نوشته‌ها

اهمیت راهبردی دستورات رهبر

جایگاه رهبر و دستورات او به حکم عقلا باید مورد اطاعت قرار بگیرد. اگر یک امت خیر و صلاح خودش را بخواهد یقینا اولویت را در تبعیت از فرامین رهبری که خودش از مسیر صحیح انتخاب کرده است قرار می دهد. عقلا حکم میکنند که امیر باید مطاع باشد و اطاعت از تشخیص های امیر را تا حدود بسیار زیادی لازم می دانند. مگر اینکه اشتباه امیر بسیار فاحش باشد و همه با آن مخالف باشند. در اینجا اگر امیر از نظر خود برنگردد یقینا منجر به درگیری و حتی عزل او از رهبری خواهد شد. اگر از دستورات رهبر اطاعت نشود و با او مخالفت شود، امت متشتت می شود و تقریبا شکست حتمی است.
به خصوص اگر این رهبر عادل باشد که از روی هوای نفس حکم نمیکند و حکیم باشد که در تشخیص مسیر از ذکاوت و درایت بی نظیری برخوردار باشد. در اینجا عقلا اهمیت راهبردی دستورات او را با تاکید بیشتری اقرار میکنند و امت را ملزم به پیگیری مطالبات او می دانند.

لذا فرامین رهبر، به بخصوص رهبر عادل حکیم از وزن راهبردی ویژه ای برخوردار است و پیروی از آنها جامعه را از تشتت نجات میدهد و به سمت هدف واحد متحد و یکدست میکند و در نتیجه به پیروزی نزدیک تر می شوند. در مقابل اگر اطاعت نشود، جامعه معرکه آرا میشود و چند دستگی و تشتت در جامعه بیداد میکند، چنین جامعه ای خود را از نعمت راهنمایی رهبر محروم میکند و به شکست نزدیک میشود. لا رای لمن لا یطاع.

«يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ، حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ؛ وَ يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ، حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ؛ وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاع..»

آیا آزادی ذاتی انسان است؟

به نظر می رسد بر اساس مبانی اندیشه توحیدی، انسان ذاتا عبد و مطیع است. در هر حالتی انسان در حال اطاعت کردن و عبادت کردن چیزی ست و ناگزیر از عبادت می باشد.
اطاعت از :
قوانین شریعت
قوانین اجتماعی
آداب و رسوم
عرف آشنایان
قوانین محیط تحصیل و کار
خانواده
و حتی در فردی ترین حالت که هیچ کس جز خود انسان نیست، انسان در حال اطاعت از نفس خود است و خواسته های او را جامع عمل می پوشاند.
حتی فرموده اند:
«من اصغی الی ناطق فقد عبده.»

با این تقریر انسان در همه حال، در حال عبادت و اطاعت است و ذاتا عبد است.
آنچه که مهم است این است که این انسان از چه چیز اطاعت میکند و عنان کار خویش را به دست چه کسی سپرده است.

در اینجا بر اساس اندیشه توحیدی انسان مجاز نیست از هیچ کسی غیر از خدا اطاعت کند، حتی نفس خودش.
حکمرانی و فرمانروایی منحصر شده است در وجود خداوند متعال.
دقت کنید که بر اساس اندیشه توحیدی انسان مجاز به اطاعت نکردن نیست. بلکه اساسا قابلیت اطاعت نکردن را ندارد. انسان محکوم به عبد و مطیع بودن است. بلکه انسان «باید» فقط از یک چیز که منبع لا یزال هستی است اطاعت کند و جز این مسیر اجازه هیچ کار دیگری ندارد. «لا اله الا الله».
لذا انسان محکوم به عبد بودن است.

البته از جهتی این قضیه قابل بررسی است که اطاعت از خداوند متعال چه نسبتی با آزادی دارد و انسان با اطاعات از منبع کمال مطلق چه میزان به آزادی دست می یابد که ادعای مقام معظم رهبری در اینجا این است که اطاعت از خداوند متعال عین آزادی است و نهایت آزادی را برای انسان به ارمغان می آورد. لکن این بحث دیگری است. یعنی ممکن است انسان اولا و بالذات عبد باشد لکن ثانیا و بالعرض همین عبادت و اطاعت اوج آزادی باشد و یا اینکه او را به اوج آزادی برساند .