراین دانست که پیغمبر طالب حقیقیت است و برای حقیقت سر از پا نمیشناسد و چون رسیدن به حقیقت را دریک بودن جمعی مییابد، یک گوش میشود.
3 . هستی تماما امکان فهم است.این نحوه قرارگیری ما در برابر هستی است که فهم ما را رقم خواهد زد. بعضی رویگردانی و فرار از این نحوه بودن را ترجیح میدهند تا این که بتوانند رها باشند. با آرمان رهایی از همه چیز وهمه کس خود را ناطق مطلق و بی منازعه صحنه میدانند. براین باورند که آنچه من میخواهم و اراده میکنم، پس باید باشد و باید ساخته یشود. با سوژه شدن انسان در عالم مدرن، حرفی در عالم وجود ندارد که بتواند اراده او را تحت تاثیر قرار دهد. زیرا در این حالت انسان خود را اساسا بی نیاز ازهستی مییابد و دنبال رقم زدن عالم خود است. باید توجه داشت که اساس صفت گوش بودن برای یک انسان به همان میزانی ظهور میکند که او خود را فقیر و عین نیازمندی به هستی بیابد هرچقدر که این نیاز بیشتر و زلال تر در انسان ظهور کند او بیشتر شنوا خواهد بود تا جایی که او عین شنیدن وبالاتر عین گوش میشود. باید توجه داشته باشیم که این مطلب را باید در ساحت آغاز معرفت بکار بگیریم
4 .آزاد اندیش بودن فرع بر خطا بودن معرفت بشری نیست بلکه بابد آن را فرع برطبیعت بودن انسانی یعنی بودن دراجتماع و امکان فراهم شدن سلوک وبه تبع آن با هم فهمی دانست و این موقف را فقط انسانی دارد که گشوده و شنوا است. امکان آزاد اندیشی در بعضی از تقریرها فقط زمانی به وجود میاید که ما معرفت بشری را آکنده از خطا بدانیم و چون امکان ویرایش از این خطا به صورت کلی راه ندارد، لذا هیچ گاه و هیچ کسی نباید ادعا کند که خقیقت نزد من است. سوالی که اینجا وجود دارد این است که آیا ما نمیتوانیم در عین حالی که درساحت اندیشه یک رئالیست تمام هستیم از آزاد اندیشی صحبت کنیم؟
آزاد اندیشی را باید درهویت انسانی جستجو کرد. نحوه بودن انسان بگونه ای است که دایما طالب حقیقت است و از حقیقت سیرنمیشود و البته حقیقت هم کشش این گونه از وجود را دارد. حال باید بدین توجه کرد که این انسان هیچگاه و در هیچ شرایطی فردی در عالم دنیا هبوط نکرده است. انسان از ابتدا دراجتماع هبوط کرده و ظهور این ساحت وجود در این شرایط اجتماعی رقم میخورد. به عبارت دیگر اگر ما بتوانیم انسان را درست تصویر کنیم به آزاد اندیشی خواهیم رسید.
5 .صفت اذن بودن برای پیغمبررا باید دردل یک فضای راهبردی دید. رهبری پیغمبربرای جامعه اسلامی، رهبری به شیوه پادشاهان و با استیلا و یک قدرت قاهره از بالا به پایین نبوده و اساسا در مقابل این سنخ از تدبیر و تنظیم از عالم، چیزی را به نام ولایت پیش میکشند. ولایت را اگر به معنای یک انسجام و نفوذ ناپذیری شدید در نظر بگیریم فقط در صورتی پدید میآید که همه انسانها بتوانند یک کل واحد را به ظهور برسانند.ما برای ظهور حقیقت ولایت باید همه آحاد را در ارتباط باهم و در کارهم وبه شکل یک پدیده ارگانیکی داشته باشیم (مردم سالاری). برای این امرقبل از هرچیزی این ولایت باید در ساحت اندیشه ظهور کند و تبدیل به یک اراده همه جانبه و فراگیر شود.
ولی که قلب تپنده این حرکت و این خواست جمعی است، تمام کارهایی که یک جامعه بدان نیاز دارد را با این اراده جلو میبرد. هرچقدر درفرآیند تحقق این امر، اینچنین اراده ولایی و جمعی ظهور کند، آن کار ظهور بیشتری از خود درتمدن توحیدی را نشان میدهد. با این توصیف شان رهبری پیغمبر، او را به این الزام میکشاند که باید خود گوش باشد برای جامعه مومنین. این صفت راهبردی را نباید دریک فضای مسموم روایت کرد. فضایی که انسان ازآن جهت برای دیگران گوش است که قدرت قضاوت و تشخیص حق ازباطل و درست از غلط را ندارد. بلکه او از آن جهت که میخواهد همراهی با حق را پیش بکشد خودش را با گوش بودن برای همه مومنین درحق فنا میکند تا اسمی از خودش درمیان نباشد واین گونه بتواند اراده عمومی را رقم بزند. توجه بیش از حد ایشان به امیرالمومنین ( که بعضی شان نزول این آیه را بحث تمسخر پیغمبر از طرف منافقین را براای گوش دادن بیش ازحد به امام علی (ع)، دانسته اند) از باب این است که در اینجا ودر هم صحبتی با ایشان همراهی با حق را بیشتر یافته اند.