نوشته‌ها

از پایبندی‌های آزادی بیان

آزادی بیان برای ما «تابعی» از آزاداندیشی است؛ به معنا که به دنبال آزاداندیشی است که آزادی بیان مطرح می‌شود والّا شاید فی نفسه نتوانیم آزادی بیان را قبول کنیم؛ به عبارتی دیگر از آنجایی که به دنبال حق هستیم و حق‌طلب هستیم، لازمه‌ی آن را آزادی بیان می‌بینیم؛ و لازمه‌ای که سبب جواز آزادی بیان است، خود در همان ابتدا آزادی بیان را قید می‌زند؛ به تعبیری آزادی بیان در همان هنگام تشکیل نتفه، مقید به حق نتفه آن بسته می‌شود؛ آزادی بیان اگر بخواهد موجب گم شدن حق و حقیقت بشود و کارکرد اصلی خود که روشن کردن حق باشد را از دست بدهد و اثری ضد کارکرد اصلی خود را داشته باشد، جواز ندارد؛ به تعبیری دیگر آزادی بیان مقید به حق و حقیقت است.

در راستای همین قید خوردن آزادی بیان به «حق و حقیقت» شاید بتوان یک توصیه دیگر نیز در آزادی بیان داشت که اگر به حد الزام نرسد، حداقل در حد یک توصیه اخلاقی هست؛

اگر مناط آزادی بیان «حق» باشد؛ شاید بتوان ادعا کرد سخن گفتن هنگامی که به اندازی کافی تامل و تفکر نشده است، ناروا است و نه تنها در حق موضوع مورد سخن بلکه در حق مخاطب سخن نیز ظلم می‌شود؛ لذا اینجا می‌توان گفت یکی از موارد تقوای سخن گفتن، تفکر و تامل کافی روی آن است؛ و این توصیه در هنگامی که مسئله اهمیت پیدا می‌کند، به صورت طبیعی چند برابر می‌شود و نیازمند تقوای بیشتری است.

آزاداندیشی دعوت به سوی خدا

یکی از اهداف آزاداندیشی دعوت به سوی خدا است؛ این هدف به خصوص زمانی معنا پیدا می‌کند که جوهره آزاداندیشی را حق‌طلبی بدانیم؛ وقتی حق‌طلبی مطرح باشد؛ مگر حقی بالا‌تر از خداوند متعال هست؟ اساسا مگر غیر از خداوند حقی هم هست؟ لذا هنگامی که دعوت به آزاداندیشی می‌کنیم در واقع در حال دعوت به حق و حق‌طلبی هستیم؛ حق‌طلبی شاید در نگاه ابتدایی ادبیاتی فرادینی داشته باشد ولی با نگاه‌های متاملانه‌ شاید بتوان گفت اساسا شریعت -قبل از موقف شناخت- خودش عین حقیقت است؛ این قبل از این است که به عالم انسانی برسیم؛ ماهیت شریعت عین حقیقت است و این پیشفرض شریعت است که عین حقیقت است؛ چون متکی بر مفاسد و مصالح است و جعل آن الهی است، نه انسانی؛ (در معنای شریعت نیازمند تامل‌های بیشتر هستیم)

بنابراین هنگامی که شریعت خودش را حق و حقیقت می‌داند؛ لذا در اینجا نه تنها از آزاداندیشی باز نمی‌دارد بلکه دعوت و حتی می‌توان گفت تکلیف به آزاداندیشی و حق‌طلبی می‌کند؛ و حتی شاید بتوان گفت سخت‌گیری‌هایی هم که شریعت دارد، برای حقیقت‌گرا شدن است؛

لذا می‌توان گفت نه تنها دعوت آزاداندیشی به سمت خدا و شریعت است؛ دعوت شریعت هم به سمت آزاداندشی و حق‌طلبی است؛ و حتی شاید بتوان گفت که علاوه به دعوت به آزاداندیشی، دستور به آزاداندیشی می‌دهد.

آزادی عقیده

عقیده آن چیزی است که با قلب پیوند و گره می‌خورد؛

این پیوند خوردن با قلب آدمی، آزاد نیست و محدود است؛ اجازه ندارید هر چیزی را با قلب خود پیوند بزنید؛

تنها اندیشه‌ها هستند که اجازه پیوند خوردن با قلب را دارند؛

چرا که آنچه تحت عنوان عقیده می‌تواند با قلب پیوند بخورد، اعم از اندیشه‌هاست؛ اوهام و خرافات و …

شاید بتوان گفت که اگر حتی حق و حقیقتی هم بدون گذر از معبر اندیشه، با قلب پیوند بخورد و به عقیده آدمی تبدیل شود، این پذیرفته نباشد و حتی «آزادی عقیده»  که نفی شده است این نوع از عقیده را نیز نفی کند.

می‌توان بر این پدیده‌ای که محدود شده است نام دیگری نیز نهاد؛ عصبیت، جانب‌داری، هواداری بدون اندیشه؛