نوشته‌ها

بحران پیشرفت اندیشی در فرهنگ

یک شهر پیشرفته ! یک ساختمان پیشرفته !
اولین تصویری که از این دو عبارت به ذهن اکثر ما خطور میکند، نمایی از انحصار مفهوم پیشرفت در امور مادی و رفاهی خواهد بود. معمولا شهری را پیشرفته میدانیم که بواسطه فناوری های نوین، حمل و نقل، تهیه نیازهای روزمره و به طور کلی زندگی در آن راحت و سریع اتفاق می افتد. حتی ممکن است پیشرفت را در دایره ای تنگ تر نیز تصور کنیم و صرف بهره بردن از ابزارهای تکنولوژیک را مساوی با پیشرفت بدانیم !
بیایید یک بار دیگر این امر را آزمایش کنیم !
اگر از 10 نفر که بلحاظ مالی و فرهنگی در سطح متوسطی قرار دارند بپرسیم در هر کدام از این دو حوزه ، برای پنج سال دیگر چه اهدافی را در نظر دارید، غالب افراد در فضای مالی مطلوب هایی در نظر دارند که اکنون وجود ندارد و سعی میکنند در این مدت به آن دست پیدا کنند. اما در فضای فرهنگی، مطلوب غالب افراد نگاه داشتن وضعیت فعلی شان یا بازگشت به وضعیت مطلوبی است که قبلا در خود آنها یا در جامعه شان محقق بوده است !

شاید بتوان با مقایسه میان سازمان های فرهنگی و غیرفرهنگی نیز مجددا همین تصویر را نشان داد.
همه ما به محض تصور مفهوم پیشرفت و تصور مفهوم فرهنگ، میتوانیم بیگانگی این دو مفهوم در محیط پیرامون خود را تصدیق کنیم !
این وضعیت دقیقا به معنای رکود و انفعال فرهنگی خواهد بود و پرواضح است که رکود و انفعال فرهنگی یک ملت آغازی بر رکود و انفعال سیاسی و اقتصادی آن ملت است.

اما چرا اینگونه شد؟
مسلم است که پیش رفتن جایی معنا دارد که رفتن معنا داشته باشد. رفتن نیز زمانی معنادار خواهد بود که مقصدی ( ولو فرضی ) در کار باشد.
پس بحران اصلی و اولی عدم پیشرفت اندیشی در حوزه فرهنگ نیست، بلکه عدم رفت اندیشی در حوزه فرهنگ است !
به عبارت دیگر ، پیشرفت، نسخه برتر رفتن بشمار می آید.

در 3 حالت “رفتن” ناشدنی به نظر می آید و به تبع آن، حرفی از پیشرفت هم نمیتوان زد !
فرض اول جایی است که اساسا مقصدی وجود ندارد.
فرض دوم جایی است که هدف هست اما راه مشخص نیست.
فرض سوم جایی است که اهداف آنقدر متعدد هستند که رفتن سمت هر کدام ، با توجه به وانهادن اهداف دیگر ، بی معنا میشود !
در موضوع مورد بحث ما یعنی “فرهنگ” قطعا مقاصدی وجود دارد که هم مورد اتفاق نظر کارشناسان وعموم جامعه هستند و هم روشنی و وضوح قابل قبولی دارند. مثل مثل تولید علم، مثل ضایع نکردن حقوق یکدیگر، مثل کتابخوانی و مانند اینها.
فرض دوم نیز اگرچه بلحاظ نظری درست است اما در عمل، اینطور نیست که مقصدی فرهنگی روشن باشد و به سبب مشخص نبودن راه نتوانیم به سمت آن گام برداریم. چرا که عقلا برای مقاصدی که راهی به سوی آنها ندارند راه هایی را تولید میکنند یا لااقل از کسانی که به آن مقصد رسیده اند تقلید میکنند. به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ، و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم !
به نظر میرسد آن چه در حوزه فرهنگ سبب راه نرفتن شده است، همین تعدد مقاصد است. این بخاطر ویژگی ذاتی فرهنگ، یعنی پر مولفه بودن است. شاید کمتر مفهومی را بشر اعتبار کرده باشد که مانند فرهنگ گسترده و پردامنه باشد.
این مسئله و مشکل، در جامعه ما یک تقویت کننده اساسی از سوی مذهب نیز دارد. از در منظومه آیات و روایت ده ها بلکه صدها مطلوب که همگی به نوعی فرهنگی محسوب میشوند فهرست شده است. از طرفی سیره انبیا و اهل بیت (علیهم السلام ) یک پدیده تاریخی بوده و ارزش هایی که هرکدام در یک بازه تاریخی محور قرار گرفته اند ، امروز همگی پیش روی ما مجتمع اند.

چه میتوان کرد ؟
عوامل متعددی باعث شده اند تا به سوی مقصدهای فرهنگی که از دور پیداست نرسیم !
وضعیت نهادها و مجموعه های فرهنگی در حال حاضر مانند سواری است که هم میخواهد به نقطه الف سفر کند هم به نقطه ب و هم به نقطه ج ! به سمت هرکدام که حرکن میکند ، در میانه راه حس میکند از نقاط دیگر دور شده است و به سمت نقطه دیگر برمیگردد و این چرخه هزاران بار تکرار میشود تا سوار از پا بیافتد!
به عنوان مثال مجموعه ای فرهنگی میخواهد روی حجاب کار کند وبه مقصد فرهنگی در موضوع حجاب دست پیدا کند. اما نیمه های راه احساس میکند از مقصد دیگری به نام ارزشمند بودن ملیت ایرانی دور شده است، پس کمی از حجاب دست کشیده و روی ملیت گرایی دست میگذارد. بعد از مدتی سیر در مسیر ملی گرایی ناگهان حس میکند لحظه به لحظه دارد از مطلوب برابری انسان ها دور میشود. حالا که به سمت مقصد برابری میچرخد میبیند که از حجاب چقدر دور شده !
امام صادق (ع) فرمود : العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق ، لا تزیده سرعه السیر الا بعدا ! ( کافی -1 -43 )
کسی که کاری را بدون بصیرت انجام دهد مانند کسی است که در بیراهه سیر میکند ، هر چه سرعتش بیشتر شود از مقصد دور تر میشود !

بصیرت در مسیر نیل به مقاصد فرهنگی چگونه ایجاد میشود؟
مسلم است که این راه، راهبر میخواهد. اما همان راهبر بصیرت را چگونه بافته و چگونه حیرت را از بین میبرد؟

دردها و سازمان ها

با روحیه های سازمانی نمی توان ماموریت های بزرگ را پیشبرد و تحول آفرید. سازمان (به معنای موجود آن ) انسان را تحقیر میکند‌ و روحیه تحول آفرینی او را محدود میکند. دغدغه های انسان را می خشکاند و او را از سطح دردهای انسانی و انقلابی به سطح ماموریت های سازمانی تقلیل میدهد.

اگر ماموریت های بزرگ را در حد وسع سازمان دنبال کنیم یقینا نمی توانیم آن را به عنوان ماموریت عمری خودمان و به عنوان دوای دردمان دنبال کنیم. دنبال کردن ماموریت ذیل سازمان، تمامی محدودیت های سازمان را بر آن ماموریت تحمیل میکند. از جمله مشکلات بودجه ای، بیلان کاری، دستورات موازی، کمبود نیروی کاری کماً و کیفاً و در نهایت تغییر ماموریت در شرایطی که ماموریت قبلی ناقص و ناتمام مانده است و نتوانسته است انقلاب را یک گام به پیش برد. به از مدتی هم نتیجه آن می شود که این فرد انقلابی تبدیل به یک نیروی اداری شده و گرفتار کارها نمایشی می شود که نه از درد برآمده و نه به درمان ختم می گردند.

✅بله، ممکن است فردی یک ماموریت اصیل را که از یک درد برخاسته برای خود برگزیند و آن را با جدیت انقلابی دنبال کند و به نتیجه رساندن آن برایش حیاتی باشد لذا از تمامی ظرفیت های موجود برای پیشبرد آن استفاده کند لکن به جهاتی و متناسب با اقتضائاتی این ماموریت را ذیل یک سازمان دنبال کند و هر جا متوجه این شد که محدودیت های سازمان مانع پیشبرد آن ماموریت ها شده است فارق از سازمان آن ماموریت را دنبال کند. این می تواند مطلوب باشد. خصوصا اگر نهایت تلاش را بکند که در حصار محدودیت های سازمان محصور نشود و از تمامی ظرفیت های خود و محیط برای به ثمر نشاندن آن ماموریت استفاده کند.

?ظرفیت های انسانی به مراتب بیشتر از ظرفیت های یک سازمان است. لذا برای درمان درد ها نباید خود را محصور در محدودیت های تحمیلی کرد و باید از قید و بندهای تکلف آفرین رها شد.
?

الگوی پردازشگر دو هسته ای

?الگوی پردازشگر دو هسته ای به عنوان الگوی اصلاحی حضرت امام ره الگویی مترقی است که بازسازی سازمان ها به وسیله این مدل با کمترین درگیری و آسیب و با استفاده کامل از ظرفیت مثبت آن سازمان و البته در مدت زمان طولانی عملیاتی شد.

ابتدای انقلاب حضرت امام نهاد های مختلفی را در زمینه های امنیت، جنگ، سازندگی و اقتصاد بر اساس اندیشه ناب اسلامی و انقلابی تشکیل دادند و در مقابل نهاد های موازی را که از قبل متولی این امور بودند، با وجود انحرافات فراوان تعطیل نکردند. نهاد هایی مثل جهاد سازندگی، بسیج،سپاه، کمیته و….
به مرور با تقویت نهادهای جدید التاسیس و کسب تجارب مختلف توسط این نیرو ها، این نهاد ها به ستون های مستحکمی جهت رفع حوائج جامعه و انقلاب تبدیل شدند. در مقابل سازمان های موجود را نیز تخریب نکردند و نیروهای آنها را با الگو گیری از نهادهای جدید التاسیس به سمت وضعیت مطلوب سوق دادند.

?این الگوی اصلاحی در مقابل الگوی تسامحی که در نهایت اصلاحی را در سازمان ها رقم نمی زد و در مقابل الگوی تند انقلابی که به سرعت سازمان های موجود را تصفیه میکرد و فرصت اصلاح را به آنها نمی داد و با حذف و درگیری بسیار به نتیجه میرسید و در نهایت نیز مشخص نبود که اصلاح اصیل ( و نه سطحی) و تحول اتفاق می افتد یا خیر، الگوی بسیار مترقی ای بود.

زیرا اولا ظرفیت موجود از بین نمی رفت و از دارایی جامعه استفاده میشد.ثانیا تا تشکیل سازمان مطلوب حوائج جامعه بر زمین نمی ماند. ثالثا درگیری و فشار بسیار کمی وارد میکرد. رابعا سازمان مطلوب از ابتدا بر اساس ارزش های ایده آل شکل می گرفت، چیزی که معلوم نبود با اصلاح سازمان های موجود بتوان به طور کامل آن را محقق کرد. خامسا فرصت رشد و کسب تجربه به نهادهای جدید داده میشد و…..

??به نظر میرسد راه برون رفت از ساختار های دست و پا گیر که اکنون روی گلوی ما پا گذاشته اند نیز همین مسیر باشد. همانطور که در سطح کلان قیام جوانان به عنوان ساختار موازی برای تحول دولت به سمت دولت اصیل اسلامی و آوردن مردم به صحنه اداره امور پیشنهاد میشود، در ساختار هایی که خودمان نیز درگیر آنیم، الگوی ایجاد ساختار موازی با مطلوبیت های اصیل می تواند راه بیرون رفت از وضعیت دست و پا گیر اداری و جمع بین مدل هیئتی و سازمانی باشد و ما را به مدل کار تشکیلاتی مطلوب برساند.

سازمان(پیرامون ارائه حجه الاسلام شعبان زاده)

از مجموعه ی فکت هایی که در این چند سال اخیر از منابع مختلف به ما میرسد میفهمیم که مقوله ی سازمان های دولتی و ساختار و بروکراسی حاکم به یکی از گلوگاه های انقلاب اسلامی تبدیل شده است و تا برای نحوه ی حاکمیت فکری نکنیم و به اصلاح آن دست نزنیم نمیتوانیم انقلاب را از این مرحله عبور دهیم.

خوب است پیرامون مقوله سازمان های دولتی و حاکمیت و ایده های اصلاحی که پیرامون آنها وجود دارد بیشتر بخوانیم و بشنویم و فکر کنیم تا بتوانیم حرف بومی خود را قوی تر فریاد زنیم. قطعا یکی از موضوعات مورد بحث در حلقه اندیشه کلامی باید این سرفصل باشد.

ایده هایی که در اینجا وجود دارد و تا حال به جمع ما رسیده است:
1️⃣ایده استاد فلاح: ورود مردم سالارانه به حاکمیت-
اصلاح دولت با این خصوصیات که دولت کوچک و چابک باشد و امور سیاست گذاری، هدایت و نظارت را بر عهده داشته باشد و سایر امور به مردم واگذار شود-
راهکار اصلاح: قیام جوانان برای ساختن ایران و درنتیجه تشکیل دولت انقلابی

2️⃣ایده استاد موسوی: تشکیل دولت اسلامی مردم سالار-
توجه به حاکمیت به عنوان یک سرمایه مهم در دستان ما-
راهکار اصلاح: ارائه الگوهای ناب اسلامی از متن فقه برای اصلاح تدریجی ساختار ها- استفاده از لایه میانی که نه حیثیت دولتی دارند و نه حیثیت مردمی به صورت عام؛‌بلکه بین مردم و حکومت قرار دارند. این لایه هم اصلاحات را تسهیل میکنند و هم در شیوه حکومت نقش اساسی دارند.

3️⃣الگوی آقای شعبان زاده: در همین ساختار موجود، ورود موردی به مصادیق و اصلاح آن ها
حضور در سازمان های مختلف و تعامل با آنها و استفاده از ظرفیت های آن ها برای اصلاح روند ها (در همین ساختار موجود.)

4️⃣الگوی آقای سهرابی( برای حل معضل ساختار خودشان): استفاده از نیروهای غیر رسمی و جهادی- عبور از سازمان

5️⃣الگوی آقای دخانچی: عبور از ساختار جهوری اسلامی و رسیدن به پسا اسلامیسم با زنده کردن 4 رکن آن( لویاتانیسم- لیبرالیسم- مارکسیسم- آنارشیسم)

این 5 الگو گرچه در یک لایه نیستند لکن توجه به همه ی آن ها تا حدی میتواند مسیر را واضح تر کند.