آزاداندیشی و پیشفرضها
در نگاه اولیه آزاداندیشی به اندیشیدن و تفکر فارغ از پیشفرضها گفته میشود. اگر از این مسئله که اساسا انسان میتواند از پیشفرض خالی باشد یا نه، صرف نظر کنیم؛ مسئلهی دیگری هست اینکه آیا در مقام تفکر باید از پیشفرضهای بدیهی هم فارغ شد تا آزاداندیش باشیم؟ و همچنین میتوان در خصوص پیشفرضهای مورد قبول هم این سوال را پرسید.
وقتی میگوییم آزاداندیشی نباید آزادی که قرین با اندیشه شده است این رهزنی را برای اذهان به وجود بیاورد که آنقدر رها و آزاد هستیم که حتی چهارچوبهای اندیشه را هم میتوانیم زیر پا بگذارید؛ اگر قرار باشد چهار چوبهای اندیشه هم زیر سوال برود، دیگر چیزی نمیماند که متعلق آزادی باشد؛ هنگامی که سخن از آزاداندیشی است، سخن از اندیشیدن است، اندیشیدن چهارچوب و منطق و اصول دارد، نمیشود به بهانهی آزاداندیشی تمامی اصول اندیشه را زیر پا گذاشت. اگر منطق تفکر را در آزاداندیشی از دست بدهیم، دچار ولنگاری میشویم و این آزاداندیشی که هیچ قیدی در آن نیست، هیچگرهای از کار علم و همچنین مسائل اجتماعی نمیگشاید.
همانگونه که منطق و اصول تفکر را به عنوان قید برای آزاداندیشی میپذیریم،باید به پیشفرضهای بدیهی و حتی پیشفرضهای مورد قبول هم پایبند باشیم. نمیشود در مقام اندیشیدن از مقبولات و بدیهیات هم فارغ شویم و به اسم آزاداندیشی آنها را هم نفی کنیم و در تفکرات خود آنها را مدنظر قرار ندهیم؛ واگر این چنین نباشد، نه تنها نوآوری علمی نخواهیم داشت بلکه بنیاد و شالوده های علوم را هم متزلزل خواهیم کرد. البته در خود این مقبولات هم جای آزاداندیشی هست امّا در جایگاه خودآنها، نه در جایی که بنا بر مقبولیت آنها گذاشته شده است.
لذا نمیتوان گفت حال که آزادی قرین با اندیشه شد؛ دیگر رهایی مطلق وجود دارد؛ خیر برای تحقق آزاداندیشی ناچاریم که به قیودی تن دهیم و البته این قیود آنچنان نیست که غل و زنجیر اندیشیدن باشند، بلکه خود اندیشه که در آزاداندیشی مدنظر است اقتضای این قیود را دارد.