نوشته‌ها

تفاوت اندیشه و عقیده

قبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده

برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر می‌رسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه می‌آید، نه عقیده و آزادی عقیده.

هر عقیده‌ای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره می‌خورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمی‌شود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشه‌ها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند می‌خورند و تبدیل به عقیده می‌شوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشه‌ها می‌توانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشه‌ها تبدیل به عقیده نمی‌شوند؛ به نظر می‌رسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی می‌ماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالا‌تر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل می‌شود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود می‌آید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته می‌شود؛ و در این لایه به راحتی نمی‌توان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا می‌کند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده می‌شود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیده‌گی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.

 

بنابراین می‌توان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشته‌اند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشه‌هایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.

حال اگر گفته می‌شود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیده‌ای که از گذر و کوچه‌ی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری می‌توان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشه‌ای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشه‌های نو و جدید را بشنود.

بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمی‌شود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمی‌کند.

پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.

موضوع علم کلام؛ عقیده یا اندیشه؟

موضوع علم کلام عقیده است یا اندیشه؟

اگر دانش را یک پدیده اعتباری اجتماعی بدانیم، کشف موضوع آن کاری سخت و پیچیده است. و البته تاثیری در حدود و مسائل آن علم ندارد. از این منظر شاید پرسش از موضوع علم کاری کم فایده و یا بی فایده باشد.

اما وقتی نسبت به کارکرد یک دانش سوال می شود، و یا وقتی از ارتقای یک دانش سخن به میان می آید، و هم چنین زمانی که گرایش های تخصصی برای یک دانش توصیه می شود، شناخت موضوع آن علم و متعلَّقش بسیار مهم می شود.

مثلا اگر موضوع دانش کلام را عقیده بدانیم، تفاوت های در رویکرد و روش علم به وجود می آید و مسائل علم تغییر می کند. و اگر اندیشه را موضوع علم کلام بدانیم، ابعاد دیگری از بحث پیش روی ما قرار می گیرد.

حال نسبت به متعلق این موضوع نیز مسئله این چنین است. مثلا اگر موضوع دانش کلام را اعتقادات بدانیم، آیا اعتقادات اسلامی، موضوع این علم است یا اعتقادات مسلمانان؟ و این دانش به همه اعتقادات می پردازد و یا فقط به پایه های اعتقادی و اصول عقاید؟

یا اگر اندیشه را موضوع این دانش بدانیم، این دانش به اندیشه اسلامی می پردازد یا اندیشه دینی مردم؟!

هر کدام از این ابعاد که برگزیده شود، در چینش مسائل این علم تغییرات زیادی را رقم می زند. مثلا اگر اندیشه دینی مردم، مد نظر قرار گیرد، لایه عقیده و اعتقادات از موضوعات اصلی و درجه اول خارج می شود و تنها حیثیت اندیشه ای شان در مسائل اصلی علم باقی می ماند. تنها در مرحله تبدیل اندیشه به عقیده، می توان بابی برای این مسائل در کلام گشود.

در نگاه اولیه به نظر می رسد موضوع دانش کلام، اعتقادات است. ولی انتخاب هر کدام از این موضوعات به عنوان موضوع دانش کلام، محاسنی دارد و خالی از وجه نیست. در نهایت به نظر می آید به عنوان ایده اصلاحی، هوشمندانه ترین انتخاب در لایه کلامی، اندیشه است. این موضوع در بخش های جدی ای از سیر تاریخی دانش کلام، نیز به چشم می خورد.

در رابطه با تفاوت های اندیشه و عقیده و مزایای برگزیدن اندیشه، به طور مفصل می توان به بحث پرداخت.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
نیاز به تعریف موضوع برای یک علم.
اگر مقدور نبود برای یک علم موضوع تعیین کنیم، باز هم موظفیم به دلایلی که مطرح شد برای آن موضوع تعیین کنیم؟ یعنی چون مجبوریم؟!
برخی تعیین موضوع را کاری مقدور نمی دانند.

چرا اگر خواستیم کارکردهای یک دانش را مشخص کنیم باید موضوعش را مشخص نماییم؟ مثلاً ابری بالای منزل شما است شما می توانید دربارۀ آن سخن بگویید، نیازی نیست همۀ اجزای آن را حول یک چیز ببینید.
مجموعه ای از پویشهای علمی مرتبط با هم دور هم جمع می شوند و یک علم را شکل می دهند. یعنی عملاً و در گذر تاریخ چنین می شود. گاهی موضوع واحد برای آن نمی توان تعیین کرد ولی بالاخره چیزهایی باعث شده اینها کنار هم جمع شوند و آن چیز موضوع واحد داشتن محمولات قضایای این علم نیست.

ب.
طلب ما که از نگارنده بشنویم «اگر اندیشه یا عقیده موضوع علم کلام بشود با هم چه فرقی دارد؟».

ج.
اگر عقیده موضوع علم کلام باشد باید در باب تبدیل اندیشه به عقیده در اینجا بحث شود؟

د.
ادعا این است که موضوع علم کلام عقیده است و عقیدۀ دینی است، ولی جنبۀ معرفتی این عقیده مورد بررسی متکلم است و جنبه های تعلیمی و جنبه های تربیتی آن موضوع علوم دیگری است.